سخن اول: قلعه یا زندان
دیوار هایی بلند با برجک نگهبانی ، دری بزرگ و بسته و دربانی کنارش ایستاده و اغلب مسلح و جمعی درون این بنا و درون این محدوده، کنترل هایی نسبت به ورود و خروج اشخاص. اینها مشخصات کجاست؟ قلعه و یا دژ و یا زندان؟ شباهت های زیادی میان این دو وجود دارد. اما چرا زندانیان در پشت این دیوارهای بلند و در بسته محبوسند؟ و چرا قلعه نشینان در پشت این دژ استوار پناه گرفته اند؟ ترس از چیست؟ چرا محدودیت؟
به یک تفاوت باید خوب دقت کرد. درب را به روی زندانیان می بندند تا به بیرون فرار نکنند و مزاحم جامعه نشوند و درب قلعه را می بندند تا دشمن و مهاجم از بیرون به داخل قلعه رخنه نکند زندانیان اگر بگریزند فساد و جرائم و تبهکاریشان به افراد جامعه می رسد ولی اگر مهاجمان به داخل قلعه آیند بیگناهان را می کشند، اموال را به غارت می برند و خانه ها را خراب می کنند. پس برای حفظ " اموال " و " جان های " درون قلعه این کنترل و محدودیت طبیعی و پذیرفتنی و قابل قبول است. قلعه نشینان اگر به حفظ جان و مال خویش علاقمند باشند باید از این دژبانی و دربانی و حصار و دیدبانی و کنترل استقبال کنند و اگر نبود خواستار آن شوند.
حال یک سوال اساسی ( روی سخن بیشتر با خواهران است) آیا حجاب و پوشش برای بانوان مثل قلعه است یا مثل زندان؟
شنیده اید که برخی مخالفان پوشش و هواداران بی بند باری و آزادی غربی می گویند چرا باید زن در داخل حجاب و چادر زندانی شود! خب این توهینی است که آنان به بانوان می کنند.
خب عزیزان چرا بانوان پوشیده و با حجاب را سرمایه ها و گوهر هایی گرانبهایی ندانیم و قلعه نشینانی نشناسیم که برای صیانت خود از دستبرد مهاجمان به دژ حجاب پناه برده اند.
زندانی بودن به خاطر جرائم و تخلفات زشت است و ننگ، ولی در حصار قلعه زیستن به خاطر ایمن بودن از تعرض بدخواهان و مهاجمان پسندیده است و عقلانی، بانوان را کسی به زور در حجاب زندانی نمی کند بلکه خودشان با اختیار خود حجاب را بعنوان حصاری ایمن برای محفوظ ماندن از نگاه های هوس آلود و نیت های آلوده بر می گزینند تا گوهر عفافشان دیده های حریص را به وسوسه نیفکند. حجاب آگاهانه و انتخابی، نشانه ی شخصیت یک خانم است که دوست ندارد ملعبه ی این و آن قرار گیرد و چشم های شهوت آلود از چهره و اندام و روی و موی او کامجوی کنند و ارضاء شوند کجای این عیب و عار است ؟ چه کسی دوست دارد در خانه اش باز باشد تا هر عابری به داخل خانه اش نظر بیفکند؟ اصلا مردم چرا برای خانه هایشان دیوار می گذارند و از در استفاده می کنند و برای در قفل می گذراند و در را می بندند این زندانی شدن نیست حفظ "حریم خانه" و در"حرمت اهل خانه" است.
حجاب "محدودیت" نیست، "مصونیت" است و چه کلامی از این گویاتر و باید افزود که حجاب قلعه است و نه زندان.
سخن دوم: کسی که از جماعت رسوا نگریزد رسوای جماعت می شود.
هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشیده است چون باغی بی دیوار از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمی ماند، هیچکس هم با نام " آزادی " دیوارهای خانه ی خود را بر نمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمی گذارد چون خطر رخنه ی درندگان جدی است.
هیچ صاحب گنج و گوهری جواهرات خود را بدون حفاظ در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد و جلوه کند و چشم و دل برباید چون طلا و جواهر ربوده می شود، هر چیزی که قیمتی تر باشد درصد مراقبت از آن بالاتر می رود، هرچه نفیس تر باشد بیم ربودن آن بیشتر است و مواظبت آن لازم تر.
اگر در شیشه ی عطر را باز بگذاری عطرش می پرد، اگر رشته ی مرواریدت را در صندوق نگذاری و در آن را نبندی گم می شود و اگر در مقابل پنجره ی خانه ات توری نزنی از نیش پشه ها و مزاحمت مگس ها در امان نخواهی بود وقتی راه ورود پشه ها را می بندی خود را مصون ساخته ای نه محدود و زندانی.
وقتی در خانه را می بندی یا پشت پنجره ی اتاقت پرده می آویزی خانه ی خود را از ورود بیگانه و نگاه های مزاحم در پناه قرار داده ای نه اینکه خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی.
اگر برای ایمنی از خطر ها و آسودگی از مزاحم ها خود را بپوشانی کسی ایراد نمی گیرد و اگر بگیرد اعتنا نمی کنی چرا که سخنش را بی منطق و نا آگاهانه می دانی و می بینی اینکه دل باید پاک باشد بهانه ی خوبی برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه ی لاقیدی وگرنه از دل پاک هم نباید جز نگاه پاک و رفتار پاک بر خیزد، ظاهر آینه ی باطن است و زن به خاطر ارزش و کرامتی که دارد باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت خود را به بهانه ی چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.
زن به خاطر لطافتی که دارد در دستهای خشن کامجویان دیو سیرت که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند پژمرده شود و پس از آنکه گل عصمتش را چیدند او را دور اندازند یا زیر پاهایشان له کنند . زن به خاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است نباید بازیچه ی هوس و آلوده به ویروس گناه گردد، گوهر عفاف و پاکی کم ارزش تر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست.
دزدان ایمان ، غارتگران شرف نیز فراوانند، سادگی است که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاک قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال کند بیماردلان و راهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازند و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان می ماند. بعضی از نگاه ها ویروس گناه منتشر می کنند و بعضی از چهرها حشرات مزاحم را جمع می کنند. خراب کردن همه دیوارها و برداشتن همه پردها و بازگذاشتن همه ی پنجره ها نشانه ی تیره اندیشی است نه روشنفکری ؛ علامت جاهلیت است نه تمدن، می گویند طومار کسانی را نگاه نکن که از رسوایی و بی آبرویی با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند.
کسی که از جماعت رسوا نگریزد رسوای جماعت می شود.
آنکه ایمان را به لقمه ی نان می فروشد، آنکه یوسف زیبایی را با چند سکه قلب عوض می کند، آنکه کودک عفاف را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد و به تماشا می گذارد، روزی پشت دیوار ندامت اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت در آخر هم به آتش بی پروایی خواهد سوخت.
از اول لباس غفلت سفید و شفاف است نباید گذاشت چرکابه ی گناه بر آن بپاشد.
از اول باید مواظب بود این کاسه ی چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد.
از اول نباید به بیگانه اجازه ی ورود به مزرعه نجابت داد که بوته های نورس عصمت را لگد کند چون فردا گریه بی حاصل است و بی ثمر.
وقتی شاخه شکست و گل چیده شد دیگر کار از کار گذشته است و پشیمانی بی سود.
یک لحظه هوسرانی و یک عمر پشیمانی.
نظرات