نویسنده: عبدالسلام سلیمی‌پور- مالزی

پس از چندین دهه حاکمیت نظام‌های تک‌حزبی عرفی، نظامی و سلطنتی غیرمشروطه و مطلق‌العنان بر کشورهای اسلامی در قرن اخیر (که بسیاری از اسلامگرایان سهواً یا عمداً آنان را سکولار توصیف می‌کنند، زیرا که آنان با سکولار دانستن خود مدعی عقلانیت، آزادیخواهی، احترام به حقوق بشر، مدرنیت و همگامی با جهان روز می‌شوند در حالی که هیچ پایبندی و نسبتی با آرمان‌های سکولاریسم ندارند، بلکه تمام تلاش و دستآورد‌هایشان در جهت انکار امکان سازگاری دین با دنیای جدید، ترویج بی بندو باری اخلاقی، گسترش فساد اداری و اقتصادی و سیاسی و استبداد رأی و پاسخگو نبودن به ملت بوده است.) و عدم موفقیت آنان در تحقق توسعه، تأمین رفاه و امنیت و دموکراسی، با توجه به دلایل زیر به نظر می‌رسد دوره‌ی استبداد خشن در حال زوال و عصر و فضای نوینی در راه راست:
1) کاهش محبویبت کاریزماتیک حکام: بسیاری از حکام کشورهای اسلامی که در سابق رهبری جنبش استقلال را برعهده داشتند در فضای ناسیونالیستی آن دوره از محبوبیت بالایی برخوردار بودند. رهبری فرهمند و روحیه استعمارزده و استبدادپرور ملت‌ها باعث می‌شد تا آنان خود را ولی نعمت مملکت دانسته و به تنهایی یکه‌تاز عرصه سیاست گردند. قدرت بی‌رقیب و غیرپاسخگو نتیجه‌ای جز فساد و ناکارآمدی در بر نداشته است. با گذشت زمان و فرو نشتن شور و شعف ناشی از استقلال و ظهور نسل انقلاب ندیده دیگر حنای شعارهای ناسیونالیستی آنان جهت بستن فضا برای ملت‌ها رنگی ندارد، تا جایی که راهی جز تقسیم قدرت و اصلاحات برایشان باقی نمانده است.
2) روزگاری نه چندان دور، وجود جهان دو قطبی و ایدئولوژیک شرق و غرب و حضور قسری ملت‌های جهان در یکی از این دو اردوگاه باعث شده بود تا مسلمانان دائماً شمشیر دموکلس جنگ محتمل را بر بالای سر خود احساس کنند و اجازه هیچگونه اعتراض و انتقادی نداشته باشند. در آن دوره حکومت‌ها به جای اتکا به رضایت مردمی‌، برای بقای خود مستظهر به حمایت یکی از دو امپراطور آمریکا یا شوروی بودند. با پایان آن دوره سیاه، و کم رنگ شدن حمایت قدرت‌های بزرگ از نظام‌های مستبد، قدرت حکومت‌ها کم و احساس امنیت ملت‌ها افزون گشته و مردم و احزاب مدافع حقوق آنان در اظهار مطالبات خود جری‌تر و صریح‌تر شده‌اند.

3) بالا رفتن تدریجی سطح سواد جوامع و بهبود نسبی استاندارد‌های معیشتی زندگی موجب گشته تا مطالبات و نیازمندی‌های مردم از سطح آب و نان و سواد اولیه به مشارکت در تعیین سرنوشت خود و مملکت ارتقا یابد.

4) گسترش و خارج از کنترل شدن رسانه‌های گروهی و اطلاع رسانی مانند ماهواره و تلویزیون و اینترنت؛ تا جایی که اکثر حوادث ریز و درشت دنیا سریعا به نقاط دیگر مخابره می‌شود. مسعود بهنود آن را گروه فشار جدید- ولی این بار بر قدرتمندان- می‌داند. در نتیجه مردم روز به روز نسبت به رفتارهای حاکمان، روند رو به رشد جهان و عقب‌ماندگی خودآگاه‌تر شده و مطالبات اجتماعی خود را شفافانه اظهار می‌دارند.

5) وفات بسیاری از رهبران سنتی نسل قدیم و جایگزینی فرزندان و نسل جدید تحصیلکرده در جوامع غربی با تجربه نوع جدیدی از زندگی حتی در میان فرزندان سلاطین.
6) زوال و تضعیف جمهوری‌های توتالیتر سوسیال- مارکسیستی که در محروم کردن ملت‌های تحت سلطه از حقوق اجتماعی خود ید طولایی داشتند و روی نظام‌های سلطنتی را از این لحاظ سفید کرده بودند.
7) تلاش گسترده و بیش از پیشنهادهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر(که معمولاً تعدادی از اندیشمندان و منتقدین جهان سومی هم در آن‌ها عضویت فعال دارند) در جهت معرفی حقوق اساسی انسان‌ها مانند آزادی بیان و رأی و غیره و انعکاس اعتراضات و مصایب ملت‌های تحت ستم و فشار بر حکومت‌ها در جهت بهبود وضع موجود. حکومت‌ها در یافته اند که دیگر نمی‌توانند مثل گذشته هر عملی مرتکب شوند و کسی در جهان شاکی و معترض آنان نشود. هرچند هنوز ملت‌های مسلمان با تردید به این پدیده می‌نگرند، ولی نباید اثرات واقعی فعالیت‌های آنان را به کلی انکار کرد.

8) رونق گرفتن کلمه دموکراسی در جهان، و فرهنگ احترام به افکار عمومی‌ و جلب رضایت آنان و برگزاری انتخابات در اکثر کشورها، تا جایی که حتی کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز علاقه‌مند به تأسیس مجلس و پارلمان شده‌اند.

9) موج سوم دموکراسی در جهان و ظهور قدرت‌های جدید اقتصادی مانند چین، کره، بازار مشترک اروپا حتی کشورهای مانند هند، افریقای جنوبی و مالزی و تمایل آنها به مشارکت در توسعه صنعتی و سرمایه‌گذاری در کشورهای فقیر به علت وفور منابع طبیعی و نیروی کار ارزان در حالی که پیشبرد این اهداف مستلزم امنیت و فضای آزاد نسبی در کشور مقصد است.

10) تلاش بی وقفه و مبارزات شخصیت‌ها و احزاب و جماعت‌های آزادیخواه، مدنی، اصیل و صبور اسلامی و غیراسلامی که از یک طرف با نشر مقالات، کتب و برگزاری اجتماعات خود طی سالیان متمادی خفقان، بار مسئولیت آگاهی بخشی ملت و دفاع از حقوق آنان و نقد ناصحانه قدرت را بر دوش کشیده‌اند و از طرف دیگر با تأسیس نهادهای متنوع مدنی و علمی و خدماتی عام‌المنفععه به یاری امت شتافته‌اند و یا-هر زمان که اندک مجالی یافته‌اند- با حضور در نهادهای اجرایی و قانونگزاری مانند عضویت در پارلمان، سعی در اصلاح نسبی امور و جلوگیری از فساد بیشتر داشته و از این طریق توانایی‌ها، تجربه، کارآمدی و صداقت و حسن نیت خود را به ملت‌ها و دولت‌ها اثبات نموده‌اند.
بر همین اساس رفته رفته نشانه‌هایی از حرکت جوامع اسلامی به سوی انفتاح نسبی سیاسی- اجتماعی بروز می‌یابد. به عنوان مثال برخی شخصیت‌ها، احزاب و گروههای مدنی و میانه‌رو منتقد از جمله اسلام‌گرایان به مشارکت در امور سیاسی و وحدت ملی فرا خوانده می‌شوند، از تبعید و انحصار عفو می‌گردند، تا حدودی اجازه گردهمایی و اجتماعات به آنان داده می‌شود یا لااقل از شدت موانع و بگیر و ببندهای و زندان‌های طولانی مدت و اعدام‌های گذشته کاسته شده است. در این زمینه مثال‌ها و شواهد بسیاری وجود وجود دارد که از حوصله این بحث خارج است.
امید است به موازات بروز رشد سیاسی حکام، برخی حرکات و نحله‌های اسلامی نیز (که در گذشته یا مبتنی بر خاستگاه فکری- عقیدتی و یا در عکس‌العمل به فضای شدید امنیتی و اذیت و آزار دستگاه حاکم به رادیکالیسم روی آوردند) راه اعتدال، عفو، انصاف و واقع‌گرایی در پیش گرفته و خود را برای فعالیت در فضای پیش رو مهیا سازند.
تجربه نشان داده در بزنگاه‌ها و مقاطع حساس تصمیم‌گیری، برآیند فهم و درک گروهی مجموع افراد تأثیرگذار و سرنوشت‌ساز است نه آرمان‌ها و مفاهیم ارزشمندی که توسط دانشمندان مکتوب شده است.
چه بسیار است طرح‌ها و ایده‌های فوق‌العاده و کارساز که توسط نخبگان با تجربه و آینده‌نگر به مجامع پیشنهاد می‌شود ولی به علت ضعف آگاهی، استقبالی از آن‌ها صورت نمی‌گیرد و پس از چندی در لابلای کتاب‌ها خاک خورده و به بوته فراموشی سپرده می‌شوند. علاوه بر آن، این وجود کارآزموده، مستعد و واقعی ماست که قرار است تصیم بگیرد و در صورت امکان، متولی امری از امور اجرایی و سیاسی شود.
در این صورت است که می‌توان انتظار داشت اعضا و هواداران دعوت اسلامی حتی مخاطبان اجتماعی آنان نسبت به رد یا قبول اهداف، برنامه‌ها و شعارهای جماعت، نظر و انتخابی پخته و آگاهانه داشته باشند.