دنیا پر از همه چیز است...، همه چیز... .
عشق، خدا، عشق، خدا...
دنیا میرود به مقصدش و من در این راه مسافری بیش نیستم؛ مسافری که گاه خسته است و گاه میخندد، دمی از سر اجبار گاهی از سر شوق.
مسافری که دشمن میشناسد و هنوز در شناخت دوست مانده.
مسافری که میبیند... راه میرود...گاه میایستد... و اینجا است که سفرش زیر سؤال میرود.
من مسافرم... اما دنیا برایم حتی مسافرخانه هم نیست!...
محبت را هدیه گرفتهام... هدیه... .
نمیدانم ببخشم؟! یا نه فقط برای خودم بگذارم... .
گاه میشوم مسافری عصبی و گاه در پس یک غم بزرگ خندهای بزرگ مرا در بر میگیرد... .
از خود در عجبم...، من چه کسی هستم؟ و مقصدم کجاست؟
خواستم به گفتهي سعدی عمل کنم که" جای گل گل باش و جای خار خار" اما قرآن گفت: اگر ببخشید بهتراست اگرچه میتوانی حقت را بگیری، من هم بهترین را طالبم.
در جواب آنانی که به من بد کردند داشتم غم و غصه میخوردم که فهمیدم« ... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»؛ بد کرده، کافر که نشده...، نادان شده و نشانه مؤمن در جواب جاهل سلام است.
در تنهاییم از بعضیا انتظار نابجا داشتم که آرامم کنند، در حالیکه صراحتا بیان شده ( الذین تطمئن قلوبهم بذکر الله... ألا بذکر الله تطمئن القلوب) دنبال یک رازدار بودم که تمام درد دلها و خواستههایم را بداند، یکی که به من خیلی نزدیک باشد و فهمیدم نه... خدایم خودش فرموده:« و نحن أقرب الیه من حبل الورید» با این جملهاش نزدیکتر از او نیافتم و برای خواستههایم فهمیدم« وإذا سالک عبادی عنی فإنی قریب أجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون » پس یعنی از پس همه کار بر میاید به شرط اینکه صدایش بزنیم و بخواهیم.
فهمیدم وقتی اشتباه کنم در ذوقم نمیکوبد... و باعث میشود اشتباهات و بد خلقیهای کوچک اطرافیانم را بزرگ جلوه ندهم... .
من، منم، و تو تویی؛ من مسؤل سرنوشت خودم هستم و هر کس مسؤل خودش« کل نفس بما کسبت رهینه » من نمیتوانم در مورد دیگران قضاوت کنم یا آنها را تغییر بدهم یا خاطرات تلخشان را شیرین؛ اما آیا نمیتوانم خودم را هم تغییر بدهم و خاطرات شیرینی برای دیگران بسازم؟
انتظار نابجا و اینکه به دیگران زیاد بها دادن از این نظر که بخواهیم روی آنان حساب کنیم چیزی جز ناراحتی و غم و غصه ندارد.
اولین تغییرمن این است؛ حتی از نزدیکترین کسانم انتظار نابجا نداشته باشم چون آنها نیز مثل من انسانند و فراموشکار و ممکن است عهدهایشان و رفتارهایشان را فراموش کنند یا اصلا ما را فراموش کنند.
باید از کسی انتظار زیاد داشت که توانمند است، در کائنات توانمندتر از خدا ندیدم...
پس انتظارها و آرزوهایم، رازها و زندگیام، بندگی و همه چیزم را به او میسپارم، به او که نه دل میشکند، نه رها میکند، نه تنها میگزارد.
یک نگاه کافی است...
که اگر نگاهی بیندازد... خوشبختیام تضمین است .
نظرات