کمتر فردی که به موضوعات اجتماعی و سیاسی علاقهمند باشد را میتوان یافت که این گزاره را از بسیاری روشنفکران، چهرهها، نخبگان سیاسی و اجتماعی نشنیده باشد که «من وابستگی حزبی ندارم؛ من اساساً با هیچ حزب و گروه سیاسی همکاری ندارم؛ من اساساً مستقل هستم» و جملاتی مشابه که خلاصهی آن این است که من عضو هیچ گروه، جریان و و حزب و دستهای نیستم. کأنّه عضو حزب بودن، یا با یک گروه سیاسی و تشکل یا سازمان سیاسی همکاری داشتن، عضو آن بودن و خلاصه با آن رابطه داشتن، یک فعل قبیح یا امر زشت و ناهنجار است. مثل داشتن اعتیاد یا یک امر قبیح و ناشایست دیگر.
چرا در جامعهی ما نسبت به فعالیت حزبی چنین نگاه و احساسی وجود دارد؟ چرا چهرهها و شخصیتهای سیاسی، نخبگان فکری، فرهنگی و اجتماعی ما نسبت به فعالیتهای حزبی و تشکیلاتی چنین نگاه منفی دارند؟ آیا به راستی بایستی از اینکه فعالیت سیاسی حزبی نداریم و عضو هیچ گروه و جریان سیاسی نیستیم بر خود ببالیم و به آن افتخار کنیم؟ بگذارید در ابتداء به یک پرسش اساسی پاسخ بدهیم: آیا فعالیت سیاسی تشکیلاتی و حزبی نداشتن میبایستی مایهی مباهات و افتخار باشد؟ در پاسخ میبایستی گفت که خیر. فعالیت سیاسی و حزبی نداشتن فینفسه هیچ امتیاز و تشخص و اسباب مباهات نیست. فی الواقع و بر عکس اینکه ما بعضاً مباهات میکنیم که و با افتخار و غرور میگوییم که «عضو هیچ حزبی نیستیم» از نوعی توسعهنیافتگی و عقبماندگی سیاسی جامعهی ما حکایت میکند. در جوامع توسعهیافته ممکن است خیلیها فعالیت سیاسی حزبی نداشته باشند اما نکتهی مهم آن است که به این «نداشتن» افتخار نمیکنند. هیچ کس در جوامع توسعهیافته با غرور و افتخار نمیگوید که من عضو هیچ حزبی نیستم و یا در گروه و دستهای فعالیت ندارم.
سؤال جدیتر آن است که پس چرا در جامعهی ما فعالیت سیاسی گروهی و دستهجمعی یک چنین جایگاهی پیدا کرده است؟ پاسخهای متعددی برای این وضعیت وجود دارد. اما همانطور که تا بدینجا اشاره داشتیم، نفس وجود چنین وضعیتی فی الواقع حکایت از توسعهنیافتگی جامعهی ما دارد. در جوامع توسعهیافته، اساس و مبنا فعالیت سیاسی بر وی نهاد تحزب قرار گرفته است. هر جامعهی توسعهیافته و دموکراتیکی را در نظر بگیریم اساس و بنیان آن بر روی تحزب و سازمانهای سیاسی قرار گرفته است. از همین منطقهی خودمان و کشورهای همجوارمان شروع کنیم. در پاکستان احزاب مردم، عوامی لیگ و مسلم لیگ اساس و بنیان ساختار سیاسی آن را رقم زدهاند. در ترکیه احزاب نیرومند اسلامگرا در مقابل سکولارها بیش از سه دهه است که قدرت سیاسی را در این کشور سامان دادهاند. البته در هر دو کشور ارتش و نیروهای مسلح به طور سنتی نفوذ زیادی در قدرت و مناسبات سیاسی کشور داشتهاند. اما هر قدر که توسعهی سیاسی در ترکیه و پاکستان پیشرفت داشته است و دموکراسی در این کشورها ریشهدارتر میشود دخالت نظامی و نفوذ آنان کمتر و کمتر شده و بر عکس احزاب قدرت بیشتری پیدا کردهاند. در بسیاری از جوامع دیگر هم که ظرف دهههای اخیر به سمت دموکراسی گام برداشتهاند احزاب نقش محوری در فرایند دموکراسی بر عهده داشتهاند. در برزیل، آرژانتین، هند، شیلی، آفریقای جنوبی و کشورهای کمونیستی سابق هم احزاب سیاسی پایههای قدرت سیاسی را رقم میزنند. در کشورهای عربی نیز که ظرف یک سال گذشته موفق شدهاند تا گامهای بلند و استواری را به سمت دموکراسی بردارند، احزاب محور تحول در آنها بودهاند. در مصر تشکل موسوم به اخوانالمسلمین پس از نزدیک به هشتاد سال که از شکل گیری آن میگذرد سرانجام توانست در جریان نخستین انتخابات آزاد در مصر قدرت را به دست آورد. در جوامع توسعهیافته غربی که قدمت دموکراسی در آنها به بیش از دو قرن میرسد، احزاب و فعالیتهای حزبی اساس و بنیان ساختار سیاسی آنها را تشکیل میدهد. به بیان سادهتر، تحزب شانه به شانهی توسعهی سیاسی و دموکراسی است. هیچ کشور توسعهیافتهی دموکراتیکی را نمیتوان سراغ گرفت که در آن احزاب نیرومند، متشکل و سازمانیافته قدرت را در دست نداشته باشند. هیچ کشور دموکراتیکی را نمیتوان یافت که مردم در آن کشور به صورت پراکنده، گروهی، هیأتی، بسیجی و تودهوار در فعالیت سیاسی حضور داشته باشند.
در جامعهی خودمان هم همینگونه بوده است. در مقاطعی که فضای جامعه به سمت دموکراسی بوده ما شاهد هستیم که احزاب و فعالیتهای حزبی به سرعت در در جامعه رواج پیدا کردهاند. برعکس در مقاطع دیگر که دموکراسی و آزادی سیاسی بسیار کمرنگ شده و به گوشهای رانده شده است احزاب و فعالیتهای سیاسی حزبی هم رو به خاموشی و عزلت رفته است.
نخستین بار در تاریخ ایران معاصر شاهد بودیم که در عصر مشروطه فعالیتهای تشکیلاتی جان گرفت. همزمان با شکل گیری نهضت مشروطه و تغییر در فضای سیاسی ایران ما شاهد بودیم که دهها «انجمن» در کشور به وجود آمد. برخی از آنها صنفی، سیاسی، مذهبی و برخی هم قومی بودند. انجمنهای عصر مشروطه نخستین فعالیت سیاسی اجتماعی و تشکیلاتی منضبط در ایران به شمار میرفتند. در جریان تکامل انجمنها ما شاهد شکل گیری دو حزب یا دو جریان سیاسی عمده به نامهای «اجتماعیون عامیون» و «اعتدالیون عامیون» هستیم. با اندکی تسامح این دو جریان سیاسی را میتوان معادل احزاب «دموکرات مسیحی» و«سوسیال دموکرات» یا همان احزاب چپ و محافظه کار در جوامع غربی دانست. اما تحولات بعد از مشروطه به گونهای پیش رفت که مانع از رشد «اجتماعیون عامیون» و «اعتدالیون عامیون» شد. سرانجام دیکتاتوری رضا شاه به حیات نخستین احزاب در ایران پایان داد. دور بعدی تحزب در ایران بعد از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ اتفاق افتاد. سقوط رضا شاه باعث شد تا فضای ایران به سرعت باز شود. طیف گستردهای از احزاب و تشکلهای سیاسی در عصر بعد از رضا شاه در ایران شکل گرفتند. از منتهی الیه راست تا منتهی الیه چپ. بتدریج در ایران عصر بعد از رضا شاه احزاب و فراکسیونهای سیاسی در مجلس بودند که دولت را تشکیل میدادند. کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ به این مقطع نیز پایان بخشید و حاکمیت دیکتاتوری سفت و سخت محمد رضا پهلوی از سال ۱۳۳۲ به بعد تمامی احزاب و تشکلهایی سیاسی که در آن دوازده سال (۱۳۲۰ -۱۳۳۲) به وجود آمده بود را منحله و غیر قانونی اعلام کرد.
ظرف ۲۵ سال بعدی یعنی از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به وقوع پیوست. یک بار دیگر ماه تحزب پشت ابرهای دیکتاتوری پنهان ماند. مجدداً بعد از انقلاب احزاب و فعالیتهای حزبی با باز شدن فضای سیاسی در کشور ظاهر شدند. در یکی دو سال نخست انقلاب فعالیت حزبی ادامه یافت اما بنا بر دلایلی که از حوصلهی این یادداشت خارج است آن فضا ادامه نیافت. مرتبهی بعدی که ما شاهد شکوفایی تحزب شدیم بعد از دو خرداد سال ۷۶ و در عصر اصلاحات بود که این عصر نیز زیاد دوام نیاورد.
اگر دموکراسی و فضای باز سیاسی که برای نخستین بار در عصر مشروطه یعنی بیش از یکصد سال پیش در ایران به وجود آمد مثل جوامع توسعهیافته دیگر تداوم یافته بود، یا شرایط سیاسی و اجتماعی ایران به گونهای دیگر پیش میرفت آیا امروز نخبگان و چهرههای سیاسی ما بعضاً اصرار داشتند تا بگویند: «ما عضو هیچ حزب و گروه سیاسی نیستیم؟»
نظرات
ایوب
26 اسفند 1391 - 04:09با تشکر از استاد بزرگوار بحث جالب است امیدوارم امثال استاد در این زمینه زیاد صحبت کنند تا فرهنگ حزب گرایی ترویج شود. چرا که حضور احزاب و فعالیت آنان به دمکراتیزه شدن جامعه کمک میکند. مشکل عمده ی کشور ما ترس از حزب گرایی که منجر به حزب گریزی شده و در نهایت نهاد قدرت با آزادی تمام و در عدم حضور آزاد احزاب هر چه دلش می خواهد انجام می دهد. باید نواندیشان بیشتر به سوی تشکیل نهادهای مدنی و به مرور احزاب حرکت کنند تا بلکه مردم هم به مرور ترسشان بریزد و در نهایت احزاب سر بر آورند و حاکمیت را نقد کنند .
هیوا محمدی
29 اسفند 1391 - 11:33از آسیب هاى جدى مردم ایران خصوصا اهل سنت حزب گریزی است که خود سرچشمه آسیب های جدی دیگر می شود