انقلاب‌های عربی زمینه‌ی مناسبی را برای آن دسته از تحلیل‌گران و نویسندگان که خود را کارشناس مسائل جهان اسلام می‌دانند فراهم کرد تا در مجامع دانشگاهی و غیر دانشگاهی غربی به تحلیل و بررسی اوضاع کشورهای عربی بپردازند. اخیراً‌ کتابی از یکی از اساتید فرانسوی که متخصص مسایل خاورمیانه است به زبان انگلیسی منتشر شده است و نویسنده ضمن بررسی تجارب انقلاب‌های عربی در بخشی از آن می‌نویسد: عرب‌ها استثناء نیستند؛ آنها می‌توانند به آسانی و به هر بهایی که باشد برای دستیابی به آزادی و عدالت مبارزه کنند. در واقع استثنای عرب‌ها در گسترش سریع تظاهرات مسالمت‌آمیزی بود که توانستند در برهه‌ی اندکی نظام‌های حاکم را در راه رسیدن به دموکراسی و آزادی سرنگون کنند. به این ترتیب عرب‌ها بار دیگر به سرتیر اخبار جهان بازگشتند؛ اما این بار نه به نام جنگ یا ترور بلکه به خاطر قیام همگانی و جرأت و جسارتی که برای دستیابی به آزادی از خود نشان دادند و این هم در جای خود یک انقلاب به معنای کامل کلمه است. (ص ١٦)

وی سپس می‌گوید: تاریخ در صدد تشکیل است و رنسانس عربی عملاً‌ آغاز شده است. (١٤٨)

با این جمله ژان پییر فیلیو (Jean-Pierre Filiuکارشناس فرانسوی فصل اول کتابش را که حاوی درس‌های برگرفته از انقلاب‌های عربی است به پایان می‌برد. نویسنده از آغاز تا انجام تلاش می‌کند رخدادهای پس از به اصطلاح بهار عربی و عوامل سازمان‌دهنده‌ی آن در تونس و مصر و اسباب انحراف آن در لیبی و یمن را تحلیل و بررسی کند. نویسنده در توصیف نیروهای فعّال‌ در این انقلاب‌ها و اسباب، انگیزه‌ها و مقاصد آن، مجموعاً ده درس‌ را استنباط می‌کند که در فرایند انقلاب یا انقلاب‌های عربی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

اما نکته‌ی شگفت‌انگیز و قابل‌توجه آن است که کارشناس مسایل خاورمیانه در فصل‌های دهگانه‌ی کتابش می‌کوشد تا حوادث منطقه را خواه در انگیزه یا مقاصد یا عناصر انسانی دخیل در آن از گونه رنگ و بوی دینی عاری کند. تا جایی که خواننده گمان می‌کند جریان‌های اسلامی در بحبوحه‌ی این انقلاب‌ها رویکرد عقیدتی و دینی خود را از دست داده‌اند این در حالی است که حضور اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جریان‌های اسلامی در کشورهای عربی بر کسی پوشیده نیست. اما وی تأثیر اسلام در توده‌ها و برانگیختن حس انقلابی آنان را بعید می‌داند.    

نویسنده در جای جای کتاب به سهم جوانان به ویژه در شعله‌ور کردن انقلاب‌های عربی و ادامه‌ی آن اشاره می‌کند اما همواره می‌کوشد به خواننده القا کند که این گروه از جوامع عربی به لحاظ فکری و عقیدتی هیچ ارتباطی با مرجعیت اسلامی ندارند یا این‌که‌ ارتباط‌شان بسیار کم‌رنگ است و آموزه‌های اسلامی دخالت چندانی در اعتراضات جوانان و فعالیت‌های انقلابی آنان نداشته است. بلکه عواملی چون سرخوردگی، ناامیدی، احساس ذلت، افق بسته‌ی ناشی از فعالیت رسانه‌های شخصی و جمعی باعث شعله‌ور شدن آتش انقلاب در میان جوانان شد. این در حالی است که نویسنده‌ی فرانسوی گرایش به سکولاریسم را در رویکرد و جهت‌دهی انقلاب‌های عربی پنهان نمی‌کند گویی روند حوادث به گونه‌ای رقم خورده است که به لحاظ فرهنگی و عقیدتی هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

این نوع تحلیل حوادث مرا به یاد نظرات محمد یاسین عریبی اندیشمند لیبیایی و استاد فلسفه می‌اندازد که در کتاب «خاورشناسی و غرب‌زدگی تاریخی عرب» آورده است. وی در این کتاب بیان می‌کند که چگونه ماشین استشراق اروپا تلاش کرد تا بر علوم و افکار عربی اسلامی مسلط شود و آن را از اسلام جدا و نسبتش را با آن انکار کند تا بعدها بتواند این علوم را در آغوش عقل فلسفی و علمی اروپای نوین پرورش دهد به طوری که هیچ ارتباطی با گذشته‌ی خود نداشته باشد مگر با میراث افکار یونانی و هلنی قبل از قرون وسطی. اکنون نیز بسیاری از جانشینان خاورشناسان یا دانشمندان پس از شرق‌شناسی که به مسائل اسلام و مسلمانان می‌پردازند چنین رویه‌ای را در پیش دارند همان کسانی که به «دانشمندان اسلامی» یا «کارشناسان مسائل خاورمیانه» و امثال این عناوین معروفند. هر چند ممکن است اهداف این گروه و سلف خاورشناس آنان با هم متحد یا بنا بر بافت تاریخی و سیاسی با هم تضاد داشته باشد، اما درباره‌ی آنچه ما به دنبال آن هستیم چندان اهمیتی ندارد. چیزی که ما در این‌جا بیان می‌کنیم نوعی از رویکرد نظری و دیدگاه معرفتی است که تحلیل‌گر فرانسوی و نویسندگان اروپایی و آمریکایی نظیر او که با مسایل اسلام و مسلمانان درگیر هستند به آن استناد می‌کنند.

افکار فلسفی و علمی نوین اروپایی – با گستره‌ی آمریکایی آن - در بحبوحه‌ی تعامل و درگیری گرایش‌ها، جریان‌ها و مقولاتی شکل گرفت که بذر آن در دوران رنسانس پاشیده شد و در عصر روشنگری استحکام یافت و در قرن هفده و آغاز قرن بیستم به اوج خود رسید که در این‌جا مجالی برای پرداختن آن نیست. اگر تشکیل این افکار با شرایط سخت و مادّی‌‌گرایی سرکش آن کامل شود، در درون آن مقوله‌ای اساسی در خصوص معنای دین و ارتباط آن با انسان و جایگاه اجتماعی آن ایجاد می‌شود که به او یک دیدگاه تکاملی از زندگی می‌بخشد و مراحل تاریخ و تحولات تمدن از آن تجدید حیات می‌شود همان طور که انواع موجودات در یک حرکت صعودی از پایین به بالا از هم متولد می‌شوند؛ کومت، لامارک، مارکس، داروین، اسپنسر و... بر اساس این مقوله دین چیزی جز گوشه‌ای از بقایای دوران ابتدایی انسان نیست و در زمانی که انسان به رشد عقلی و فرهنگی و پیشرفت علمی و اقتصادی دست یافته است و با تحوّلات‌ اجتماعی و فرهنگی روبرو است سهمی ندارد. پس سرنوشت حتمی دین چیز جز نابودی و رخت بربستن از زندگی انسان نیست. زیرا دین عرضی از عوارض رشد و ترقّی‌ بشر در طول تاریخ بوده است و پیوندی با سرشت و طبیعت انسان ندارد اگر قائل باشیم که انسان اصلاً‌ طبعیتی دارد. آیا غیر از این است که انسان موجودی است تابع عوامل محیطی و اوضاع اجتماعی؟ آیا چیزی جز همین عوامل است که انسان را هر طور که می‌خواهد شکل می‌دهد همان طوری که به قول تکامل‌گرایان و رفتارگرایان از تغییر و تحول ماده به تدریج به شکل کنونی رسیده است؟

این یک مقوله‌ی اساسی پیرامون انسان و دین است که از دیدگاه معرفتی و دوره‌های تجربی غالب آن سرچشمه می‌گیرد همان‌گونه‌ که در چارچوب نوگرایی و پسانوگرایی تشکیل و تکمیل می‌شود و افکار و مباحث را در امور مربوط به آن توجیه می‌کند. این مقوله به عقیده‌ای سنگوارە تبدیل شده است که نه قابل بازبینی است و نه شک و تردیدی را بر‌می‌تابد. بر همین اساس و با استناد به این عقیده سخن از تحوّل‌ جوامع انسانی از دینی به سکولار و خزیدن در مسیر سکولاریته به مسلماتی تبدیل شده است که پرسش درباره‌ی آن جایز نیست. بلکه باید عملاً‌ وارد جنگ شد تا باقیمانده‌ی آموزه‌های دینی و مظاهر تدیّن‌ برچیده شود تا پیامدهای آن بر جامعه کاهش یابد و پیشگویی آنان راست از آب درآید و به این یقین برسند که دین به سمت خاموشی و نابودی و برچیده شدن از زندگی بشر می‌رود.

همین دیدگاه یا نظام معرفتی است که - بنا بر عبارت میشل فوکو - فیلیو را به تحلیل و داوری در خصوص انقلاب‌های بهار عربی و نقش اسلام در آغاز و انجام آن سوق می‌دهد. این تحلیل‌گر در کار خود در حقیقت به نوعی غرب‌زدگی تمایل دارد و هدفش آن است که این انقلاب‌ها را از مرجعیتش جداً و انقلابیون را از هویت‌شان دور کند و توده‌ی مردم را نسبت به هم‌دیگر بیگانه سازد تا این امکان برایش فراهم شود که جای خالی را با حوادثی که می‌خواهد پر کند و راهی در پیش گیرد که با بینش فکری و سیاسی غرب و منافع اقتصادی و نظامی آنان در تضاد نباشد. این گونه تحلیل‌ها و الهامات که بسیاری همانند این نویسنده‌ی فرانسوی گاه‌گاه به آن می‌پردازند در حقیقت موضوعی است که در جهان سیاست و روابط بین‌الملل به «سیاست مهار» معروف است و غربیان همواره سعی کرده‌اند با چنگ زدن به آن شرایط را آن گونه‌ که می‌خواهند آن نوع از سیستم روابط، ارزش‌ها و مصالحی را که می‌خواهند بر ملت‌ها و کشورهای جهان تحمیل کنند.

اگر فیلیو و دیگر دانشگاهیان و مراکز پژوهشی، مسؤولیت خود را در فرایند غربی‌سازی و مهار با نام علم و مبحث علمی اما در غلافی از عینیت علمی و انسجام فکری و شکلی انجام می‌دهند، انواع دیگری نیز وجود دارد که در موازات آنان با قدرت بیشتر، نمایندگان دیپلماسی و سیاسی و نمایندگان کارشناسان اقتصادی و نظامی به کشورهای انقلابی می‌فرستند و توصیه‌هایی را در قالب سیاست چماق و هویج و بسته به شرایط به رهبران و دولت‌ها تقدیم می‌کنند.

آیا ملت‌های عرب از هر طیف و گروهی که هستند، از این پس درس می‌گیرند و شیوه‌های دشمنان در تهدید، ترغیب، تحریم و تزویر را درمی‌یابند؟ آیا می‌توانند تلاش‌های خود را به هدر ندهند و نگذارند انقلاب‌هایشان از محتوا خالی و از مسیر منحرف شود؟

نگا:

Jean-Pierre Filiu, the Arab Revolution: Ten Lessons from the Democratic Uprising, London: 2011.