حج: يعني آهنگ، مقصد يعني حرکت نيز هم. و همه چيز با کندن از خودت، از زندگيت و ازهمه علقههايت آغاز ميشود، مگر نه که در شهرت ساکني؟ سکونت، سکون، حج نفي سکون.چيزي که هدفش خودش است يعني مرگ. حج: جاري شو!
هجرت از " از خانه خويش " به " خانه خدا"،"خانه مُردم"!
اي برلبهاي ديگران ترانهساز، آهنگ نيستان خويش کن!
موسم: و اکنون هنگام در رسيده است، لحظه ديدار است، ذي حجه است، ماه حج، ماه حرمت. جنگيدن، کينه ورزيدن و ترس. زمين را، مهلت صلح، پرستش و امنيت دادهاند، خلق با خدا وعده ديدار دارند، صداي ابراهيم را بر پشت زمين نميشنوي؟ و او در خانهاش ترا به فرياد ميخواند، دعوتش را لبيک گوي! پس اکنون که در "دار عمل" هستي خود را براي رحلت به " دار حساب " آماده کن، مردن را تمرين کن، پيش از آنکه بميري، بمير.
حج کن!
به ميقات رو، و با آنکه ترا آفريد وعده ديدار داري.
احرام در ميقات: ميقات لحظه شروع نمايش، و پشت صحنه نمايش است و تو که آهنگ خدا کردهاي و اکنون به ميقات آمدهاي، بايد لباس عوض کني. لباس! کفن پوش.
رنگها را همه بشوي!
سپيد بپوش، سپيد کن، به رنگ همه شو، همه شو، همچون ماري که پوست بيندازد، از"من بودن" خويش بدرآي، مردم شو. ذرهاي شو، در آميز با ذرهها، قطرهاي گم در دريا،
" نه کسي باش که به ميعاد آمدهاي"،
خيس شو که به ميقات آمدهاي "
" بمير پيش از آنکه بميري "
جامه زندگيت را بدرآور،
جامه مرگ بر تن کن.
اينجا ميقات است.
نيت: نيت کن! همچون خرمايي که دانه ميبندد، اي پوسته، بذر آن"خود آگاهي"را در ضميرت بکار و خداآگاه شو،
خلق آگاه شو، خودآگاه شو.
و اکنون انتخاب کن،
راه تازه را،
سوي تازه را،
کار تازه را،
و خود تازه را.
نماز در ميقات: اي رحمن! که دوست را مينوازي! اي رحيم که آفتاب رحمتت، جز تو ديگر کسي را نخواهم ستود که حمد ويژه توست. نماز ميقات! هر قيامش و هر قعودش، پيامي است و پيماني که از اين پس، اي خداي توحيد هيچ قياميو هيچ قعودي، جز براي تو و جز به روي تو نخواهد بود.
محرمات: هر چه تو را به ياد ميآورد، هرچه ديگران را از تو جدا ميکند، وهرچه نشان ميدهد تو در زندگي کهاي؟ چکارهاي؟ هر چه يادگار دنياست، هرچه روزمرگيها را براي تو تداعي ميکند،
هرچه بويي از زندگي پيش از ميقات دارد، و هر چه تو را به گذشته مدفونت باز ميگرداند، مدفون کن.
و خدا ترا دعوت کرده است، ندا داده است، که بيا، و اينک تو آمدهاي، اينک پاسخش را ميدهي: لبيک!
لبيک اللهم لبيک، ان الحمد والنعمة لک والملک لا شريک
لک لبيک!
کعبه: در آستانه مسجدالحرامي، اينک، کعبه در برابرت! يک صحن وسيع و در وسط يک مکعب خالي، ناگهان بر خود ميلرزي! حيرت، شگفتي، کعبه در زمين، رمزي از خدا در جهان
مصالح بنايش؟ زمينش؟زيورش؟
قطعههاي سنگ سياهي که از کوه "عجون" کنار مکه، بريدهاند و
ساده، بيهيچ هنري، تکنيکي، تزئيني، برهم نهادهاند و همين!
و کعبه روبه همه، رو به هيچ، همه جا، و هيچ جا،
"همهسوئي"يا"بيسوئي"خدا!
رمز آن: کعبه!
امّا....
شگفتا! کعبه در قسمت غرب، ضميمهاي دارد که شکل آن را
تغييردادهاند، بدان "جهت" داده است،
اين چيست؟
ديواره کوتاهي، هلالي شکل، رو به کعبه.
نامش؟
حجر اسماعيل!
حجر! يعني چه؟
يعني دامن!
راستي به شکل يک "دامن" است، دامن پيراهن، پيراهن يک زن!
آري،
يک زن حبس،
يک کنيز!
کنيزي سياهپوست،
کنيز يک زن،
اين دامان پيراهن هاجر است، داماني که اسماعيل را پرورده است،
اينجا " خانه هاجر " است
و اينجا، خانه خدا، ديوار به ديوار خانه يک کنيز؟ و تماميحج به خاطرهي هاجر پيوسته است،
و هجرت، بزرگترين عمل، بزرگترين حکم، از نام هاجر مشتق است،
پس هجرت؟
کاري هاجروار!
و اي مهاجر که آهنگ خدا کردهاي، کعبهي خدا است و
دامان هاجر!
طواف: آفتابي در ميانه و برگردش، هر يک، ستارهاي، در فلک خويش،
دايرهوار، برگرد آفتاب
به رود بپيوند تا جاودان شوي، تا جريان يابي تا به دريا رسي،
چرا ايستادهاي؟ اي شبنم؟ در کنار اين گرداب مواج خويش آهنگ،
که با نظم خويش، نظم خلقت را حکايت ميکند، به گرداب بپيوند!
قدم پيش نه!
حجرالاسود، بيعت: از"رکن حجرالاسود" بايد داخل مطاف شوي، از اينجاست که وارد منظومه جهان ميشوي،
حرکت خويش را آغاز ميکني،"در مدار" قرار ميگيري، در مدار خداوند، اما در مسير خلق!
در آغاز بايد، حجرالاسود را"مس" کني. با دست راستت، آن را لمس کني
و بيد رنگ خود را به گرداب بسپاري.
اين"سنگ" رمزي از"دست" است، دست راست، دست کي؟
دست راست خدا.
طواف ميکني، ديگر خود را بياد نميآوري، به جاي نميآوري، تنها عشق است،
جاذبه عشق و تو يک "مجذوب"!
از طواف خارج ميشوي، در پايان هفتمين دور؟
هفت؟ آري!
اينجا هفت، شش به علاوه يک نيست، يعني که طواف من برگرد خدا،
و هفت؛ ياد آور"خلقت جهان" است.
و اکنون دو رکعت نماز، در مقام ابراهيم.
اينجا کجاست؟ مقام ابراهيم، قطعه سنگي با دو رد پا،
ردپاي ابراهيم، ابراهيم بر روي اين سنگ ايستاده و
حجرالاسود-سنگ بناي کعبه- را نهاده است.
و اکنون
جاري شو، سيل شو،
بکوب و بروب و بشوي و......
...... بر آي!
حج کن!
و اکنون ابراهيمي شدهاي!
مقام ابراهيم: اکنون به آن من راستينت رسيدهاي.....
در مقام ابراهيم ميايستي، پا جاي پاي ابراهيم مينهي؟
روياروي خدا قرار ميگيري، او را نماز ميبري.
ابراهيموار زندگي کن، معمارکعبهي ايمان باش
سرزمين خويش را منطقه حرم کن،
که در منطقه حرمي!
سعي: نماز طواف را، در مقام ابراهيم پايان ميدهي
و آهنگ"سعي"ميکني، ميان دو کوه صفا و مروه، به فاصله سيصد و اند متر.
سعي، تلاش است، حرکتي جستجوگر، داراي هدف، شتافتن، دويدن
در طوف، در نقش هاجربودن،
و در مقام، در نقش ابراهيم و اسماعيل، هر دو.
و اکنون سعي را آغاز ميکني،
و باز به نقش هاجر برميگردي.
هاجر تنها،
دوان بر سرکوههاي بلند بيفرياد!
در جستجوي آب!
آري آب، آب خوردن!
نه آنچه ازعرش ميبارد، آنچه از زمين ميجوشد!
مادي مادي! همين مادهي سيالي که بر زمين جاري است و زندگي مادي
تشنهي آن است، بدن نيازمند آن است، که در تن تو
خون ميشود، که در پستان مادر شير ميشود، و در دهان
طفل آب است!
طواف، روح و دگر هيچ!
و سعي، جسم و دگر هيچ!
و ناگهان، يکباره معجزهآسا!
- به قدرت نياز و رحمت مهر-
زمزمهاي!
"صداي پاي آب"،
زمزم!
و تقصير، پايان عمره: و درپايان هفتمين سعي، بر بلنداي مروه،
از احرام برون آي، اصلاح کن، جامهي زندگي بپوش،
آزاد شو، از مروه، سعي را ترک کن، تنها و تشنه با دستهاي
خالي، به سراغ اسماعيلت،
تنهايي تو به سر آمده است،
زمزم، در پاي اسماعيل تو ميجوشد،
خلق در پيرامون تو حلقه زدهاند،
و چه ميبيني؟
اي خسته از"سعي"
بر عشق تکيه کن!
اي انسان مسئول!
بکوش!
که اسماعيل تو تشنه است،
و اي"انسان عاشق"
بخواه!
که عشق معجزه ميکند.
گوشت را، بر ديواره قلبت بنه، به نرمي بفشر، زمزمهاش را ميشنوي،
از سنگستان مروه، به سراغ زمزم رو،
از آن بياشام، در آن شستشو کن.
«اميد آنکه اين طواف و اين شستوي روحاني نصيب همگي ما گردد.»
نظرات
حمیده الهیاری
23 بهمن 1392 - 08:40سلام،درمجله شماره6اصلاح،صفحه11 ،متنی وجود داردباعنوان اسرارمعنوی حج نوشته آقای سعیداشکوتی ،که بعضی ازجملات آن دقیقاوبعضی دیگرقالباشبیه به این متن است!!حال بنده نمیدانم کدامیک ازاین دونویسنده گرامی قبل ترمتن خود رانوشته اند؟؟!!درواقع کدامیک بردیگری ازلحاظ زمانی مقدمند؟؟؟!!!بهرحال درقاموس نویسندگی شرط این است که هرکس بخواهددرنوشته خودازمتن دیگری استفاده کند،این کاررا باذکرمنبع انجام دهد.
مدیر
26 بهمن 1392 - 07:53حج در لغت به معنی «قصد» است. در اصطلاح شرعی «قصد خانه خدا برای انجام اعمال مخصوص» است. پیامبر بزرگ اسلام میفرماید: «اسلام بر ۵ پایه بنا شده است: ۱- شهادتین ۲- نماز ۳- زکات ۴- روزه ۵- حج». این فریضه در سال ۶ هجری واجب گردید: «وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» (آل عمران:۹۷) پس حج یکی از ارکان عملی اسلام است که در مدت عمر یکبار واجب میشود بر کسی که شرایط آنرا داشته باشد که سلامت بدنی و امنیت راه و هزینه آن است. حج چیست؟ حج، در یک نگرشی کلی سیر وجودی انسان است بسوی خدا. نمایش رمزی فلسفه خلقت بنی آدم است. نمایشی که کارگردان آن خداوند است و شخصیت اصلی آن آدم، ابراهیم، هاجر، ابلیس میباشد. صحنههای آن منطقه حرم و مسجد الحرام، مسعی، عرفات، مشعر و منی است. سمبل آن کعبه، صفا و مروه و قربانی. جامه و آرایش آن احرام و حلق و تقصیر است. موسم حج لحظه دیدار است: ذی الحجه است. ماه حج ماه حرمت است و تعطیلی شمشیرها و خاموشی شیهه اسبان جنگی در صحرا و میدانهای مبارزه است. جنگ و کینه و ترس، به زمین مهلت صلح و پرستش دادهاند. خلق با خدا وعده دیدار دارند. صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمیشنوی؟ « وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ » (حج:۲۷) در میان مردم اعلام کن و بانگ حج در بده با پای پیاده و بر پشت هر شتر لاغری به سراغت خواهند آمد. از صحراهای دور به سویت میشتابند و آهنگ تو میکنند. احرام در میقات میقات لحظه شروع نمایش است. باید لباس عوض کنی. انسانیت که تقسیم شده است به نژادها و نژادها به ملتها و ملتها به طبقات و طبقات به قشرها و گروهها و خانوادهها و درون هر یک باز عنوانها و حیثیتها و درجهها و لقبها و ریزه ریزه تا یک فرد و سپس من. در میقات جامه زندگیات را بدر آر و جامه مرگ بر تن کن. اینجا که میقات است هر که هستی آرایهها و نشانهها و رنگها و طرحهایی را که دست زندگی بر اندام تو بسته است همه را در میقات بریز. انسان شو. آنچنان که در آغاز بودی (آدم) و آنچنان که در پایان خواهی شد (مردهی تنها). نیت در آستانه ورودی که میخواهی آغاز کنی، نیت کن. قصد و عزم جایی کن که خدا همسفرت باشد و نگاهت دارد. نیت انتقال از خانه خویش به خانه مردن و به خانه خدا نیت کن. از زندگی به عشق، از خود به خدا، از اسارت به آزادی، از نفاق و رنگ و ریا و درجه و نشان به صدق و صمیمیت. نماز در میقات (سنت احرام) سپس به نماز میایستی. نماز احرام، عرضه خویش در جامه تازه است بر خدا یعنیای خدا، اینک من نه دیگر بردهی نمرودم و نه بندهی طاغوتم. در هیأت ابراهیم و در جامهای که فردا باید به دیدارت از خاک برخیزم آمدهام. محرمات احرام ترک کن. حرام است هر چه تو را به یاد میآورد. هر چه دیگران را از تو جدا میکند. هر چه یادگار دنیا است. هر چه میپنداشتهای که در زندگی نمیتوان ترک کرد. ۱. به آیینه نگاه نکن. بگذار بودن خویش را از یاد ببری. ۲. عطر مزن. تا دلت یاد زندگی نکند و بوی هوس در سرت نپیچد. رایحه خدا را استشمام کن. ۳. جامه دوخته مپوش تا راه هر تشخص و نمودی بسته شود. ۴. به هیچ کس دستور مده. برادری را زنده کن. برابری را تمرین کن. ۵. به هیچ جانوری آزار مرسان. در این نظام قیصری چند روزی محمد وار بزی. ۶. گیاهی از زمین حرم مکَن. صلح با طبیعت را تمرین کن و خوی تجاوز و تخریب را در خود بکش. ۷. صید مکن. قساوت را در خود بمیران. ۸. نزدیکی و مقاربت ممنوع است. به هوس نیز منگر تا عشق بر تمام هستیات خیمه زند. ۹. همسر مگیر و در عقد ازدواج دیگری شرکت مکن. ۱۰. آرایش ننما تا خود را آنچنان که هستی ببینی. ۱۱. بد زبانی، جدال، دروغ و فخر فروشی هرگز. سلاح بر مگیر. روی پاهایت را نپوش. سر را مپوش. مو نزن. ناخن نگیر. کِرِم نزن... حج آغاز شده است. حرکت بسوی کعبه در جامه احرام. لبیّک اللهم لبیّک. لبیّک لا شریک لک لبیّک. انّ الحمد و النعمة لک والملک. لا شریک لک: بله خداوندا. بله. تو را شریکی نیست. ستایش و نعمت و سلطنت از آن توست. تو را شریکی نیست. حمد و نعمت و ملک نفی همان سه قدرت حاکم است: استعمار، استثمار، استبداد. کعبه در آستانه مسجد الحرام هستی. اینک کعبه در برابرت. یک صحن وسیع. و در وسط صحن یک مکعب خالی و دیگر هیچ. ناگهان بر خود میلرزی. قبله ایمان ما، عشق ما، نماز ما، حیات و ممات ما. احساست ناگهان کعبه را رها میکند و در فضا پر میگشاید و آنگاه خدا را حس میکنی. اینجا حرم اوست. درون حریم او. خانه او. ابراهیم را بر درگاه میبینی. این پیر عاصی بر تاریخ و بر همه خداوندان زمین. این عاشق بزرگ و بنده ناچیز خدای توحید محمد را میبینی. این محبوب خدا و خَلَف شایسته ابراهیم و یاران با وفایش ابوبکر و عمر و عثمان و علی. حجر اسماعیل حِجر یعنی دامن. این دامن پیرهن هاجر است. دامانی که اسماعیل را پرورده است. اینجا خانه هاجر است که در همین جا هم و نزدیک پایه سوم کعبه دفن شده است. خانه خدا و مدفن یک مادر. طواف کعبه اینک کعبه و گردابی خروشان کعبه را طواف میکند. یک نقطه ثابت و جز او همه متحرک. ثبوت ابدی و حرکت ابدی. طواف حرکت و نظم و ثبات است. تجسمی از یک منظومه. خدا قلب جهان است و محور وجود. میچرخی ولی به کعبه نمیچسبی. هرگز در کنار کعبه نمیایستی که توقف نیست که برای تو ثبوت نیست که وحدت وجود نیست بلکه توحید است. حجر الأسود (بیعت) از رکن حجر الأسود باید داخل مطاف شوی. از اینجاست که وارد منظومه جهان میشوی و چون قطرهای در گرداب مردم محو میشوی. در آغاز حجر را لمس یا به آن اشاره میکنی. این سنگ رمزی است که به وسیله آن با خدا پیمان میبندی. در هر دور پیمان میبندی. در پایان دور هفتم، پیمان را تازه کن و اکنون دو رکعت نماز در مقام ابراهیم. مقام ابراهیم اینجا کجاست؟ مقام ابراهیم. قطعه سنگی با دو جای پا. ردّ پای ابراهیم که بر آن ایستاد و حجر الأسود یعنی سنگ بنای کعبه را نهاد. در جامه سفید و پاک، در حرم خداوند و در نقش ابراهیم و در مقام ابراهیم. پا جای پای ابراهیم مینهی. رویا روی خدا قرار میگیری و او را با نماز ملاقات میکنی. زمزم طواف و سعی، جستجوی عطش و آب است. شگفتا از هاجر سخن میگویند یا از انسان. اما سعی هاجر به شکست پایان مییابد. نومید باز میگردد بسوی کودک و میبیند که عجبا کودک در بیتابیهای عطش خویش با پا زدن به شنزار، زمین را گود کرده، در آن لحظه ناگهان، معجزه آسا زمزمهای (صدای پای آب) زمزم و جوشش آبی خوشگوار و حیات بخش از عمق سنگ آغاز میشود. یافتن آب به عشق نه به سعی. بنوش از آن آنچه توان داری، رحمت است و نعمت و شفا. سعی بین صفا و مروه آهنگ مسعی میکنی میان دو کوه صفا و مروه به فاصله تقریبی ۴۰۰ متر. هفت بار فاصله دو کوه را سعی میکنی. از بلندای صفا سرازیر میشوی، میروی و در راه به موازات کعبه که میرسی، بخشی از مسیر را هروله میکنی و سپس به حرکت عادی خویش باز میگردی و بقیه راه را تا پای کوه مروه سعی میکنی. سعی تلاش است و حرکت و شتافتن و دویدن در نقش هاجر و اسماعیل. تقصیر پایان عمره و در پایان هفتمین سعی بر بلندای مروه از احرام بیرون آی. اصلاح کن. جامه زندگی بپوش و آزاد شو. مسعی را ترک کن. تشنه و با دستهای خالی به سراغ اسماعیلت برو. تنهایی تو به سر آمده است. زمزم در پای اسماعیل تو میجوشد.ای حاجی که از سعی باز میگردی! از کویر تشنه وجودت از عمق سنگ سرشتت، چشمهای سرباز کرده است. گوشت را بر دیواره قلبت بنه. به نرمی بفشر که زمزمهاش را میشنوی. از سنگستان مروه به سراغ زمزم برو. از آنجا بیاشام. در آن شستشو کن و از آن بر گیر و به سرزمین خویش بیار و به مردم هدیه کن. حج اصغر حج در دو مرحله اجرا میشود. آنچه گذشت عمره بود و حج اصغر. پس از انجام آن از احرام آزادی و از آنچه احرام ممنوع کرده است، برخوردار. تا روز نهم که مرحله دوم آغاز میشود. حج اکبر روز نهم ذی الحجه است. اکنون حج آغاز شده است! کجایی؟ هر کجا که خواهی باش. مسجدالحرام، کنار کعبه، کوچه، خیابان، بازار، هتل. مهم نیست. هدف رهایی است از بند هوا و دنیا و متعلقات دیگرش. احرام را بپوش و از مکه بیرون آی. شگفتا اکنون باید کعبه را رها کنی. مکه را پشت سر گذاری. عرفات احرام میپوشی و از مکه بیرون میآیی بسوی شرق میروی. روز نهم وقوف در عرفات. وقوف چیست؟ وقوف درنگ است و توقفی گذرا، نه ماندن، نه سکون، نه اقامت که درنگ! یعنی در راهی، در حرکتی و در میانه منزل شبی. روزی میایستی و میگذری.ای حاجی آهنگ رفتن به سویی داری. پس عرفات آغاز است. آغاز آفرینش ما در این جهان. در قصه آدم میگویند پس از هبوط در اینجا برای نخستین بار، آدم و حوا یکدیگر را شناختند. هبوط از کعبه در عرفات. آغاز پیدایش آدم بر روی زمین. آغاز در روز است و آغازش از ظهر روز نهم که آغاز آگهی است، بینایی و آزادی از بند طبیعت. آشنایی و پیوند مهر و شناخت طبیعت و انسان است. مشعر و مزدلفه حرکت در شب. وقوف در مشعر! سرزمین شعور و خودآگاهی. شب را در عرفات نمان. خورشید که رفت تو هم برو. نمیگذارندت که آرام بگیری در هر منزلی درنگی و بیدرنگ کوچ! سکون؟ هیچگاه! اقامت؟ هیچ جا. جمع آوری سنگریزه سپاه، خروشان و آشفته به مشعر میرسد. در سنگلاخهای کوهستان به جمع آوری جمرات میشتابد و سپس آرمش و تاملی. اینجا مزدلفه است. در هم فشارنده و بهم نزدیک کننده میلیونها انسان. منا طولانیترین وقوف و آخرین وقوف و آخرین منزل در منا. آرزو و آرمان و تمنا و عشق. آخرین مرحله است پس از مرحله شناخت و شعور. غریو شادی، نهر آفتاب و سیل انسان هر سه بهم در میآمیزند و به تنگه منا سرازیر میشوند، دره منا، صحنه جنگ. رمی جمرات سه پایگاه پشت سر هم هر یک به فاصله چند صد متری در طول یک خط مستقیم. هر کدام یک ستون یادبود. سپاه مهاجم به تنگه میرسد. جمرات در دست و آماده. به بت اول میرسی (جمره اولی) مَزَن. بگذر. به بت دوم میرسی (جمره وسطی) مَزَن. بگذر. به بت سوم میرسی (جمره عقبی) مگذَر. بزن. در نخستین حمله، آخری را بزن. زدی؟ چند ضربه؟ هفت ضربه. حتماً زدی! نبرد پایان یافته، آخرین پایگاه که سقوط کرد، پیروزی! جشن پیروزی بگیر. قربانی پس از رمی آخرین بت بیدرنگ قربانی کن. که این سه بت مجسمه تثلیثاند. مظهر سه مرحله ابلیسی فراموش مکن. حجِ معانی کن، نه حج مناسک. اینجا همه چیز به نیت بستگی دارد که حج همه نیت است. در جهاد اگر نیت نداشته باشی، به هر حال یک سربازی. اما در حج اگر نیت نباشد هیچ است، هیچی. مجموعه حرکاتی که هیچ سودی ندارد، چیست؟ این مناسک همه اشاره است و نشانه و رمز. عید اکنون همه چیز پایان یافته. حج به نهایت رسیده. کجا؟ در منا! شگفتا! پشت دیوار مکه! منا دیوار به دیوار مکه است. حومه مکه است. چند گامی مکه. چرا حج نرسیده به کعبه پایان گرفت؟ باید این راز را بفهمی. باید همهی رازهای حج را بفهمی. حج در منا و آرزوگاه و در جمع و با جمع پایان یافت. تکیه حج بر جمع است. در اینجا که منا است، میعادگاه خدا، ابراهیم و محمد و مردم است. دو روز وقوف پس از عید امروز دهم ذی الحجه عید قربان است و حج پایان یافت. اما فردا یازدهم و دوازدهم را نیز ناچاری در منا بمانی. سیزدهم را نیز میتوانی در منا باشی. مختاری. خروج از منطقه منا ممنوع است. روز اول در نخستین نحله به آخرین بت یورش بردی و سپس راه را بسوی قربانگاه اسماعیل خویش گشودی و از احرام بیرون آمدی و فاتح و پیروز و شادمان جشن گرفتی. اکنون روز دوم است. باید رمی کنی اما رمی هر سه بت. این بار به ترتیب اول بت نخست، دوم بت میانی و سوم بت آخرین. روز سوم نیز به ترتیب رمی هر سه بت. روز چهارم میتوانی در منا بمانی یا بروی. اگر ماندی باید مثل دو روز پیش هر سه بت را رمی کنی و اگر رفتی سلاحی را که باقی مانده است باید در جبهه منا گوشهای زیر خاک پنهان کنی. آخرین مرحله حج اکنون وقوف در منا پایان یافته و حج در پشت دیوار مکه به نهایت رسیده است. یک طواف و سعی دیگر مانده. میگویند آنرا هر وقت خواستی انجام بده. پس حج پایان یافته. حج همه این بود. هنگام خروج و برگشت حاجی به وطن خود باید دوباره طواف وداع و خداحافظی کند. و اکنون ای که از طواف عشق میآیی! و ای هم پیمان با خدا! ای همگام با ابراهیم! ای که از طواف میآیی و کار حَجّت را با طواف وداع به پایان آوردهای!