مقدمه

 

این نوشتار به برخی ناهنجاری‌های زیست‌محیطی و اجتماعی در جامعه، با تأکید موردی بر شهرستان پاوه، می‌پردازد. انگیزه اولیه نگارش، مسئله نابودی درختان تنومند این شهرستان است که بخشی از زیبایی‌های این منطقه خوش‌آب‌وهوا مرهون وجود آن‌هاست. درختانی چون گردو، توت و گونه‌های جنگلی مانند کاج و سرو، مدتی است به دلایل مختلف قلع‌وقمع می‌شوند و اخیراً سرعت این روند افزایش یافته است. به عقیده نگارنده، پیامد این روند فاجعه‌ای بزرگ زیست‌محیطی خواهد بود؛ علاوه بر حذف زیبایی‌های منطقه، دستاوردهای نامبارک آن منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای است و در نهایت سلامت انسان‌ها را از زوایای مختلف نشانه می‌رود.

 

صدای اره‌های بنزینی به‌طور مداوم در باغات شهرستان، به‌ویژه در فصول پاییز و بهار شنیده می‌شود که این گونه‌های ارزشمند زیستی را از پا درمی‌آورند.

سازماندهی بحث به این ترتیب است: ابتدا به رسالت و اصالت درخت پرداخته می‌شود. سپس در بخش بعدی، به‌عنوان یک واقعیت، وضعیت موجود و چشم‌انداز آینده آن در شهرستان و کل جامعه بررسی می‌شود. پس از این مقدمه، این معضل زیست‌محیطی به سایر ناهنجاری‌های اجتماعی موجود در منطقه مرتبط می‌شود؛ ناهنجاری‌هایی که وجدان عمومی را جریحه‌دار کرده‌اند. پس از جمع‌بندی این مسائل، با طرح این پرسش محوری که «چه باید کرد؟» به راه‌حل‌ها پرداخته می‌شود. در واقع، بخش نخست دیباچه‌ای است که با طرح یک مسئله زیست‌محیطی و بسط آن به دیگر ناهنجاری‌ها، همچون دریچه‌ای برای ورود به اصل ماجرا عمل می‌کند. در ادامه، به راه‌حل‌های موجود اشاره شده و در قسمت پایانی، رهیافت پیشنهادی که راه‌حلی تجربه‌شده در کشورهای مختلف است، تشریح می‌شود.

نسمه می‌تواند محرک گردشگری شهری پاوه شود /سابق حسینی*

 

رهیافت پیشنهادی برگرفته از دیدگاه نهادگرایان است. رهبران اصلی این مکتب فکری که الهام‌بخش نگارنده بوده‌اند، به ترتیب داگلاس نورث، الیور ویلیامسون و دارون عجم‌اوغلو هستند که همگی از اقتصاددانان نهادگرا و برندگان جایزه نوبل اقتصاد در سال‌های ۱۹۹۳، ۲۰۰۹ و ۲۰۲۴ می‌باشند. این اقتصاددانان و دیگر هم‌فکرانشان در تحلیل‌های اقتصادی خود بر نقش بسیار مهم نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تعیین وقایع اقتصادی تأکید دارند. این مکتب فکری از اواخر قرن نوزدهم، با یک وقفه تقریباً ۵۰ ساله، تاکنون در دو طیف جدید و قدیم بر اندیشه اقتصادی غلبه داشته است. البته تلاش شده تا از پرداختن به جنبه‌های فنی، نظری و پیچیده این نظریه پرهیز شود و به اختلافات نقطه آغاز یا بسترهای سیاسی و اقتصادی متفاوت نیز پرداخته نشود؛ چرا که هم ملال‌آور و هم غیرضروری است. تنها با ارائه مثال‌هایی محلی در چارچوب چهار سطح ویلیامسون، بحث ارائه می‌شود. باشد که به حرمت مخاطبان گرامی، بر سادگی فهم آن افزوده و از دشواری‌اش کاسته شود.

در پایان نتیجه‌گیری شده و در صورت راستی‌آزمایی رهیافت پیشنهادی، از تمامی نیروهای اجتماعی تقاضا داریم تا با عزمی ملی برای رفع این دردهای مشترک گام بردارند و هرچه زودتر اقدام کنند که کمتر دیر شده است.

پیشاپیش از حوصله و دقت خوانندگان محترم سپاسگزارم. بی‌شک احتمال خطا در این نوشتار منتفی نیست. امیدوارم با نیت خیر به نقد و بررسی آن اقدام فرمایید و قلم این حقیر را با نقدهای سازنده خود تقویت و یاری کنید. برای این مقال وقت زیادی صرف شد؛ وقتی که متعلق به خانواده بود و تنها به سبب دغدغه جامعه و توسعه آن، این وقت از آنان دریغ شد تا به این مهم پرداخته شود.

 

رسالت درختان و اهمیت موضوع

محیط زیست که بخشی از آن جانوری و بخش دیگر گیاهی و درختی است، قسمتی بزرگ از مجموعه‌ای است که در خدمت بشر قرار گرفته و انواع خدمات بی‌منت خود را یک‌جانبه به انسان عطا می‌کند.

درختان منبع اصلی تولید اکسیژن هستند و در فرایند فتوسنتز،دی‌اکسید کربن را جذب و اکسیژن آزاد می‌کنند. نبود درختان به معنای افزایش گازهای گلخانه‌ای در جو و کاهش اکسیژن قابل تنفس است. در چنین شرایطی دمای زمین به سرعت بالا رفته و زندگی برای انسان و سایر جانداران دشوار می‌شود. درختان با جذب گرما و رطوبت، تعادل دمایی و بارشی زمین را حفظ می‌کنند. میزان گرمای جذب‌شده توسط درختان هنگام سوختن آن‌ها آشکار می‌شود. تمام حرارتی که ابتدا از تنه و سپس از زغال آن‌ها متصاعد می‌شود، در طی زمان از خورشید گرفته‌اند و با سوزاندن، دوباره به طبیعت بازمی‌گردد. در نتیجه، قطع بی‌رویه درختان پدیده‌های مخربی مانند خشکسالی، طوفان و سیلاب‌های ناگهانی را تشدید کرده و زمین را به تدریج به بیابان تبدیل می‌کند. عکس این عمل، سرسبزی، رطوبت و بیابان‌زدایی را درپی دارد؛ کاری که کشورهایی مانند عربستان در سال‌های اخیر انجام داده‌اند و پیامد آن ایجاد محیط زیستی متفاوت و حتی افزایش چشمگیر متوسط بارش و بارش برف در مناطقی بوده است.

از طرفی،بیش از ۸۰ درصد گونه‌های جانوری و گیاهی زمین در جنگل‌ها و باغات زندگی می‌کنند. نابودی درختان مساوی با نابودی زیستگاه میلیون‌ها موجود زنده است. این فاجعه نه تنها به انقراض گونه‌ها می‌انجامد، بلکه زنجیره غذایی انسان را دچار اختلال کرده و در نهایت موجب فروپاشی سیستم طبیعی حیات می‌شود.

ریشه درختان خاک را حفظ می‌کند.با قطع درختان، خاک به راحتی شسته شده، حاصلخیزی خود را از دست داده و دچار فرسایش می‌شود. تشکیل هر سانتیمتر خاک، بسته به نوع آن، صدها سال زمان می‌برد، در حالی که با قطع درختان و پوسیدن ریشه‌ها، همین میزان خاک در زمانی کوتاه فرسایش یافته و زمین‌های کشاورزی را نابارور می‌کند؛ در نتیجه منابع غذایی بشر کاهش می‌یابد.

درختان با جذب آلاینده‌ها هوا را پاک می‌کنند.می‌توان گفت نبود آن‌ها موجب افزایش بیماری‌های تنفسی، ریوی و روانی می‌شود. همچنین، از بین رفتن فضای سبز شهری باعث افزایش استرس، افسردگی و کاهش کیفیت زندگی می‌گردد.

درختان با حضور خود در پارک‌ها زیبایی‌های بسیاری خلق می‌کنند و فضاهای سبز،به‌ویژه با درختان تنومند، معنا می‌یابند. تصور کنید اگر کاج و سروهای پارک شهید کاظمی یا کوی مکال از بین بروند، یا برعکس، اگر قسمت پایینی آن که حالت طبیعی و کوهی دارد، پر از کاج و سرو شود، چقدر می‌تواند مورد بهره‌برداری قرار گیرد.

وجود درختان،جاذبه‌های گردشگری یک منطقه را چندین برابر می‌کند. خیابان‌های اصلی شهر خوانسار در استان اصفهان، با درختان بسیار تنومند سپیدار پوشیده شده‌اند؛ به‌طوری که در دو طرف خیابان اصلی، درختان سپیداری که به ارتفاع بالایی رسیده‌اند، در فصول بهار، تابستان و پاییز شاهکاری از طبیعت برای گردشگران می‌آفرینند.

 

وضعیت فعلی درختان در شهرستان پاوه

چند سالی است که درختان در این دیار به دلایل گوناگون قطع می‌شوند و این خادمان بی‌منت بشر، حساب‌نشده قلع‌وقمع می‌گردند؛ به‌گونه‌ای که نرخ بریدن آن‌ها اخیراً سرعت گرفته است. پیش‌بینی می‌شود در چند سال آینده اثری از درختان تنومندی مانند گردو و توت و درختان جنگلی مانند کاج و سرو باقی نماند.

از طرفی،چون ظرفیت‌های بالای دامپروری منطقه استفاده نمی‌شود و به تبع آن اقتصاد محلی شکل نگرفته، مراتع گسترده به جای چراگاه، جولانگاه آتش‌سوزی‌های کلان سالانه شده و علاوه بر گیاهان، درختانی با عمر طولانی مانند بلوط و ون، یک‌باره طعمه حریق شده و به تلی از خاکستر تبدیل می‌شوند.

 

راستی این وضعیت معلول چه عواملی است؟ چه استدلالی پشت این اقدامات وجود دارد؟

اگر از صاحبان باغات پرسیده شود چرا این درختان بزرگ را بریده‌اند،حداقل توضیحشان این است که قصد جایگزینی دارند؛ مثلاً می‌خواهند درختان کم‌عمرتر و کوچک‌تری مانند گیلاس یا هلو بکارند، یا اینکه زمین به خاطر این درختان «خفه» شده و به چشم نمی‌آید. اساساً آن را مسئله‌ای خصوصی می‌دانند چرا که سند مالکیت دارند و هرگونه دخالت را محکوم می‌کنند.

اگر از مسئولی پرسیده شود چرا این درخت توت را از سر راه برداشته‌اید،به راحتی آن را مزاحم دانسته و معتقد است باید برداشته شود. یا چرا درختان کنار خیابان را هر ساله در اسفندماه به‌گونه‌ای قطع می‌کنید که تنها تنه‌ای از آن‌ها باقی می‌ماند؟ پاسخ می‌دهد قانون می‌گوید اگر درختان مزاحم سیم‌های برق شوند، باید بریده شوند. به همین ترتیب، اگر پرسیده شود چرا فضای سبز بلوار روزبه‌روز تنگ‌تر می‌شود، تعریض جاده را بر حفظ درختان بلوار ترجیح می‌دهد. بسیاری از مردم نیز آتش‌سوزی‌های هرساله را کار ارگان‌های امنیتی می‌دانند.

خلاصه،با این گونه استدلال‌های گوناگون علیه درختان، موجبات انفعال جامعه فراهم آمده است. اما آیا این استدلال‌ها قانع‌کننده هستند؟

به نظر می‌رسد در شرایط موجود،در این سطح از بلوغ فرهنگی و توسعه‌یافتگی، و در این حد از آگاهی در جامعه‌ای که تفکر کار جمعی و منافع جمعی را تجربه نکرده، و افراد خوشبختی را در فردیت خود و مستقل از دیگران می‌دانند و به فکر دیگران و نسل‌های بعد نیستند – متأسفانه در جامعه‌ای که حداقل بخشی از آن در تجاوز به حریم دیگران و معابر از هم سبقت می‌گیرند و آن را شجاعت یا حتی مبارزه با نظام تلقی می‌کنند، در جامعه‌ای که نگاه به قانون نگاهی کاملاً خطا رفته است، در جامعه‌ای که بی‌تفاوتی نوعی خردمندی انگاشته می‌شود – این گونه توجیهات در برخورد با درختان قابل قبول، کافی، علمی و قابل دفاع به نظر می‌رسند.

اما ممکن است در شرایط دیگر،مثلاً اگر نگاه جامعه به منافع فردی متفاوت باشد و افراد افزایش نفع فردی را مرهون افزایش نفع جمعی بدانند، در جامعه‌ای که خوشبختی را پدیده‌ای جمعی بدانند و منافع بلندمدت ترجیح داده شود، و افراد در فضیلت‌ها سبقت بگیرند، در جامعه‌ای که نگاه به درخت و رسالت آن همان‌گونه که باید باشد، همین توجیهات در برخورد با درخت غیرقابل قبول، غیرقابل دفاع، ناکافی و واهی خواهند بود.

 

چه باید کرد؟

این واقعیت تلخ وجدان‌های بیدار را آزرده کرده و احساس مسئولیت را در آن‌ها برانگیخته است. مقصود از وجدان‌های بیدار، افراد معدودی در جامعه هستند که درصد بسیار کمی دارند، وگرنه این واقعیت برای بسیاری تلخ نبوده و شاید مسخره به نظر آید و این روند را نامطلوب نمی‌دانند. ماحصل همین نگاه است که این روند حتی به یک مد تبدیل شده است. این خطای اکثریت می‌تواند ناشی از ناآگاهی و جهل، یا هوا و هوس باشد که خود بر شدت جهل می‌افزاید. در هر صورت، بخش کوچکی از جامعه از این وضعیت رنج می‌برد و این برای شروع، نقطه‌ای آغازین و مبارک است.

با این حال، همین وجدان‌های بیدار دچار رکود، وقفه و ایستایی نیز هستند؛ یعنی دغدغه و دردمندی در نخبگان علمی و اجتماعی وجود دارد، اما کسی به دنبال درمان یا سرایت این درد به بدنه اجتماع نیست. وقتی از چرایی این وقفه پرسیده می‌شود، پاسخ به علل بنیادی‌تر بازمی‌گردد. مثلاً گفته می‌شود این بحران زیست‌محیطی به یک شهردار یا استاندار قوی نیاز دارد و این در حیطه کار ما نیست؛ در نتیجه در این پروسه نقشی نداریم. یا اینکه ریشه این ناهنجاری‌ها به قدرت حاکمه برمی‌گردد و تحولات بنیادین و انقلابی را مطرح می‌کنند و می‌گویند: «خانه از پای بست ویران است» و حاکمیت خود به بازتولید فساد و بی‌فرهنگی می‌پردازد و هرگونه اقدام دیگری را نافرجام می‌دانند.

به هر حال،این نوع نگاه از یک سو آن‌ها را منفعل کرده و عملاً به حاشیه اجتماع رانده است و از سوی دیگر، تجارب کشورهایی که در آن‌ها این تغییرات بنیادین رخ داده، نظریه فوق را تأیید نمی‌کند. اساساً تغییرات از بالا به پایین، به‌عنوان راهکاری قادر به علاج نیست؛ چرا که فاقد ریشه‌سازی تاریخی و بسترسازی اجتماعی است.

در طرف مقابل،دیدگاه نهادگرایان قرار دارد که معتقدند زی تغییرات نیازمند بسترسازی‌های تاریخی و زیرساخت‌های اجتماعی و انسانی است. به تحلیل این دیدگاه می‌پردازیم.

جنگل کاری در پاوه 100درصد پیشرفت داشته است

 

راه‌حل پیشنهادی

پیش از پرداختن به اصل دیدگاه نهادگرایان، لازم است تعریفی از «نهاد» از این منظر ارائه و بر آن درنگی کنیم. این درنگ بدون شک در فهم مقاصد بعدی مفید خواهد بود.

 

تعریف نهاد

تعاریف متعددی از نهاد ارائه شده است.کامونز می‌گوید: نهاد هر نوع عمل دسته‌جمعی است که اعمال فرد را کنترل می‌کند. داگلاس نورث می‌گوید: نهادها قواعد بازی در جامعه هستند؛ به عبارتی، قیود وضع‌شده از جانب نوع بشر که روابط متقابل انسان‌ها را شکل می‌دهند. بنابراین، با ارائه ساختارهایی برای زندگی روزمره، سبب کاهش عدم اطمینان، تسهیل مبادلات و تعدیل عملکرد اقتصادها در بلندمدت می‌شوند.

برای تبیین تعریف نورث مثالی می‌زنیم که تا پایان نوشتار به‌عنوان تعریفی محوری از نهاد استفاده می‌شود:

· خانواده یک نهاد است؛ یعنی برای آن قواعدی تعریف شده و هر جمعی لزوماً خانواده نامیده نمی‌شود.

· ورزش یک نهاد است. مثلاً فوتبال نهادی با قواعد مشخص است که چگونگی تعامل افراد یک تیم را سامان داده و نااطمینانی را کاهش می‌دهد و داوری و تماشای آن را ممکن و جذاب می‌سازد. اگر کسی از روی جهل یا عمد به قواعد آن اعتنایی نکند (مثلاً با دست گل بزند)، شکل به فوتبال برنمی‌گردد، چرا که فوتبال قواعدی تعریف‌شده دارد. این مشکل از فرد است، نه فوتبال و نباید ما را نسبت به فوتبال بدبین کند.

  در زبان فارسی برای نهاد معانی همچون اداره،بنیاد، سازمان، موسسه، اساس، پایه، باطن، رسم، سنت و قرارداد ذکر شده که تقریباً تمامی این معانی مدنظر ماست (غیر از معنی دستوری آن).

 

در این بخش، مراحل پیدایش نهادها را از رویش تا رسمیت و بهره‌وری، بر اساس چهار سطح ویلیامسون بررسی می‌کنیم:

 

سطح اول ویلیامسون:

این سطح، مرحله احساس نیاز به قواعد بازی است. مرحله آگاهی، شناخت و ایجاد دغدغه و دردمندی است. ماحصل این مرحله، تفکر است که خاستگاه هر حرکتی می‌باشد. این مرحله در استراتژی‌های مختلف مشترک و در واقع نوعی «بیدارباش» است. در این مرحله باید آگاهی و تفکر لازم نسبت به جایگاه ارزش‌ها و ضدارزش‌ها به وجود آید. شناخت در این مرحله با نگاه توده‌ای به مسائل و عادات بسیار متفاوت و گاه در تضاد است؛ مانند تفاوت آگاهی و ناآگاهی. برای مثال، در این مرحله شناخت حقیقی از درخت حاصل می‌شود که با آنچه موجود است بسیار متفاوت است. احساس نیاز به ایجاد قواعد بازی در این مرحله شکل می‌گیرد. نحوه تشکیل این قواعد، مستلزم ترویج آن‌ها در جامعه است که در سطح دوم انجام می‌شود.

 

سطح دوم ویلیامسون:

این سطح، مرحله ایجاد قواعد بازی به صورت غیررسمی (عرف، عادات و سنن اجتماعی) است. ویلیامسون معتقد است این قواعد باید ابتدا مورد موافقت اعضای جامعه قرار گیرد. مثلاً برای کاهش مواد مخدر، باید ابتدا در عرف جامعه منکر، زشت و منفور جلوه کند تا مردم عادتاً از آن بیزار شوند و هیچ‌گونه تعاملی با معتاد یا فروشنده نداشته باشند، حتی اگر از نزدیکان باشد.

یا کسی که بی‌رویه به شکار می‌پردازد، باید از جانب جامعه طرد شود؛ وقتی داستان شکارش را بازگو می‌کند، جامعه باید به او نه چون قهرمان، که چون خلافکار و بی‌فرهنگ بنگرد.

این مرحله،مرحله تغییر نگاه افراد جامعه پس از کسب آگاهی در سطح اول است. نهادینه کردن ارزش‌ها و هنجارها به‌طور غیررسمی بسیار مهم است. مثلاً در مسئله تصادفات، اگر تحلیل نشان دهد ۷۶ درصد آن ناشی از بی‌توجهی به قوانین است، برای کاهش آمار باید رعایت قوانین را خود تمرین و ترویج کنیم. این مستلزم اصلاح نگاهی است که در برخی لایه‌های اجتماعی، عدم رعایت قانون را اعتراض به حاکمیت و رشوه‌دهی برای فرار از قانون را شجاعت می‌داند. این نگاه باید تغییر کند و چنین افرادی در نظر جامعه تقبیح شوند.

این مرحله راتحول فرهنگی می‌نامند (نه تغییر فرهنگی که سریع است)، بلکه فرآیندی زمان‌بر و بلندمدت است. در این مرحله، نقش دین، مذهب و نخبگان دینی بسیار مهم است؛ چرا که دین خود یکی از ارکان فرهنگ‌سازی و ایجاد عرف است. اگر جامعه به این سطح از آگاهی برسد، توجیهات قبلی برای بریدن درختان کاملاً ناکافی تلقی می‌شود. درخت جایگاه دیگری می‌یابد و جامعه اره‌به‌دستان را قانون‌شکن می‌داند و طرد می‌کند. این مرحله از دید ویلیامسون اساسی‌ترین مرحله است.

دارون عجم‌اوغلو معتقد است در این مرحله تمام نیروهای اجتماعی باید به یک وفاق ملی رسیده،اختلافات را کنار گذارند، از نگاه حزبی و ایدئولوژیک پرهیز کرده و به خیر جمعی بیندیشند. در این مرحله آگاهی‌بخشی و فرهنگ‌سازی، رسانه‌های اجتماعی، سازمان‌های مردم‌نهاد و انجمن‌ها باید با استفاده از انواع تریبون‌ها، در تعاملی مداراجویانه و با حسن نیت با دستگاه‌های اداری و امنیتی، رضایت آن‌ها را جلب و از امکاناتشان استفاده کنند. برگزاری نشست‌های عمومی، فراخوان مقاله، سمپوزیوم و برجسته‌سازی اهمیت درختان از جمله این اقدامات است. هر فرد یا جماعتی که سهم بیشتری داشته باشد، ماجور و در تاریخ ماندگار خواهد شد، اما نباید مساعی به نام فرد یا طیف خاصی تمام شود که خود مولد فساد است. این حرکت همت‌های بزرگ، خالص و هموارکننده مسیر برای آیندگان را می‌طلبد تا جامعه‌ای فرهیخته و پایدار شکل گیرد که به‌طور خودکار در مقابل بی‌فرهنگی زنگ خطر به صدا درآورد. منفی‌بافی و شبهه‌افکنی در این مسیر طبیعی است. به کسانی که همه راه‌ها را به ساختار سیاسی منتهی می‌دانند، باید گفت ساختار حاکم خود یک نهاد است. اگر فردی فاسد به قدرت برسد، فساد می‌کند و اگر فردی سالم، سلامت خود را حفظ و منشأ خیر می‌شود.

تحقق این مرحله در حکومت‌های خودکامه زمان‌برتر است،چرا که نظارت عمودی و تحکم‌آمیز حاکمیت، اصطکاک با جامعه مدنی را افزایش و روند را کند می‌کند. اما مهم زمان تحقق نیست، بلکه ناگزیر بودن این مسیر است. نادیده گرفتن آن، سایر تلاش‌ها را نافرجام می‌گذارد.

دکتر متوسلی،استاد اقتصاد دانشگاه تهران، در مقاله «کاربرد نظریات ویلیامسون در تبیین دلایل توسعه‌نیافتگی اقتصاد ایران» تأکید می‌کند عبور از سطح دوم ناگزیر است. ایشان به دوران مشروطیت اشاره می‌کند که قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی از غرب اقتباس و تصویب شد، اما به دلیل نبود زمینه فرهنگی و ریشه تاریخی در میان مردم، هیچ توفیقی نیافت و صوری باقی ماند. نمونه‌های دیگری نیز از زمان و مکان خودمان وجود دارد که نشان می‌دهد تا زمانی که یک مسئله به صورت عرف و فرهنگ پذیرفته نشود، قانونی کردن آن فایده‌ای ندارد. تا زمانی که درختان تنومند نزد عامه مردم قابل احترام نباشند، قوانین جهاد کشاورزی توفیقی نمی‌یابند. در هند، مردم به‌طور خودگرد درختان را احاطه می‌کنند تا از قطع آن جلوگیری شود. یا تا زمانی که خانه بدون پارکینگ در نظر مردم تقبیح نشود، وضع قوانین و جریمه بازدارنده نخواهد بود. تغییر نگاه محصول سطح دوم است که کمترین هزینه اجتماعی و بیشترین فایده را دارد و کار نهادهای رسمی را آسان می‌کند.

 

سطح سوم ویلیامسون:

این سطح،محیط نهادی رسمی است. پس از تعریف و پذیرش غیررسمی قواعد بازی در سطح دوم، وقت آن است که دولت آن‌ها را در مجلس یا پارلمان رسمیت بخشد. دولت باید به این قواعد تن دهد، چرا که به صورت عرف و عادت اجتماعی در جامعه نفوذ کرده و با کمترین مقاومت قانونی می‌شوند.

ویلیامسون تغییر قواعد در سطح دوم را برای دولت‌ها دشوار می‌داند،چرا که این قواعد غیررسمی پایدار هستند. دو حالت استثنایی را ذکر می‌کند: ۱) جامعه احساس بلوغ کند ولی حاکمیت استبدادی از رسمیت بخشیدن سر باز زند و مردم ناامید شده، تنها راه را تغییر رژیم ببینند. ۲) جامعه با ارزشی بیگانه باشد و حاکمیت بخواهد آن را از خارج وارد و قانونی کند. ویلیامسون این دو حالت را محتمل ولی نامتعارف و همراه با اصطکاک بزرگ بین دولت و مردم می‌داند.

دکتر متوسلی علت شکاف عظیم بین قوانین رسمی و عملکرد واقعی در ایران را نادیده گرفتن سطح دوم می‌داند؛یعنی قوانین مترقی فاقد پیشینه تاریخی و نهادینه شدن غیررسمی در میان مردم بودند و در نتیجه نادیده گرفته شده و ناکارآمد باقی ماندند. اگر سطح دوم رعایت شود – یعنی مردم مسئله‌ای را به عنوان عرف پذیرفته و احساس نیاز به رسمیت آن را اعلام کنند – انتقال به سطح سوم در دولت‌های آزاد آسان و در دولت‌های استبدادی پرچالش و زمان‌بر است. اینجاست که نقش نیروهای اجتماعی و جامعه مدنی با انسجام، مدارا و صبوری برای گفتمان و دموکراتیزه کردن فضا حیاتی است. با این تلاش‌ها، دولت آمادگی نهادینه کردن رسمی این قواعد را می‌یابد و به داوری می‌پردازد.

 

سطح چهارم ویلیامسون:

این مرحله، دوران به‌ثمر نشستن و نهادینه شدن کامل است. جامعه و دولت در تعادل به سر می‌برند. دولت امور را اداره می‌کند و جامعه خطاهای آن را تعدیل می‌کند. گروه‌های خودسر جایی ندارند. قانون جایگاه والایی یافته، نگاه‌های خطا رفته به آن تصحیح می‌شود و اعتماد اجتماعی و نهادی افزایش می‌یابد. از آنجا که این سطح کمتر به اهداف این نوشتار مرتبط است، به همین مختصر بسنده می‌کنیم.

 

نتیجه‌گیری

هدف اولیه این نوشتار، پرداختن به بحران قطع بی‌رویه درختان در پاوه، ارتباط آن با دیگر ناهنجاری‌های اجتماعی و نگاه خطا رفته به قانون، و ارائه رهیافت نهادگرایی به عنوان راه‌حل بود. بر تشریح سطح دوم ویلیامسون تأکید شد؛ چرا که آگاهی‌بخشی و تحول فرهنگی (سطح دوم) پیش‌نیاز ضروری برای هرگونه اقدام مؤثر رسمی (سطح سوم) است.

متأسفانه در شهرستان پاوه،بریدن درختان آنچنان مورد اعتراض عمومی نیست و در نتیجه دولت نیز کاری از پیش نمی‌برد. حال آنکه در شهری مانند خوانسار، جایگاه ویژه درخت در اذهان عمومی، سبب اهتمام جدی دولت شده است.

امید است این رهیافت با طبع دوستداران این مرزوبوم همگرا بوده،انگیزش لازم برای آغاز کارگیری خرد جمعی و همکاری هدفمند را فراهم آورد تا ان‌شاءالله موجبات توسعه انسانی، فرهنگی، اجتماعی و در نهایت اقتصادی جامعه محقق شود. این رهیافت در کشورهای متعددی تجربه شده و همگی به این نتیجه رسیده‌اند که دیر یا زود، این مسیر باید پیموده شود. سرعت تحقق آن به تلاش جامعه، انعطاف دولت و تعاملات جهانی بستگی دارد.

 

و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته

نورالدین بهرامی

٢٠ آذرماه ١٤٠٤