خواجه گفتش فی امانالله برو
مر مرا اكنون نمودی راه نو
خواجه با خود گفت كاین پند من است
راه او گیرم كه این ره روشن است
(مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 1854-55)
یكم
وقتی خواجه تاجر در حكایت بازرگان و طوطی، گمان برد مرغ محبوبش از شنیدن شرح ملاقات او با طوطیان هند بیطاقت شده و جان داده است نعش نحیف پرنده را از قفس بیرون انداخت. طوطی اما مردهنمایی كرده بود و زندهتر از پیش بر شاخهای نشست و اسرار حكمت همجنسان هندیاش را برای تاجر سادهدل آفتابی كرد. بازرگان وقتی مرغ زیرك را زنده و آزاد یافت با حیرتی آمیخته به شعف، ابیات بالا را زمزمه كرد تا اعتراف كند از كردار زیركانه طوطی به یك «راه نو» دلالت شده است و گرچه طوطی محبوبش را از كف داده اما به عوض، تحفهای تازه به چنگ آورده است. بازرگان خواسته بود از هند برای مرغ محبوبش سوغات بیاورد اما اكنون این طوطی بود كه به صاحبش چشم روشنی میداد. تو گویی او با ترفند ماهرانهاش، از یكسو برای خود «آزادی» خرید و از دیگر سو به صاحبش «آزاداندیشی» بخشید.
طوطی كه در سراسر ادبیات عرفانی ما مرغ مقلد است در كارگاه كیمیاگری جلالالدین به مرغ مدرّس تبدیل میشود و شعور مرموز بشری را در جان صاحبش میجنباند تا به ضرورت پای نهادن در «راه نو» متقاعد و ملتزم شود. این همان لحظه مكاشفهآمیز سقوط سیب روی سر بازرگان بود؛ لحظهای كه فهمید غیر ا ز راههایی كه روندگان بسیار دارند راههای نویی هم هست كه در یك موقعیت خطیر آخرالزمانی از لای مه بیرون میآیند.
داستان طوطی و بازرگان، نه كاملترین روایت مولانا برای تبیین ضرورت نوخواهی و نوجویی است و نه فصیحترین آنها. چه بسا پیرنگ اصلی این قصه، اساسا توضیح آموزه «فنا» باشد تا «نوگرایی». اما درس بزرگی كه چه بسا استطراد از آن قابل اصطیاد است بریدن رشته ارادت از چیز یا كسی است كه دلبستگی به او/ آن حاصلی جز جمود و تحجر ندارد. به این اعتبار، بازرگان به مجرد آنكه مرغ از قفس پرید و «راهبر» از او برید به راههای پیشین سست عهد شد و در یك شهود مینوی به یك «راه نو» دلالت یافت. او وقتی لذت كشف این «راه نو » را چشید حس كرد یاختهای در جانش جوانه زده كه به دیوارههای زهدان لگد میزند. «بازرگان دوم» اینجا بود كه زاده شد. قابله این زایمان و برنامهنویس این تا جر ارتقا یافته، همان طوطی بود؛ و ابیات فوق را میتوان اوراق سجلی این بازرگان دوم به حساب آورد.
به چشمی دیگر، این حكایت بیانیه اعلام استقلال یك سالك است كه گرچه تا عمر دارد مرهون ارشادات مراد است و در سایه تعلیمات مرشد و معلمش به «راه نو» درآمده اما اكنون به این كشف سترگ دست یافته كه دیگر وقت آن است از دوش آموزگار فرود بیاید و در غیاب «راه بلد» حتی اگر شده تلوتلو، خودش طی طریق كند. معنای این استقلال، البته استغنا از استاد نیست. بازرگان ناسپاس نبود و بی رسمی نكرد. تا ابد دل را به مهر مرغ محبوبش پیوند كرده بود اما اعجاز طوطی، جهت قبله را تغییر داد و «راه» را و «راه نو» را بر راهدان و راهبر برتری بخشید. مولانا با این حكایت و خصوصا با این دو بیت، انگار از تولد یك بازرگان جدید پس از نوعی روشن شدگی عملگرایانه خبر میدهد. بازرگان دوم هم مثل بازرگان اول، طوطی دوست و پرنده باز بود با این تفاوت كه انگار دیگر خوش دارد رنگ و نقش و گفتار و گیرایی طوطی را در جان خود بومی كند. این اشراق و انكشاف، معجزه نوجویی و نوگرایی است.
دوم
ضرورت نوزایی و نو شدن از اركان تفكر سلوكی مولاناست. او در سراسر آثار خود، مخاطبان را به تازهسازی و تازهاندیشی و تازهگویی توصیه میكند و از كهنهگرایی و كهنه فروشی و كهنهپرستی پرهیز میدهد. تاكید او بر نوجویی و نوگرایی تا آنجاست كه هیچ شكوفایی و درخششی را ممكن نمیداند مگر آنكه در پرتو جهشی از كهنه به نو صورت بگیرد. مولانا در مبالغهای موجه، تا آنجا بر فضیلت نوگرایی و فریضه نوشوندگی تاكید میكند كه با الهام از قرآن، ذات باری را نیز مبرا از تكرار در تجلی میداند و دست حق را هر روز در كاری نو و شأنی جدید مییابد. در بسط و شرح نظر مولانا پیرامون اهمیت و ضرورت نو شدن و نوزایی هر قدر سخن گفته شود زیاد نیست چرا كه به نظر میرسد این نكته از محكمات و مسلمات نظام فكریاش و از ستونهای ستبر مدرسه معرفتی اوست.
اكنون بیایید بازرگان باشیم و بازرگانی كنیم . بیایید بسنجیم كه اگر ما هم بازرگانان دلداده به طوطی خوشنقشی هستیم كه نام مستعارش مولانا جلال الدین بلخی است چگونه میتوانیم در غیاب مرغ مدرّس به بازرگان دوم تبدیل شویم؟ چگونه میتوانیم از دوش استاد فرود بیاییم و ضمن حفظ ارادت به جناب آموزگار، راه را و راهروی را نو كنیم؟ اینجا چند پرسش است كه تامل بر آنها خالی از منفعت نیست .
- آیا با مولانا كه خود آموزگار نوجویی است میتوان نوگرایانه برخورد كرد؟ و اگر میتوان، تا كجا و برحسب كدام آداب و ترتیب و تربیتی؟
- چگونه و برحسب چه شیوهنامه و نظامنامه متقن و متین و منسجمی میتوان مولانا را هم «نو» فهمید و هم «از نو» فهمید؟
- آیا میتوان با عبور از «مرجعیت» مولانا نوعی رجعت و رجوع انتقادی به او و میراثش را مقوله بندی و پیشنهاد كرد؟
- آیامولانا شناسیها و مولاناگراییهای رایج، مستعد و مستحق نوسازی و بهسازی نیستند؟
- آیا امكان و حتی ضرورت ندارد كه گونههای متنوع تقرب به مولانا نو شوند و مولاناگرایان در یك بازخوانی روشمند و معقول به راه و رفتاری تحت عنوان «نو مولاناگرایی» بیند یشند؟
- آیا این یك مخاطره بالفعل نیست كه مثل بازرگان اول در مولانا فقط به چشم یك طوطی خوشنقش و نگار نظر كنیم و در قفس حبسش کنیم؟ و آیا نباید مرغ محبوب را از قفس كهنه رها كنیم تا دوباره درس نو شدن بیاموزاند و از مخاطبان و مشتاقان امروزش یك بازرگان دوم بسازد؟
سوم
اینكه چگونه میتوان مولانا را در كانون بازاندیشی و نواندیشی نشاند مسالهای بینهایت مهم و البته به غایت دشوار است و برای تبیین و ایضاح آن، ارباب فضل و فضیلت سزاوارتر از اصحاب رسانهاند. با این همه، قدر مسلم این است كه تعویق و تعلل در ساماندهی یك شیوهنامه دقیق برای نواندیشی در نظامواره معرفتی مولانا مخاطره انجماد و تحجر یا تفنن و تفاخر را بالفعل میكند. آنچه سایه این مخاطره را از سر مخاطبان مولانا كوتاه میكند تقرب نو به اوست؛ نوعی رجعت انتقادی كه همزمان دعوتی به پذیرش و تشویقی به جهش است. نوعی مراجعه هوشمند و هدفمند كه از سویی میل به گذشتن از میراث دارد و همزمان شوق بازگشتن به آن. جمع این پذیرش و جهش یا در تعبیری دیگر تلفیق این گذشتن و بازگشتن، جوهره تمام نوخوانیها و نواندیشیهاست.
به نظر میرسد در غیاب این تقربهای نو، مولاناپژوهی و مولاناگرایی به یك كوشش عتیقه شناسانه یا یك عیاشی مباح فرهنگی یا به یك تفاخر و مباهات بی بنیاد قومی بدل خواهد شد. چه بسا عصر مولاناگرایی و اساسا عصر همه «گرایی»ها به سر آمده باشد وما بردرگاه و در آستانه «نو مولاناگرایی» ایستاده باشیم. این رویكرد تازه و رهیافت نو را «مولاناگرایی انتقادی» نیز میتوان نامید؛ چیزی كه اعتقاد به توانمندی میراث جلالالدین را به رعایت استقلال فاعل شناسایی و حفظ فاصله انتقادی با آن ضمیمه میكند.
چهارم
روزگار ما لبالب از «نو»ها و «نئو»هاست، چه خوب چه بد؛ چه بجا چه نابجا؛ چه عالمانه و حساب شده چه سرسری و شتابزده. در جهان غرب، سر هر عنوان و ایدهای یك «نئو» نشسته است. از نئوپوزیتیویسم و نئوماركسیسم و نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم بگیر تا نوافلاطونیها و نوتوماسیها و نوهگلیها و نوكانتیها. در جهان فكر ایرانی و اسلامی هم چندی است از نومعتزلیان و نواشعریان و نواشراقیها و نوصدراییان و نوتفكیكیها و نوشریعتیها سخن میرود.
این نو نو كردنها و نئو نئو نمودنها فقط یك «مدگرایی زمان زده» و صرفا یك مراعات پسند مردمان عصر نیست؛ انگار ضرورتی انكارنشدنی است برای ماندگاری و معناداری. همین وفور و تواتر و تراكم نوها و نئوها به خودی خود حكایت از آن دارد كه نوسازی شرط بقا در جهان متلاطم و متحول است؛ و كسی كه به این نوسازی باور داشته باشد لاجرم میان پذیرش و جهش یا میان گذشتن و بازگشتن در تردد است.
آیا در همان قوارهای كه این نوها و نئوها شكل گرفته و قوام یافتهاند نمیتوان از نومولویان یا نومولانا گرایان سخن موجه و معتبر گفت؟ آیا چنان كه نوصدراییان میخواهند جهاز جدیدی جور كنند تا دوباره در سرزمین فكر فیلسوف شیرازی سیاحت نمایند و میدانهای معنایی نو در آن كشف كنند، نمیشود سفر اكتشافی تازهای به جهان حكیم بلخی داشت و از دروازههای جدید وارد قلعه شد و نقشه شهر را طوری بازآفرینی كرد كه حتی برای بومیانش نیز تازگی داشته باشد؟ آیا چنانكه نوافلاطونیها به شیوهای دریدایی تمام قطعات ماشین فكری حكیم آتنی را پیاده میكنند تا طبق نقشه دلخواه و روزآمد خود، آنها را دوباره سوار و بدین طریق «واسازی» كنند، نمیشود موتور دستگاه معرفتی مولانا را هم پایین آورد و اجزا و عناصرش را سبك سنگین و وارسی كرد و نسخهای نو با چالاكی بیشتر و آلایندگی كمتر بیرون داد؟
بیایید عجالتا برای رسیدن به پاسخ این پرسشها بیتابی نكنیم. گاهی سوالها و مسالهها روشنگرتر و راهگشاتر و ابهام زداتر از جوابها هستند. به نظر میرسد آنچه اینجا خطیر و بغرنج و فیصله بخش است خود «مساله» است؛ مسالهای كه در پایان حكایت، بازرگان با آن تنها ماند: چگونه میتوان از طوطی اعلام استقلال كرد و به این مرغ مدرّس، فی امانالله گفت و در «راه نو»یی كه او نمایانده است به تنهایی سلوك كرد؟ پاسخ را چه بسا بهتر از هر جای دیگر در جیب جلالالدین بتوان یافت. آنجا كه در دیوان غزلیات میگوید:
طبع، چیزی نو به نو خواهد همی
چیز نو نو راهرو خواهد همی
به نظر میرسد باید از ذیل حكایت طوطی و بازرگان، تعبیر «راه نو» را برداشت و به تعبیر «نو راهرو» از مطلع یكی از غزلیات دیوان شمس الصاق كرد. آمیزه «راه نو» و «نوراهرو» چه بسا فتوای مولانا برای وجوب بازاندیشی در نحوه تقرب به خود او هم تلقی شود. نوكردن مولاناگرایی یا نومولاناگرایی راهی است برای گذشتن از مولانا و همزمان بازگشتن به او؛ جستن از جوی او و همزمان پذیرفتن و نوشیدن از آن.
نظرات