بهار عربی را میتوان به تلاش مردم کشورهای عربی برای رهایی از بنبست سیاسی و اقتصادیی مربوط دانست، که نظامهای عمدتاً اقتدارگرای آنها در خاورمیانه و شمال آفریقا ایجاد کرده بودند. همهی کشورهای عربی-اسلامی به یک اندازه در این روند درگیر نشدند و نتایج حاصل از حاصل تغییراتی که بهوجود آمد نیز نتوانست تأمینکنندهی خواست عمومی مردم در این کشورها شود.
برخی از کشورها مانند مراکش با حداقل تغییر، اما قبل از بالا گرفتن شعلههای حرکت عمومی قادر به کنترل جریان همزمان با باز کردن نسبی فضای سیاسی کشور، از بروز ناآرامی گسترده جلوگیری کردند؛ اما در برخی از کشورها مانند مصر اقدامات عمومی منجر به حذف رژیم پیشین و عدم جایگزینی رژیمی جدید متناسب با خواست عمومی مردم بود که میتوان آنرا نوعی باز گشت به شرایط گذشته، ارزیابی کرد. این امر موجب شد که کشتی بهار عربی در برخی از کشورهایی که انتظار تغییر در آنها میرفت، به گل نشیند و در اقدامی هماهنگ و محافظهکارانه جلوی تغییرات گرفته شود. در تاریخ اروپا نیز، مشابه چنین تجربهای روی داده است. پس از انقلاب فرانسه و موجی از الهامات آزادیخوانه و رهاییبخشی که انقلاب در میان ملل اروپایی ایجاد کرد، پادشاهیهای مطلقهی حاکم بر اروپا عمدتاً از ترس دامنگیر شدن انقلاب و فروپاشی نظام حاکمیتی آنها، با واکنش شدید در برابر این موج، مقاومت کردند و با تشکیل کنگرهی وین در سال ۱۸۱۵، به تثبیت موقعیت خود در برابر این امواج پرداختند. به نظر میرسد وجه تشابهی میان تحولات انقلابی اروپا از بعد از انقلاب فرانسه تا کنگرهی وین با روند بهار عربی و تلاش برای مهار امواج آن در مقیاس محلی، منطقهای و جهانی وجود دارد. ضمن اینکه باید در نظر داشت که تفاوتهای موجود میان آنها، به نتایج متفاوتتری انجامیده است. در نوشتار تحلیلی حاضر تلاش میشود با بیان شباهتهای موجود بین دو رویداد یادشده، به تحلیل چرایی شکست بهار عربی پرداخته شود.
یکی از عوامل پیدایش کنگرهی وین، انقلاب فرانسه بود که در سال ۱۷۸۹ شکل گرفت. مهمترین اثر این انقلاب ترویج جنبشهای آزادیخواهی بود یعنی، مردم کشورهای مجاور فرانسه با الگوگیری از آرمانهای انقلاب فرانسه؛ در پی انقلاب و آزادیخواهی بر آمدند. این انقلابها بدان جهت مهم بودند که در آن زمان در اروپا کشورها به صورت قدرتهای مطلقه سلطنتی اداره میشدند. از مهمترین این کشورها پروس، انگلستان، روسیه، فرانسه و اتریش بودند که دیگر کشورهای اروپایی، تحث تأثیر آنها بودند. انقلاب فرانسه با شعار آزادیخواهی به چالش علیه این قدرتها پرداخت. قدرتهای بزرگ حاکم، برای مقابله با این چالشها و جلوگیری از گسترش انقلاب در «کنگرهی وین» دور یکدیگر جمع شدند. این قدرتها بهدلیل اینکه نظم حاکم بر اروپا و جهان در حال فروپاشی بود و در پی آن نظم جدید پایهگذاری میشد، گرد هم جمع آمدند. آنان در پی حفظ وضع موجود بودند و از اینرو سیاست محافظهکارانه داشتند. اما مردم و گروههای ناراضی، بهدنبال تغییر وضع موجود بودند که در ذات خود سیاست رادیکالی بود.
اگرچه کنگرهی وین در پی استعفای ناپلئون و به منظور حل مسائل بینالمللی و تقسیم اراضی باز پس گرفته شده از فرانسه برگزار گردید و در آن نمایندگان اکثر شاهزادگان اروپایی حضور داشتند؛ اما نتایج دیگری را نیز در پی داشت. از جمله، زمینههای شکلگیری «اتحاد مقدس» مرکب از قدرتهای مهم اروپایی نظیر انگلیس، روسیه، اتریش و پروس را فراهم آورد. کشورها و قدرتهایی که تا قبل از آن همواره با یکدیگر در گیر جنگ بودند اتحادی در بین خود برقرار کردند که به موجب آن، در هر کشوری اگر انقلاب بهوقوع میپیوست، کشورهای متحد به یاری آنها میشتاقتند تا انقلاب سرکوب شود و نظامهای حاکم از تغییر برکنار بمانند.
با این وصف، چنانکه دکتر احمد نقیبزاده، استاد روابط بین الملل و متخصص سیاست و حکومت در اروپا آوردهاند که «کنگرهی وین سلطنتهای مستبده را در مقابل موج آزادیخواهی احیا و تحکیم نمود و به موج ناسیونالیسم یا ملتگرایی با تقسیم بیرویهی سرزمینها و سرکوب جنبشهای ملی بیاعتنایی کرد و اشرافیت را در مقابل بورژوازی یعنی طبقهی برخاسته از انقلاب صنعتی علم نمود و این تقابل پایهی طوفانهایی بود که موجب بروز و ایجاد حوادث عظیم و همهگیر بعدی گردید و امواج انقلاب لحظهای آرام نگرفتند و یکی پس از دیگری اروپا را دستخوش تحول ساختند. گرچه این انقلابها ظاهراً کاری از پیش نبردند، ولی در عمق، راه خود را باز کردند و بنیان نظام کهن را فرو پاشیدند؛ بطوری که در پایان جنگ جهانی اول هیچ اثری از نظامهای قدیم برجا نماند» [۱] سرانجام انقلابات سیاسی اروپا و نظم حاصل از کنگرهی وین را برهم زدند و با فروپاشی سلطنتهای مطلقه، اروپا شاهد گسترش نظامهای دموکراتیک در قالب جمهوری یا سلطنتهای مشروطه شد.
با توجه به اینکه بهار عربی در خاورمیانه به طور کلی در کشورهایی روی داد که در مجموع از شرایط اقتصادی و سیاسی مشابهی برخوردار بودند، یعنی همه از نظر وضعیت اقتصادی در بحران و یا رکود بسر میبردند و از نظر سیاسی نظام حاکم بر آنها اقتدارگرا بود، میتوان وضعیت آنها را با کشورهای اروپایی در سالهای اولیهی قرن نوزده و بعد از انقلاب فرانسه تا حدودی مشابه دانست. البته اگر عامل درخواست تغییر در اروپا امواج ناشی از انقلاب فرانسه در عرصهی واقعی بود، در بهار عربی عامل اشاعهی خواست تغییر، شبکههای مجازی گستردهای بودند که در کمترین زمان بین مخاطبان در منطقه هماهنگی ایجاد میکرد. ویژگی مشترک دیگر این کشورها؛ حضور نیروی با سابقه و مؤثر «اخوانالمسلمین» به صورتهای مختلف بود. به نظر میرسید که در هر کشوری که بهار عربی به نتیجه میرسید و بنا بود که از طریق انتخابات عمومی ترتیبات سیاسی جدید شکل بگیرد، نیرویی که احتمال داشت مورد استقبال عمومی گیرد و حایز اکثریت آرای مردم شود، «اخوانالمسلمین» بود.
این روند ابتدا در مصر روی داد با روی کار آمدن محمد مرسی به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم و در تونس با اکثریت آرا به حزب «النهضه» به رهبری راشد غنوشی رسید و انتظار آن بود که در حلقههای دیگر نیز همین روند ادامه یابد. حتی موضوع تغییرات در سوریه اگر چه با مسئلهی فلسطین، حزب الله و حمایت استراتژیک ایران از دولت بشار اسد گره خورد؛ چون پیشبینیها نشان میداد که به احتمال بسیار بعد از سقوط اسد «اخوانیهای سوریه» با اکثریت آرای مردم جایگزین آن میشود، در نتیجه روند مقاومت و مقابله با «بهار سوریه» آغاز شد. به عبارت دیگر «بهار عربی» نه تنها دربردارندهی پیام تغییرات سیاسی در قدرت و حاکمیت کشورهای عربی بود، بلکه بیانگر بالا آمدن نیروی سرکوبشدهای بود که از نظر تاریخی دارای سابقه بود، در بین مردم نفوذ داشت و قرائتی از اسلام ارائه میداد که تنها از طریق روشهای مسالمتآمیز پارلمانی میخواست در قدرت سهیم شود و بنابراین میتوانست رأی اکثریت مردم را بهدست بیاورد.
اگر در کنگرهی وین، اساس حفظ سلطنتهای مطلقه در اروپای آن دوره بود، به نظر میرسد در روند روبه رشد «بهار عربی» از سوی محافظهکاران عرب و غیر عرب خاورمیانه، علیرغم اختلافاتی که در شکل حکومت و سلیقهی سیاسی داشتند «اتحادی مقدس» شکل گرفت تا از «اخوانیشدن» حوزهی سیاسی در خاورمیانه جلوگیری شود. در این زمینه، حتی کشورهایی چون آمریکا و سایر هم پیمانان نیز ظاهراً متقاعد شدند. به عبارت دیگر، با همسانانگاری تندروی دینی از نوع القاعده و نمونههای دیگر آن با نحوهی تفکر اخوانالمسلمین که معمولاً شکل تا حدودی به روز شده از اندیشهی دینی مبتنی بر ورود مسالمت آمیز به حوزهی عمومی را ترویج میکند، نوعی از اخوانهراسی در منطقه ترویج شد. تجربهی ناموفق محمد مرسی در مصر نیز مزید بر علت گردید. اگرچه میتوان تجربهی مصر را یکی از آثار شکلگیری این «اتحاد مقدس» نانوشته خواند، از این زمان به بعد است که در اردن «بهار عربی» سرکوب شد، در امارات متحدهی عربی اخوانیها به زندان افتادند و در قطر نیز با انتقال مسالمتآمیز قدرت از پدر به پسر برای آنان، محدودیت ایجاد شد. در لیبی جنگ داخلی شبهنظامیان، دولت منتخب این کشور را با بحران مواجهه کرد و حتی در تونس، موجی از اسلامهراسی به بحران سیاسی در این کشور انجامید و در نتیجهی آن راشد غنوشی اعلام کرد که برای حفظ مردم، قدرت را واگذار میکنند و در انتخابات پارلمانی اخیر با فاصلهی کم، اکثریت را به حزب ندا ی تونس که نمایندهی جناح سکولار این کشور است واگذار کرد. تجربهی سوریه اما از همهی این تجارب خونینتر و بدتر بود. زیرا نقطهی تلاقی منافع متفاوت و بعضاً متضادی بود که در منطقه جریان داشت. چه آنها که با اپوزیسیون سوریه همدلی داشتند و چه آنها که با دولت سوریه همراه بودند، به نظر میرسد همگی در این مورد اتفاق نظر داشتند که بایستی از به قدرت رسیدن مدل سوری اخوانالمسلمین جلوگیری کرد. به این ترتیب، اپوزیسیون سوریه در عمل نتوانست حمایت لازم را کسب نماید و با ظهور نیروی شبهنظامی داعش در این کشور، دیدگاهها به این سمت سوق یافت یا سوق داده شد که تفسیر میانهروانهی اسلام، آنگونه که اخوان تبلیغ میکرد و میتوانست با الگوی دموکراتیک قدرت سیاسی و مشارکت مدنی مردم سازگاری یابد، در عمل به خشونت دینی و تندروی از نوع القاعده و داعش میانجامد.
نباید از نظر دور داشت که از نظر فکری نیز تلاشهای صورت گرفته برای ترسیم تفسیر میانهروانه و سازگار با الگوی دموکراتیک قدرت سیاسی از سوی جریانات و احزاب اسلامی مخصوصاً اخوان المسلمین، جدّیت و شفافیت چندانی نداشته است که در حدّ یک تفکّر استراتژیک خود را نشان دهد. معمولاً در این زمینه، نمونهی دولت اسلامگرای حزب عدالت و توسعه را مطرح میکنند که نسبتاً پایدارتر از دیگران بوده است.
عبدالفتاح مورو یکی از شخصیتهای فکری و سیاسی و از شخصیتهای درجهی اول جنبش النهضه در تونس است که با درک این مشکل، اخیراً اعلام کرد احزاب اسلامی و اخوانالمسلمین در جریان بهار عربی، دچار نوعی از سردرگمی و شتاب در مشارکت سیاسی شدند و به خود در این مسیر آسیب وارد کردند. او از ایدهی اصلی احزاب اسلامگرا مبنی بر اینکه «اسلام تنها راهحل» است انتقاد میکند و معتقد است که «ایدهی اسلام راهحل است، یک شعار توخالی است که ورد زبان ملتها و رهبران جنبشهای اسلامی شده است، بدون اینکه به محتوای آن پی برده باشند.» وی معتقد است که «مسأله این نیست که جایگزینی را آماده کنیم که رنگ و بوی اسلامی داشته باشد زیرا اسلام شکل خاصی برای حکومت و اختیارات حاکم ترسیم نکرده است، بلکه به مسایل کلی اکتفا کرده است» بنابراین الگویی که به آن بتوان بازگشت وجود ندارد و بایستی با توجه به آن اصول کلی، از آنچه اکنون در اختیار داریم و در تجربهی تاریخی بشر نیز توانسته است الگوی نسبتاً قابل قبولتری به نظر آید استفاده کرد.
با نادیده گرفتن وجود چنین دیدگاههایی، حتی برخی از نویسندگان کشورمان، تلاش کردند به این مجموعه شق دیگری نیز بیفزایند. محمد قوچانی از نویسندگان مطرح در مطبوعات کشور و مدیر مسئول ماهنامهی مهرنامه، در شماره ویژهای که به موضوع خلافت اسلامی و «ظهور داعش» اختصاص یافته بود، با یک کاسه کردن احیاگرانی چون سید جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده و روشنفکران دینی، معتقد است که روشنفکران اسلامی در ایجاد بنیادگرایی و در نتیجه داعش نقش داشتهاند. وی نتیجه میگیرد که: «چه بسیار روشنفکران صادقی چون علی شریعتی، سید قطب، محمدرضا حکیمی، رشید رضا، ابوالاعلی مودودی و محمد اقبال لاهوری که در عمل به شکلگیری بنیادگرایی کمک کردهاند. بنیادگرایی اسلامی نیز فرزند ناخواستهی روشنگری اسلامی است. رؤیای روشنفکرانهی بازگشت به صدر اسلام، عبور از روحانیت رسمی، گذار از شریعتسالاری سرسختانه، تشکیل حکومت دینی مبتنی بر اخلاق و تقوا، مرزبندی با غربگرایی و تجددخواهی وارداتی تلاش برای انقلاب دینی و رؤیای سوسیالیسم اسلامی در آرای روشنفکران مسلمان از سید قطب تا شریعتی موج میزد و سرزمینهای موعود مانند جمهوری اسلامی پاکستان که محمد اقبال لاهوری و شیفتگان فارسیزبان او در ایران، تحت تأثیرش بودند و برایش سر و دست میافشاندند آزمایشگاه این اندیشه شد. اکنون چهرهی دیگر این نهضت یعنی داعش سر برآورده است. خلافتی که علیه شریعت است و اسلامگراییای که علیه اسلام است.» [۲] این در حالی است که روشنفکران اسلامی با نقد سنت، هیچگاه نخواستهاند با بازگشت به گذشته و یا تأسیس خلافت یا حکومت اسلامی، به ایدئولوژیک کردن حوزهی دین و استفادهی ابزاری از آن برای دستیابی به قدرت بپردازند. در تاریخ اندیشهی اسلامی احیاگران و دورهای که با نهضتهای اسلامی در قرن بیستم میلادی شناخته شده است، متفکران مسلمان برای دستیابی به پیشرفتی درحد دوران معاصر خود، معتقد بودند که بایستی به سرچشمههای گذشته بازگشت و از آن برای بازسازی جامعهی مسلمانان در عصر حاضر الگو گرفت، ولی هیچوقت به الگویی نرسیدند که شباهتی به داعش یا بنیادگرایی خشن داشته باشد، چنانکه آقای قوچانی مطرح کردهاند. این متفکران به زعم خود برای آشتیدادن سنت با دنیای مدرن تلاش کردهاند. حتی در بررسی ادعاهای مطرح شده توسط داعش، استنادی به سخنان این متفکران وجود ندارد. چه داعش نیرویی فکری نیست و از سنت فکری فلسفی نیز برخوردار نیست. داعش در واقع جریانی نظامی- سیاسی است که از سوی افرادی عمدتاً با ویژگی و شخصیت نظامی ظهور کرده و از منابع فقهی اسلامی اولیه به نفع خود استفاده میکند. بنابراین نه متفکران پیشگفته و نه اخوانالمسلمین که بیشتر این متفکران به آن مدرسهی فکری تعلق داشتهاند، بستر مناسبی برای رشد القاعده و داعش بودهاند. این نیروها تنها در بحرانهای سیاسی-نظامی سر برآوردهاند و به نظر میرسد که کارکردشان نیز صرفاً نظامی- سیاسی است.
در مقام نتیجه گیری از بحث و با مرور کلی آنچه مطرح شد میتوان ادعا کرد که آتش جنگی که در منطقهی خاورمیانه از نظر سیاسی و مذهبی برپاست، نتیجهی مقاومت در برابر تغییری است که خاورمیانه در روند بالا گرفتن «بهار عربی» در آستانهی تجربهی آن قرار داشت. یعنی گذر از نظامهای استبدادی موجود در منطقه به نظامهای دموکراتیکی که در آنها عمدتاً گروههای اخوانالمسلمین بر اساس تفسیری میانهرو از منابع دینی و در سازگاری با آموزههای دموکراتیک قدرت سیاسی به این حوزه وارد میشدند.[۳] ترس ناشی از این تغییر نظامهای استبدادی و سنتی منطقه را به همگرایی منطقهای برای مقابله با این تغییرات وا داشت و به شکلی محافظهکارانه «اتحادی نانوشته» را در میان آنها ایجاد کرد که شباهتهایی با «اتحاد مقدس» کشورهای مطلقهی سلطنتی در کنگرهی وین اروپای قرن نوزدهم دارد.
نتیجهی مقاومت اقتدارگرایان در نظامهای استبدادی و محافظهکار خاورمیانه، وقوع جنگ و بحران نظامی در عراق، سوریه و لیبی، بحران سیاسی در مصر و احتمال درگیری بخشهایی دیگر از منطقه در بحران سیاسی است. این بحرانها تاکنون آثار زیانبار جانی، مالی و اقتصادی فراوانی ایجاد کرده است و به کشتار جمعی و آوارگی گروهی مردم کرد و عرب در سوریه و عراق انجامیده است. در مجموع میتوان گفت فاجعهی انسانی بزرگی به بار آورده است امری که مسئولیت آن بر عهدهی نظامهای یادشده است. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که در واقع امر چه تفاوتی بین عملکرد گروه نظامی داعش با عملکرد دولتهای اقتدارطلب حاکم در منطقه وجود دارد؟ آیا با پذیرش تغییر در سیاست و حکومت سوریه و تحقق ارادهی عمومی مردم این کشور، از این جنگ خانمانسوز و آثار زیانبار آن جلوگیری نمیشد؟
به نظر میرسد که همانگونه که نظامهای استبدادی اروپا به فاصلهی سه دهه از شکلگیری اتحاد مقدس، فرو پاشیدند و جای خود را به نظامهای دموکراتیک دادند؛ روند تغییرات در منطقهی خاورمیانه نیز اگر چه با درصدهایی از اطمینان کمتر اما در این مسیر حرکت خواهد کرد.
منابع:
۱-نقیبزاده، احمد (۱۳۶۸)، نگاهی به تاریخ روابط بینالملل، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ص۱۱.
۲-ماهنامهی مهرنامه، شماره ۳۷، شهریور ماه ۹۳.
۳-تجارب اخوانالمسلمین در حوزهی قدرت و حکومت البته چندان نیست که به طور یقین در مورد آن اظهار نظر کرد. به عنوان مثال شتابزدگی در مصر، از سوی محمد مرسی به سرعت وی و دولت قانونیاش را با کودتای نظامی مواجهه کرد. در حالی که در تونس، با خودداری از شتابزدگی، جنبش النهضه اصراری برای ورود به قدرت نکرد. اگرچه در مقام اپوزیسیون قانونی قدرتمندی قرار گرفته است.
نظرات
حم شادکام
10 آبان 1393 - 02:52« گربه محض رضای خدا موش نمی گیرد ». این کلمه قصار به هوآکوفنگ سیاستمدار رند چینی منسوب است که علیرغم تخطئه اوّلیّه به آیین جدید جامعه فعلی چین تبدیل شده و گویا مورد تأیید امام راحل نیز قرار گرفته بوده است. اگر اخوان المسلمین مصری در صدد قبضه همه امور مملکت بر نمی آمد شاید کودتاچیان با سوء استفاده از افسردگی جاهلین فرصت نمی یافتند که محمّد مرسی را از رسیدن به آرمانهای هر چند نیکش باز دارند. ایمان مستلزم توصیه بحقّ و صبر است. وانگهی آنان که بر مصدر حکومت تمرگیده اند بایستی به مردم نوگرا فرصت مشارکت می دادند تا تندگرایان در عرصه سیاست تکتازی نکنند.