نویسنده‌: جلال معروفیان

یکی از نیازهای روانی و بسیار اساسی بشر، نیاز به امنیت است و این نیاز، انسان را به اختراع و تولید وسایل و ابزاری وا داشته است تا با استفاده از آن‌ها، از امنیت خویش، در مقابل حیوانات درنده و وحشی و همچنین بلایای طبیعی، پاسداری نماید و تا این لحظه، پیروزی‌ها و موفقیت‌های شگرفی را در رابطه با رام کردن حیوانات و مسخر نمودنِ طبیعت به‌دست آورده است. احساسِ خطر و ناامنی انسان، تنها از جانب حیوانات درنده یا مربوط به خشم طبیعت نیست، بلکه می‌توان گفت: این احساسِ ناامنی، بیش‌تر از جانب هم‌نوعانِ خود اوست و اگر امروز انسان از گزند و آسیب جانوران یا بلایای طبیعی تا اندازه‌ای آسوده خاطر گشته است، با کمال تأسف از جانب انسان‌های دیگر همواره و تا این لحظه، احساسِ ناامنی و خطر می‌کند و خود را در تهدید می‌بیند.
نگاهی به تاریخ زندگی بشر ما را متوجه این موضوع می‌کند که بخش بسیار بزرگی از این تاریخ، جنگ‌ها، درگیری‌ها و خون‌ریزی‌های انسان‌ها با هم بوده است، و اگر اغراق نباشد، شاید بتوان گفت که تاکنون تاریخ بشر، چیزی جز تاریخِ فرماندهان و سرگذشتِ سیاستمداران یا حمله و مقاومت ملّت‌ها در مقابل هم نبوده است و تنها در سده‌ی بیستم که نقطه‌ی اوجِ بلوغِ عقلی و رشد فکری انسان بوده، بر اثر دو جنگ جهانی اول و دوم و به فاصله‌ی کمتر از 10 سال، بیش از 20 میلیون انسان کُشته و بسیار بیش از این مقدار هم، زخمی، معلول و ناپدید شدند. (و با تأسف فراوان، قرن 21 نیز با جنگ و کشتار و عملیات تروریستی و انتحاری آغاز شد و هنوز هم بر طبل جنگ و خشونت کوبیده و برای آن نظریه پردازی می‌شود)، ولی ما برخلاف نظرات پاره‌ای از فیلسوفان و روان‌شناسان مانند، «هابز» و «فروید» که پرخاشگری، حمله و خشونت و تجاوز را از غرایز ذاتی انسان می‌دانند، این رفتارها را انحرافی از فطرت پاک و اصیل او یا اقداماتی از سر ناچاری و برای حفظ جان و ادامه‌ی حیات تلقی می‌کنیم و آن‌ها را عَرَض و نه ذات انسان می‌دانیم.
در تمام موجوداتی که به‌صورت گروهی و اجتماعی زندگی‌ می‌کنند، حسِّ محبت، وابستگی و همکاری اساس حیات و مایه‌ی دوام و بقای آن‌هاست و اصل بر این است که با هم باشند و با هم بمانند و از توانایی‌ها و استعدادهای هم‌دیگر در جهت رشد و کمال خویش بهره گیرند؛ چون در واقع، انسان به تنهایی موجودی ضعیف و ناتوان و از حلِّ معضلات و رفعِ نارسایی‌ها و نیازهای خویش عاجز است و این موضوع را گذشته و تاریخ انسان، نتایج و تحقیقات جامعه‌شناسان و روان‌شناسان، تأیید می‌کند.
با مراجعه به فرهنگ لغات، معلوم می‌شود که واژه‌های «اسلام»، «سلام»، «سلم» و «سلامت» همگی از یک ریشه‌اند؛ زیرا اهداف اساسی دعوت اسلام، تأمین خیر، امنیت و سلامتِ بشریت، حفظ و صیانتِ آن از آفات شر و ظلم و تعدی و تجاوز است. اسلام به منظور پدیدآوردن صلح و سلم در اذهان و قلوب مسلمین، واژه‌ی «سلام» را جزئی از عبادات و فرائض روزانه قرار داده است، چنان‌که هر مسلمانی در هر شبانه روز چندین بار در نماز‌های خود می‌خواند که:
«السلام علیک ایهاالنبی و رحمة الله و برکاته، السلام علینا و علی عبادالله الصالحین،» و در پایان هر نمازی صلح و سلامت را برای دیگران به ارمغان آورده و می‌گوید: «السلام علیکم و حمة‌الله و برکاته».
گذشته از این، اسلام، نظر به اهتمام ویژه‌ای که به «صلح» و «سلم» دارد مقرر داشته است که هرگاه دو نفر مسلمان با هم دیدار کردند «سلام» را با هم مبادله کنند و بر یک‌دیگر بخوانند و جمله‌ی «السلام علیکم» را به جای عبارات متداول دیگر در عصر جاهلیت قبل از اسلام، قرار داده است تا شعار آشتی و امنیت باشد.
شخص مسلمان با اعلام «سلام» در برابر برادران و خواهران خود و همچنین سایرین، وحشت و هراس را ذایل می‌کند، هر گونه سوءظنی را از میان برمی‌دارد و این شعار مقدس را به صورت عهد و پیمان در میان دیدارکنندگان، محترم می‌دارد و اعلام می‌کند که او پیام‌آور آشتی و مژده دهنده‌ی رحمت و الفت است.
موضوع «سلام» و «آشتی» از نظر اسلام آن‌چنان مهم است که صرف تلفظ این کلمه شخص را در کنف حمایت اجتماع اسلامی قرار می‌دهد، اگر چه قلب‌ها ایمان نیاورده و اذهان قانع نشده باشند، چنان که در قرآن آورده است. «یا ایها الذین ءَامنوا اذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا و لا تقولوا لمن ألقی إلیکم السّلام لستَ مؤمناً...»[1] یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون در راه خدا سفر می‌کنید (خوب) رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما (اظهارِ) اسلام می‌کند، نگویید تو مؤمن نیستی.»
اسلام به جهت اهتمام به «صلح» مبادرت به تقدیم واژه‌ی سلام به همنوع را مستحب قرار داده و لی جواب آن را فرض (واجب) ساخته است و در واقع، این شعار، دستی گشوده برای فشردن صلح و صفا، و دعوتی به سازش و مسالمت است و از این رو، برای شخص مسلمان، در هیچ حالیء روا نیست که هیچ دستی را رد کند. چه قرآن کریم این گونه سفارش می‌کند، «و إذا حُییتم بتحیةٍ فتحیوا بأحسن منها أو رُدّها إنّ الله کانَ علی کلّ شیئی حسیباً»[2] یعنی: «و چون به شما درود گفته شد، شما (هم) به (صورتی) بهتر از آن سلام گویید، یا همان را (در پاسخ) برگردانید، که خدا همواره به هر چیزی حسابرس است.» «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»[3] یعنی: «و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.»
بر این اساس، اسلام نیز، انسان‌ها را به صلح، مدارا و هم‌زیستی و تعاون فرا می‌خواند و به جنگ و نزاع به عنوان چیزی استثنایی و اضطراری می‌نگرد و آن را فقط وسیله‌ای در راستای دفاع در برابر ظلم و تجاوز و زورگویی دیگران و همچنین تهدیدکنندگان حیات و امنیت جامعه، می‌پذیرد، اما آن‌چه اصل است، «صلح»، «هم‌زیستی» و «تعاون» است.
«صلح خواهی» اسلام، در نگرش و بینش آن، نسبت به انسان، هستی و خدا ریشه دارد: از نظر اسلام، انسان‌ها همگی از یک پدر و مادر متولد شده‌اند و نژاد واحدی دارند. «یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و انثی»[4] یعنی: «ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم.» همگی دارای ارزش و اعتبار یکسانی هستند و هیچ کس برتری و فضیلتی بر دیگران ندارد تا بر اساس آن حقی بیش از سایرین برای خود قائل باشد و به تعدّی و تجاوز به حقوق آنان دست یازد.
در بینش اسلامی، هستی با همه‌ی امکانات ومواهب و منابعی که دارد به ویژه کره‌ی زمین، برای استفاده انسان و متعلق به همه‌ی ابنای بشر، بدون توجه به رنگ، نژاد، زبان و دین مذهب می‌باشد و مجوز بهره‌مندی بیش‌ترِ عده‌ای از انسان‌ها از این منابع و مواهب، تنها سعی و تلاش بیش‌تر از سوی آنان است. «لیس للإنسان الّا ما سعی»[5] یعنی: «برای انسان جز حاصل تلاش او نیست» و البته این به معنای غارت و چپاول بی‌قید و شرط و انباشت بی‌حد و مرز سرمایه و بی توجهی به آلام و دردهای هم‌نوعان خویش نبوده و نیست، چنان‌که در مبحث «عدالت اجتماعی» با تفصیل بیش‌تر از آن سخن به میان آورده است.
در اسلام خدای همه یکی است و متعلق به نژاد و زبان یا زمان و مکانِ خاصی نیست، هیچ کس حق ندارد پرستش خدا و یا انتساب به دینِ او، یا فهم و تفسیر پیام و اجرای فرامین و قوانین پروردگار را در انحصار خود بگیرد و احیاناً آن را مایه‌ی مباهات و فخرفروشی و یا تجاوز و سلطه‌طلبی خویش قرار دهد و قشر و طبقه‌ی خاصی به نام رجال دین و مفسران انحصاری متون دینی، در اسلام وجود ندارد.
حال که انسان‌ها منشأء واحدی دارند، و همه‌گان حق دارند از طبیعت و جهان هستی بهره‌مند شوند و در عبادت و پرستش نیز همگی رو به سوی تنها کسی دارند که آنان را خلق نموده و به‌طور یکسان مورد خطاب و مشمولِ رحمت و بخشش او هستند، دلیلی برای جنگ، تجاوز و خشونت‌طلبی وجود ندارد و از نظر اسلام، خشونت‌طلبی و جنگ، بدون این‌که حیات انسان‌ها و یا کیان ملت‌ها در خطر باشد و بدون توجه به شرایطِ اضطراری و استثنایی، یک بیماری روانی و یک ناهنجاری اجتماعی است که ریشه در فهم غلط انسان و انحرافش از فطرت پاک و سرانجام انحصارطلبی و زیاده‌خواهی او دارد.
«صلح طلبی» بر اساس مفاهیم و آموزه‌های اسلامی، از سر ناچاری و برای تجدید قوا و یا به دنبال عجز و شکست در صحنه‌ی فعالیت‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی و یا ناشی از یک قرارداد اجتماعی نیست، آن گونه که غربی‌ها می‌پندارند و تلاش ما برای گسترش «صلح» و ترویج مردم سالاری، به این خاطر نیست که با آرامش خاطر و توانایی بیش‌تر، به اجرای نقشه‌ها و تحکیم مبانی و پایه‌های فکری خویش و همچنین استخراج منابع طبیعی و انباشت بیش از پیش سرمایه بپردازیم و یا با بلند کردن ندای «صلح» و «دمکراسی‌خواهی»، فقط در فکر تأمین آسایش و آرامش شهروندان و هم‌کیشان خود باشیم اگر چه به قیمت از بین بردن نظم و امنیت جوامع دیگر هم، باشد!!
به نظر ما کسانی نیز که به‌نام دفاع از اندیشه‌های اسلامی و یا ترویج و گسترش این دین، دست به خشونت می‌زنند و به خون‌ریزی متوسل می‌شوند، فهم نادرست و غلطی از دین اسلام دارند، و ضرر و زیان آنان بیش‌تر متوجه اسلام و مسلمانان است تا دیگران، هر چند هم بسیار مخلص باشند، و برای توجیه کارهای خود به قرآن و سنت و سیره‌ی حضرت رسول و اصحاب و تابعین او استناد جویند. زمانی که هیچ وسیله‌ای برای تبلیغ اسلام و اعلام پیام قرآن به دیگران در سایر سرزمین‌ها وجود نداشت و حضور داعی‌ِ دین و مبلّغ و معلّم قرآن به گونه‌ای مستقیم و زنده، ضروری می‌نمود و جباران و گردن‌کشان نیز، از حضور آنان جلوگیری می‌کردند تا مبادا آگاهی و احساس عزت نفس در توده‌های مردم رنج‌دیده، تحقیر شده و عقب‌نگه داشته شده، احیا شود و چپاول و بهره‌کشی ظالمان با مانع روبرو گردد، در آن زمان، جنگ‌های مسلمانان، قابل توجیه بود و تاریخ گواه و شاهد این امر است که بارها و بارها و به محض جنگ و درگیری مسلمانانِ صدر اسلام با ملل دیگر، قبل از شروع جنگ، آنان پیام می‌فرستادند که ما حامل پیام جدید پرودگاریم و مکلّف هستیم آن را به مردم ابلاغ کنیم، اگر از این کار ما جلوگیری کنید، چاره‌ای جز جنگ نداریم و اگر هم اجازه‌ی دعوت و تبلیغ را به ما دهید، پس از این کار، شما در انتخاب این دین و ماندن بر دین قبلی خود، آزاد هستید؛ زیرا «لا اکراه فی الدین» و «قد تبین الرشد من الغی».
امروز که مسلمانان در تمام جهان و کلیه‌ی کشورها و میان تمام ملت‌ها حضور مستقیم و غیرمستقیم دارند و به علّت وجودِ وسایل ارتباط جمعی و رسانه‌های همگانی، می‌توان این پیام را ابلاغ و به گوش دیگران رساند، اگر بتوانند به گونه‌ای شایسته و بایسته، دین را تبلیغ و با اعمال و رفتار خویش آن را تفسیر و تفهیم کنند، هنوز هم مردم به آن می‌گروند و هر روز هزاران نفر در تمام جهان و به ویژه کشورهای غربی به دین اسلام مشرّف می‌شوند و خودِ آنان در کشورهای خویش به تبلیغ و تعلیم آن می‌پردازند و از بذل جان و مال دریغ نمی‌ورزند، چه جایی و چه توجیهی برای جنگ و خشونت و خون‌ریزی به نام دین و انتشار ارزش‌های دینی وجود دارد!!
ما به اصالت، استحکام و فطری و انسانی بودن و حقانیتِ دینِ خویش ایمان داریم و به عقل و خرد انسان و آگاهی و انتخاب او احترام می‌گذاریم و می‌دانیم که اگر مسلمانان پیامِ اصلی این دین را که «معنویت»، «عدالت»، «صلح»، «همبستگی» است - نه سرزنش و تحقیر و تکفیر او- ، درست بفهمند و متناسب با رشد انسان و تحولات زمان آن را تبلیغ نموده و تعلیم دهند و خود نیز مصداق و نمونه‌ای از افکار و اندیشه‌هایشان باشند، سرانجام، این دین، مورد قبول و پذیرش دیگران قرار می‌گیرد و هیچ دینی با آن نمی‌تواند رقابت کند و اگر هم از پذیرش آن روی‌گردان شدند، مسلمانان به تکلیف خویش عمل نموده و وظیفه‌ای بیش از آن ندارند و داوری و قضاوت نهایی را در جهان آخرت به خدای رحمان و رحیم وا گذارند و به بهانه‌ی پذیرش و عدم پذیرش دین حق نمی‌توانند، دادگاه عدل الهی را در این کره‌ی خاکی برپا نموده و به تفریق انسان‌ها و تقسیم بهشت و جهنم بپردازند!! چرا که به قول اُستاد حسن الهضیبی[6] (رحمه‌الله) «نحن دعاة لاقضاة» یعنی: «ما فقط دعوت‌گریم، نه قاضی!»
مسلمانان راستین در راه تبلیغ دین خویش و استقرار حکم خدا بر زمین هیچ عجله‌ای ندارند و محدوده‌ی زمانی خاصی هم برای این کار تعیین نشده است، تا به هر طریق که شده (حتی با جنگ) آن را به اتمام برسانند. آنان، هزینه‌های قیام به دعوت و ترویج و گسترشِ پیام پروردگار را به جان می‌خرند و می‌دانند که این کار، جز با تحمّلِ سختی‌ها و درد و رنج فراوان امکان‌پذیر نیست و می‌دانند که همیشه عده‌ای از قبول این دین سرپیچی می‌کنند و همگی آن را نمی‌پذیرند و سنّتِ خداوندی هم بر این امر قرار گرفته است:
«و لو شاء ربّک لَآمَنَ مَنْ فی‌الارض کلهم جمیعاً، اَفَاَنت تکره‌الناس حتی یکونوا مؤمنین»[7] یعنی: «و اگر پروردگارتو می‌خواست، قطعاً هر که در زمین است، همه‌ی آن‌ها یک‌سر ایمان می‌آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که (به اسلام) بگروند.»
پس لازم نیست که به خشونت و جنگ متوسل شد. اگر لازم بود همه‌ی مردم از ادیان و مذاهب دیگر به دین اسلام بگروند، چرا در قرآن آیاتی مبنی بر وجود رابطه و گفتگو با اهل کتاب آمده است؟ آیا تعیین حدود رابطه و نحوه‌ی تعامل و گفتگو با آن‌ها، به معنای پذیرش و قبول و اعتراف به وجود آنان نیست؟ و آیا باز هم می‌توان تصور نمود که مسلمانان برای اسلامی کردن دیگران! باید به جنگ و خشونت متوسل شوند؟
اسلام برای تبیین مفهوم «صلح» و «آشتی» و استقرار آن در زمین به سر دادن شعار و نام بردن از آن در کتاب و ذکر آن در گفتار کفایت نمی‌کند و گام‌های بسیار اساسی را در این راه برداشته است، از جمله:
الف) قبل از هر چیزی ذهن انسان را متوجه زندگی و جهانی دیگر با امکانات و نعمت‌های بسیار بهتر و بیش‌تری از این جهان نموده است و این دنیا را با همه‌ی مواهب و منابع و امکاناتی که دارد، تنها مقدمه‌ای برای آن جهان دانسته، حیات انسان را هم وسیله‌ای برای امتحان و آزمایش او تلقی می‌کند، دلبستگی و تلاش بیش از حد را برای تصرف و دستیابی به آن تا حدی که منجر به جنگ، خشونت‌و خون‌ریزی گردد نادرست و مایه‌ی ذلت و خواری انسان و عقب‌ماندگی جوامع بشری می‌داند. البته لازم به یاد‌آوری است که اسلام، مخالف بهره‌مندی از مواهب و نعمت‌های خدادادی و شکوفایی استعدادها و ارضای غریزه‌های حیاتی انسان نیست، به گونه‌ای که عده‌ای تصور می‌کنند. ولی چنان‌که پیامبر(ص) توصیه فرموده از انسانِ مسلمان خواسته شده است که «اللهم لا تجعل الدنیا اکبر همّنا و لا مبلغ علمنا» یعنی: «خدایا! دنیا را بزرگ‌ترین اهتمامِ ما و بالاترین علم و دانایی ما قرار مَدِه!»
ب) اسلام، انسان را به گونه‌ای که هست، به خودش می‌شناساند؛ او را موجودی ترکیب یافته از غرایز حیوانی و تمایلات و استعدادهای انسانی می‌داند، میل به صعود و رشد و تکامل و یا سقوط و تنبلی و عقب‌ماندگی را، هر دو با هم، دارد ولی اصل بر صعود و رشد او و شکوفایی استعدادهای درونی‌اش است و هر گونه توقف و تلاش برای ارضای غیرمحدود غرایز حیوانی و یا فرو افتادن به لجن‌زار شهوات و پرخاش‌گری و خشونت را انحراف از مسیر اصلی و نوعی بیماری و عارضه تلقی می‌کند و به او هشدار می‌دهد که مسیر شما غیر از این، و مقام و جایگاه شما بالاتر و برتر از آن است که تو می‌اندیشی.
اسلام با وضعِ یک سیستم اخلاقی مبتنی بر واقعیاتِ وجودی انسان و آخرت اندیشی و خداترسی او، به شیوه‌ای حکیمانه و تدریجی، به گونه‌ای این انسان را پرورش می‌دهد که زمینه‌ها و مقدمات بروز و ظهور جنگ و خشونت را برمی‌چیند و آن را از ریشه می‌خشکاند: پیشه‌‌کردن زُهد و قناعت، صبر و خویشتن‌داری، ایثار، فرونشاندنِ خشم، عفو و گذشت، پرهیز از غیبت و نمامی، خودداری از سوءظن و گمان بد، ترکِ مجادله‌های بی‌مورد، ترک و سؤال نکردن ازآن‌چه به انسان مربوط نیست، ایجاد پیوندهای عاطفی بین خویشاوندان، رعایت حقوق همسایگان، انفاق و کمک به فقرا و مستمندان و از همه‌ مهم‌تر رابطه‌ای اخوت دینی بین مؤمنان و سرانجام نوع‌دوستی و خدمت به هم‌نوعان خود در سراسر جهان، همه‌ی این‌ها، نمونه‌ای از زمینه‌سازی برای «صلح» و «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» و پرهیز از خشونت و جنگ است.
ج) رسمیت دادن و پذیرفتنِ اختلافات نژادی، زبانی و همچنین قبول تکثّر ادیان و مذاهب از نظر اسلام، گامِ دیگری به سوی »صلح» و «هم‌زیستی‌مسالمت‌آمیز» در بین ابناء بشر است. بسیاری از جنگ و خون‌ریزی‌های ملّی و بین‌المللی، ناشی از تحقیر یک‌نژاد، زبان و یا دین و مذهبی خاص است، مانند جنگ بین سیاه و سفید یا جنگ‌های نژادپرستانه‌ی آلمان‌ها و احساس خودبرتر بینی عرب‌ها و یا اقوام فارس و ترک نسبت به دیگران، عامل بسیاری از خشونت‌های قومی و مذهبی بوده است.
«یا ایها الناس، إنّا خلقناکم من ذکر و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا، إنّ اکرمکم عندالله اتقاکم»[8] یعنی: «ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله کردیم تا یک‌دیگر را بشناسید، در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.» «و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم»[9] یعنی: «و از نشانه‌های (قدرت) او آفرینش آسمان‌ها و زمین و اختلاف زبان‌ها و رنگ‌های شماست».«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواءٍ بیننا و بینکم انَّ لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضُنا بعضاً ارباباً من دون الله»[10] یعنی: «بگو ای اهل کتاب، بیایید بر سخنی که میان ما و شما یکسان است، بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نگیرد.»
د) باور به ایجاد عدالت اجتماعی و فراهم کردن بسترهای مناسب برای تصمیم‌گیری و انجام امور براساس خرد جمعی و شورا، اعتقاد به مشارکت و گفتگو، نیز جامعه را از تنش و تضاد و در نهایت جنگ و خشونت دور می‌کند و زمینه‌های «صلح» و «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» را فراهم می‌آورد که پیش‌تر به تفصیل در مورد آن‌ها بحث شده است و نیازی به تکرارشان نیست.
شاید کسانی چنین تصور نمایند که ما حکم به تعطیل «جهاد» می‌دهیم و دیگر باوری به آن نداریم؛ در حالی که هرگز چنین چیزی مد نظر ما نیست و هر کسی که کم‌ترین آشنایی با کتاب و سنت داشته باشد، متوجه آیات و احادیث زیادی درباره‌ی «جهاد» و برتری مجاهدان بر دیگران و پاداش فراوان آنان نزد خدا خواهد شد. سخن ما این است که اولاً «جهاد» و «قتال» دو چیز جداگانه و متفاوت از هم‌اند و آن دو را نباید یکی دانست: در حالی که هر گونه سعی و تلاش و کوشش مسلمانان در ارتباط با فهم، تبیین، تبلیغ، تعلیم و سرانجام اجرا و استقرار حکم پروردگار، «جهادِ» در راه خداست، که شامل اقدامات تبلیغی، تعلیمی و تربیتی و حتّی مسلحانه است، که با تشکیل جلسات، ایراد سخنرانی نوشتن مقالات و کتاب، ارائه‌ی خدمات عمومی و خیریه و حضور در میدان جنگ با دست و زبان و قلم امکان‌پذیر است ولی آن‌چه «قتال» نام دارد، فقط جنگِ مسلحانه و رویارویی مستقیم و خونین در میدان نبرد است. به‌طور خلاصه می‌توان گفت: «قتال» تنها بخشی از جهاد در راه خداست و نه همه‌ی آن و نه بهترین و تنها راه. ثانیاً ما می‌گوئیم «جهاد» تعطیل بردار نیست ولی «قتال» همیشه و در هر جا ضرورتی ندارد و اصلاً گاهی اوقات نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم هست. «قتال» یک حالت اضطراری است و آخرین راه چاره، که با نگاهی به آیات قرآن متوجه آن خواهیم شد:
«اُذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و اٍنّ الله علی نصرهم لقدیر * الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حقٍ اٍلّا اَن یقولوا: ربنا الله»[11] یعنی: «اجازه‌ی دفاع به کسانی داده می‌شود که به آنان جنگ تحمیل می‌گردد چرا که به ایشان ستم رفته است و خداوند بر پیروزی ایشان تواناست * کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه‌ی خود اخراج شده‌اند و... .» «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین»[12] یعنی: «و در راه خدا با کسانی که با شما می‌جنگند، بجنگید، (ولی) از اندازه درنگذرید، زیرا خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.» «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل مااعتدی علیکم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقین»[13] یعنی: «پس هر کس بر شما تعدی کرده، شما هم به همان صورت به او تعدی کنید و از خدا بترسید که خدا با متقیان است». «اَلا تقتلون قوماً نکثوا ایمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءُوکُمْ أول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان کنتم مؤمنین»[14] یعنی: «چرا با گروهی که سوگند خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده (ی‌خدا) را بیرون کنند، و آنان بودند که نخستین بار (جنگ‌را) با شما آغاز کردند، نمی‌جنگید؟ آیا از آنان می‌ترسید؟ با این که اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید.»
هـ) پیام اسلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست و خطاب‌های قرآنی به طور کلی، نوع انسان و مردم است و مهم نیست چه نژاد و زبان و مسلکی دارند؛ آیات زیادی با «یا بنی آدم...» شروع‌شده‌اند و آیاتی هم با «یا ایها الناس...» مردم را مورد خطاب قرار داده‌اند و آیاتی هم خطاب به پیروان ادیان پیشین مانند: «قل یا اهل الکتاب» که پیروان تمام پیامبران(ع) به طور کلی، و یهود و نصاری نیز به‌طور ویژه و خصوصی خطاب قرار گرفته‌ و به پذیرش دین اسلام دعوت می‌شوند و البته این خطاب‌ها به معنی آزادی در رد و قبول این دین و نه اجبار به پذیرش و تسلیم است، و هر نوع گفتگویی با هر کسی، اعتراف به وجودِ اوست، خواه باطل باشد و خواه برحق و قبول کسی به عنوان طرف گفتگو، به معنای برحق بودن او نیست.
وقتی که یکی از پیام‌های مهم دین اسلام، «صلح» و «امنیت» است و این پیام هم محدود به نژاد و زبان و دین خاصی نیست، پس «صلح طلبی» و‌تلاش ما برای ایجاد امنیت، جهانی است و آن را تنها برای مسلمانان نمی‌خواهیم و «صلح طلبی» ما برای ایجاد فضایی آرام و مطمئن، برای فعالیت‌های اجتماعی ما نیست و یا صلح بعد از جنگ نیست، بلکه این صلح و امنیت پیام پروردگار ماست که خود را مکلف به ابلاغ و ایجاد زمینه‌های لازم برای استقرار آن می‌دانیم. در هر کجای این جهان، جنگ و آشوبی برپا باشد، آن را مخالف با پیام پروردگار و خود را مکلف به فرونشاندن آن می‌دانیم. و اگر مسلمانانی در گوشه‌ای از جهان همانند «فلسطین» و «کشمیر» و «چچن» درگیر جنگ‌های مسلحانه گشته‌اند، باور داریم که هیچ راه چاره‌ای جز این نداشته‌اند و به احتمال بسیار زیاد از راه‌های دیگر مأیوس شده و به بن‌بست رسیده‌اند و از نظر سیاسی هم، عملکرد آنان را مربوط به مسائل داخلی‌ خودشان دانسته و آن ‌ها را در حلّ مشکلات خویش و اتخاذ روش‌های مناسب با شرایط و اوضاع و احوال‌ خاص خودشان، آگاه‌تر از خود و دیگران می‌دانیم.
امروزه، شرایط و اوضاع و احوالِ جهان به گونه‌ای است که هیچ کشوری و یا ملتی به‌تنهایی نمی‌تواند، زندگی کند و خود را دور نگه دارد. اگر در گوشه‌ای از جهان جنگ و خشونت وجود داشته باشد، آثار و تبعات آن دامن‌گیر اگر نه همه‌ی جهان، حداقل مناطق و ممالک زیادی خواهد شد، به این خاطر است که صلح‌طلبی ما جهانی و برای دیگران هم هست و در راه آن از هیچ تلاشی دریغ نمی‌ورزیم و چنان‌که آغاز کار و کلامِ هر مسلمانی با «بسم الله الرحمن الرحیم» است و پایانِ آن با درود و سلام، ما نیز گفتار خویش را در این مبحث با اصطلاحِ مشهور «والسلام علیکم و رحمة الله» به پایان می‌بریم.


ارجاعات:

[1] - نساء/94
[2] - نساء/86
[3] - انبیا/107
[4] - حجرات/13
[5] - نجم/39
[6] - مرحوم استاد حسن الهضیبی یکی از دعوتگران و مجاهدان برجسته‌ی مصری در عصر فعلی می‌باشند.
[7] - یونس/99
[8] - حجرات/13
[9] - روم/22
[10] - آل‌عمران/64
[11] - حج/40-39
[12] - بقره/190
[13] - بفره/194
[14] - توبه/13