انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است و توسعه و پیشرفت ایران به یکی از مهمترین دغدغههای ایرانیان تبدیل شده است. دغدغهیی که همواره وجود داشته و اندیشمندان به فراخور زمان پاسخهایی برای آن داشتهاند. این بار سراغ بابک احمدی رفتهام؛ نویسنده، مترجم، روشنفکر، کنشگر سیاسی و کلاً صاحب نظر و اندیشمندی که در حوزه عمومی سیاست حضوری فعال دارد، با هنر آشنا است و با هنرمندان بسیاری روابط دوستانهیی دارد، در حوزه نشر و کتاب نیز آثار فراوان و مهمی دارد و به واسطه حضور پررنگش در حوزههای سیاسی، فرهنگی و هنری مورد علاقه دانشجویان و اهالی فرهنگ و بسیاری دیگر است. بابک احمدی در خصوص توسعه در ایران معتقد است آزادیهای سیاسی پیش شرط توسعه است و برای رسیدن به پیشرفت باید دولتی دموکراتیک داشت و این مهم نیست که اصلاحطلبانی که اکنون قصد ورود به قدرت را دارند، تا چه اندازه دموکرات هستند؛ مهم «مکانیسم عینی و ابژکتیوی است که با فعالیت اصلاحطلبان ایجاد میشود، رشد مییابد و به تحول اجتماعی منجر میشود».
-وضعیت توسعه یافتگی ایران را در حال حاضر چگونه ارزیابی میکنید؟
ایران به لحاظ درآمدی که از فروش نفت دارد، (و گمانم فقط از این لحاظ) در رتبه توسعه نیافتهها نیست. اگر تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، شاخص قیمتها و نرخ تورم، میزان مصرف کاری، وضعیت بهداشتی و کوشش در ریشه کن کردن بیماریهای واگیر و خلاصه آنچه از این جنبهها در کشورهای تهیدست و واپس مانده مصیبت بار مینماید، در نظر بگیریم، ایران را کشوری در حال رشد مییابیم. البته با اقتصادی ناسالم و درآمدی تضمین شده از نفت که رقم آن بالا و پایین میرود اما قطع نمیشود.
اما ایران را از نظر زندگی فرهنگی مانند سطح آموزشی دانشگاهها، میزان مطالعه سرانه در سال، آزادی مطبوعات، آزادی گردش اطلاعات با توجه به انقلاب انفورماتیک، رقم قابل قبول مدارس و امکانات مالی، فنی و مادی برای آموزش، اتخاذ سیاستهای درست فرهنگی مورد توجه قرار دهید؛ به اینها بیفزایید فقدان احزاب واقعی با برنامههای روشن و صریح که از منافع لایهها و طبقات اجتماعی دفاع کنند، آنگاه درباره شکل و گستره پیشرفت این «کشور در حال رشد» دچار تردید خواهید شد. جامعهیی داریم که به معنای آشنا در علوم سیاسی و جامعه شناسی مدرن یک «جامعه مدنی» با نهادهای واقعی، مناسبات درست و کارا میان نهادها به حساب نمیآید؛ جامعهیی که نه فقط از نظر اقتصادی بلکه از تمام جنبههای زندگی هرروزه حضور قدرت دولتی را با تمام وجود احساس میکند. اگر توسعه را به آمار اقتصادی خلاصه نکنیم (که حتی در این مورد هم نرخ رشد در نهایت داور اصلی خواهد بود و این نرخ در ایران چندان جای شادی و فخرفروشی به مسوولان نمیدهد) و اگر توسعه را همه جانبه و پایدار (ساختن پیش شرطهای اصلی توسعه که سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حقوقی است) بدانیم آنگاه جا دارد خوش بینی مسوولان را زیر سوال ببریم.
-نقش عوامل خارجی را در توسعه نیافتگی ایران چه اندازه میدانید؟
ایرانیان خاصه در طول 100 سال گذشته که به معنای واقعی پا به زندگی مدرن گذاشتند و به طور نسبی ملزومات مدرنیته را درک کردند، «بیگانه هراس» هستند. تاریخ طولانی مردمانی که همواره مورد حمله اقوام دیگر بودند و واقعیت تاریخی دخالت غرب در سرنوشت آنها (حتی پس از انقلاب مشروطه، ایران را به مناطق نفوذ تقسیم کرده بودند) و حقیقت انکارناپذیر کودتایی که ایالات متحده امریکا در سال 1953 میلادی با افسران راستگرای ارتش علیه دولت ملی زنده یاد مصدق سازمان داد، دلایل کافی به مردم میدهد تا «بیگانه هراس» باشند، تا جایی که من با اندوه و شگفتی شاهد آن هستم برخی انقلابی را که خودشان پیش بردهاند کار خارجیها میدانند. اینجاست که مسأله ضرورت توسعه سیاسی خود را با قدرت نشان میدهد...
-این عوامل داخلی کدامها هستند؟
تا آزادیهای سیاسی و حقوق دموکراتیک به دست نیایند (یا اندکی که هست چنین در معرض خطر نباشند) پیش شرط اصلی توسعه ساخته نمیشود. توسعه به مدرن شدن تک تک ما وابسته است، به بلوغ فکری و مهمتر به شناخت حقوق خود، حقوق دیگران، رسمیت یافتن حق مالکیت، حکومت قانون و احترام کامل به قانون. این نظر صحیح است که برای رشد سیاسی و فرهنگی، میزانی رشد اقتصادی لازم است (مدافعان این نظر لزوماً مارکسیست نیستند،) اما نمیتوان آنچه را که به لحاظ گرایش درازمدت تاریخی درست مینماید، در هر لحظه زندگی یک ملت یا هر لحظه از تکامل اجتماعی آن به عنوان «عامل اصلی» یا «دلیل مطلق» پیش کشید. برای ساختن مناسبات بهتر و درستتر اقتصادی باید قوانینی درست تدوین شوند. این قوانین محصول آگاهی ملت و نمایندگان آنها در پارلمان و محصول مستقیم دموکراسی سیاسی خواهند بود. تعامل یا رابطه لازم و ملزوم رشد اقتصادی و رشد سیاسی شرط عادی پیشرفت اجتماعی است. مقصودم از «عادی» این است که شاید در مدارا ما شاهد این تعامل و نسبت نباشیم، شاید در کشوری با حداقل دموکراسی سیاسی و فقدان نهادهای کارا و سالم جامعه مدنی، رشد اقتصادی برای هر ملتی و مدتی ممکن شود، اما این رشد تضمین شده پایدار و همه جانبه نیست و از آنجا که نهادهای پیش برنده آن بیان راستین زندگی ملت نیستند، خیلی هم شکننده است.
-آیا نخبگان ابزاری و نخبگان فکری ایران بعد از گذشت 100 سال از جنبش آزادیخواهی در ایران به مفهوم مشترکی برای توسعه کشور رسیدهاند؟
خیر، سرآمدان فکری به شرطی به مفاهیم مشترک میرسند که در عالم واقع، در عمل، از راه حقوق و آزادیهای مطمئن سیاسی مثلاً از مسیر مبارزه، تعامل و البته گفت وگوی احزاب و سندیکاها و نهادهای مدنی و مهمتر از همه از راه آزادی بیان بتوانند نقشی واقعی در زندگی اجتماعی ایفا کنند. رسیدن به مفاهیم مشترک محصول کار فکری ناب نیست، نتیجه کار روشنفکری هم نیست و از طریق مباحث نظری هم به دست نمیآید، بلکه در عمل و در آزمون راستین زندگی اجتماعی دست یافتنی است.
-اصلاً چگونه میتوان به مفهوم مشترک توسعه رسید؟
پاسخ من خیلی ساده است؛ از راه به دست آوردن دموکراسی سیاسی. این پیش شرط اصلی است که سبب میشود روزی بتوان در مورد مسائل بزرگ ملی به توافق و همکاری رسید.
-آیا ایران دارای یک دولت بوروکراتیک ملی برای طی کردن مسیر توسعه است و اصلاً آیا چنین دولتی برای توسعه همه جانبه لازم است؟
«دولت بوروکراتیک ملی» یعنی چه؟ راستش را بخواهید من با این مفهوم آشنا نیستم. دولت (به معنای حکومت) همواره دارای بدنه بوروکراتیک و نظامی است. بوروکراسی میتواند سالم و عقلانی کار کند (چنان که ماکس وبر توضیح داده است) اما میتواند ناسالم هم کار کند، موجب فساد شود، بی اطمینانی بیافریند و برای جامعه و برای خود مخاطرات عظیم پیش بیاورد. برای توسعه پایدار ما نیازمند دولت دموکراتیک هستیم؛ دولتی کوچک با قدرت معنوی و اخلاقی زیاد، دولتی که به ملت پاسخگو باشد، اراده آن از طریق پارلمان و نهادهای انتخابی، اراده ملت باشد. دولتی بدون مشاغل دائمی، بدون انتصاب (یا در حداقل ممکن) دولتی دارای نهادهای نظارتی واقعی و کارا.
-اما آیا ما از نیروهای دموکراسی خواه بهره مند هستیم یعنی نیروهای سیاسی و اجتماعی داریم که بتوان آنان را دموکراسی خواه نامید؟ این گروه در صورت وجود چه اندازه جدی هستند و چقدر توانایی دارند؟
آری نیروهای دموکراسی خواه داریم، اما این نیروها به صورت احزاب مدرن متشکل نشدهاند. احزابی که از دل ملت جوشیده باشند. بگذارید بر سر واژه «دموکراسی خواه» تامل کنیم. مسأله، خواستن دموکراسی نیست. مسأله بر سر آمادگی پرداخت هزینه برای دموکراسی است. اما فهمیدن اهمیت یا برتری دموکراسی یا آرزوی آن را داشتن کافی نیست. باید برای آن از طریق ابزاری که پیشتر در کشورهایی که فعلاً به شیوه دموکراتیک اداره میشوند، آزموده شده (احزاب و سندیکاها در گام نخست و مجموعه به هم پیوسته نهادهای حافظ حقوق دموکراتیک)، تلاش کرد.
-آیا اصلاحطلبانی را که قصد ورود به قدرت دارند نیز میتوان در زمره نیروهای حامل دموکراسی نامید؟ آیا آنان آمادگی پرداخت هزینه برای دموکراسی را دارند؟
دموکراسی طلبی یک صفت ذاتی نیست، شکل نهایی هم ندارد. نهادهای دموکراتیک در هر جامعه از مبارزه اجتماعی و طبقاتی شکل میگیرند و با نهادهای موجود همراه و ترکیب میشوند و منشی خاص مییابند. اصلاحطلبان شاید دموکراسی خواه باشند، شاید هم به معنای دقیق چنین نباشند. (من اصلاحطلبان ضدزن دیدهام؛ اصلاحطلبانی که حاضر به قبول حقوق حقه قومهای ایرانی نیستند، مثل حق تحصیل به زبان مادری را که سادهترین آنهاست نیز دیدهام) اینها را نمیشود به معیار امروزی، آدمهای دموکرات دانست. میشود؟ اما مسأله برای ذهن یا خواست آنها نیست (یا به اینها خلاصه نمیشود) مسأله بر سر مکانیسم عینی و ابژکتیوی است که با فعالیت اصلاحطلبان ایجاد میشود، رشد مییابد و به تحول اجتماعی منجر میشود (یا میتواند منجر شود). در گام نخست، این توانمندی و ظرفیت درونی جنبش اصلاحطلبی مهم است، و آنچه در مغز این فرد و آن فرد میگذرد، مهم نیست. در گام بعد، پیشرفت مبارزه میتواند بر آگاهی آدمها تاثیر بگذارد و آنها را با هدف اصلی (یعنی دستیابی به جامعهیی آباد و آزاد و دولت دموکراتیک) بیشتر آشنا کند و برای آنها راههای رسیدن به آن همه را نیز روشنتر کند. مکانیسم درونی جنبش اجتماعی البته که از آگاهی افراد این جنبش جدا نیست، اما به آن فروکاسته نمیشود. به همین دلیل فعالیت فرهنگی اهمیت زیادی در تحقق آرمانهای دموکراتیک دارد. به نمونههای موجود دولتهای دموکراتیک (چه در جوامع صنعتی، چه در جوامع در حال رشد یا در حال صنعتی شدن) دقت کنیم. اصلاحطلبان امروز آن کسانی نیستند که دیروز بودند. فردا هم از امروز پیشتر خواهند رفت. همه ما از چپ و راست در کوران این زندگی اجتماعی خاصه به دلیل انقلاب و پیامدهای آن از رویدادها درس گرفتهایم، عوض شدهایم، پختهتر شدهایم. همین دقت به احوال خودمان نشان میدهد اتفاقی بزرگ دارد در جامعه ما روی میدهد، نه به صورت آرمان و نه چون دستاورد نهایی، بلکه به صورت واقعیتهای کوچک زندگی هرروزه. هر کس که در همین زندگی دشوار هرروزه لحظهیی با خود بیندیشد؛ «اگر حق بیشتری داشتم، اگر حق من رعایت میشد، بهتر زندگی میکردم»، اتفاق مهمی در زندگیاش روی داده است.
جرقه حرکت به سوی دموکراسی اینجا زده میشود.
نظرات