خواهر عزيزم سلام؛ دوست دارم اين بار نوشته‌ي خويش را با طرح سوالي آغاز كنم.

آيا مقاله‌ي  زندگی زنان صحابی که چند روز است در صفحه ی زنان گذاشته می شود، اثري بر وجود نازنينتان نهاده است و تا چه حد تحت تاثير روش و شيوه‌ي زندگي بانوان صحابه قرار گرفته‌ايد؟ آيا ويژگي و برجستگي هاي اين بانوان توانسته جرقه اي به سوي دگرگون شدن در شما ايجاد نمايد و آيا با خود عهد بسته ايد كه حداقل يك ويژگي از اين اسوه هاي راستين را در وجود و يا در زندگي روزانه‌ي خود به صحنه عمل آوريد؟

بگذاريد صادقانه به امري اقرار كنم، بارها اتفاق افتاده است كه در حين ترجمه و نگارش نوشته ها، ناخودآگاه اشك از چشمانم جاري گشته و خود را در آن زمان تجسم كرده ام  و انگشت حسرت به دندان گزیده ام  كه خداوندا آنان نيز زن بودند و با تمام ويژگي هاي زنانه‌ي خويش توانستند چنان خدماتي را به دين مبين اسلام و رسول گرامي اش برسانند و از خود پرسيده ام كه در مقايسه با آنان چه جايگاهي دارم و آرزو كرده ام كه قطره اي از درياي اخلاق و جان فدايي آنان به كوير دلم مي رسيد و آن را احيا مي كرد و مي توانستم سيرت آنان را مشعلي بر فراز حركتم در مسیر بندگی پروردگار قرار مي دادم. 

خواهر ايماني ام؛

در اين شماره به زندگي بانويي مي پردازيم كه خانه اش مأمن و محل آرامش و استراحت پيامبر(ص) بود و بارها افتخار ميزباني ايشان را نصيب خود كرده و از سرچشمه‌ي بيانات و كلام شيرين رسول گرامي، خود را بهره‌مند ساخته است. آري! اين بانو «ام حرام» دختر ملحان است، اسم ايشان را برخي رميصاء و برخي ديگر غمصاء ذكر كرده اند. وي خواهر «ام سليم» و خاله‌ي «انس بن مالك» خادم پيامبر(ص) و از قبيله بني نجار است. 

«ام حرام» در اطراف مدينه و در محلي به نام قبا زندگي مي كرد جايي كه نخل و زراعت و آب فراوان داشت و اين بانو با طبيعت انس گرفته بود و كم كم رشد و پرورش يافت تا به سن جواني رسيد، پس با «عبادة بن صامت» ازدواج كرد. عباده از جوانان برومند يثرب بوده و علم و فضيلت و اخلاقش شهره‌ي خاص و عام بود و سيادت و رهبري قبيله‌ي خود را برعهده داشت. 

«ام حرام» بانويي بود كه در دوره‌ي آغازين اسلام به اين آيين مشرف گرديد و با پيامبر(ص) بيعت نمود و بسيار خرسند بود كه شريك زندگي اش يكي از داعيان دين بوده و در كنار وي احساس آرامش و امنيت مي كرد. 

پيامبر(ص) هرگاه به قبا سفر مي كرد بدون شك به خانه‌ي «ام حرام» مي رفت و در آنجا به استراحت مي پرداخت. روزي پيامبر(ص)  در آنجا به خواب رفت، هنگامي كه بيدار شد لبخند بر لبان مباركش نقش بسته بود، «ام حرام» دليل آن را پرسيد، پيامبر(ص) فرمود: «در خوب ديدم گروهي از امتم هم چون پادشاهان بر تخت نشسته، سوار بر كشتي در دريا بودند»، «ام حرام» از ايشان خواست دعا كند كه وي نيز از زمره‌ي آن گروه قرار گيرد پيامبر(ص) فرمود تو همراه اولين گروه آنان هستي. 

ام المؤمنين، حضرت عايشه (رض) مي فرمايد: پيامبر هرگاه خواب مي ديد تعبير آن هم چون سپيده دم در واقعيت به وقوع مي پيوست و اكثر روياهاي ايشان صادق بوده اند. از اين روايت مي توان چنان نتيجه گرفت كه اين رويا نيز روزي به وقوع خواهد پيوست. روزگار سپري مي شد و اين بانو در كنار عباده، زندگي پر از مودت و رحمت و آرامش داشت و همراه وي به تبليغ دين و جهاد در راه خدا مي پرداخت؛ زماني كه اين زوج مؤمن، خبر وفات رسول اكرم را شنيدند، بسيار متاثر گشته و لحظاتي را به ياد آوردند كه پيامبر(ص)  به ديدار آنان مي رفت و در كنارشان غذا مي خوردند و با هم صحبت مي كردند و از كلام و بيانات شيوايش بهره ها مي بردند و درس ها مي گرفتند. اما آن دو عزم را بر اين جزم كردند كه در راه دعوت، بيش از گذشته، حركت و فعاليت داشته باشند. اين بانوي گرانقدر منتظر به وقوع پيوستن بشارت پيامبر(ص) بود و هميشه آرزو مي كرد هر چه زودتر به اين افتخار نايل آيد، تا اين كه بالاخره در زمان خليفه‌ي سوم حضرت عثمان به عفان غزوه‌ي قبرس به وقوع پيوست و قرار شد جمعي از مسلمانان از راه دريا به آن سرزمين بروند. «ام حرام» روياي پيامبر(ص) را به ياد آورد و از همسرش عباده درخواست نمود كه وي نيز همراه سپاه اسلام در آن جنگ شركت كند، عباده نيز با توجه به اين كه پيش بيني كرده بود خانواده اش در آن ديار دچار مشكل و مشقت شده، با راي همسرش مخالفت نمود؛ ولي اصرار و پافشاري اين بانو راهي جز اجازه دادن براي عباده نگذاشت. پس مسلمانان سوار بر كشتي شده و به طرف آن ديار حركت كردند. در طي مسير «ام حرام» سخنان پيامبر(ص)  را زمزمه مي كرد و مدام با خود مي گفت «صدقت يا رسول الله!» يعني روياي پيامبر به وقوع پيوست و اين صحابه آن را با تمام وجود حس كرد و محبت حضرت هم چنان در جان و دل وي بيشتر مي شد. لشكر اسلام كم كم به جزيره‌ي قبرس نزديك مي شد و «ام حرام» خود را براي مقاومت و خدمت رساني به مسلمانان آماده مي كرد، سپس آنان از كشتي پياده شده و براي پيكار با دشمن آماده مي شدند، ام حرام سوار بر مركب، آماده‌ي حركت به طرف سپاه دشمن بود، در اين هنگام حيوان رم كرده و بالا و پايين جهيد، سپس اين بانو به پايين پرت شد و ضربه اي شديد بر وي وارد گرديد و طولي نكشيد كه آخرين نفس ها را كشيد و روح مباركش به آرامگاه ابدي رهسپار گرديد. اين امر مايه‌ي تاثر اصحاب شد و غمي عميق را در دل عباده نشاند، چرا كه همدم و شريك زندگي خود را از دست داده، لكن با توكل بر خداوند و صبر پيشه كردن، خود را تسكين داد و به جهاد در خدا مشغول گرديد. پس از تمام شدن جنگ، مسلمانان از جمله عباده، جسد اين صحابه‌ي گرانقدر را در همان جا دفن كردند. 

عباده با دلي آكنده از اندوه و چشماني پر از اشك، براي هميشه با همدم و شريك چندين ساله اش وداع كرد و وي را در آن ديار تنها گذاشت. سوار بر كشتي شده و تا گم شدن جزيره در برابر ديدگان، هم چنان اشك ريخت و چشم از آن برنداشت. اين چنين ام حرام به بشارت ديرينه‌ي رسولش نايل گرديد و بار دعوت الهي و جهاد را از مكه و مدينه به آن ديار حمل نمود و سرانجام به منزلگه ابدي خود شتافت. 

در پايان خالصانه ندا سر مي دهم، پرورگارا! ام حرام و تمام داعيان راه خودت را با پيامبرانت محشور بگردان! و در جامعه‌ي امروز ما كه نيازمند واقعي است بر تعداد ام حرام ها بيفزاي! «آمين يا رب العالمين»