یکی از ویژگیهای مهم تربیت، مسئلهی اهتمام است، بدین معنی که معلم و مربی باید نسبت به دانشآموز و متربی خود اهتمام بورزد تا علاقهی او را به خود جلب کند، و در عربی میگویند: الإهتمام ابو الفضائل. یعنی اهتمام ورزیدن سرچشمه و پدر تمام نیکیهاست، و در دین ما نیز اهتمام ورزیدن به صورت عموم جایگاه بسیار والایی دارد و عدم وجود این ویژگی در زندگی دینی و اجتماعی ما، ایمان ما را به شدت زیر سؤال میبرد.
داستان زیر نمونهای از اهتمام ورزیدن یک معلم بزرگ و توانمند نسبت به دانشآموزش است، که نشان میدهد اهتمام معلم در دورهی سنی خاصی به راحتی میتواند محبت مادر را زمینگیر و مغلوب نماید.
یعقوب بن ابراهیم ابو یوسف القاضی معروف به قاضی ابو یوسف که جانشین امام اعظم ابوحنیفه در مذهب حنفی است، ماجرای خویش را در تاریخ بغداد اینگونه نقل میکند:
ایشان میگوید وقتی کودکی بودم پدرم ابراهیم بن حبیب وفات نمود و من را با مادرم تنها گذاشت، مادرم برای تأمین کمک هزینهی زندگی مرا نزد خیاط یه کار گماشت.
در کنار خیاطی ما مسجدی بود که در آن مسجد امام اعظم ابوحنیفه به تدریس علوم دینی میپرداخت، و من هم گاهی اوقات در کلاس درس ایشان شرکت میکردم و سؤالاتی را نیز میپرسیدم، و ابوحنیفه که متوجه ذکاوت و تیزهوشی من شده بود، اهتمام زیادی به من میورزید به طوری که من شیفتهی ایشان شدم و از خیاطی فرار میکردم و در کلاس ایشان حاضر میشدم و خیاط نیز غیبت من را به مادرم اطلاع داده بود و مادرم بعد از جستجو من را در کلاس ابوحنیفه یافت و من را به خیاطی بازگرداند، و این واقعه چندین بار تکرار شد تا اینکه روزی مادرم آمد به کلاس ابوحنیفه و دست من را گرفت و مرا بلند کرد و شروع کرد به بدگویی از ابوحنیفه و کلاسش! مادرم به ابوحنیفه میگفت: که این بچه یتیم است و کمک هزینهی زندگی من است چرا کار او را خراب میکنی و او را به اینجا میکشانی؟ این همه بچهی بیکار است، آنها را تعلیم بده، و اصلاً تعلیم تو به درد این بچه نمیخورد و ما به پول نیاز داریم و نه درس و کلاس تو!
ابوحنیفه در جواب مادرم گفت: ای زن احمق! چیزی که این بچه یاد میگیرد مانند خوردن فالوذج با روغن فستق است (فالوذج : شیرینی گرانقیمت و مخصوصی بود که از آرد و آب و عسل درست میشد و فستق هم بادام شام یا بادام زمینی است.)
ابو یوسف میگوید: مادرم که از حرفهای ابوحنیفه چیزی نفهمید گفت: ای شیخ مثل اینکه عقلت سر جایش نیست و خرفتت زده است! و دست من را گرفت و از مسجد بیرون برد.
ولی من که شیفتهی ابوحنیفه شده بودم، باز خیاطی را رها کردم و به کلاس ایشان رفتم و مادرم هم دیگر خسته شد و مرا به حال خود رها کرد.
و من در پیشوای ابوحنیفه سالهای سال به علمآموزی پرداختم تا اینکه شاگرد اول ایشان شناخته شدم و مدتی بعد نیز رئیس کل دادگستری دربار هارون الرشید شدم.
روزی نزد هارون نشسته بودم که برای ایشان شیرینی مخصوص به عنوان هدیه آوردند، و ایشان به من گفت این شیرینی مخصوص این فصل است و همیشه نیست و در دسترس همه هم نیست، پس شما هم مقداری از این شیرینی بخورید، گفتم اسمش چیست؟ گفت: فالوذج با روغن فستق!
میگوید بلافاصله خندهام گرفت و هارون دلیل خندهام را جویا شد، گفتم چیزی یادم آمدم و خندهام گرفت، بگذریم. هارون الرشید اصرار کرد که علت خندهی من را بفهمد و من داستان مادرم و مشاجرهی او با ابوحنیفه تعریف کردم.
هارون الرشید تعجب کرد و گفت قسم به خدا که علم باعث سربلندی دنیا و آخرت میشود و خدا رحمت کند ابوحنیفه را، با چشم عقلش چیزهایی را میدید که با چشم سر قابل مشاهده نیست و او همیشه با نور خدا مینگریست.
نکته:
امام اعظم ابوحنیفه یکی از معدود علمای تاریخ اسلام است که بسیاری از احکام را بر اساس اجتهاد و با استفاده از عقل نورانی خود مشخص نمودهاند، چونکه در زمان ایشان هنوز احادیث رسول الله -صلّی الله علیه وسلّم- به طور کامل جمع آوری نشده بود و خیلی از احادیث در دسترس ایشان نبوده است، و ایشان با استفاده از نبوغ و عقل وافر خود احکام را صادر مینمودند.
نظرات