ارائه‌ی تئوری سیاسی در سایه‌ی شناخت انسان

نگاهی كه مكاتب بشری به انسان دارند، باعث اختلاف دیدگاه‌های آنها درباره‌ی مسایل مهم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... شده ‌است. مسلماً مكتبی كه از انسان جز جسم مادی او نمی‌شناسد با مكتبی كه فقط به ابعاد روحی آدمی توجّه دارد نمی‌توانند دیدگاه یكسانی برای جنبه‌های مختلف انسانی داشته باشند. گروه‌هایی كه برای یكی از غرایز آدمی اصالت قایل اند و محور حركت و برنامه‌ آدمی را براساس آن تصوّر می‌نمایند با گروهی كه ابعاد فطری آدمی را نیز نادیده نمی‌گیرد، در ارئه تئوری برای آدمی متفاوت عمل می‌كنند؛ به‌عنوان مثال به دیدگاه تعدادی از متفكّرین درباره انسان اشاره می‌شود.

ژان پل‌سارتر: «انسان فاقد طبیعت است، هرگونه كه بخواهد می‌تواند خود را بسازد.»

امیل دوركیم و طرفدران اصالت اجتماع: «انسان فاقد طبیعت ثابته است و جامعه، او را می‌سازد.»

توماس هابز: «طبیعت انسانی شرّ بوده و انسان ذاتاً موجودی شرور است.»

ژان ژاك روسو: «طبیعت انسان نیك است. انسان ذاتاً موجودی خوب است، ولی تمدن او را فاسد می‌كند.»

ماركسیست‌ها: «انسان به‌غیر از نیازهای زیستی دارای طبیعت دیگری نیست و تاریخ او را در هر مرحله از مراحل به شكل خاصی در می‌آورد.»

فروید: «انسان دارای طبیعت است امّا مهم‌ترین عامل در طبیعتِ او غریزه جنسی است كه به همه‌ی اعمال و رفتار او جهت می‌بخشد.» 

آلفرد آدلر: «آن چه در طبیعت انسانی مهم است میل به برتری جویی است كه عامل محرك رفتار و كردار آدمی است.»

یونگ: «طبیعت انسانی دو قطبی است و دارای نیروهای متضاد است؛ مثل برون‌گرایی و درون‌گرایی خودآگاه و ناخودآگاه، پیشرفت و بازگشت.»[1] 

حال هركدام از این متفكّرین با توجّه به نگاهی که به انسان و طبیعت آدمی دارند به ‌طور حتم هنگام ارائه ی نظر و تئوری‌ در زمینه‌ی امور سیاسی نمی‌توانند مستقل از دیدگاه خویش عمل نمایند و نظریه‌پردازی كنند.

بنابراین در مورد این‌ كه انسان چیست و آیا طبیعتی دارد یا نه، نظریات گوناگونی ارائه شده ‌است.

1ـ انسان فاقد طبیعت در فطرت است؛ یعنی نیاز و گرایش ذاتی درونی ندارد و طبیعت انسانی در آغاز حیات همانند ظرفی خالی و صفحه‌ای بی‌رنگ است كه هر آن چه جامعه و فرد در آن بریزد، می‌پذیرد. از طرفداران این نظریه امیل دوركیم و ژان پل سارتر هستند.

2ـ در وجود انسان نیازها و گرایش‌هایی نهفته است كه براساس آنها زندگی می‌كند. این گرایش‌ها در شرایط مساعد شكوفا می‌شوند. بدون این نیازها، اجتماع نمی‌تواند هیچ تأثیری در آدمی بگذارد و اصولاً نقش اجتماع و فرد این است كه عامل پرورش این استعدادها یا عامل بازدارنده‌ی آنها باشد.این نظریه به‌عنوان نظریه فطرت نام برده می‌شود كه به دو صورت مطرح می‌شود.

الف) طبیعت انسانی بالفعل است؛ یعنی نیازها و گرایش‌های درونی انسان از ابتدای طفولیت بالفعل وجود دارند و دستخوش تغییر و تبدیل نمی‌شوند؛ به‌عنوان مثال انسان از همان لحظه كه به عالم وجود قدم می‌گذارد به‌خوبی می تواند راستی و درستی را تشخیص دهد.

ب) طبیعت انسانی در ابتدا بالقوه است، امّا بعد بالفعل می‌شود؛ یعنی گرایش ها و نیازهای انسانی در ابتدا به‌صورت استعداد و قوّه هستند كه بر اثر عواملی به فعلیت می‌رسند.

امّا از نظر قرآن انسان تركیبی از جسم، روح، ماده و معناست كه از كرامت ذاتی برخوردار است.(اسرا70)[2] خداوند به‌ عنوان جانشین در این كُره‌‌ی خاكی (بقره/30)[3] به واسطه‌ی قدرت خویش او را می‌آفریند و در روح خویش در او می‌دمد، (ص/72، حجر/29)[4] و به او علم و استعدادِ اسرار آفرینش و موجودات مختلف و شناخت حقایق را عطا می‌نماید. (بقره/31)[5] آن‌گاه به‌عنوان تنها موجود در این حیات خاکی آماده پذیرش تكالیف الهی جهت نیل به كمال الهی شده (احزاب/72)[6] و تمامی موجودات جهان آفرینش مسخر او می‌شوند.(ابراهیم/ 32و33، اعراف/10)[7]

از نظر قرآن انسان موجودیست مختار و آزاد ما بین دو بی‌نهایت، از یك‌ سو می‌تواند چنان سقوطی كند كه پایین‌تر از حیوانات قرار گیرد و از سوی دیگر چنان اوج گیرد كه برتر از ملائك قرارگرفته و به مكانی گام بگذارد كه ملائكه را یارای پای ‌نهادن به آن مقام نباشد. (شب معراج)

چون معلّم بود عقلش مرد را      
عقل چون جبرئیل گوید احمدا
تو مرا بگذار زین پس پیش ران

 
 بعد ازین شد عقل شاگردی ورا
گر یكی گام نهم، سوزد مرا
حد من این بود ای سلطان جان[8]

 

این چنین انسان از یك ‌طرف رو به سوی خاك دارد و ازسوی دیگر رو به بارگاه ربویی و ملأ اعلی، دارای روحی الهی است كه منشأ حیات انسانی بوده (سجده/90، حجر/29)[9] كه وجود سمع و بصر و فؤاد از ویژگی‌های بارز و برجسته این حیات انسانی است. در‌ سایه‌ی عقل و اندیشه، حواس و دل و قلب، عالم آفاق و انفس را می‌شناسد. (مؤمنون/78، اسراء/36، انفال/22، انفال/29، عنكبوت/69، كهف/65)[10] پیام الهی و وحی آسمانی را دریافت می‌دارد، قوانین و سنن الهی در طبیعت را كشف می‌كند و منشأ اثر علوم‌تجربی می‌شود و در سایه‌ی تلفیق و ارزیابی وحی با علوم ‌تجربی صاحب اراده‌ای جهت اجرای فرامین الهی، عبودیت پروردگار و تلاش جهت عمران و آبادانی در این كُره‌ خاكی می‌شود. از نظر قرآن طبیعت انسان دارای جنبه‌ی مثبت است‌ كه می‌توان به‌ مواردی از آنها اشاره كرد.

1ـ خودآگاهی (قیامت/14ـ15، عادیات/6ـ7)[11]

2ـ شناسایی خوب و بد (شمس/ 7ـ8، بلد/10)[12]

3ـ فطرت‌خداجویی (روم/30، اعراف/172، لقمان/25، عنكبوت/63، مؤمنون/86ـ87، روم/33)[13]

4ـ نفس لوامه ‌یا وجدان اخلاقی (قیامت/1ـ2)[14]

همچنین از جنبه‌های منفی طبیعت انسان؛ یعنی بُعدی از نفس كه آدمی را به‌سوی بدی ها سوق می‌دهد،(نفس اماره/ یوسف/53)[15] می‌توان به موارد زیر اشاره نمود. 

1ـ انسان تابع هوی و هوس است. (قیامت/5)[16]

2ـ انسان موجودی مجادله‌گر است. (كهف/54)[17]

3ـ انسان در صورت بی‌نیازی طغیان می‌كند. (علق/6ـ7، شوری/27، تكاثر/1)[18]

4ـ انسان موجودی عجول است. (اسراء/11، انبیاء/37)[19]

5ـ انسان موجودی ضعیف و در رنج است. (نساء/28، بلد/4)[20]

6ـ انسان موجودی حریص است. (فصلت/49)[21]

7ـ انسان دوستدار مال است. (عادیات/8)[22]

8ـ انسان موجودی بخیل است. (اسراء/100)[23]

9ـ انسان موجودی كفران ‌پیشه است. (شوری/48، عبس17ـ18، عادیات/6)[24]

10ـ انسان به‌هنگام از دست دادن نعمت مأیوس می‌شود. (هود/9، اسراء/83، روم/36)[25]

11ـ انسان موجودی فخرفروش است. (هود/10ـ11)[26]

از نظر قرآن انسان با وجود این‌كه تركیبی از جسم و روح، طبایع منفی و مثبت است، ولی موجودیست متعادل و دارای تناسب و هماهنگی است كه خداوند او را در نیكوترین شكل آفریده است.(تین/4، تغابن/3، انفطار6 و7)[27] همچنین انسان‌ها از لحاظ استعداد و توانایی با همدیگر متفاوت هستند تا از یكنواختی در نظام آفرینش جلوگیری و زمینه تلاش و كوشش و همكاری و مساعدت در این كُره‌ی ‌خاكی فراهم شود. (زخرف32، نوح14، انعام/165، اسراء/21، نحل/71، نساء/32)[28]

نكته مهم این كه طبایع منفی به‌صورت بالقوه در نهاد آدمی وجود دارند و خداوند علاوه‌بر حجت باطنی (عقل و اندیشه آدمی) حجت‌های بیرونی (انبیاء) را نیز ارسال نموده‌ تا راه و مسیر حركت انسان مشخص شده و رذایل اخلاقی اجازه ظهور و نمود نیابند. آدمی از طریق علم و تفكّر، (ملك/10، علق/3، انفال/22)[29] ایمان (انعام/48)[30] و عمل صالح (یونس/9)[31] می‌تواند در مسیر تكامل و در جهت شكوفایی جنبه‌های مثبت طبیعت خود گام بردارد و نتیجه تلاش و جهد خویش را دریافت دارد. 

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ ] عنكبوت/69

«كسانی كه در راه ما مجاهدت می‌كنند، راه خود را قطعاً به آنها نشان خواهیم داد.» 

در كنار علم و تفكّر، ایمان و عمل صالح، موانع زیادی هستند كه جلوی رشد آدمی را گرفته و او را از حالت تعادل مورد رضای الهی خارج می‌نمایند و باعث می‌شوند تا انسان هنگام تئوری‌‌پردازی، از جوانب زندگی انسانی غافل و بدون توجّه‌ی همه جانبه به ابعاد وجود آدمی، نظریه‌سازی كند. موانعی كه در طول تاریخ به شیوه‌های گوناگون نقش‌آفرینی نموده، عامل انحطاط و نابودی جوامع شده و فلاكت و بدبختی زیادی را بر چهره ی تاریخ نشانده‌اند. حب ‌ذات یا خودپرستی (جاثیه/23)[32] حب ‌دنیا یا دنیازدگی (توبه/38، منافقون/9، كهف/28، یونس/7ـ8)[33] تكبر و خود برتربینی (نسا/173، اعراف/146، جاثیه/8، قصص/4)[34] تقلید و شخصیت‌زدگی (انعام/116)[35] سخن بدون علم (نور/15، احزاب/67)[36]  كتمان حق (بقره/174و159و42، آل‌عمران/71و187)[37] مجادله با حقّ (كهف/56، مؤمن/4و69، حج/3)[38] در آمیختن حقّ با باطل (بقره/42، آل‌عمران/71)[39] قساوت قلب (بقره/74)[40] از خودبیگانگی (حشر/19)[41] عنادجویی (انفال/32)[42]  خودستایی (نساء/49)[43] از جمله رذایل اخلاقی و مانعین رشد و تكامل آدمی هستند كه در شكل‌گیری اتفاقات تاریخ نقش بارز و برجسته‌ای را ایفا نموده‌اند. عامل ایجاد فساد سیاسی و اقتصادی و تشكیل دولت‌های استبدادی و استعماری بوده و در به وجود آمدنِ شكاف طبقاتی، ترس، گرسنگی و تضیع حقوق در جوامع نقش داشته‌اند. چه بسیارند حكّام مستبدی كه به واسطه قساوت قلب  جهت ارضای امیال خودپرستی و غرور و تكبّر خویش چنان حبّ ‌دنیا بر آنها مستولی شده و در سایه‌ی عناد، خود را جای پروردگار نشانده و با در آمیختن حقّ و باطل از غفلت آحاد جامعه سوءاستفاده نموده و به واسطه‌ی زور و تزویر، عالمان و خواص جامعه را وادار به كتمان حقّ و سخنان عوام‌فریب و حكام‌‌پسند كرده تا مسبب ماندگاری و دوام حاكمیت جور و استبدادی خویش را فراهم آورند. تبعیت از اكثریت، تقلید، پیروی از ظن و گمان همواره از سموم مهلكی بوده‌اند كه توده عوام را در حالت بی‌هوشی و بی‌اراده‌ا‌ی نسبت به ظلم و استبداد حاكمان فاسد نگه‌ داشته‌اند. بدین ترتیب در طول تاریخ بدون درس‌گرفتن از پیامدهای آن، شاهد حاكمیت جور و ستم بر جوامع بوده‌ایم به گونه ایی که هم چنان در حال تكرار شدن است، حتّی تئوری نظریه پردازان هم در این راستا مصادره شده است. همین باعث شده تا این رذایل و موانع رشد به‌شدّت در قرآن از سوی خداوند مورد سرزنش و نكوهش قرار گیرند. بنابراین در گذشته، حال و آینده، آن چه سبب بدبختی جوامع و شكل‌گیری فساد سیاسی و دولت‌های جور و استبداد شده‌، فقدان تئوری و یا نظریه‌ی سیاسی برای اداره ی امور جامعه نبوده،‌ بلكه مستولی‌شدن این رذایل بر افراد انسانی سبب شده‌ كه تئوری و نظریه‌های سیاسی ضد استبدادی هم به نفع مستبدین مصادره شود. نبود علم و آگاهی و اراده‌ی ناشی از آن جهت اقدام عملی در راستای براندازی حاكمیت استبدادی، اسیرشدن توده‌ها در تعصبات و تقلیدها، جهل و نادانی‌ها هم چون هیزم، آتش زیر خاكستر حرص و طمع و غرور و تكبّر عدّه‌ای از آدمیان را هم چنان شعله‌ور نگه داشته، به‌گونه‌ای كه این آتش از میان آن عوام حتّی خواص جامعه همواره قربانی می‌گیرد و تر و خشك جامعه را با هم می‌سوزاند.

بنابراین مكاتبی كه انسان را همه جانبه نشناسند و تمامی ابعاد وجودی و نیازهای او را در نظر نگیرند و از میان نیازهای اقتصادی (عنكبوت17)[44] نیاز به زندگی اجتماعی (حجرات/13)[45] نیاز جنسی (روم/21، نور/32، بقره/223)[46] زیبایی‌جویی (ق/6، كهف/7، نحل/14، اعراف/32، مائده/87)[47] نیاز اخلاقی (آل‌عمران/159، فرقان/63)[48] و عواطف انسانی فقط به یكی از آنها توجّه نمایند و فقط نیازی در انسان اصالت یابد و بقیه نادیده گرفته شود هم چنان كه تلاش برای معاش و نیاز اقتصادی از دیدگاه ماركس و نیاز جنسی از نظر فروید، تأمین بیشترین لذّت برای تعداد بیشتری از آحاد جامعه از سوی بنتام و... اصالت یافته‌است، تئوری‌سازی و برنامه‌ریزی برای حیات انسانی بی‌نتیجه و ناموفق و مقطعی خواهد بود. به‌ همین دلیل تنها راه نجات و ارائه برنامه‌ی درست، رجوع به وحی الهی و به‌كاربردن اصول و مبانی آن در جهت سامان بخشیدن به تمامی ابعاد زندگی انسانی است؛ چراكه خداوند انسان را كه مخلوق اوست، بهتر می‌شناسد و در هنگام ارائه‌ی اصول، تمامی ابعاد وجودی او را در نظر می‌گیرد و با توجّه به گرایش‌ها و نیازهای فطری و جسمی و در نظر گرفتن حیات دنیوی و اخروی و تفاوت استعدادی انسان‌ها بهترین و جامع‌ترین اصول و مبانی را تشریع می‌كند، برنامه‌هایی كه دارای ویژگی‌های زیر هستند:

1ـ انسان را به‌سوی هدف آفرینش خویش می‌كشاند.

2ـ براساس فطرت انسانی بنا شده است. (می‌توان گفت از نظر اسلام اصالت با فطرت[49] آدمی است)

3ـ در رابطه با حیات اخروی انسان‌ها تنطیم شده است.

4ـ حیات بخش است و انسان را از ظلمت به‌سوی نور فرا می‌خواند.

5ـ انسان را به‌سوی پاكی و خیر می‌كشاند و از ناپاكی‌ها و زشتی‌ها دور می‌نماید.

6ـ با توجّه به توان و استعداد آدمی است و سختی و حَرجی در آنها وجود ندارد.

7ـ تمامی ابعاد آدمی را تحت پوشش خویش قرار می‌دهد و باعث می‌شود آدمی همچنان در مسیر تعادل باقی بماند.[50]

 

هم نوایی با هستی ‌یا تقابل با آن

مخلوقات این كره‌ی ‌خاكی برای حركت از نقص به‌سوی كمال بایستی دارای سه خصلت و صفت باشند كه عبارتند از: اخذ، تغییر و عطا. آدمی هم از این مهم مستثنی نیست. روح وقتی در كالبد لاشه دمیده می‌شود او را متصف به یكسری استعداد کرده و از حالت تجرّد خارج می‌نماید و به شكل نفس انسانی در می‌آورد. بنابراین نفس انسانی هم، برای رسیدن به كمال، مستعد و نیازمند اخذ، تغییر و عطا می‌شود كه جز در سایه‌ی آنها به كمال شایسته انسانی نخواهد رسید. این نفس جهت اخذ دارای سه قوّه ی بصر، فواد و سمع می شود كه هر یك نقش مهمی در سیر صعودی و حركت به‌سوی كمال در آدمی ایفا می‌نمایند. بصر که دریافت معلومات از عالم شهاده، سنن و قوانین الهی در حیات هستی را بر عهده می گیرد با دیدن كه مظهر حیات حیوانی است، تفاوت فراوانی دارد؛ چراكه آدمی در سایه‌ی بصر، قوانین و سنن را تجزیه و تحلیل می‌كند و به برخاستن طول‌موج‌های ارسالی از اشیاء و عكس‌العمل غریزی برمبنای آن بسنده نمی‌نماید؛ به‌عنوان مثال وقتی مشاهده می‌كند آب در صد درجه می‌جوشد، فرضیه‌های مختلفی را برای آدمی مجسم می کند از جمله: در این جوشیدن چه عواملی می‌تواند مؤثر باشد؟ آیا نوع ظرف، نوع آب، زمان و مكان انجام آزمایش تأثیرگذار است؟  بدین ترتیب آدمی از طریق فواد، با تأمل در آن چه می‌بیند نسبت به عالم غیب كه در حیطه‌ی حواس آدمی نیست آگاهی پیدا می‌نماید؛ به‌عنوان مثال از جوشیدن آب در صد درجه صفات علم، حكمت، قدرت و... خداوند برایش مشخّص و عیان می‌شود؛ زیرا درک می کند که اگر نقطه‌جوش آب متغیر بود؛ مثلاً گاهی در 10 درجه، زمانی در 20 درجه و ... آدمی دچار سردرگمی شده و ادامه حیات با تسرّی چنین بی‌نظمی به سایر پدیده‌ها و قوانین ناممكن می‌نمود. بدین ترتیب آدمی در سایه‌ی به‌كارگیری فواد به نوعی عقیده و جهان‌بینی دست می‌یابد كه حیوانات و نباتات از آن مبرا هستند. آن‌گاه پس از شكل‌گیری جهان‌بینی، آدمی بایستی موقف و موضع خود را در برابر حقایق و جهان‌هستی از طریق احكام و قوانین مشخص كند. حال سؤالی كه پیش می‌آید این است كه آیا آدمی خود می‌تواند از طریق اراده، حكم درست را داده و تشخیص خوب و بد را بدهد؟ آیا چنین احكامی بایستی از بیرون آدمی بر زندگی بشری دیكته شود؟ آدمی برای چنین تشخیصی (خوب و بد بودن) بایستی دارای دو ویژگی مهم و برجسته باشد. 1ـ اولاً بایستی بداند كه آیا این قوانین با فطرتش هم‌خوانی دارد یا نه؟ ثانیاً بایستی برایش عیان شود که آیا در سایه‌ی این احكام و قوانین می‌تواند با سایر اجزای هستی، همسو شده تا در تقابل و تصادم با آنها قرار نگیرد؟

همچون اجزای یك دستگاه كه علاوه‌بر این‌كه هر جزء وظیفه‌ی خویش را انجام می‌دهد برای تأمین هدف نهایی و دست‌یافتن به هدف غایی بایستی اجزا نیز با هم هماهنگ و همسان باشند.

هم‌خوانی احكام و قوانین با فطرت و سازگاری آنها بر حركت هستی و كون نیازمند علمی محیط است  كه از دسترس مخلوق خارج می باشد و همین اقتضای قوّه‌ی دیگری در آدمی به‌نام سمع است كه در كنار دریافت وحی، (احكام و قوانین الهی) برای فواد و بصر نیز روشنگری نموده و هدایت‌هایی را دریافت می دارد.

بیان این مقدمه‌ ما را به‌سوی پایه‌های اساسی نظام سیاسی در اسلام رهنمود می‌نماید كه شامل توحید، رسالت و خلافت می باشد.

فهم صحیح توحیدی نتایج بس گرانبهایی را در مسیر زندگی، نصیب آدمی می‌نماید. انسان در می‌یابد، پروردگار با دارا بودن اسماء الحسنی و برخورداری از صفاتی چون باری، خالق، مصور، حكمت، قدرت، هدایت و... این نظام عظیم كائنات را بیهوده نیافریده و تمامی هستی با وجود پیچیدگی، در نهایت نظم به‌سوی هدفی معین و معلوم در حركت هستند. پروردگار هرآن چه را از موجودات‌زنده و غیرزنده خلق نموده بر اساس طرح و نقشه و مطابق هدف و غایتی بوده و با به ودیعه گذاشتن نیروی محركه از طریق هدایت تكوینی، اجزای كل جهان هستی را در راستای تأمین هدف عالیه خویش هماهنگ نموده‌است. آیات آغازین سوره اعلی مبین چنین تلقی صحیحی از توحید هستند.

آری پروردگار والامقام خداوندی است كه براساس طرح و نقشه‌ای كه در علم ایشان بوده، ذرات و مواد اوّلیه‌ی لازم و به اندازه‌ی مشخص و معین (خَلَقَ) را در جهت پیاده‌كردن نقشه ی خویش ایجاد نموده، سپس براساس طرح قبلی، مواد لازم را در قالبی منظم به‌گونه‌ای صورت و شكل بخشیده كه نقصی در آنها نباشد (فَسَوَّی) آن‌گاه جهت انجام وظیفه، در راستای تأمین علت غایی، استعداد و قدرت و توانایی را در مخلوقات به ودیعت نهاده (قَدَّرَ) و سرانجام در بین این همه موجودات متحرك، جهت جلوگیری از تصادم و برخورد هماهنگی ایجاد كرده‌است.(فَهَدَی)

تأمّلی در كوچكترین ذرّات سازنده‌ی موجودات كه در نهایت سازنده‌ی كهكشان‌ها، زمین و سایر ستارگان و سیارات خواهند شد- هركدام در مداری ثابت، بدون تصادم و برخورد و تداخلِ وظایف، به ایفای نقش می‌پردازند- ما را متوجّه خالقی می‌نماید كه وصله‌ی ساعت ساز لاهوتی، خداوند ژنده‌پوش و پرودگار بی‌حكمت و اراده‌ی دئیسم‌ها و فاقد برنامه ی سكولار‌ها به او نمی چسبد. 

تعداد عنصری مشخص با ویژگی مخصوص به خویش در سایه‌ی پیوندهای مختلف كوالانسی، یونی، هیدروژنی و ... به‌دنبال انفجار بزرگ و با توجّه به استعداد، توانایی، نسبت و نوع تركیبات موجودات غیرزنده و زنده اعم‌از گیاهان و حیوانات و انسان را به وجود می آورند؛ به‌گونه‌ای كه هیچ ذره‌ای توان مقابله و نافرمانی در برابر امر الهی را نخواهد داشت. چنان چه پنج عنصرکربن، هیدروژن، اکسیژن، نیتروزن و گوگرد با توجّه به خصوصیات و ویژگی‌هایی که خداوند در آنها نهادینه کرده است و با توجّه به ظرفیتی که برای پیوندکولانسی دارند ـ که ناشی از ویژگی آخرین لایه‌ی الکترونی‌شان است - باعث به وجودآوردن مونومرهایی؛ چون آمینواسیدها، مونوساکاریدها، اسیدچرب وگلیسرول و نوکلئوتیدها می شوند. این مونومرها هم در سایه ی واکنش های سنتزی ـ آنابولیسمی ـ مولکول های زیستی را به وجود می آورند. این مولکول ها هم به همراه مواد معدنی، سلول و در نهایت موجودات زنده اعم از گیاهان، حیوانات و انسان ها را حیات می بخشند. همه ی این مراحل بیانگر خلقت، تسویه، تقدیر و هدایت خداوند بوده و فهم صحیح توحیدی به آدمی می بخشد تا تداعی‌گر این آیه پروردگار گردند.

[إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ ۗ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ۗ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ] اعراف/54

«پرودگار شما خداوندی است كه آسمان‌ها و زمین را در شش دوره بیافرید. سپس به اداره‌ی جهان هستی پرداخت با (پرده‌ی تاریك) شب، روز را می پوشاند و شب شتابان به‌دنبال روز روان است جملگی مسخر فرمان او هستند. آگاه باشید كه تنها او می‌آفریند و تنها او فرمان می‌دهد. بزرگوار و جاویدان و دارای خیرات فراوان خداوند است كه پروردگار جهانیان است.»

در سایه ی چنین بینش صحیحی از توحید، خالق و آمر به ‌هم می‌رسند و وحدت می‌یابند و این چنین است که محمد h در آخرین پیام پرودگار ابلاغ نماید:

[قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ] آل‌عمران/154

«بگو: همه‌ی كارها در دست خداست.»

مشاهده می‌نماییم كه در سایه‌ی چنین جهان‌بینی ای، افكار الحادی عدّه‌ای از فیلسوفان و خیال‌پردازان مبنی بر نفی پروردگار، تصوّرات واهی و حماقت‌آمیز دئیست‌ها كه تنها برای خداوند نقش خالق بودن را متصوّر می‌شوند كه پس از خلق هر آن چه آفریده را رها نموده و برایش نقشی در حد یك ساعت ساز ارائه می‌دهند به مَسلَخ برده می‌شود و خالقی برجسته می گردد كه ناظر، حكیم، عالم، هادی و... بوده كه فرمانش انجام‌شدنی است. 

بنابراین خداوند با چنین نیروی محركه و هدایت تكوینی ای، جهان هستی و انسان را در بعد غیرارادی به سوی هدف نهایی اش كه همان كمال است، سوق می‌دهد؛ زیرا:

[وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ] یوسف/21

«خداوند بركار خود چیره و مسلط است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.» 

[إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا] طلاق/3

«خداوند فرمان خویش را به انجام می‌رساند و هر چه را بخواهد به آن دسترسی پیدا می‌‌‌كند. خدا برای هر چیزی زمان و اندازه‌ای را قرار داده است.»

ولی امر و فرمان پروردگار در بُعد دیگرش؛ یعنی بخش ارادی زندگی انسان  به آدمی این اختیار را ارزانی داشته تا خود انتخاب كند كه آیا هم‌نوا با كل جهان هستی به‌سوی كمال حركت كند و یا در تقابل با آن و در خلاف حركت هستی قرار گیرد؟ به‌طورحتم وقتی خداوند انسان را به‌عنوان خلیفه و جانشین راهی این كره‌خاكی نمود، مقرّر داشت كه حركت و هم‌نوایی با جهان هستی سبب حاكمیت قانون الهی و عمران و آبادانی در زمین (هود/61)[51] شده و حرکت در خلاف جریان هستی (چه عقب‌گرد، چه ایستا و چه خلاف حركت‌كردن) سبب حاكمیتِ قانون جاهلی و فساد در حیات خاكی خواهد شد. این چنین، نفس انسانی پس از اخذ توسط سمع و بصر و فواد از طریق اراده آن چه را که دریافت می دارد به‌گونه‌ای تغییر می‌دهد تا اخلاق و خصایص حسنه و سئیه در نهادش تبدیل به ملكه شده و در مرحله‌ی عطا یا با انجام اعمال صالح باعث عمران و آبادانی شود و به حاكمیت الهی تن دهد و یا با انجام اعمال سیئه و راضی‌شدن به حاكمیت جاهلی، منشأ فساد گردد.

البته بندگان صالح خدا پس از حصول ملكات در خویشتن بر اثر تكرار و تمرین تبدیل به داعیانی می‌شوند تا تمامی بشریت را آزادنه و در نهایت اختیار با حركت جهان هستی به‌سوی كمال هم‌نوا نمایند. به‌همین دلیل سعی می‌نمایند از طریق تلاوت آیات، ترغیب و ترهیب، تزكیه؛ ‌یعنی تبدیل استعداد آدمی به خصال و ملكات (جمعه/2)[52] حاكمیت دین و قوانین الهی را در این كره‌خاكی مستقر و تثبیت نمایند.

ولی متأسفانه انسان در بعد اختیاری، حركتش همواره به‌سوی كمال نیست و جاهلیت در طول تاریخ به دفعات حركت تكاملی انسان را قطع نموده و می نماید.  چنین توقفی آغاز تولد رسالت در حیات بشریست. انسانِ برخوردار از روح و به تبع آن اختیار، در مسیر حركت بارها مغلوب هوی و هوس شده و از همراهی با جهان هستی باز می‌ماند، به همین دلیل خداوند از طریق ملائكه و سپس پیامبران، برنامه‌ی خویش را جهت تقویت و حركت صحیحِ نیروی محركه‌ی قبلی می‌فرستد تا فرمان خویش را به سرانجام برساند.

[يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ] نحل/2

«خداوند به دستور خود، فرشتگان را همراه با وحی (آسمانی كه حیات‌بخش انسان‌هاست) بر  هركس از بندگانش كه خود بخواهد نازل می‌كند (تا به مردم بیاموزند) كه جز من خدایی نیست پس (با انجام حسنات و دوری از سئیات) از (غضب و عذاب) من بپرهیزید.» 

البته ناگفته نماند با وجود سنگ‌اندازی و قطع حركت تكاملی آدمی، سرانجام نظام الهی پیروز و حاكمیت جاهلی نابود خواهد شد؛ زیرا حركت مخالف جریان هستی سرانجامی جز نابودی و هلاكت نخواهد داشت.

[بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ] انبیاء/18

«بلكه حقّ را به جان باطل می‌اندازیم و حقّ مغز سر باطل را از هم می‌پاشد و  باطل هر چه زودتر محو و نابود می‌شود. وای برشما (ای كافران) به سبب توصیفی كه می‌كنید.»

[أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَن يَسْبِقُونَا ۚ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ] عنكبوت/4

«آیا كسانی كه بدی‌ها را انجام می‌دهند گمان می‌برند كه بر ما پیشی می‌گیرند. چه بد داوری می‌كنند.»

[وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ] حج/48

«چه آبادی‌ها و شهرهای بسیاری كه با وجود این‌كه (مردمان شان) ستمگر بوده‌اند ما بدیشان مهلت داده‌ایم (ولی) بعدها ایشان را به عذاب گرفتار نموده‌ایم و برگشت (همگان در روز قیامت به‌سوی خداوند و تمام خطوط منتهی) به من است.»

كسانی كه برای نابودی نظام جاهلی دست به دعا برداشته‌اند و منتظر تحقق این سنت الهی‌اند؛ بایستی بدانند زمان طولانی در نزد پروردگار بسیار كوتاه است چه بسا روز در نزد خداوند برابر هزار سال ‌باشد. بنابراین غمگین نباشند، استقرار حكومت الهی در دنیا جدی است، حتّی اگر لازم باشد خداوند وارد عمل شود.

[هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ] توبه/33

«خداست كه پیامبر خود (محمدﷺ) را همراه با هدایت و دین راستین روانه كرده‌است تا این آئین را بر همه آئین‌ها پیروز گرداند هر چند كه مشركان نپسندند.»

به‌طور حتم در سایه‌ی این آموزه‌ الهی، نظام سرمایه‌داری و سیستم امانیستی لیبرال دموكراسی هم به سرنوشت نظام كمونیستی دچار می‌شوند، هر چند در سایه‌ی تبلیغات مسموم رسانه‌ای بخواهند نور خداوند را خاموش گردانند ولی نظام الهی بر این كره‌ی ‌ خاكی مستقر خواهد شد؛

[يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ] توبه/32

‏ «آنان می‌خواهند نور خدا را با (گمان های باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور كه اسلام است جلوگیری كنند) ولی خداوند جز این نمی‌خواهد كه نور خود را به كمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین ، آن را گسترده‌تر گرداند) هرچند كه كافران دوست نداشته باشند.»

خداوندی كه خالق و امر است وعده داده كه نور خویش را تكمیل می‌كند هر چند كافران دوست نداشته باشند و صالحان حكومت را به ارث می‌برند. 

[إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ ] مریم/40

«ما وارث (اصلی) زمین و همه كسانی هستیم كه بر روی آن زندگی می‌كنند و (همگان) به‌سوی ما برگرداننده می‌شوند.»

[وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ] انبیاء/105

«ما علاوه‌بر قرآن در تمام كتب (انبیا پیشین) نوشته‌ایم كه بی‌گمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.»

[إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ] اعراف/128

«بی‌گمان خدا زمین را به كسانی از بندگان خود واگذار می‌كند كه خود بخواهد و سرانجام از آن پرهیزگاران است.»

آیا خداوندی که این‌گونه بر نظام‌های كفر و ظلم می‌تازد و آنها را متهم به فساد در زمین می‌نماید، امكان دارد بشریت را بدون ارائه نظام و سیستم سیاسی مورد رضای خویش رها كند؟

آیا جز خداوند، فرد و یا افرادی هستند كه سیستم و نظامی را به بشریت عرضه کنند تا موافق با حركت كل جهان هستی، آدمی را به‌سوی كمال رهنمون نمایند؟

آیا عالم‌گیر شدنِ نظام الهی در این كره‌خاكی بدون ارائه یك سیستم سیاسی و نظامی مبتنی بر قواعد و قوانین پروردگار از سوی خداوند امكان‌پذیر است؟

آیا امكان دارد سنن پروردگار مبنی بر نابودی و از بین رفتن حاكمیت طواغیت و ظلم محقق شود ولی خداوند حاكمیتی پس از فروپاشی جور را ارائه ننماید؟

آری اراده خداوند بر این تعلق گرفته كه انسان ها مختار آفریده شوند. انسان‌هایی كه بر فطرت پاك آفریده شده‌اند و امانت عظیم الهی را قبول نموده اند؛ به عنوان جانشین جهت اجرای فرامین الهی راهی این كره‌خاكی شدند. در سایه‌ی برخورداری از حقّ اختیار و اراده می‌توانند موافق و یا مخالف هدایت تكوینی پروردگار حركت نمایند.

[إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا] احزاب/72

«ما امانت را بر انسان‌ها و زمین و كوه‌ها عرضه داشتیم و از پذیرش امانت خودداری كردند و ترسیدند و حال آن‌كه انسان زیر بار آن‌رفت. آنان واقعاً ستمگر و نادانند.»

دو وظیفه‌ی مهمِ مستقر نمودن نظام الهی و عمران و آبادانی این كره‌خاكی را آدمی برعهده گرفت. وظایفی كه به دلیل عدم توانایی و استعداد لازم برای ایفای ادای امانت از عهده‌ی سایر مخلوقات خارج بود. انسان‌ها به‌عنوان خلیفه‌ی پروردگار در زمین بایستی به نحو احسن ادای امانت نمایند و همه، جهت استقرار نظام الهی و عمران و آبادانی كوشش كنند، البته برای ایفای بهینه‌ی این نقش، مردمان از طریق انتخاب نمودن افرادی این وظیفه‌ی خطیر را به آنها واگذار كرده و خود از طریق امر به‌ معروف و نهی از منكر ناظر آنها می‌شوند تا مبادا خلاف حركت تكوینی پروردگار گام بردارند.

[إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ] نساء/58

«بی‌گمان خداوند به شما (مؤمنان) دستور می‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبان امانت برسانید و هنگامی‌كه در میان مردمان به داوری نشستید این كه دادگرانه داوری كنید. خداوند شما را به بهترین، پند و اندرز می‌دهد. بی‌گمان خداوند دائماً شنوا و بینا بوده و می‌باشد.»

ولی متأسفانه انسان از این حقّ اختیار و آزادی خویش در جهت خیانت در امانت الهی استفاده برده و حاكمیت جاهلی را در این كُره‌‌ی خاكی مستقر می‌نماید و زمینه‌ساز فساد در زمین خواهد شد.

[وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ] یونس/19

«مردمان (در آغاز، آفرینش) ملّت واحدی بیش نبودند (بعدها) مردمان دو گروه شدند و با هم اختلاف پیدا كردند. اگر سخن پروردگار از پیش بر این نرفته بود (كه عذاب بزرگ كافران و مجازات شدید مبطلان تا روز رستاخیز به تأخیرانداخته شود) درباره‌ی چیزی كه اختلاف دارند، داوری می‌شد.»

این دو گروه هم هركدام دارای حاكمیتی مجزا و متفاوت هستند. گروهی به حاكمیت الله راضی بوده و احكام و قوانین پروردگار را سرلوحه‌ی زندگی خویش قرار داده و گروه دیگر به حاكمیت شیطان و طاغوت تن‌داده و در برابر احكام پروردگار می‌ایستند.

[أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا] مریم/83

«نمی‌دانی كه ما شیاطین را به‌سوی كافران فرستاده‌ایم تا آنان را سخت برانگیزاند و تكان‌دهند و بجنبانند.» 

[أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۗ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ] شوری/21

«شاید آنان انبازها و معبودهایی دارند كه برای ایشان دینی را پدید آورده‌اند كه خدا به آن اجازه نداده است؟ اگر این سخن قاطعانه و داورانه نبود میان شان داوری می گردید. قطعاً ستمگران عذاب دردناكی دارند.»

پیامبر ﷺ می‌فرمایند: «(خداوند می‌فرماید): من بندگان خود را موحد آفریده‌ام ولی شیطان آنان را منحرف كرده و خودشان روشی برای مردم گذاشتند.»[53]

حال كه مقرر شده تنها منبع قانون‌گذاری خداوند باشد و انسان‌ها نباید از غیرخدا، قانون دریافت دارند، وآدمی هم بدون قانون و مقرّرات نمی‌تواند زندگی‌كند. او بر سر دو راهی فساد و عمران واقع شده، خداوند رسولانی را به‌عنوان راهنما و نیروی محركه‌ی آدمی در مسیر صحیح به‌سوی كمال می‌فرستد.

[رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ] نساء/165

«ما پیامبران را فرستادیم تا مژده رسان و بیم‌دهنده باشند و بعد از آمدن پیامبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند.»

[بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ ۗ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ‎] نحل/44

«(پیامبران را) همراه با دلایل روشن و معجزات آشكار و همراه با كتاب‌ها فرستاده‌ایم و قرآن را بر تو نازل كرده‌ایم تا این‌كه چیزی را برای مردم روشن‌سازی كه برای آنان فرستاده شده ‌است و تا این آنان بیندیشند.»

[وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ ۖ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ ۚ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ] نحل/89

«روزی در میان هر ملّتی گواهی از خودشان بر آنان می‌گماریم و تو را (ای محمّد) بر اینان گواه می‌گیریم و ما این كتاب را بر تو نازل كرده‌ایم كه بیانگر همه چیز و وسیله‌ی هدایت و مایه‌ی رحمت و مژده‌رسان مسلمانان است.»

این‌گونه خداوند جبهه‌ی اسلام و جاهلی را (و سپس با فرستادن پیامبران جبهه كفر و ایمان) را ترسیم می‌كند. در یك طرف پیامبران از طرف خداوند برای انسان‌ها به‌عنوان خلیفه برنامه و قانون می‌آورند و در سوی دیگر شیاطین مردمان را به دینی جدید و شریعتی جدا از آئین پروردگار دعوت می‌نمایند. در ضمن پیامبران در قیامت شاهد و گواهی بر امّت خویش خواهند بود.

[فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا ] نساء/41

«(ای محمّد! حال اینان) چگونه خواهد بود بدان گاه كه از هر ملّتی گواهی بیاوریم و تو را شاهدی بر (قوم خود، از جمله) اینان بیاوریم.»

پیامبران برنامه و آئین پروردگار را در زمینه‌ی عبادات با تمام جزئیات ولی در زمینه عادات و بخش های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی با داشتن اصول کلی و مبانی اساسی جهت بازگذاشتن راه تفكّر و اندیشه‌ی آدمی به‌عنوان نماینده و خلیفه خداوند در این كره‌خاكی ابلاغ می‌نمایند. انسان هم وقتی نماینده و جانشینی اصلح خواهد بود كه در جزءجزء عبادات و اصول و مبانیِ کلی به امر پروردگار گردن نهد و بین خالق و آمر تفكیك قایل نشود. معنای خلیفه نیز جز این نیست كه انسان آن چه خواست و اراده پروردگار است را باید به‌عنوان جانشین اجرا نموده و از آن تخطی ننماید.  طبق آن چه بیان شد به این نتیجه می‌رسیم كه تحقق پایه‌ و اصولِ نظام سیاسی در اسلام؛ یعنی توحید، نبوت و خلیفه‌گری انسان وقتی محقق می‌شود كه حاكمیتی براساس برنامه و خواست پروردگار بر این كره‌ی مستقر شود وگرنه نظامی جاهلی كه بر خلاف خواست پروردگار قدم برمی‌دارد در زمین مستقر می شود. طبق آیات بی‌شماری از قرآن و عقل سلیم از طریق توحید صحیح بایستی به خداوند با تمامی صفاتش ایمان آورد. خدایی خالق و آمر، هادی و حکیم و ... ، محال است بیهوده كاری كند و از خلقت كائنات هدفی داشته ولی جهت تحقّق آن هدف فاقد برنامه و قانون باشد، همچنین از توحید صحیح می‌توان نفی هرگونه برتری برای انسان‌ها را فهم كرد كه چنین فهمی، راه را بر تمامی امتیازات و برتری‌های جاهلانه‌ی شكل‌گرفته‌ در این حیات زمینی می‌بندد؛ به‌گونه‌ای كه پس از ختم رسالت ملاكی برای برتری انسان‌ها باقی نمی‌ماند جز از طریق تقوا. تمامی انسان‌ها به‌منزله‌ی جانشین و خلیفه‌ی خدا در این حیات زمینی همچون دانه‌های شانه یكسان اند و می‌توانند در سامان‌بخشی به جنبه‌های مختلف زندگی سهیم باشند؛ بنابراین یكسانی انسان‌ها سوّمین اصل مهمی است كه از دل توحید بیرون می‌آید و در نهایت و به‌ تبع آن می‌توان بر كرامت و عزّت انسان‌ها صحه‌ گذاشت. 

 البته انسان همچنان که از معادن و ذخایر زیرزمینی در جهت تهیه ی ابزار و وسایل مورد نیاز جهت عمران و آبادانی بهره می‌برد، می‌تواند از كلیاتِ ارسالی از سوی پروردگار برای جنبه های مختلف سیاسی، اقتصادی و... جزئیات را جهت سر و سامان‌دادن به ابعاد زندگی خویش استنباط و استخراج نماید.

پیامبران به ‌عنوان رابط زمین و آسمان، تحقّق‌بخش امر رسالت‌شده و برنامه‌های پروردگار را جهت ایفای بهینه‌ی نقش خلیفه‌گری به انسان‌ها به ‌منزله‌ی جانشین خداوند ابلاغ می‌نمایند. حكومت اسلامی هم وسیله‌ای برای تحقّق اهداف عالیه‌ی الهی است، به‌گونه‌ای كه جز در سایه‌ی تشكیل آن، اهداف الهی تحقق نخواهد یافت كه مهم‌ترین آن نهادینه ‌كردن عدالت در جامعه است.

[لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ] حدید/25

«ما پیامبران خود را همراه با دلایل متقن و معجزات روشن روانه كرده‌ایم و با آنان كتاب‌های (آسمانی و قوانین) و موازین (شناسایی حقّ و عدالت) نازل نموده‌ایم تا مردمان (برابر آن درمیان خود) دادگرانه رفتار كنند و آهن را پدیدار كرده‌ایم كه دارای نیروی زیاد و سودهای فراوانی برای مردمان است. هدف این است كه خداوند بداند چه كسانی او و فرستادگانش را به‌گونه‌ای نهان و پنهان یاری می‌كنند. خداوند نیرومند و چیره است.»

نكات زیر را از این آیه‌ی قرآن می‌توان استنباط نمود: 

1ـ این آیه بیانگر هر سه پایه‌ی نظام سیاسی در اسلام می‌باشد. پروردگار، انبیای خویش را با كتاب و میزان به‌سوی انسان (جانشین خدا) روانه نموده تا عدالت را در میان خویش محقق كنند.

2ـ خداوند با اشاره به كتاب و میزان در این آیه و ارسال آن به‌سوی انسان‌ها توسط انبیا صراحتاً بیان می‌نماید كه كلیه‌ی مقررات و قوانین مورد نیاز آدمی كه وسیله‌ی سنجش و معیاری برای حقّ و باطل‌بودنِ تئوری‌ها، اعمال و رفتار آدمی است را در اختیار آنها قرار داده تا هرآن چه را كه در زمینه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی موافق با فطرت آدمی است جامه عمل پوشانده و از آن چه منجر به فساد می‌شود دوری گزینند. 

3ـ یكی از اهداف عالیه‌ی پیامبران، تحقق عدالت در جامعه انسانی است كه جزء در سایه‌ی كتاب و میزان الهی ممكن نخواهد بود. عدالتی كه خداوند مؤمنین را ملزم به رعایت آن نموده است، حتّی اگر در حقّ دشمنان شان (مائده/8)[54] و به ضرر خود و پدر و مادر و خویشاوندان شان باشد (نساء/135)[55] باید اجرا شود و حكم‌كردن و قضاوت بایستی جهت تحقق آن باشد. (مائده/42، نساء/58 و حجرات/9)[56]خلاصه به گونه ای كه مؤمنان همواره برپا دارنده‌ی قسط باشند هم چنان‌که برپادارنده‌ی نماز برای خداوند هستند. 

4ـ خداوند از طریق علم محیط خویش می‌دانسته كه تحقق و اجرای عدالت همیشه از طریق كتاب و میزان میسر نیست؛ زیرا اجرای عدالت، طواغیت و صاحبان ثروت و قدرت را - كه ابزار مادی جامعه در اختیارشان است-  بر سر خشم آورده و آنها را به تكاپو وا می‌دارد تا علیه مقسطین و برپا دارندگان عدالت موضعگیری كرده و ایشان را حذف نمایند. به ‌همین دلیل خداوند در كنار اشاره به كتاب و میزان، جهت طاغوت‌زدایی و عملی‌نمودن برنامه‌اش از آهن نام ‌می‌برد كه ابزار قدرت و چیرگی است و به درازای تاریخ می‌توان از آن وسایل و ابزار نظامی جهت حذف حاكمیت جاهلی ساخت. بنابراین داعیان بایستی همواره در دستی كتاب و در دستی دیگر حدید داشته باشند تا تحقّق‌ ‌بخش وعده‌ی خداوند گردند.

[وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ] نور/55

«خداوند به كسانی از شما كه ایمان آورده‌اند و كارهای شایسته انجام داده‌اند وعده می‌دهد كه آنان را قطعاً جایگزین (گذشتگان) در زمین خواهدكرد. همان‌گونه كه پیشینیان را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود كرده‌است. همچنین آئین (اسلام) ایشان را كه برای آنان می‌پسندد حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدل می‌سازد. (آن‌چنان كه بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند بعد از این (وعده‌ی راستین) كسانی كه كافر شوند، آنان كاملاً بیرون شوندگان (از دایره‌ی ایمان و اسلام) به‌شمار می‌آیند.»

 آری زندگی‌كردن در سایه‌ی حاكمیت‌های استبدادی و طاغوتی به‌دلیل فساد سیاسی و اقتصادی همواره ترس و هراس را همزاد و همراه آدمی می‌نماید. همچنان‌ که چنین ترسی بر مردمان مكّه در زمان پیامبر ﷺ حاكم بود و سوره‌ی قریش به آن اشاره می نماید. ایمان نیز جز رهایی از ترس و خوف ناشی از زندگی جاهلی در سایه‌ی حاکمیت اسلام راستین نیست. ایمانی كه آرامش را در سایه‌ی یاد خدا و به هیچ‌گرفتن قدرت‌های استبدادی برای آدمی به ارمغان می‌آورد. استقرار در زمین پس از فروپاشی حاكمیت جور و ستم هم دو صفت ایمان و عمل‌صالح در تمامی زمان‌ها و مكان‌ها را می‌طلبد كه تحقق آن در مسلمانان مساویست با تحقّق وعده‌ی الهی. وقتی این افراد در زمین مستقر شدند: 

[الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ] حج/41

«كسانی هستند كه هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم نماز را برپا می‌دارند و زكات را می‌پردازند و امر به ‌معروف و نهی‌از منكر می‌نمایند و سرانجام همه كارها به خدا برمی‌گردد.»

ایشان به‌منزله‌ی جانشینان اصلح پروردگار دو وظیفه‌ی مهم انسان كه همان عبادت و عمران است را با اقامه نماز و پرداخت زكات به انجام می‌رسانند؛ زیرا ادای نماز و اقامه و مداومت بر آن در طول شبانه روز عام‌ترین تجلی بندگی انسانِ مؤمن و پرداخت زكات نوعی مقابله و مبارزه با فساد اقتصادی است كه بزرگترین سدّ را در برابر عمران در جوامع ایفا نموده است. بدین ترتیب مومنان از یك‌طرف رابطه‌ی خود را با خداوند و از سوی دیگر با خلق خدا برطبق فرمان و اراده‌ی پروردگار سامان‌بخشیده و از طریق امر به‌ معروف و نهی‌از منكر تسری‌بخش آن به سایر افراد خواهند شد كه تحقق همه‌ی آنها هم نوعی عدالت به‌شمار می‌آید.

هم چنان كه بیان‌شد از اصل اوّل (توحید) و سوّم (خلیفه‌گری) از اصول نظام سیاسی اسلامی چنین استنباط می‌شود كه:

 1ـ خالق و آمر یكی است. (محال است خداوند خلق كند ولی بیهوده خلق نماید.)

2ـ خداوند از طریق هدایت تكوینی تمامی كائنات و بُعد غیراختیاری آدمی را به‌سوی هدفی معین كه همان كمال است، رهنمون می‌نماید.

3ـ امر پروردگار در بُعد اختیاری انسان بر این تحقق‌یافته كه انسان‌ها را در جهت كمال و هم‌نوایی با حركت كائنات و یا مخالف آن آزاد بگذارد.

4ـ خداوند برای راهنمایی در بعد اختیاری، به انسان‌ها دو رسول باطنی (عقل) و ظاهری (انبیاء را همراه با كتاب و میزان) عطا نموده‌است.

5ـ پس از مقام نبوت، امتیازی برای انسان‌ها جز در سایه‌ی تقوا وجود ندارد. لذا تمامی افراد حتّی انبیاء در برابر قوانین و برنامه‌های پروردگار (كتاب و میزان) یكسان و برابر بوده و امتیازی برای هیچ‌یك از آنها نیست و همه انسان‌ها هم می‌توانند با بهره‌گیری از عقل در پیشبرد اهداف عالیه‌ی الهی (تحقق حاكمیت خداوند و عمران و آبادانی) نقش داشته‌باشند.

6ـ تمامی افراد جامعه در نهادینه‌كردن امر خداوند در خود و سپس جامعه‌ی خود و در نهایت جامعه بشری نقش دارند و بایستی الگویی برای ارائه به جامعه بشری ارائه دهند.

[كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم ۚ مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ] آل‌عمران/110

«شما (ای پیروان محمد) بهترین امّتی هستند كه به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید (مادام كه) امر به ‌معروف و نهی‌ از منكر می‌نمایید به خدا ایمان دارید.»

[وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ] بقره/143

«و بی‌گمان شما را امّت میانه‌روی كرده‌ایم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد.» 

در ادامه‌ی همین آیه، خداوند از طریق تغییر قبله رهبریت را از بنی‌اسرائیل كه خلیفه و جانشین خداوند در این كره‌خاكی بودند به‌دلیل انحراف از مسیر صحیح و راه رسیدن به كمال، ستانده و آن را به امّت حضرت محمّد h واگذار می‌نماید. میانه‌روی امّت اسلام هم در پیروی از فرامین الهی و هم‌نوایی با مسیر كائنات و ترسیمی پروردگار است. 

در مرحله‌ی بَعد، خداوند جامعه اسلامی را موظف نموده، جهت سامان بستر جامعه اسلامی و حركت در مسیر صحیح و ایفای بهینه‌ی نقش خویش جهت اقامه حدود الهی و الگو صحیح برای جهانیان از میان خویش افرادی انتخاب نموده و اهداف عالیه‌ی الهی را از این طریق تحقق بخشند و خود نیز ناظر آنها جهت عدم انحراف شان از مسیر صحیح حركت باشند.

[وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ] آل‌عمران/104

«باید از میان شما گروهی باشند؛ دعوت به نیكی كنند و امر به‌معروف و  نهی‌از منكر نمایند و آنان خود رستگارند.»

بنابراین وقتی در جامعه اسلامی تمامی انسان های یكسان، درصدد انجام وظیفه خویش هستند؛ بایستی كارها براساس شوری صورت پذیرد؛ زیرا خداوند ایمان‌داران را این‌گونه وصف می‌كند.

[وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ ‎﴿٣٧﴾‏ وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ‎﴿٣٨﴾‏ وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنتَصِرُونَ]  شوری/39ـ37

«و كسانی‌اند كه از گناهان بزرگ و اعمال بسیار زشت و ناپسند می‌پرهیزند و هنگامی كه خشمناك می‌گردند می‌بخشند و كسانیند كه دعوت پروردگارشان را پاسخ می‌گویند و نماز را چنان‌كه باید می‌خوانند و كارشان به شیوه رایزنی و بر پایه مشورت با یكدیگر است و از چیزهایی كه به ایشان داده‌ایم صرف می‌كنند و كسانی‌اند اگر ستمی برایشان شد خویشتن را یاری می‌دهند.»

(در این آیه امر نه تنها امور سیاسی بلكه تمامی امور جامعه اسلامی را در برمی‌گیرد).

این چینن خداوند راه اداره‌ی جامعه را به مؤمنین می‌آموزد و برای افراد برگزیده‌ی جامعه اسلامی كه اهل شورا بوده و اوالامر به‌حساب می‌آیند؛ صفات و ویژگی‌هایی را برمی‌شمارد كه با داشتن این صفات شورای آنها مقبول و لازم الطاعه می‌شود.

1ـ دوری از گناه كبیره 

2ـ گذشت هنگام خشم 

3ـ اجابت دعوت پروردگار 

4ـ اقامه نماز (ارتباط با پروردگار را برای همیشه حفظ می‌كنند.)

 5ـ انفاق در راه خدا 

6ـ انجام كارها براساس مشورت 

7ـ ایستادن در مقابل ظلم

 8ـ ایمان و توكّل

در ضمن اهل شورا بایستی در كنار ایمان و عمل‌صالح از ویژگی‌های زیر نیز بهره‌مند باشند:

1ـ تسلّط بر زبان عربی.(برای استنباط و استخراج جزئیات از كلیات)

2ـ فهم صحیح قرآن.

3ـ آگاهی به اهداف و مصالح قانون‌گذار.(هر فرمان و امر پروردگار دارای مصلحتی است.)

4ـ آگاهی از مسایل و مشكلات مطرح در آن زمان. (كسب تخصّص در مسایل مهم جامعه.) 

بنابراین تمامی افراد جامعه اعم از زن و مرد به‌شرط برخورداری از ویژگی‌های بالا می‌توانند عضو شورا شده و در امور مملكت دخالت نمایند.

نكات استنباط شده از این آیات

نكته 1: غیر مسلمانان نمی‌توانند عضو شورا باشند؛ زیرا آنها به احكام و قوانین اسلامی ـ قرآن و سنّت ـ پایبند نیستند تا در جهت اقامه‌ی آن و یا استنباط جزئیات از كلیات تلاش كنند؛ هرچند آنها در امور شخصی خود كاملاً آزاد بوده و در مسایلی كه به بنیان جامعه اسلامی صدمه‌ای وارد نسازد از آزادی عمل برخوردارند.

نكته 2: محدودیتی برای اعضای شورا در جامعه اسلامی وجود ندارد و تمامی افرادی که برخوردار از ویژگی‌های اهل شورا باشند می‌توانند عضو شورای حل و عقد باشند، بنابراین تعیین سقف برای اعضای مجلس شورا و اختصاص سهمیه‌ی مشخص به زنان و مردان درست نیست.

نكته 3 : در اسلام نمایندگان و اعضای شورا به‌جای وعده‌های دروغین و فریب و اغوا نمودن مردم و خرج هزینه‌های تبلیغاتی فراوان و تحمیل آن بر بیت‌المال؛ بایستی قبلاً و از طریق ایمان و عمل‌صالح، ناصح و امین‌بودن خویش را برای اعضای جامعه به اثبات رسانده باشند و در جریان شكل‌گیری جامعه اسلامی و لحظات سخت و طاقت‌فرسای مقابله با جامعه‌ی جاهلی برجسته ‌شده باشند. به همین‌دلیل پیامبر می‌فرماید: كسانی كه تقاضای منصب می نمایند، نبایستی به آنها منصب داده ‌شود.

 خداوند هم می‌فرماید:

[فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ] نجم/32

«پس، از پاك بودن خود سخن مگوئید؛ زیرا كه او پرهیزگاران را (از همه) بهتر می‌شناسد.»

نكته 4 : در جامعه‌ی اسلامی و زیر سیطره‌ی حاكمیت الهی مناصب به‌ منزله شغل جهت كسب درآمد مادی و داشتن موقعیت اجتماعی و بالابردن نفوذ در دستگاه‌های دولتی تلقّی نمی‌شوند كه افراد در سایه‌ی آن روابط را به ‌جای ضوابط نشانده و در پشت‌پرده و انظار مردم به چپاول و پایمال‌كردن حقوق ملی و بیت‌المال مردم بپردازند بلكه تكلیفی است كه بر دوش افراد سنگینی كرده و مسؤولیت خطیری را در فردای قیامت برای كارگزاران به ارمغان می‌آورد. دفاع از برنامه‌ی پروردگار و كمك به اجرای آن در جامعه و استنباط جزئیات از كلیات وظیفه‌ی بس سنگین و دشواری است كه كمتر كسی توان ادای آن را دارد. به همین دلیل از یك‌سو پیامبرﷺ مجتهد حاضر در مجلس شورا و اجماع برگرفته از آن مجلس را حتّی اگر اشتباه کنند صاحب اجر دانسته و از سوی دیگر اطاعت از آن را برای مؤمنین واجب می‌شمارد.

نكته 5 : مدّت زمان عضویت در مجلس شورا هم معلوم نیست و افراد تا موقعی كه از شرایط لازم برای عضویت برخوردار باشند می‌توانند عضو مجلس شورا باشند و اگر خللی در شرایط لازم برای احراز عضویت آنها در مجلس شورا وارد شد هر چند در همان ماه‌های آغازین عضویت باشند خلع و بركنار می‌شوند. در ضمن تعیین سقف اعضا در شهرها و یا مناطق مختلف هم با روح حاكم بر سیستم سیاسی در اسلام همخوانی ندارد چه ‌بسا ممكن است در شهری چندین نفر شرایط لازم را داشته باشند و شهر دیگر فاقد عضو در مجلس باشد.

نكته 6 : در اسلام ملاك برای حسن و قبح و یا استنباط قوانین، اكثریت نیست؛ بلكه آن چه مهم است و سبب انتخاب رأی و قانون نهایی می‌شود؛ میزان توافق و نزدیكی قانون با اصول و مبانی كلی موجود در كتاب و سنت و هم‌نوایی آن با مسیر حركت به سوی كمال و تأمین اهداف و مقاصد عالیه‌ی شریعت است. چه‌بسا اقلیتی محدود در مجلس شورا از طریق استدلالِ قویتر بتوانند اكثریت را به اقناع برسانند. البتّه اگر نتواستند بر رأی خویش استدلال درست ارایه نمایند با وجود درست‌بودن دیدگاه شان ملزم به تبعیت از اكثریت هستند. خداوند در آیات 17و18 سوره‌ی زمر ویژگی كسانی كه از طاغوت دوری می‌كنند و برنامه و قوانین آنها را نمی‌پسندند این‌گونه بیان می‌كند:

[وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ فَبَشِّرْ عِبَادِ ‎﴿١٧﴾‏ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ]  زمر/18ـ17

«كسانی كه از عبادت طاغوت دوری می‌گزینند و به‌سوی خدا بازمی‌گردند ایشان را بشارت باد. مژده بده به بندگانم آن‌كسانی كه به همه‌ی سخنان گوش فرا می‌دهند و از نیكوترین و زیباترین آنها پیروی می‌كنند. آنان كسانی‌اند كه خدا هدایتشان بخشیده است و ایشان واقعاً خردمندند.»

چنان چه از این آیه استنباط می‌شود مژده خداوند، افرادی را شامل می‌شود كه زندگی دنیوی آنها هماهنگ با حركت كل جهان هستی و فطرت انسانی است و از گفته‌هایی كه با قانون كلی و برنامه هستی پروردگار در این جهان سازگار باشد تبعیت می‌كنند كه همان قول احسن است. در ضمن بنده‌بودن، حصار مذاهب را می‌شكند و آدمی را به شرایطی پیوند می‌دهد كه در سوره‌ی شورا برای اهل حل‌و عقد بیان‌شد.

بنابراین خداوند می‌فرماید:

[قُل لَّا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ ۚ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ] مائده/100

«(ای پیامبر! به مردم) بگو: ناپاك و پاك (و حلال و حرام) مساوی نیستند هرچند كه فراوانی ناپاك (و حرام) شما را به شگفت اندازد. پس ای خردمندان (با امتثال اوامر و اجتناب نواهی یزدان) خویشتن را از (خشم) خدا برحذر دارید تا این‌كه رستگار شوید.»

بنابراین پس از آن كه اعضای جامعه اسلامی نقش خلیفه‌گری خویش را به عدّه‌ای تحت عنوان شورای حل ‌و عقد (اولی‌الامر) تفویض نمودند و آنها هم پس از شور و مشورت و گوش‌دادن به سخنان مختلف و متفاوت بر روی احسن اتّفاق نمودند آن‌وقت تبعیت از آن رأی و نظر برای آحاد جامعه لازم و ضروریست.

[إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ‎﴿٥٨﴾‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا] نساء/59ـ58

«بی‌گمان خدا به شما (مؤمنان) دستور می‌دهد كه امانت ها را به صاحبان امانت برسانید و هنگامی كه در میان مردم به داوری نشستید این كه دادگرانه داوری كنید. خداوند شما را به بهترین اندرز پند می‌دهد بی‌گمان خداوند دائماً شنوا و بینا بوده می‌باشد * ای كسانی كه ایمان آورده‌اید از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا با تمسك به سنت او) اطاعت كنید و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود (شورای حل‌وعقد) فرمانبرداری نمائید و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا و پیامبر او برگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید این كار برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است.»

تبعیت اقلیت از اكثریت در مجلس شورا و تبعیت آحاد جامعه از رأی و نظر شورای حل‌وعقد جهت جلوگیری از تفرّق و دستیابی به وحدت در جامعه اسلامی ضروری و واجب است. البته اگر چنان‌چه در مجلس شورا هم نزاع و اختلافی پیش‌آمد ملاك و معیار حقّ و باطل و درست و نادرستی ارجاع آن به قرآن و سنّت است.

[وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَىٰ وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا] نساء/115

«كسی‌كه با پیامبر دشمنانگی كند بعد از آن كه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده‌است و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد او را به همان جهتی كه دوستش داشته‌است رهنمود می‌گردانیم و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است.»

بنابراین در جامعه اسلامی تنها دستورات واجب الاطاعه كتاب، سنت و اجماع (استنباط شورای حل‌و عقد) می‌باشد و قیاس هم طریقه‌ای است كه اهل شورا طی می‌كند تا به اجماع برسند.

البته مجلس شورا هم بر اساس میزان تخصص افراد به كمیسیون‌ها و زیر مجموعه‌هایی تقسیم می‌شود تا امورات براساس موضوعات و جهت تسریع در امور و رسیدن به رأی صائب به آنها واگذار شود.

[وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ ۖ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ ۗ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا] نساء/83

«و هنگامی‌كه (خبر) كاری كه موجب نترسیدن و ترسیدن است می‌رسد آن را میان مردم پخش و پراكنده می‌كنند. اگر این‌گونه افراد سخن گفتن در این‌باره را به پیامبرﷺ و فرماندهان خود واگذارند تنها كسانی از این خبر ایشان اطلاع پیدا می‌كنند كه اهل حل ‌و عقدند و آن‌چه بایست از آن درك و فهم می‌نمایند اگر فضل و رحمت خدا شما را در برنمی‌گرفت جز اندكی از شما از اهریمن پیروی می‌كردید.»

در این آیه مِنهُم اوّل شامل جامعه اسلامی است كه بایستی از میان خویش افرادی را به‌عنوان شورای حل‌وعقد انتخاب نمایند و منهم دوّم هم شامل اولامر و شورای حل‌وعقد می‌باشد كه براساس تخصص و توانایی، تشكیل كمیسیون‌های تخصصی داده و با ارجاع امور به آنها، کارها مورد تجزیه و تحلیل و بررسی قرار می گیرد.

البته شورای حل‌وعقد هم از میان خود فردی را در رأس امور اجرائی کشور می‌گمارند تا او هم با انتخاب افرادی مسؤلیت اجرای احكام و قوانین قرآن و سنت و اجماع جامعه اسلامی را بر عهده بگیرند. البته پس از آن‌كه شورای اولاامر و یا خلیفه قبلی فرد را به ‌عنوان امیر مؤمنان معرفی نمود؛ آن فرد هم بایستی در معرض انتخاب مردم قرارگیرد و با او بیعت نمایند كه بیعت اوّل را بیعت صغری و بیعت مردم با امیر‌مؤمنان را بیعت كبری می‌نامند.

 بایستی اذعان نمود فردی كه در رأس قوه مجریه (رئیس جمهورـ امیر المؤمنین[57] ‌یا خلیفه) قرار می‌گیرد، حقّ تك‌روی، استبداد رأی و تحمیل دیدگاه خویش بر اعضای شورا را ندارد؛ بلكه فقط به‌ عنوان عضوی از اعضای شورا می‌تواند از طریق ارائه دلیل و برهان در تنازعی كه در مجلس شورا با محوریت قرآن و سنت وجود دارد مشاركت نماید و از این طریق با ارائه استدلال‌های محكم و استوار دیدگاه خویش را بر سایرین تحمیل نماید. اگر در نفی این دیدگاه افرادی به تك‌روی‌های خلفا و عمل آن‌ها برخلاف اهل شورا استناد می‌كنند(مخالفت ابوبكر با اكثریت اصحاب برای مقابله با مرتدین) بایستی یادآور شد به هیچ وجه دلیل آنها قابل‌قبول نمی‌باشد؛ زیرا یا خلیفه به نصی از نصوص قرآن و سنت استناد و عمل نموده و یا سایر اعضای شورا را در اجتهاد خویش به قناعت رسانده وگرنه مطلق‌نگری و استبدادی رأی از خلفا را با وجود روح حاكم بر قرآن و سنت و سیره صحیح پیامبر ﷺ نمی‌توان به هیچ‌وجه پذیرفت، البته اگر صحابه پیامبر h در این زمینه‌ها دچار اشتباه شده باشند ما با توجّه به نصوص قطعی قرآنی و پیروی از سنت و سیره‌ی نبوی خود را ملزم به پیروی از خطا و اشتباه آنها نمی‌دانیم؛ زیرا از نظر اهل سنت هیچ‌كدام از صحابه پیامبرﷺ معصوم نبوده و چه‌بسا مرتكب گناهانی هم شده باشند. ضمن این‌كه براین باورم كه قرون آغازین پس از پیامبر ﷺ كه در برگیرنده‌ی بهترین امّت بود، سپری شده و اگر تك‌روی‌هایی را نیز برای خلفای راشده به ‌دلیل داشتن تقوی و كرامات، متصوّر شویم امروز نمی‌توان تكرویی را از افراد جامعه اسلامی پذیرفت؛ زیرا چنین‌ مطلق‌نگری صدمات جبران‌ناپذیری را بر پیكره‌ی جامعه اسلامی در طول این چهارده قرن وارد آورده ‌است.

بنابراین از سه اصل و پایه‌ی نظام سیاسی در اسلام می توان موارد زیر را استنباط نمود.

 تمامی اعضای جامعه اسلامی با هر رنگ، نژاد، زبان و جنسیتی خلیفه خداوند در زمین به‌حساب آمده و آنها از میان خویش افرادی را كه دارای شرایط لازم برای اهل شورا هستند انتخاب می کنند و سپس از طریق امر به‌معروف و نهی‌از منكر و تنازع بر سر جزئیات، ناظر شورا خواهند بود. (كه البته در عصر حاضر برای تحقق چنین امر مهمی نقش رسانه‌ها و روزنامه ها بسیار با اهمیت است) اهل شورا هم از میان خود فردی را به‌عنوان امیرمؤمنان انتخاب می‌كنند كه مسؤلیت اجرایی احكام و قوانین واجب‌الاطاعه (قرآن و سنت و اجماع) را برعهده می‌گیرد. خلیفه ضمن دارا بودن شرایط و ویژگی های اهل شورا، باید سیاست و كاردانی نیز داشته باشد. بنابراین كل وظیفه ی خلافت را خداوند به‌عنوان امانت در اختیار تمامی انسان‌ها قرارداده كه آنها هم امانت را به شورا می‌سپارند.اهل شورا هم مسؤلیت اجرایی امانت را به خلیفه واگذار می‌كند. جزئیات این وظیفه خطیر عبارتست از: تبیین قوانین و استخراج جز از كل كه برعهده‌ی اعضای شوراست، اجرای قوانین كه وظیفه‌ی قوّه مجریه است و بررسی شكایات و داوری بر مبنای قوانین برعهده قوّه قضائیه است. در این‌جا چون قوّه مجریه و قضائیه ملزم به تبعیت از قرآن و سنت و اجماع هستند كه اجماع هم برآمده از استنباط نمایندگان مردم می‌باشد خودبخود نیازی به تفكیك قوا هم احساس نمی‌شود؛ زیرا تمامی قوا چه به‌صورت مستقیم (شورای حل و عقد) و چه به‌صورت غیرمستقیم (امیرمؤمنان و رئیس قوه قضائیه) تحت‌نظارت مردم قرار دارند. از سوی دیگر چون مقام امارت و قضاوت نوعی تكلیف به‌حساب می‌آید كه كوتاهی در آن فرد را در روز آخرت معاقب و مستوجب عذاب می‌نماید چه قاضی و چه امیرمؤمنان به‌شرط برخورداری از ایمان و عمل‌صالح از طریق نوعی نیروی دورنی و علم محیط پروردگار كنترل‌شده و جرأت تخطی و عدول از وظایف خویش را نخواهند داشت؛ زیرا سرنوشت اخروی قاضی هنگام قضاوت به داوری او بین دو طرف نزاع بستگی دارد. قضاوتی كه باعث می‌شود خلیفه‌ی جامعه اسلامی (حضرت علی ؛) در برابر یك نفر یهودی به‌دلیل ارائه ندادن مداركِ لازم محكوم شود.

البته ناگفته نماند اكثر فقهای قدیم انتخاب قاضی را بر عهده‌ی خلیفه دانسته‌اند هر چند به‌نظر این جانب اگر این مهم از طریق مردم و یا شورای حل ‌و عقد صورت پذیرد، بهتر است ولی در هرحال فقها با توجّه به احادیث صحیح پیامبر ﷺ قاضی را در اجتهاد خویش آزاد گذاشته و برای قاضی در امر داوری استقلال كاملی در نظر گرفته‌اند.

قضاوت در اسلام به دلیل قرآن، سنت، اجماع و عقل مشروع و پسندیده است. در قرآن آیات بی‌شماری به امر قضاوت اشاره نموده‌ كه در آن توصیه شده‌است كه اولاً براساس آن چه ازطرف خداوند نازل شده بایستی قضاوت نمود.(مائده/49)[58] هم چنین در هنگام قضاوت بایستی عدالت رعایت شود. (نساء/58 و 105)[59]

ابوداود (3582) از علی ‌بن ‌ابی‌طالب روایت كرده‌است كه گفت: پیامبرh مرا به ‌عنوان قاضی به‌سوی یمن فرستاد. گفتم: ای پیامبر خدا hشما مرا به یمن می‌فرستی در حالی‌كه من فردی جوان هستم و درباره‌ی قضاوت چیزی نمی‌دانم. پیامبر h فرمود: «همانا خداوند قلب تو را هدایت خواهد داد و زبانت را ثابت می‌كند. هرگاه طرفین نزاع پیش تو نشستند تا سخنان هر دو طرف را نشنوی؛ قضاوت نكن. چون كمك زیادی به تو خواهد كرد كه قضاوت برای تو معلوم گردد.»

ابوداود (3573) از بُرَیده بن‌حصیب روایت كرده‌است كه پیامبر فرموده‌اند: «قاضیان سه دسته هستند: یك گروه آنها در بهشت و دو گروه دیگر آنها در آتش دوزخ قرار می‌گیرند. آن قاضی كه حقّ را شناخت و به آن حكم كرد او در بهشت است و آن قاضی که حقّ را شناخت و به خلاف آن حکم کرد در آتش دوزخ است و آن قاضی كه به نادانی و بدون علم قضاوت كند، او نیز در آتش دوزخ است.»

قضاوت در هر ناحیه‌ای برای این كه میان مردم، داوری و عدالت ایجاد كند  و ظلم و ستم را از بین ببرد، در حقّ شایستگان آن فرض كفایه است؛ زیرا خداوند می‌فرماید:

[يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ‎] نساء/135

«ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، پیوسته به عدالت قیام كنید.»

ترمذی (1336) از ابوهریره روایت كرده‌است كه گفت: پیامبر h رشوه‌دهنده و كسی را كه در داوری‌كردن رشوه می‌گیرد، لعنت كرده‌است.

همچنین بر طبق احادیث فراوانی از ابوداود و ترمذی (پیامبرhهنگام فرستادن معاذ  cبه یمن) قاضی ملزم است در قضاوت خود ابتداء به قرآن، سپس سنت و اجماع و در نهایت به اجتهاد خویش عمل نماید.

فقها جایز دانسته‌اند كه قاضی در هنگام قضاوت و داوری به اجتهاد خویش عمل ‌كند، چنان‌چه پیامبر هنگام فرستادن معاذ به یمن به ایشان اجازه ‌داد پس‌از رجوع به قرآن‌ و سنت، می‌تواند به اجتهاد خویش عمل‌كند.

ماوردی در این ‌زمینه می‌نویسد:

«برای كسی كه از مذهب شافعی تقلید می‌كند جایز است كسی را كه بر مذهب ابوحنیفه است به قضاوت بگمارد؛ زیرا قاضی حقّ دارد در قضاوت خویش به رأی خویش اجتهاد ‌كند و بر او لازم نیست در رخدادهای نوخاسته و داوری‌های خویش از كسی كه به مذهب او وابسته‌است، تقلید‌ كند.»[60]

عمر بن ‌خطاب در فرمان خود به ابوموسی‌اشعری c شروط قضاوت و آداب این مسؤولیت را یادآور ‌شده و چنین آورده ‌است: «باری قضاوت فرضیه‌ای استوار و سنّتی متبع است. آن‌گاه كه نزاعی نزد تو آورده‌ شود؛ حقیقت را فهم‌ كن؛ زیرا بر زبان‌آوردن حقّ آن ‌هنگام ‌كه به ‌اجرا ‌گذارده ‌نشود هیچ سودی در بر ندارد. در رویارویی‌شدن، عدالت‌ ورزیدن و در چگونه ‌نشستن خود میان مردم به برابری برگزار ‌كن تا نه مهتری در جانبداری ستمگرانه‌ی تو چشم امید بندد و نه فروتری از دادگری تو نومید ‌شود. مبادا در مسأله‌ای كه روزی پیش به آن رسیدگی‌كرده‌ای و امروز در آن‌باره به خرد خویش بازگشته‌ای و به راه درست رهنمود ‌شده‌ای از‌ این خودداری‌كنی كه به آن‌چه حقّ است بازگردی. هوشیاری، هوشیاری از آن ‌چه در سینه است می‌خلد و نه در كتاب و نه در سنت پیامبرﷺ. از بیتابی و دل‌آزردگی و یا سخنی حاكی از رنجوری از حضور شاكیان بپرهیز.[61]

دار قطنی (4/ 205) از اُم سلمه روایت كرده‌است كه پیامبر ﷺ فرمودند:« كسی كه امر قضاوت در بین مسلمانان را به او واگذار كنند لازم است در توجّه و اشارات و در نشستن میان آنان عدالت را رعایت نماید و به هیچ‌وجه بر یكی از طرفین دعوا صدای خود را بلند نكند، مادامی كه در حقّ طرف دیگر چنین نكرده‌است.»

امام بخاری در حدیث (6739) و مسلم (1717) از ابی‌بلره روایت كرده‌اند كه گفت: از پیامبر شنیدم كه فرمودند: «نباید قاضی در حالی‌كه خشمگین است بین دو نفر قضاوت كند.»

امامان بخاری (6260) و مسلم (1832) از ابوحُمَید ساعدی روایت كرده‌اند كه گفت: پیامبر h فردی را به‌عنوان كارگزار به‌كار گرفت. كارگزار زمانی كه كارش را به پایان رساند نزد پیامبرﷺ آمد و گفت: ای رسول خدا، این از آن شماست و این به من هدیه شده‌است. پیامبر فرمودند: «چرا در خانه پدر و مادرت ننشستی تا بدانی كه برای تو هدیه می‌آورند یا نه.» سپس پیامبر بعد از نماز عشاء برخاست، خداوند را به آن چه كه شایسته اوست ستایش كرد و فرمودند: «امّا بعد، كارگزار را چه شده ‌است او را می‌گمارم و به جایی می فرستم و بعد نزد ما می‌آید و می‌گوید: این به من هدیه شده ‌است. اگر چنین است كه به او هدیه می‌دهند، پس چرا در خانه‌ی پدر و مادرش نمی‌نشیند تا ببیند كه آیا به او هدیه می‌دهند یا خیر؟! سوگند به آن كسی كه نفس محمّد در دست اوست هركدام از شما كه چیزی از هدیه را (به ناحقّ) بگیرد، روز قیامت آن را بر روی گردن خود حمل‌می‌كند. اگر شتر، گاو یا گوسفند باشد (آن حیوانات) با صدایش بر سر او فریاد می‌زند. بدانید كه این حكم را ابلاغ كردم.»

هم‌چنین امام احمد (5/424) از ابوهریره روایت كرده‌است كه پیامبر ﷺ فرموده‌اند: «پذیرفتن هدیه توسط عاملان خیانت است.»

امامان بخاری (6748) و مسلم (1713) از ام‌سلمه ل روایت كرده‌اند كه پیامبر h فرموده‌اند: «من هم انسانی هستم و شما داوری را به نزد من می‌آورید، شاید بعضی از شما در آوردن دلیل قوی‌تر از دیگران باشید و من براساس آن چه كه می‌شنوم به نفع او حكم صادر می‌كنم، پس اگر برای كسی (اشتباهاً) براساس دلایل ظاهری به حقّی حكم نمودم كه متعلق به برادر اوست، بداند كه آن پاره‌ای از آتش دوزخ است.»[62]

 

وضعیت قوا در نظام سیاسی اسلام

 بنابراین در نظام سیاسی اسلام هر چند برای پیشبرد امور حکومتی، وجود قوای سه گانه ـ مقنّنه، قضایی و مجریه ـ لازم وضروری است ولی از آن جایی ک هر سه قوّه ملزم به اجرای قوانین الهی، حکم براساس این قوانین و تبیین و استنباط قوانین جزیی از قوانین کلیِ الهی هستند عملاً نمی‌توانند در کار همدیگر دخالت نموده و عدّه‌ای محدود با تسلّط بر سه قوّه‌، حاکمیت را به نفع خویش مصادره نمایند. از سوی دیگر پس از خداوند که شارع اصول و مبانی کلی قانون در زمینه‌های مختلف جامعه اسلامی است، شوری حل و عقد و یا قوه مقنّنه‌ یا مبیّنه قرار می‌گیرد که منتخبان مردم بوده و به استخراج قوانین جزیی از کلی می پردازند. بنابراین نظام سیاسی در اسلام از ‌یک طرف آسمانی و از سوی دیگر زمینی و تحت نظارت و سیطره مردم است، به همین دلیل امام مودودی نام تئودموکراسی را برای نظام سیاسی در اسلام انتخاب می نماید که نه نیابت از طرف خداوند را قبول دارد و نه بی نیاز از خدا است. 

قاضی هم پس از انتخاب از جایی که نایب خداوند در حکم کردن براساس قوانین الهی و قوانین ارائه شده، از سوی شورای حل و عقد است، نه نایب خلیفه، همچنین به دلیل اینکه توسط نیروی درونی و کنترل ایمانی و عقیدتی مهار می‌شود و به هنگام صدور هر حکمی خداوند را ناظر و گواه بر قضاوتش ـ حتّی از آن چه در اذهانش می‌گذرد ـ می‌داند عملاً از استقلال برخوردار بوده و زیر سیطره‌ی سایر قوا قرار نمی‌گیرد. انسان مسلمان وقتی در دایره‌ی مؤمنین قرار می‌گیرد که جز به حکم خداوند راضی نبوده در درگیری‌ها و مرافعات قضاوت را از حکم و قانون خداوند خواسته و بدان گردن نهد. 

[فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا] نساء/65

«اما نه به پروردگار سوگند که آنان مؤمن به شمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیری‌های خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته باشند و کاملاً تسلیم (قضاوت تو)باشند.»

 

بیان رابطه فرد وحکومت 

 وقتی در جامعه اسلامی حکومت برآیند افکار و اندیشه‌های آحاد جامعه بوده و به مردم تعلق دارد، مشروعیّت آن وقتی است که بتواند اهداف عالیه‌ی الهی - در مسیر کمال و همنوا با کل هستی - را برآورده نماید وگرنه حکومتی که در برابر این اهداف می‌ایستد و سد و مانع ایجاد می‌نماید، نمی‌تواند حکومت مورد نظر خداوند و مورد پسند جامعه اسلامی باشد؛ به همین دلیل حکومت در قبال مردم وظایفی دارد که بایستی به بهترین وجه آنها را ایفا نماید:

1) حق حیات:

[وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ] حجر/23

«و ماییم که زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم (و باقی مانده) و وارث (جهان) می‌باشیم.» 

اهمیّت حیات در جامعه اسلامی به حدی است که سلب حیات از‌ یک نفر برابر با گرفتن زندگی کلیه‌ی بشریت و اعطای حیات به فردی همانند زنده نمودن تمامی بشریّت است. 

در اسلام حیات هم از جنبه تکوینی و هم تشریعی در دست و اراده‌ی خدا است و جز از این طریق نمی‌توان حیاتی را سلب نمود؛ زیرا تنها او به آدمی حیات بخشیده و هم اوست که می‌تواند، هنگام فرا رسیدن اجل به واسطه‌ی ملک الموت و ‌یا از طریق احکام و قوانین الهی حیات را از آدمی سلب نماید. بنابراین همچنان که هیچ موجودی غیر از خداوند نمی‌تواند حیاتی به مخلوقات (حتی حیات نباتی وحیوانی) اعطا نماید، هیچ کس هم نمی‌تواند آن را بستاند. خداوند در بعد تشریحی در دو مورد به حاکمیت اسلامی اجازه داده که حیات را از دیگران سلب نماید آن هم با شرایطی که شارع آن را مبین و مقرر فرموده است، انجام می پذیرد:

 1) قصاص (قتل عمد): کسانی که به خود این جرأت را می‌دهند که حیات را عامدانه از فردی در جامعه سلب کنند، اسلام هم این اجازه را به اعضای خانواده او می‌دهد که مقابله به مثل کرده و حیات را از او سلب نمایند تا از این طرف جلوی جرم و بزه‌کاری (قتل عمدی) در جامعه گرفته شود و همچنین جامعه اسلامی به آفت انتقام‌جویی‌های متعصّبانه و جاهلانه گرفتار نیاید. در واقع این مقابله به مثل که از سوی شارع واقعی به آن اجازه داده شده است، جهت دفاع از حیات انسانی و احترام به نفس آدمی است تا به آسانی از طرف آحاد جامعه مورد تهدید واقع نشود. البته نزدیکان مقتول می‌توانند در قبال دریافت دیه، یا بدون پرداختِ دیه قاتل را ببخشند. 

2) فساد و تبهکاری: اگر فرد یا گروهی پس از استقرار حکومت اسلامی فساد  کنند حکومت اسلامی می‌تواند با رعایت حدود شرعی جهت جلوگیری از فساد، وارد عمل شود. فساد در موارد زیر می‌باشد:

الف) گروه‌هایی از راه تزویر وارد شده و حقایق را پنهان نمایند و از این طریق جلوی رسوخ اندیشه‌های روشنی بخش را به اذهان و قلوب بگیرند. اغلب طاغوتیان، سردمداران کفر، متکبّرین و مترفین چنین فسادی را مرتکب می‌شوند. 

ب) از راه قدرت از مردم سلب آزادی و احساس شخصیت نمایند. 

ج) نعمات خدادادی و منابع طبیعی و زیر زمینی را در انحصار خود و یا طبقه خود قرار دهند و اقدام به زر اندوزی نمایند. 

خلاصه فساد را همان مثلثِ شوم زر و زور و تزویر در جوامع می‌آفرینند که باعث فقر و فساد اقتصادی، سیاسی و فکری و گرسنکی، تشنگی، ترس، ناامنی و جهل ناشی از آن در جامعه می‌شوند و اجازه نمی‌دهند مردمان از تعصّبات جاهلانه و تقلیدهای کورکورانه رهایی ‌یابند، بنابراین برخوداری از حیات، غیر از موارد بالا، جز حقوق اوّلیه‌ی هر فردی اعم از مسلمان و غیر مسلمان است و حکومت اسلامی بایستی بهترین صورت حیات را برای هر فردی در جامعه فراهم آورد. از آن جایی که بیماری، گرسنگی، تشنگی و برهنگی سلب‌کننده‌ی خوشی و از جمله موارد خطرآفرین برای حیات انسانی‌اند، حاکمیت اسلامی بایستی لباس، پوشاک خوراک، وسائل و امکانات پزشکی و راه‌های دستیابی سهل و آسان به آنها را برای افراد فراهم آورد و در حد امکان برای مسکن و شغل افراد تلاش نماید.

 

اهمیت‌دادن به حیات انسان‌ها در حكومت اسلامی 

یكی از شبهاتی كه در رسانه‌های مختلف تبلیغ می‌شود، این است كه حكومت اسلامی، چون پایه‌ی ایدئولوژیك دارد برای حیات انسان‌ها  ارزشی قائل نیست و افراد در سایه‌ی چنین حکومتی به بهانه‌های مختلف، حیاتشان سلب می‌شود. متأسفانه از یک سو عملكرد حاكمان اسلامی پس از خلافت راشده و از طرف دیگر آراء فقهی علمای گذشته نیز بر این شبهات دامن زده و بهانه‌ای به دست دشمنان داده تا از طریق تبلیغ رسانه‌ای، جهانیان را از شكل‌گیری حكومتی بر پایه‌ی اصول و مبانی اسلامی ترسانده و چنان به اذهان القاء نمایند كه شكل‌گیری؛ دوام و استقرار حاكمیت اسلامی جز در سایه‌ی ریختن خون افرادی بی‌گناه غیرممکن است. به همین دلیل لازم است در این زمینه با توجه به آیات قرآنی روشنگری فراوانی صورت پذیرد. خداوند می‌فرماید: 

[مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ] مائده/32

«هركسی انسانی را بدون ارتكاب قتل یا فساد در زمین بكشد، چنان است كه گویی همه‌ی انسان‌ها را كُشته است و هركس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است كه گویی همه‌ی مردم را زنده كرده است.»

فقط تدبّر در این آیه‌ی سوره‌ی مائده كافی است تا اهمیت حیات انسانی در قرآن كریم و از سوی خداوند بر همگان روشن و عیان گردد. این آیه در بردارنده‌ی هُشدار بزرگی است؛ هم به كسانی كه ناآگاهانه و جاهلانه بر احكام پروردگار می‌تازند و دین خدا را به خشونت و آدم‌كُشی و عدم بها دادن به حیات انسانی متّهم می‌نمایند و هم به افرادی از مسلمانان كه به بهانه‌های واهی حیات انسان را در معرض خطر قرار داده و در راستای اهداف و غرایز شخصی، جان افراد را می‌ستانند. این آیه به همه‌ جهانیان اعلام می دارد تنها راه سلب حیات انسانی دو مورد است: یكی برای افرادی كه مرتكب قتل عمد می شوند و دیگر افراد و یا گروه‌هایی كه در زمین فساد می‌نمایند. ولی متأسفانه بسیاری از منتسبین به اسلام با وجود دلایل آشکار و روشن، به بهانه های واهی از حدود الهی گذشته و در قتل افراد اسراف می‌نمایند.

[وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ] مائده/32

«و پیغمبران ما همراه با معجزات آشكار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و امّا بسیاری از آنان پس از آن در روی زمین راه اسراف (در قتل و جنایت) پیش گرفتند.»

آری بسیاری از آنان در قتل مردم راه اسراف در پیش گرفتند و آیات پروردگار و دینش را قربانی اغراض شخصی و اهداف حزبی و گروهی خود نمودند، حیات انسانی كم ارزش و بی‌ارزش شد و حتّی پایین‌تر از حیات حیوانات قرار گرفت، جهت حذف مخالفان فكری و عقیدتی، به آسانیِ آب خوردن فتوای قتل صادر شد، افراد به بهانه‌ی ابراز عقیده و ارتداد كُشته شدند، اعتراض بر حاكمیت‌های استبدادی به منزله‌ی فساد در زمین و انتقاد از حُكّامِ جور و استبداد محاربه با خدا و رسولش قلمداد گردید، چوبه‌های دار برای مصلحان و داعیان آماده شد و خفقان و سكوتی مرگبار بر جوامع اسلامی حاكم گردید و همه از یاد بردند كه حیات یك انسان برابر حیات تمامی انسان‌ها بوده و از كعبه ـ خانه خدا ـ اهمیتش بیشتر است و انسان‌ها تنها در دو صورت كُشته می‌شوند:

الف) قصاص : 

در این حالت هم وقتی فردی قصاص می‌شود و از او سلب حیات می‌گردد كه شامل موارد زیر گردد. خداوند می‌فرماید : 

[وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۚ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ] انعام/151

«و نفسی را كه خداوند حرام كرده است، جز به حقّ نكُشید.»

1ـ قتل باید از روی عمد و آگاهانه صورت پذیرد. 

هیچ كس جز خداوند حقّ تعرّض به حیات دیگری را ندارد و اگر چنان چه چنین عملی را انجام دهد بایستی قصاص شده و از او سلب حیات گردد؛ زیرا در غیر این صورت حیات انسانی آن میزان كرامت و ارجی را كه خداوند برایش قایل بوده، از دست می‌دهد و افراد به بهانه‌های واهی به حیات دیگران خاتمه می‌بخشند. چنان چه پیامبر h در حجه‌الوداع فرمودند: 

«ای مردم! بی‌گمان تعرّض به خون، جان و مال شما بر شما حرام است. همان گونه كه هرگونه تعرّض به هر چیز در این روزتان ـ روز عرفه ـ و این ماهتان ـ ذی الحجه ـ و در این شهرتان ـ شهر مكّه ـ بر شما حرام است.»

خداوند می‌فرماید: 

[وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا] نساء/93

«هركس به عمد و ناحقّ مؤمنی را بكُشد سزایش آتش دوزخ است كه جاویدان در آن می‌ماند و خداوند بر وی خشم می‌گیرد و او را از رحمت خویش طرد نموده و عذاب بزرگ و دردناكی را برایش آماده ساخته است.» 

ترمذی با سند حَسَن از ابوسعید روایت كرده است كه پیامبر ﷺ فرمود:

«اگر تمام ساكنان آسمان و زمین در كُشتن و ریختن خون یك مؤمن شركت كنند، خداوند همه‌شان را به مجازات آن، در آتش دوزخ می‌اندازد.»[63]

بیهقی از ابن عمر روایت كرده است كه پیامبر hفرمود: هركس با نیم كلمه در قتل مسلمانی شركت داشته باشد و به كشتن او كمك كرده باشد، در روز قیامت بر پیشانی او نوشته می‌شود: او از رحمت خدا مأیوس است.

 بخاری از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت كرده است كه پیامبر ﷺ فرمود:

«هركس كافری را بكشد كه با مسلمین عهد و پیمان دارد، یا مسلمانی به او امان داده باشد یا حاكم به او امان داده باشد یا با وی عقد جزیه بسته شده باشد چنین شخصی بوئی از بهشت نمی‌برد. با وجود این كه بوی بهشت از مسافت چهل سال احساس می‌شود؛ یعنی داخل بهشت نمی‌شود.»[64]   

در واقع كُشتن قاتلی كه به صورت عمدی مرتكب قتل می‌شود، چون جلوی قتل بیشتر را می‌گیرد و آتش حقد و كینه را در جامعه خاموش می نماید و مانع تسویه حساب‌های شخصی و نبردها و دعواهای قبیله‌ای و خانوادگی در میان آحاد جامعه اسلامی می‌شود، نوعی حیات به حساب می‌آید. 

[وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ] بقره/179

«ای خردمندان! برای شما در قصاص، حیات و زندگی است. باشد كه تقوا پیشه كنید.» 

بنابراین: 

[أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَ] بقره/178

«ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! درباره‌ی كشتگان، قصاص بر شما فرض شده است.» 

بر طبق آیه‌ی 45 سوره‌ی مائده انسان در برابر انسان كُشته می‌شود. حال آن انسان چه زن باشد و یا كافر مدام كه آگاهانه و عمدی كُشته شود، باید قاتل قصاص گردد. 

[وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنفَ بِالْأَنفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ ۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ ۚ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ] مائده/45

«و در آن (كتاب آسمانی) بر آنان مقرّر داشتیم كه انسان در برابر انسان (كُشته می‌شود) و چشم در برابر چشم (كور می‌شود) و بینی در برابر بینی (قطع می‌شود) و گوش در برابر گوش بریده می‌شود و دندان در برابر دندان (شكسته می‌شود) و جراحت‌ها قصاص‌دارد.» 

2) ولی دم مقتول، قاتل را نبخشد: از آن جایی كه قصاص قاتل حق‌النّاس بود و به حیات اجتماعی سامان می‌بخشد، خداوند سرنوشت قاتل را در اختیار ولی دم مقتول گذاشته است و این بهترین دلیل است بر این كه خداوند به كُشته‌شدن افراد راضی نبوده و اگر چنان چه در این زمینه دستور قصاصی داده به خاطر مصلحتی بزرگتر و جلوگیری از خون‌ریزی بیشتر می‌باشد. بنابراین ولی دم مقتول می‌توانند در قبال دریافت دیه یا در راه خدا و بدون أخذ مبلغی قاتل را آزاد نمایند.

[وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنصُورًا ] اسراء/33

«هركس مظلومانه كشته شود به صاحب خون او قدرت داده‌ایم (كه با مراجعه به قاضی درخواست قصاص) كند ولی نباید او هم در كُشتن اسراف كند. بی‌گمان صاحب خون یاری شونده است.» 

[فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ۗ ذَٰلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ ۗ فَمَنِ اعْتَدَىٰ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ] بقره/178

«پس اگر كسی از ناحیه‌ی برادر (دینی) خود گذشتگی شد باید نیك رفتار شود و پرداخت (دیه) با نیكی انجام گیرد. این تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان. پس اگر كسی پس از آن تجاوز كند او را عذاب دردناكی خواهد بود.»

ابوداود گفته است كه پیامبر ﷺ فرمود: قتل عمد قصاص دارد، مگر این كه ولی مقتول، قاتل را عفو كند...»

 علما شروط زیر را برای قتل عمد در نظر گرفته‌اند: 

1ـ باید قاتل، عاقل، بالغ و اراده‌كننده‌ی قتل باشد.

2ـ باید مقتول آدمی باشد و به ناحق كُشته شود و خون او مباح نباشد.

3ـ ابزاری كه بدان قتل صورت می‌پذیرد، باید از نوع ابزار و آلاتی باشد كه غالباً سبب قتل می‌گردد.

4ـ قاتل باید در قتل اراده و اختیار داشته باشد.[65]

اهمیت حیات در اسلام به گونه‌ای است كه كسی حقّ ندارد به حیات خویش پایان دهد:

[وَلَا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ] نساء/29

‏ و خودكشی مكنید و خون همدیگر را نریزید . بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود).  ‏ ‏

حتّی اسلام برای قتل خطا و غیرعمدی نیز مجازات دنیوی در نظر گرفته تا انسان‌ها نهایت دقت و سعی خود را بكنند كه مبادا حیاتی را از فردی سلب نمایند:

[وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً ۚ وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا ۚ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ ۖ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ ۖ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا] نساء/92

‏ هیچ مؤمنی را نسزد كه مؤمن دیگری را بكشد مگر از روی خطا. كسی كه مؤمنی را به خطا كشت باید كه برده‌ی مؤمنی را آزاد كند و خون‌بهائی هم به كسان كشته بپردازد مگر این كه آنان درگذرند (و از دریافت خون‌بها كه صد شتر است، چشم‌پوشی كنند). اگر هم كشته، مؤمن و متعلّق به كافرانی بود كه میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود، آزاد كردن برده‌ی مؤمنی دیه‌ی او است (و دیگر خونبهائی به ورثه‌ی كشته داده نمی‌شود) و اگر كشته، از زمره‌ی قومی بود كه (كافر بودند و) میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهل ذمّه و هم‌پیمانان مسلمانان) پرداخت خونبها به كسان مقتول و آزادكردن بنده‌ی مؤمنی دیه‌ی او است. اگر هم دسترسی (به آزاد كردن برده) نداشت باید دو ماه (قاتل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند (این را برای) توبه (ی شما) مقرّر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حكیم است (در آنچه مقرّر می‌دارد). ‏ ‏

 آیات و احادیث بیان‌شده، بیانگر میزان اهمیتی است كه اسلام برای حیات انسان‌ها قائل است. اهمیت هم برای افراد یا حكّامی كه با جان و مال آدمیان سر و كار دارند و هم برای كسانی كه این عمل را مرتكب شده‌اند كه باید قصاص شوند؛ یعنی هم كسانی كه مرتكب قتل نشده‌اند و هم افرادی كه این عمل را انجام داده‌اند. 

 

ب) فساد در زمین:

متأسفانه بیشترین سوء استفاده از سوی حكّام جَور و استبداد از این بخش آیه‌ی سوره‌ی مائده انجام پذیرفته است. به گونه‌ای كه در طول تاریخ اسلام هرگونه صدای حقّ خواهی و ظلم‌ستیزی به بهانه‌ی افساد و محاربه‌ی با خدا و رسولش در نطفه خفه شده و بزرگانی چون امام حسین ؛، عبدالله بن زبیر و ... به بهانه‌ی بغی و شورش علیه حاكمیت مركزی جان‌شان را بخت نموده‌اند: 

[إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‎﴿٣٣﴾‏ إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ ۖ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ] مائده/34ـ33

«كیفر كسانی كه با خدا و پیغمبرش می‌جنگند و در روی زمین دست به فساد می‌زنند این است كه كُشته شوند یا به دار زده شوند، یا دست و پای آنها در جهت عكس یكدیگر بریده شود و یا این كه از جایی به جای دیگر تبعید گردند یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنیا است و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است. مگر كسانی كه پیش از دست یافتن شما بر آنان از كرده‌ی خویش پشیمان شوند و توبه كنند. چه بدانید كه خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است

نكات استنباط شده از این آیات: 

1ـ الحرب: (جنگ و حَرب) تاراج نمودن و به غنیمت بردن در جنگ و هرگونه غنیمت گرفتن را شامل می‌شود. بنابرین گروه‌‌هایی را در بر می‌گیرد كه با تمام قوت و توان خویش وارد جنگ می‌شوند نه فردی كه بدون سلاح به ابزار عقیده خویش پرداخته، از حاكمیت اسلامی انتقاد کرده یا دارای ر‌‌‌‌أی و نظری خلاف حاكمیت اسلامی است. 

2ـ در این جنگ باید حاكمیتی صورت پذیرد كه به تمامی نصوص قطعی قرآن و سنّت پایبند بوده و آن‌گونه كه از ظاهر آیه استنباط می‌شود حتّی اجماع را نیز در بر نمی‌گیرد و بنابراین مجازات گروه‌هایی را كه علیه نوعی قرائت از اسلام و یا مذهبی خاص وارد نبرده می‌شوند، نمی‌‌‌توان از این آیه استنباط نمود و نمی‌توان به بهانه این آیه مخالفان مذهبی و فكری خویش را مجازات كرد.

3ـ در این آیات، خداوند مجازات‌‌‌های متعدّدی را از سنگین تا خفیف برای محارب در نظر گرفته كه بیانگر نوع محاربه‌ی گروه‌هایی است كه علیه خدا و رسولش اعلام نبرد كرده‌اند. متأسفانه همواره حاكمیت‌های اسلامی، مخالفان فكری خویش را با شدید‌ترین نوع آن و بدون توجه به نوع مخالفت مجازات می کنند كه بیانگر ارضای اغراض شخصی و حزبی است نه اجرای حدود الهی.

خداوند برای این كه از این آیات سوء استفاده نشود، در قرآن كریم مصادیق فساد در زمین را مشخص نموده است؛ چنان چه می‌فرماید: 

[وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ‎﴿٢٠٤﴾‏ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ ‎﴿٢٠٥﴾‏ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ ] بقره/206ـ204

«در میان مردم كسی یافت می‌‌شود كه سخن او در زندگی دنیا تو را به شگفت می‌‌‌‌‌‌‌اندازد و خدا را بر آن چه در دل خود دارد گواه می‌گیرد و حال آن كه او سرسخت‌ترین دشمنان است و هنگامی‌كه پشت می‌كند و می‌‌رود در زمین به تلاش می‌افتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل را نابود كند و خداوند فساد و تباهی را دوست ندارد. هنگامی كه به او گفته می‌شود: از خدا بترس، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا می‌‌‌گیرد و گناه می‌كند. پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است.» 

4ـ حرف «أو» در نزد جمهور برای ترتیب حالات و تنوّع است. به گفته‌ی ابن عباس آن كسی كه فردی را كُشته، كُشته می‌شود.

این آیه در مورد راهزنان، نازل شده است. محاربان كسانی هستند كه نیرو، سلاح و شوكت دارند و بر رهگذران مسلمان یا اهل ذمّه یورش برده و بر جان، مال و آبروی مردم تعرّض می‌‌نماید. مالكی‌ها می‌گویند «أو» برای تخییر در میان كیفرهاست كه امام و حاكم مسلمانان بر حسب تناسب حالات می‌تواند جزای مناسب را از این میان، برایشان برگزینند. امام ابوحنیفه تخییر امام را تنها در مورد محارب‌ خاص می‌داند و آن كسی است كه كسی را كُشته و مال مردم را چپاول كرده است كه در این صورت امام میان چهار كار مخیر است: اگر بخواهد می‌تواند دست و پایش را از پشت قطع نموده، او را بكُشد و اگر خواست می‌تواند دست و پایش را از پشت بریده و او را بكُشد و اگر خواست می‌تواند تنها او را به دار آویزد یا تنها او را بكُشد كه در این حالت، تنها قطع صورت می‌گیرد، بلكه لازم است با كُشتن یا به دار آویختن توأم گردد. 

دلیل جمهور، عقل ایجاب می‌كند كه كیفر از دیدگاه كمّی و فزونی با جنایت هماهنگ باشد، به دلیل اجماع امّت كه هرگاه، راهزنان مال را غارت كرده و افراد را كُشتند، كیفرشان تنها تبعید نیست. 

5ـ هرگاه سبب وجوب یكی باشد. چنان كه در كفاره‌ی سوگند آشكار است به تخییر عمل می‌شود. اما هرگاه سبب مختلف باشد به مظهر تخییر عمل نمی‌شود و هدف بیان حكم برای هركدام در ذات خودش می‌باشد.

در محاربه سه شرط باید موجود باشد: 

1ـ آن ها از قدرت، شوكت و سلاح برخوردار باشند تا از دزدان تمییز یابند.

2ـ راهزنی در سرزمین اسلام صورت گیرد امّا جمهور میان داخل شهر و بیرون آن فرقی نمی‌گذارند.

3ـ این كه مال را آشكارا بگیرند كه اگر پنهان می‌گرفتند، دزد به شمار می‌رود.[66]

همچنان كه بیان شد حكّام جور در طول تاریخ اسلام، با منتسب نمودن خویش به اسلام هر گونه انتقادی نسبت به عملكرد خویش را به بهانه محاربه‌ی با خدا و رسولش و افساد در زمین در نطفه خفه كرده و معترضین و آمران به معروف و ناهیان از منكر نسبت به عملكرد‌شان را با استفاده‌ی ابزاری از این آیات از دم تیغ گذرانده و به قتل رسانده‌اند.

جمعی از فقها هم بسیاری از احكام قتل از جمله: سنگسار و زنای محصنه و ارتداد را در سایه‌ی همین آیات ـ افساد ـ در زمین توجیه نموده اند. به همین دلیل نگاهی به دلایل مخالفان و موافقان می‌اندازیم، تا حقیقت بر خواننده آشكار گردد.

پاورقی‌ها و ارجاعات:

[1]ـ مبانی انسان‌شناسی در قرآن، دکتر عبدالله نصری، ص22ـ23 

[2]ـ ‏وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً «ما آدميزادگان را (با اعطاء عقل، اراده ، اختيار، نيروي پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و ...) گرامي‌داشته‌ايم، و آنان را در خشكي و دريا (بر مركبهاي گوناگون) حمل كرده‌ايم، و از چيزهاي پاكيزه و خوشمزه روزيشان نموده‌ايم، و بر بسياري از آفريدگان خود كاملاً برتريشان داده‌ايم.»‏

[3]ـ ‏وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «زماني (را يادآوري كن) كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشيني بيافرينم (تا به آباداني زمين بپردازد و آن زيبانگاري و نوآوري را كه براي زمين معيّن داشته‌ام به اتمام رساند و آن انسان است. فرشتگان دريافتند كه انسان بنا به انگيزه‌هاي سرشتي زميني‌اش فساد و تباهي برپا مي‌دارد. پس براي دانستن نه اعتراض كردن از خدا پرسيدند كه حكمت برتري دادن انسان بر ايشان براي امر جانشيني چيست و) گفتند: آيا در زمين كسي را به وجود مي‌آوري كه فساد مي‌كند و تباهي راه مي‌اندازد و خونها خواهد ريخت، و حال آن كه ما (پيوسته) به حمد و ستايش و طاعت و عبادت تو مشغوليم‌؟ گفت: من حقائقي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد.»

[4]ـ ‏فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ «‏هنگامي كه آن را سر و سامان دادم و آراسته و پيراسته كردم، و از جان متعلّق به خود در او دميدم، در برابرش سجده (ي بزرگداشت و درود) ببريد.»

[5]ـ ‏وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ «سپس به آدم نامهاي (اشياء و خواصّ و اسرار چيزهائي را كه نوع انسان از لحاظ پيشرفت مادي و معنوي آمادگي فراگيري آنها را داشت، به دل او الهام كرد و به او) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مي‌گوئيد (و خود را براي امر جانشيني از انسان بايسته‌تر مي‌بينيد) اسامي (و خواصّ و اسرار) اينها را برشماريد.»

[6]ـ ‏إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا «‏ما امانت (اختيار و اراده) را بر آسمانها و زمين و كوهها (و همه‌ي جهان خلقت) عرضه داشتيم (و انجام وظيفه‌ي اختياري همراه با مسؤوليّت، و انجام وظيفه‌ي اجباري بدون مسؤوليّت را بديشان پيشنهاد كرديم. جملگي آنها اجبار را بر اختيار برتري دادند) و از پذيرش امانت خودداري كردند و از آن ترسيدند، و حال اين كه انسان (اين اعجوبه‌ي جهان) زير بار آن رفت (و داراي موقعيّت بسيار ممتازي شد. امّا برخي از) آنان (پي به ارزش وجودي خود نمي‌برند و قدر اين مقام رفيع را نمي‌دانند و) واقعاً ستمگر و نادانند.»

[7]ـ ‏اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ‏/ ‏وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ‏ «خدا كسي است كه آسمانها و زمين را آفريده است و از (ابر) آسمان آب را پائين آورده است، و با آن ميوه‌ها و دانه‌ها را پديدار كرده است و روزي شما گردانده است، و كشتيها را مسخّر شما نموده است تا در دريا با اجازه و اراده‌ي او حركت كنند، و رودخانه‌ها را در اختيار شما قرار داده است(تا در آبياري زمينها و نوشيدن آب آنها مورد استفاده قرار گيرند). ‏و خورشيد و ماه را مسخّر شما كرده است كه دائماً به برنامه‌ي (نورافشاني و تربيت موجودات زنده و ايجاد جزر و مدّ در اقيانوسها و درياها و خدمات ديگر) خود ادامه مي‌دهند. و شب را (براي آسايش) و روز را (براي تلاش) مسخّر شما ساخته است.»

‏وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ‏ «شما را در زمين مقيم كرده‌ايم و قدرت و نعمتتان داده‌ايم، و وسائل زندگيتان را در آن مهيّا نموده‌ايم،  (امّا شما در برابر نعمتهاي فراوان) بسيار كم سپاسگزاري مي‌كنيد.»

[8]ـ مثنوي معنوي، دفتراوّل، 1065ـ1067 

[9]ـ ‏ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ‏(آن گاه اندامهاي او را تكميل و آراسته كرد و از روح متعلّق به خود (كه سرّي از اسرار است) در او دميد، و براي شما گوشها و چشمها و دلها آفريد (تا بشنويد و بنگريد و بفهميد، امّا) شما كمتر شكر (نعمتهاي او) را به جاي مي‌آوريد.) ‏

[10]ـ ‏وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ‏(‏خدا كسي است كه براي شما گوش و چشم و عقل را آفريده است (تا صداها را بشنويد و جهان را ببينيد و خالق آن را درك كنيد، و در نتيجه ايمان بياوريد). امّا كمتر شكر و سپاس (اين آفريده‌هاي خدا) را به جاي مي‌آوريد. ‏)

‏وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا‏(از چيزي دنباله‌روي مكن كه از آن ناآگاهي. بي‌گمان (انسان در برابر كارهائي كه) چشم و گوش و دل همه (و ساير اعضاء ديگر انجام مي‌دهند) مورد پرس و جوي از آن قرار مي‌گيرد.)‏

‏إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ‏(‏بيگمان بدترين انسانها در پيشگاه يزدان، افراد كر و لالي هستند كه نمي‌فهمند. ‏)

[11]ـ ‏بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ‏/ ‏وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ‏- ‏إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ‏/ ‏وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ‏

[12]ـ ‏وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا‏/ ‏فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا‏- ‏وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ‏

[13]ـ ‏فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ‏- ‏وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ‏- ‏وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ‏- ‏وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ‏- ‏قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏/ ‏سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ‏- ‏وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ‏

[14]ـ ‏لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ‏/ ‏وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ‏

[15]ـ ‏وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ‏-

[16]ـ ‏بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ‏

[17]ـ ‏وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا‏

[18]ـ ‏كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى‏/‏أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى‏،‏ وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ‏، ‏أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ‏

[19]ـ ‏وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا‏،‏ خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ

[20]ـ ‏يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا‏، ‏لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ‏

[21]ـ ‏لَا يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ‏

[22]ـ ‏وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ‏، 

[23]ـ ‏قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا‏

[24]ـ‏فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ كَفُورٌ‏، ‏قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ‏، ‏إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ‏‏ 

[25]ـ ‏وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ‏، ‏وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا‏، ‏‏وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ‏

[26]ـ ‏وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ‏/‏إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ‏

[27]ـ ‏لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‏، ‏خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ‏، ‏يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ‏/‏الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ‏

[28]ـ ‏أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ‏، ‏وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا‏، ‏وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ‏،‌‏انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا‏،  ‏وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ‏، ‏وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا‏

[29]ـ ‏وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ‏، ‏الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏، ‏إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ‏

[30]ـ ‏ ‏‏وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ‏

[31]ـ ‏إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ‏

[32]ـ ‏أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ‏، 

[33]ـ ‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ‏، ‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ‏،‏ وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا‏، ‏إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ‏/‏أُولَئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ‏

[34]ـ ‏فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلَا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا‏، ‏سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ‏، ‏يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ‏، ‏إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ‏ 

[35]ـ ‏وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ‏

[36]ـ ‏إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ‏، ‏وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا‏

[37]ـ ‏إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏، ‏إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَاأَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا← →بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ‏،‏وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏، ‏يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏،‏وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ‏

[38]ـ‏ وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا‏، ‏وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ‏

[39]ـ‏ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏، ‏يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏

[40]ـ ‏ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏

[41]ـ ‏وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ‏

[42]ـ ‏وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ‏

[43]ـ ‏أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً‏.

[44]ـ ‏إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏

[45]ـ ‏يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ‏

[46]ـ ‏وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ‏،‏وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ‌عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ‌يَكُونُوا فُقَرَاءَيُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ← →وَاسِعٌ عَلِيمٌ‏، ‏نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ‏

[47]ـ ‏أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ‏، ‏إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا‏، ‏وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‏، ‏قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ‏، ‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ‏

[48]ـ ‏فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ‏، ‏وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا‏

[49]ـ فطرت به مجموعه استعدادها و گرايش‌هاي رواني انسان كه خداوند جهت هدايت تكويني انسان آنها را آفريده، گفته مي‌شود که شامل گرايش‌هاي مثبت و منفي می باشد. اين تعريف معناي عام فطرت است در حالي كه در معناي خاص آن فقط استعدادهاي مثبت مورد نظر است كه در قرآن فطرت به‌معناي خاص آن به‌كار رفته است كه داراي ويژگي‌ها و خصوصيات زير است:

ـ شناسايي امور نظري به‌ وسيله‌ي خودآگاهي ميسر است و شناخت عوارض و تجليات آن قابل درك عيني و مستقيم است.

ـ امور فطري غيرمكاني هستند و چون كیفي‌اند قابل اندازه‌گيري نمي‌باشند.

ـ قابل روئت نيستند فقط اثر خارجي آنها قابل درك است.

اين امور همگاني بوده و در ميان تمامي افراد بشر در ابعاد زمان و مكان وجود دارند، بالقوه هستند بنابراين در پيدايش خود نيازمند تعليم و رهبري نيستند، هر چند جهت پرورش نيازمند آن مي‌باشند اين گرايش‌ها انعطاف‌پذيرند و عواملي چون اختيار فرد، تعليم و تربيت و ضربه‌هاي روحي مي‌تواند موجب عدم بروز و ظهور آنها شود.

متفكران اسلامي فطريات را به دو دسته تقسيم مي‌كنند: يكي در ناحيه ادراكات و شناخت‌ها و ديگري در ناحيه خواست‌ها و گرايش‌ها كه در فلسفه اسلامي علوم و ادراكات به دو قسم تقسيم مي‌شوند: یکی تصورات و ديگري تصديقات. تصورات انسان به‌طور مستقيم و غيرمستقيم منتهي به حس مي‌شود، يك سلسله مفاهيم مانند تصور سفيدي ـ درخت، آسمان و... به‌ طور مستقيم منتهي به حس مي‌شوند و يك‌سري ديگر از مفاهيم مانند مقولات ثابته‌ي فلسفي چون وجود و عدم و امكان و ضرورت و... به‌طور غيرمستقيم از محسوسات انتزاع مي‌شود. امّا در ناحيه‌ي تصديقات اگرچه يك سلسله تصديقات منتهي به حس مي‌شود (تصديقات تجربي بسياري داريم، گچ سفيد است، آسمان آبي است) اما تصديقات غيرتجربي هم داريم كه ذهن انسان آنها را همراه خود دارد؛ مانند اجتماع نقيضين محال است، كل بزرگتر از جز است، دو چيز مساوي با يك چيز مساويند. بنابراين تصورات ماقبل تجربي نداريم هرچند تصديقات اوّلي و ماقبل تجربي داريم.

اما استعدادهاي منفي انسان كه به طبيعت منفي انسان تعبير مي‌شود برخي آن را شهوت يا هوا ناميده‌اند كه در قرآن هم آمده‌است.(مريم/59، نسا/27،انعام/150) پس هرگاه جنبه‌هاي منفي وجود انسان رشد يابد آن تعبير به هوا يا شهوت مي‌شود. كلمه‌ي غريزه هرچند در قرآن به‌كار نرفته ولي چون گاهي در مورد انسان به‌كار مي‌رود لازم است توضيحاتی در مورد آن داده شود. در فرهنگ فارسي به‌معناي سرشت و طبيعت (اعم از خير و شر) گفته می‌شود. ←

→از نظر فلسفه و اخلاق: ملكه‌اي كه از آن صفات ذاتي صادر مي‌شود.

از نظر روانشناسی: استعدادي كه حيوان را خود به خود ـ پيش از تجربه ـ به اجراي اعمال مفيد و با معني و پيچيده برمي‌انگيزد. غريزه امروزه در موارد زير به‌كار مي‌رود.

ـ بيشتر در مورد ويژگي‌ها و خصوصيات ذاتي حيوانات به‌كار مي‌رود.

ـ در مورد ويژگي‌هايي به‌كار مي‌رود كه ناخودآگاهند.

ـ در مورد مشتركات انسان و حيوان به‌كار مي‌رود.

وجه اشتراك ميان فطرت و غريزه اين است كه هر دو جنبه‌ي عمومي و همگاني دارند و در همه ی افراد ديده مي‌شوند امّا اختلاف آنها در دو چيز است:

الف) غريزه از اختصاصات حيوان و انسان هر دو مي‌باشد.

ب) غريزه پاي و مبناي بيوشيميكي و فيزيولوژيكي دارد درحالي كه امور فطري از چنين ويژگي برخوردار نيستند؛ مثلاً براي غريزه مي‌توان پايه‌اي چون هورمون‌ها را در نظرگرفت درحالي كه براي ميل به زيبايي و راستي و درستي نمي‌توان چنين پايه‌اي را در نظرگرفت. 

[50]ـ اين مطالب باتوجّه به كتاب مباني انسان‌شناسي در قرآن، تأليف دكتر عبدالله نصري به‌صورت خلاصه و با تغييراتي ارائه شده‌است. 

[51]ـ ‏وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ‏

[52]ـ ‏هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ‏

[53]ـ مسلم آن را روايت كرده است. 

[54]ـ ‏يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ‏

[55]ـ ‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا‏

[56]ـ ‏سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ‏، ‏إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا‏، ‏وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ‏

[57]ـ سبب پديد آمدن لقب امير‌المؤمنين آن است كه صحابه پس‌ از بیعت با ابوبكر او را خليفه رسول ﷺ و عمر را نيز خليفه رسول ‌الله ﷺ مي‌خواندند و گويي مردم اين لقب را به سبب بسياريِ كلمات و اضافات سنگين مي‌شمردند و اگر اين رسم دوام مي‌يافت در آينده اين اضافات روبه فزوني مي‌رفت تاحدي كه به زشتي مي‌انجاميد؛ بنابراين مردم از اين لقب عدول و درصدد يافتن تركيبي مشابه بودند. در همان روزگار مردم فرماندهان سپاه را امير مي‌خواندند كه صفتي مشتق از امارات است. مردم هم در عصر جاهليت، پيامبر ﷺ را امير حجاز و صحابه نيز سعد بن ‌ابي‌وقاص را امير مسلمين مي‌خواندند؛ زيرا امير لشكر قادسيه بود كه قسمت اعظم مسلمانان را در آن روزگار تشكيل مي‌دادند. 

روزي يكي از صحابه كه گويا عبدالله‌بن‌حجش يا عمروعاص و يا مغيره‌ بن ‌شعبه بوده، حضرت عمر را به اين نام خوانده و مردم آن را پسنديدند و تصويب كردند و به قولي پيكي خبر فتح بعضي از لشكريان را آورد و همين كه داخل مدينه شد از عمر پرسيد و گفت: اميرالمؤمنين كجاست؟ اصحاب وقتي اين راشنيدند، نيكو شمرده و تصويب كردند. به نقل از مقدمه ابن‌خلدون، جلد 1، ص435ـ436

[58]ـ ‏وَأنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ‏

[59]ـ ‏إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا‏و ‏إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا‏

[60]ـ احكام السلطانية، ماوردي، ص144

[61]ـ همان، ص152

[62]ـ فقه المنهجي، ج4، ص216ـ250 

[63]ـ فقه السنة، سيد سابق، ترجمه محمود ابراهيمي، ج3 ص 525 

[64]ـ فقه السنة، ج3، ص526. 

[65]ـ فقه السنة، سيد سابق، ترجمه‌ دكتر محمود ابراهيمي، ج3 ص 536 

[66]ـ تفسير المنير، دكتر وهبة الزحيلي، ترجمه عبدالرؤوف مخلص، تفسير آيه‌هاي 33 و 34 مائده