مقطع كنونی كه ما در آن زندگی میكنیم و نحوه زندگی و اندیشههای موجود عصر حاضر، محصول اتفاقات و تفكرات قرون گذشته است. انسان موجودی است تأثیرپذیر و متغیر كه هرگاه در شرایط جدیدی قرار گیرد بلافاصله خود را با آن وفق میدهد. با توجه به شرایط دنیایی كه در آن زندگی میكنیم و ویژگیهای این جهان، میبیینم كه همواره در حال تغییر و تحول است. از مسائل مهم در اواخر سده پیشین و دهههای پشت سر نهاده از این سده، تفاوت اساسی در رویكردهای دانسته یا ندانستة فلسفی بشر در هستیشناسی، انسانشناسی، شناختشناسی و ارزششناسی آنان بوده و هست.
ستیز طاقتفرسای سنت و نوگرایی
انسان قرن بیست و یكم همانند انسانهای نخستین به دنبال یافتن سوالات اساسی از مبدا و معاد و چیستی خودش و هستی در تلاطم امواج سهمگین اضمحلال فرهنگها و از دست رفتن پایههای استوار بازشناسی خویش از رهگذر تكیه بر باورها، اندیشهها و میراثی است كه در دورانهای طولانی آنها را به عنوان عناصر تشكیلدهنده هویت انسانیاش پاس داشته است. این ستیز طاقتفرسا گاهی در رویارویی سنت و نوگرایی، گاه در برخورد تمدنها و گاه در جلوه قدرت فرهنگی برتر نمود یافته است. بسیاری از این عقاید، متفاوت و حتی متضاد و متناقض با یكدیگرند و انسان اندیشمند باید با كمال انصاف و حقیقتجویی و شرافت انسانی با این مسائل روبهرو شود تا شایستگی برخورداری از خرد مینوی را به دست آورد.
در این میان از دغدغههای مهم اندیشهورزان فرهنگی، به ویژه كسانی كه اهمیت و جایگاه میراث دینی را در فكر و عمل در مییابند، برونرفت از دوگانگی حفظ مبانی فكری اسلامی و پذیرش تعامل با همگرایی فكری در دامنه جهانی و فراگیر آن است.
مساله ما ایرانیها از پسِ قرنها
قرنهاست كه مسألة اصلی ما ایرانیان مسألة فلسفه و روش زندگی و هویت ایرانی اسلامی است. امروزه نظام آموزشی، برخی از ابعاد نظام سیاسی، نظام دانشگاهی و سایر نهادهای اجتماعی ما عموما مولود یك اتفاق بسیار مهمی است كه در غرب رخ داده است، بنا داریم در چند بخش، مختصری از چگونگی ایجاد تمدن جدید در غرب و «مدرنیته» سخن بگوییم. این معنا تاثیر بسیاری در زندگی جدید ما ایرانیان و دنیای اسلام گذاشته است و مغالطاتی كه حول آن اتفاق میافتد، فهم معارف اسلامی را برای مخاطبان سختتر كرده و نهایتا در صد سال گذشته درصدد نفی تفكر اسلامی در دنیای اسلام باز كرده است.
چگونه تمدن جدید غرب متولد شد؟
پس از اعلام نبوت حضرت عیسی علیهالسلام و دعوتهای گسترده حواریون و تابعین آنها كه دعوتشان از فلسطین امروزی به دل امپراتوری روم رسیده بود كمكم اروپا با مسیحیت آشنا شد و جمع كثیری را به خود جذب كرد؛ كار به جایی رسید كه حتی امپراتور روم كنستانتین، ظاهرا مسیحیت را پذیرفت و به تدریج مسیحیت دین رسمی اروپا شد. كنستانتین كه قصد داشت تمام امپراتوری را فتح كند، در سال 312 میلادی به شهر رم لشكركشی كرد تا با یكی از رقبای خود مبارزه كند. كنستانتین گفت كه حدود ظهر، هنگامی كه روز رو به زوال میرفت، با چشمان خویش علامت پیروزی، یك صلیب نورانی، را در آسمان بالای خورشید دیدم كه عبارت «با این پیروز شو» روی آن قرار داشت.
تبدیل مسیحیت به دین رسمی دولت روم
بدین ترتیب، مسیحیت به یكی از ادیان قانونی امپراتوری تبدیل شد و از آن پس، نه تنها از شكنجه خبری نبود، بلكه به دستور كنستانتین، اموال مسیحیان و كلیساها را كه قبلاً ضبط شده بود به آنها بازگرداندند. كنستانتین در سال 337 میلادی از دنیا رفت؛ اما جانشینان او نیز در حمایت از مسیحیت، دنبالهرو او بودند تا آنكه در سال 383 میلادی مسیحیت به عنوان دین رسمی دولت روم شناخته شد. شاید بتوان مهمترین تأثیر رسمی شدن مسیحیت و نزدیكی آن به حكومت را تغییر روش كلیسا در برخورد با مخالفانِ خود دانست. ویل دورانت در تفسیر حوادث آن دوره و تجربه كنستانتین و تصمیماتی كه او در زمان جنگ و بعد در سالهای فرمانرواییاش گرفت، مینویسد: «مسیحیت برای او وسیله بود، نه هدف» و حتی زمانی هم كه رسما این دین را پذیرفت، باز بیشتر یك دولتمرد باقی ماند تا مومنی مسیحی و ذهنش را چندان درگیر الاهیات و مباحث مختلف این دین نمیكرد.
مسیحیت و سیطره بر اروپا
پس از رسمی شدن و گسترش و وسعت مسیحیت، نزدیكی آن به حكومت و هماهنگی رهبران كلیسا و حاكمان امپراتوری، نتایج شیرین و تلخی را در پی داشت. نتایج شیرین آن را باید در اجرا شدن اخلاق مسیحی دانست. اما بیگمان، حمایت حاكمان از دین رایگان نبود و مزدی كه دریافت میكردند بسیار بیشتر از خدمتی بود كه انجام میدادند؛ از اینرو، بسیاری معتقدند رسمی شدن مسیحیت بیشتر به ضرر مسیحیت بود تا به نفع آن، حكومت خواهان حق مداخله در امور روحانی و اعتقادی بود؛ اموری كه به ظاهر، خارج از حیطه اختیار حكومت هستند.
مناقشه آریوس
در چندین مورد، پادشاهان در اختلاف بین عالمان مسیحی در مسائل اعتقادی، دخالت كردند و موجب پیروزی یكی از طرفین دعوا شدند؛ برای مثال در حدود سال 319 میلادی در بین عالمانِ الهی مسیحی بر سر الوهیت مسیح اختلاف پدید آمده بود و عدهای او را «مخلوق خدا» و عدهای «همذات با خدا» میدانستند. (این نزاع و اختلاف به مناقشه آریوس معروف است)
كنستانتین كه مسیحیت را عامل وحدت امپراتوری میدانست، از این اختلاف بیمناك شده بود؛ بنابراین تصمیم گرفت شورایی از اسقفهای مسیحی تشكیل دهد. این شورا در سال 325 میلادی در شورای نیقیه (first council of (Nicaea دور هم آمدند و اعلامیه رسمی اعتقادات مسیحیت را منتشر كردند، در اثر ریاست امپراتور، نتایج شورای نیقیه، نه تنها برای كلیسا، بلكه برای سراسر امپراتوری، قانونی و لازمالاجرا شد. او كه چند سال قبل با صدور «فرمان میلان»، آزادی دینی اعلام كرده بود، اینبار با صدور فرمانی حكومتی، مسیحیانی را كه با نظر شورای نیقیه مخالف بودند از اجتماع كردن منع و عبادتگاههای آنان را توقیف كرد. اعتقاداتی كه واقعا بخشی از آن مانند تثلیث حداقل صریحا در میان مسیحیان پیشین رایج نبود و به نظر ما بخشی از پروژه تحریف آیین حضرت عیسی علیهالسلام در همین جا رخ داد.
كلید خوردن پروژه تحریف دین حضرت عیسی(ع)
به تدریج و بعد از فروپاشی امپراتوری روم از حدود سال 400 میلادی، مجموعهای به نام كلیسای كاتولیك بر غرب حاكم شد كه نه تنها بر امور مذهبی و دینی، بلكه بر امور سیاسی، فكری و حتی علمی (به معنای علوم تجربی) اروپا حاكم بود، این سیطره كمكم تمام شؤون زندگی غربی را در برگرفت. شاید بتوان مهمترین تأثیر رسمی شدن مسیحیت و نزدیكی آن به حكومت را در تغییر روش كلیسا در برخورد با مخالفانِ خود مشاهده كرد. تا قبل از این دوره، رهبران كلیسا برای رد افراد یا گروههای بدعتگذار، كتاب و رساله مینوشتند یا آنان را تكفیر میكردند؛ اما پس از نزدیكی به قدرت حكومتی وضعیت فرق كرد. كلیسایی كه در آغاز، قربانی تهمت و خرابكاری بود و تحت آزار و شكنجه قرار داشت، اكنون «بدعتگذاران» را تعقیب میكرد و شمشیر قیصر را به كار میبرد تا خواسته خود را بر آنان تحمیل كند. (هاروی كاكس؛ مسیحیت؛ ص 60)
ضرورت اعتقاد به مركزیت زمین
كلیسا علاوه بر تفسیر مسائل مذهبی نظیر غفران، بهشت، جهنم، خدا و نبوت، حاكمیت سیاسی-اقتصادی نیز در اروپا داشت. به علاوه یكسری اصول و موازین مقدس داشت كه تقدس آن از جنس تقدس مذهبی نبود. یعنی مساله آن وجود خدا و پیغمبر یا مناسك كلیسا نبود، برخی مسائل علمی در فیزیك، هیات و نجوم و برخی مسائل از طبیعیات یا فلسفه یونانی نیز جزو عقاید رسمی كلیسا شده بود و بالطبع، رنگ تقدس به خود گرفته بود.
لذا اعتقادشان به این مسائل مثل اعتقاد به معاد و نظایر آن رنگ تقدس داشت. همانطور كه انكار خدا مجازات سختی در پی داشت، انكار این مسائل هم سبب مجازات بود. از این رو دادگاههای تفتیش عقاید به صورت گسترده در اروپا شكل گرفته بود و هر كس كه با عقاید دینی یا حتی عقاید فیزیكی و نجومی كه رنگ تقدس داشت مخالفت میكرد به شدت مجازات میشد. هر كس جلوی كلیسا میایستاد سرنوشت وحشتناكی در انتظارش بود. نه فقط برای انكار خدا و پیغمبر و مسائل مذهبی، بلكه اعتقاد به حركت كردن زمین و عدم مركزیت زمین در عالم هم عواقب سنگینی داشت. یكی از قربانیان معروف جوردانو برانو بود كه به علت انكار مركزیت زمین در عالم، اعدام شد. در این مسیر دنیای مسیحیت حداقل با 3 مساله و مشكل اساسی مواجه بود كه در ادامه به آنها پرداخته میشود.
مشكلات اروپا با كلیسا
1- مشكل اول: علمی شدن غرب و نقض انقلاب مقدسات تجربی كلیسا
در این زمان بود كه طرز فكر انسانها، نسبت به دنیای اطراف خود دگرگون شد. آنچنانكه ریچارد وستفال (Richard S. Westfall) زندگینامهنویس و تاریخنگار علم (1924-1996م) میگوید: انقلاب علمی، مهمترین واقعه تاریخ غرب بود. (كانر، 1395: 253)
پس از مدتی دو اتفاق بسیار مهم در عالم علوم تجربی همه متفكرین را به فكر فرو برد:
اول آنكه كوپرنیك و بعد از آن كپلر با محاسبات دقیق نشان دادند كه برخلاف نظرات مقدس كلیسا هرگز زمین مركز عالم نیست، بلكه با سایر سیارات به دور خورشید میچرخند و نظریه زمین مركزی بیارزش و غیرعلمی است به این اتفاق میگویند انقلاب كوپرنیكی، چون تا قبل از این، همه فكر میكردند زمین است كه مركز است و سایر ستارگان و سیارات به دور زمین میچرخند ولی با این نظریه معلوم شد كه كلا قضیه برعكس است و انقلابی در نگاه به جهان به وجود آمد.
و دوم نظریه معروف گالیله در مورد چرخش زمین است كه نشان داد آنچه در مورد ثابت بودن زمین به عنوان امر مقدس مسیحی پذیرفته شده بیارزش است، او همچنین برخی نظریات مكانیكی منتسب به ارسطو كه آنها نیز رنگ تقدس داشت را با آزمایشات واضح به كلی رد كرد.
یعنی به تدریج مردم و متفكران متوجه نقض گسترده برخی معارف رسمی و اصلی كلیسا شدند.
نگاه اسلام:
ما در اسلام، نه به «سمبلیك دانستن زبان دین» و نه به «تفكیك قلمرو ایمان و تجربه دینی از قلمرو عقل» محتاج نشدیم؛ زیرا اسلام نه بر اساس طبیعیات ارسطو الاهیات خود را بنا كرده بود، نه با هیات بطلمیوسی گره خورده بود و نه زمین را مركز جهان میدانست و نه كشف قوانین طبیعت را به منزله نفی خالقیت یا قدرت خدا میدانست. بنابراین هیچ یك از كشفیات گالیله، كپرنیك، براهه و كپلر و نیوتن، نه تنها منافاتی با الاهیات اسلامی ندارد، بلكه بخشی از این كشفیات، از ابتدا جزو مدعیات اسلام بود یا توسط متفكران مسلمان اعلام شده بود و در جهان اسلام نیز كسی از آن بوی زندقه و كفر استشمام نكرده بود. ادعای نظام عمومی مكانیك و عقلانی دیدن جهان فیزیك، هیچ یك جهانبینی اسلامی را نلرزانده بود تا «كفر» تلقی شوند. مفاهیم اسلامی در باب خدا و ماوراءالطبیعه قابل تبیین عقلی بود و نیازی به خشونت و تفتیش عقاید نداشت. اسلام تصویری انسانی از خدا ارایه نداده بود تا خدای او، به قول كنت، خدای دوره كودكی بشر باشد و پس از بلوغ عملی و عقلی بشر متروكه شود. خدای اسلام در گوشهای از عالم پنهان نشده است، بلكه خدای همه عالم است و با همه اشیا نسبت مساوی دارد و همه اشیاء بدون استثنا مظهر قدرت و علم و حكمت و مشیت او و آینه جمال و كمال و جلال اویند و در این خصوص فرقی میان پدیدههایی كه علتشان برای ما آشكار یا پنهان است وجود ندارد، بلكه جهان با همه علل و اسباب طبیعی و فوق طبیعیاش وابسته به اوست و او بر زمان و مكان مقدم است و همه چیز فیض اوست خدا در ردیف علل طبیعی نیست تا اگر علل طبیعی پدیدهای كشف شد خدا انكار شود، بلكه جهان و همه علتها و معلولها و مكشوفات بشر و خود بشر یك سره، كار خداوند است. خداوند علت نخستین به معنای طبیعی نیست تا استثنایی بر «قاعده علیت» بوده یا خود علت خود باشد یا فرض علت نخستین مستلزم تناقض گردد، بلكه او اساسا معلول نیست تا محتاج علت باشد.
2- مشكل دوم: ضدیت نص كتاب مقدس با علم
3- مشكل دیگر مسیحیت اصل كتاب مقدس بود! مسیحیان یك كتاب مقدس دارند كه دو بخش دارد:
عهد عتیق كه همان تورات یهودی است و دیگری عهد جدید كه مجموعه اناجیل اربعه و مكاشفات یوحنا و روایاتی است از اتفاقاتی كه برای حضرت عیسی افتاده و آن چیزی كه مجموعه حواریون از حضرت عیسی(ع) نقل كردهاند.
تئوریزه شدن ضدیت علم و ایمان در كتاب مقدس مسیحیان
یكی از مشكلات این بود كه نص كتاب مقدس با علم مشكل داشت و اساس ضدیت علم و ایمان توسط خود كتاب مقدس هم تئوریزه میشد به این قسمتِ «سفر پیدایش» كتاب مقدس توجه كنید، شهید مطهری همین قسمت را در كتاب انسان و ایمان میآورد:
«... در باب دوم، آیه 16 و 17 «سِفر پیدایش» درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است:
خداوند آدم را امر فرموده، گفت: از همه درختان باغ بىممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیك و بد زنهار نخورى، زیرا روزى كه از آن خوردى هر آینه خواهى مرد. در آیات 1- 8 از باب سوم مىگوید: ... و مار از همه حیوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن (حوّا) گفت: آیا خدا حقیقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ مىخوریم لكن از میوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نكنید، مبادا بمیرید. مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد، بلكه خدا مىداند در روزى كه از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود و چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكوست و به نظر خوشنما و درختى دلپذیر و دانشافزاست، پس، از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند پس برگهاى انجیر دوخته، سترها براى خویشتن ساختند. در آیه 23 از همین باب نیز مىگوید:
و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل یكى از ما شده است كه عارف نیك و بد گردیده. اینك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند... .»
پس انسان اگر میخواهد مومن باشی طبق این نظر – كتاب مقدس - باید دو چیز را فراموش كند:
1) معرفت و علم
2) جاودانگی.
لذا گویی انسان حق ندارد به اینها برسد. حالا این را مقایسه كنید با آیات آفرینش از نظر قرآن كریم.
آفرینش در نظر قرآن كریم
اما داستان خلقت در قرآن كریم به گونهای دیگر رقم خورده است. در گزارش كتاب مقدس ما مسلمانان از داستان آفرینش آمده است: «و علم آدم الْأسْماء كُلها ثُم عرضهُمْ على الْملائِكةِ فقال أنْبِئُونِی بِأسْماءِ هولاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِین
و خداوند همه اسما (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگویید، از اسامى اینها به من خبر دهید.» (بقره/31)
در نگاه اسلام آن (انسان) چیزهایی را میداند كه حتی ملائكه نمیتوانند بفهمند یعنی اساسا ارزش انسان به همین آگاهی است.
علم و دین از منظر اسلام
چنانكه از منظر اسلام میوه ممنوعه در بهشت، عقل و علم نبودهاند، بلكه عقل، پایه اسلام است و خود نیز در سایه اسلام رشد كرده است. علوم تجربی و استقرا نیز، حتی اگر برای كسب قدرت و فایده (مفاهیم بیكنی) به كار روند مشروط به آنكه به «حقیقت»، «عدالت» و «اخلاق» پشت نكنند، نه تنها حرام و تابو نیستند، بلكه مورد تشویق اسلام بودهاند. این است كه تعارض «علم و دین» یا «عقل و دین» در جهان اسلام، به عنوان مسائل عمدهای مطرح نشدند و تنها پس از ترجمه از الاهیات غرب، مورد بحث متفكرین مسلمان در قرون اخیر قرار گرفتهاند و به همین دلیل است كه هم علوم تجربی و فناوری و هم علوم عقلی و فلسفی در سایه اسلام رشد كرده و بالیدند.
عقل و وحی در اسلام
در اسلام حتی اعتبار ادله نقلی و مرجعیت دینی نیز با عقل، اثبات یا تایید میشوند و شرط «عدم مخالفت با عقل»، جزو شروط اعتبار گزارههای دینی ماست و معتقدیم گزارهای مخالف با عقل در سراسر قرآن كریم و سنت قطعی پیامبر (ص) وجود ندارد. ما در سراسر معارف اسلامی، داوری عقل را لازم میدانیم و البته آن را كافی نمیدانیم و محدودیتهای عقل را نیز در نظر داریم و این بدان معنی است كه «وحی» مضامین فراتر از «عقل» را در اختیار مینهد، زیرا عقل محدودیتهایی دارد و خطاپذیر نیز هست، اما هیچ یك از مفاهیم وحی اسلامی با عقل در نمیافتد و ناسازگار نیست.
پیامبر باطنی و پیامبران ظاهری
اگر «عقل»، پیامبر باطنی و «پیامبران»، عقل ظاهریاند – به فرموده رسول خاتم (ص) - و اگر وحی و عقل، راههایی برای درك مراتب گوناگون «حقیقت»اند پس نمیتواند میان آنها تعارضی باشد و اگر تعارضی دیده شود، بدوی و ظاهری است. خدای اسلام، در تاریكی مجهولات علمی و معضلات عقلی، اثبات نشده تا با پیشرفت علوم یا عقلورزی بشر، عقبنشینی كرده و كوچك و محو شود، بلكه پیشرفت عقول و علوم، همواره مویدات بیشتری بر عقاید اسلامی میافزاید و هیچ تجربه عملی و آزمایش طبیعی، نقض هیچ یك از مدعیات اسلامی را اثبات نكرده است.
نارسایی مفاهیم فلسفی كلیسا و سوالات بنیادین بشر
كلیسا مشكل دیگری هم داشت كه شهید مطهری در كتاب ارزشمند «علل گرایش به مادیگری» آن را به عنوان «نارسایی مفاهیم فلسفی كلیسا» مطرح میكند. ببینید انسان همواره سوالات اساسی از مبدا و معاد و چیستی خودش و هستی دارد، این سوالها را انسان باید جواب بگیرد. نمیشود دهان كسی را بست كه اینها را نپرسد اگر حتی نپرسد كار تمام نمیشود و مشكلی حل نخواهد شد. كلیسا در این زمینه هم قدرت دفاع عقلانی از مفاهیم مذهبی خودش مثل تثلیث و غفران عمومی و بهشت و جهنم و حقیقت انسان نداشت (والبته اساسا خیلی از مفاهیم كلیسا به هیچوجه قابل دفاع نبود) لذا كلیسا هرگز منبع خوبی برای پاسخ به «چراها» و «چیستیها»ی انسان نبود.
ناتوانی كلیسا در اثبات این مفاهیم كار را حتی به جایی رساند كه سبب رواج عبارت «ایمان بیاور تا بفهمی» شد. مكتب «فیدئیسم» در غرب چنین تفكری دارد. یعنی اساسا برای ایمان نباید مطالبه دلیل كنی! اصلا غلط است كه برای ایمان آوردن توجیهات و دلایل منطقی بخواهی، تا ایمان نیاوری فهم ممكن نیست. ببینید كار به كجا میكشد!!! این نگاهها اساسا پای عقلانیت را از حوزه دین بیرون كشید و ستیز دین و عقل را داغتر كرد.
اما نگاه اسلام به ستیز عقل و دین
در مذهب ما هیچ كارشناسی نباید از كارشناس دینی دیگر تقلید كند، بلكه باید نظریه خود را عرضه كند. چنانچه ایدهآل، آن است كه حتی مردم عادی نیز نه تنها در عقاید اصلی خویش، بلكه حتی در وظایف عملی تقلید نكنند و خود، قدرت استنباط بیابند اما چون چنین امری نشدنی است، در باب آداب عملی و عبادی، حق تبعیت دارند، اما این تبعیت را نیز به دلیل عقلی و با جستوجوی شخصی و انتخاب مرجع باید مستند كنند ولی در هر صورت در ایمان و اصول عقاید، حق تقلید كوركورانه ندارند و باید دلیل -گرچه اجمالی- برای ایمان خویش داشته باشند. گرچه ما مسائلی چون تثلیث، عشای ربانی، غسل تعمید و شمایل مذهبی نداشتهایم تا در آن اختلاف كنیم، اما البته موضوعات دیگری برای اختلافنظر در جهان اسلام وجود داشتهاند كه از نوع دیگری بودهاند؛ مثلا بزرگترین انشعاب در جهان اسلام انشعاب بر سر مساله «دین و دولت» و «عدالت» بوده است، اما در باب روش گفتوگو و حفظ وحدت در عین اختلاف، دستورالعملهای مهمی بیان شده است.
انسان قرن بیست و یكم همانند انسانهای نخستین به دنبال یافتن سوالات اساسی از مبدا و معاد و چیستی خودش و هستی در تلاطم امواج سهمگین اضمحلال فرهنگها و از دست رفتن پایههای استوار بازشناسی خویش از رهگذر تكیه بر باورها، اندیشهها و میراثی است كه در دورانهای طولانی آنها را به عنوان عناصر تشكیلدهنده هویت انسانیاش پاس داشته است. این ستیز طاقتفرسا گاهی در رویارویی سنت و نوگرایی، گاه در برخورد تمدنها و گاه در جلوه قدرت فرهنگی برتر نمود یافته است.
از منظر اسلام میوه ممنوعه در بهشت، عقل و علم نبودهاند بلكه عقل، پایه اسلام است و خود نیز در سایه اسلام رشد كرده است. علوم تجربی و استقرا نیز، حتی اگر برای كسب قدرت و فایده (مفاهیم بیكنی) به كار روند مشروط به آنكه به «حقیقت»، «عدالت» و «اخلاق» پشت نكنند، نه تنها حرام و تابو نیستند، بلكه مورد تشویق اسلام بودهاند. این است كه تعارض «علم و دین» یا «عقل و دین» در جهان اسلام، به عنوان مسائل عمدهای مطرح نشدند و تنها پس از ترجمه از الاهیات غرب، مورد بحث متفكرین مسلمان در قرون اخیر قرار گرفتهاند و به همین دلیل است كه هم علوم تجربی و فناوری و هم علوم عقلی و فلسفی در سایه اسلام رشد كرده و بالیدند.
قرنهاست كه مسألة اصلی ما ایرانیان مسألة فلسفه و روش زندگی و هویت ایرانی اسلامی است. امروزه نظام آموزشی، برخی از ابعاد نظام سیاسی، نظام دانشگاهی و سایر نهادهای اجتماعی ما عموما مولود یك اتفاق بسیار مهمی است كه در غرب رخ داده است، بنا داریم در چند بخش، مختصری از چگونگی ایجاد تمدن جدید در غرب و «مدرنیته» سخن بگوییم. این معنا تاثیر بسیاری در زندگی جدید ما ایرانیان و دنیای اسلام گذاشته است، و مغالطاتی كه حول آن اتفاق میافتد، فهم معارف اسلامی را برای مخاطبان سختتر كرده و نهایتا در صد سال گذشته درصدد نفی تفكر اسلامی در دنیای اسلام باز كرده است.
پس از اعلام نبوت حضرت عیسی علیهالسلام و دعوتهای گسترده حواریون و تابعین آنها كه دعوتشان از فلسطین امروزی به دل امپراتوری روم رسیده بود كمكم اروپا با مسیحیت آشنا شد و جمع كثیری را به خود جذب كرد؛ كار به جایی رسید كه حتی امپراتور روم كنستانتین، ظاهرا مسیحیت را پذیرفت و به تدریج مسیحیت دین رسمی اروپا شد.
پس از رسمی شدن و گسترش و وسعت مسیحیت، نزدیكی آن به حكومت و هماهنگی رهبران كلیسا و حاكمان امپراتوری، نتایج شیرین و تلخی را در پی داشت. نتایج شیرین آن را باید در اجرا شدن اخلاق مسیحی دانست. اما بیگمان، حمایت حاكمان از دین رایگان نبود و مزدی كه دریافت میكردند بسیار بیشتر از خدمتی بود كه انجام میدادند؛ از اینرو، بسیاری معتقدند رسمی شدن مسیحیت بیشتر به ضرر مسیحیت بود تا به نفع آن، حكومت خواهان حق مداخله در امور روحانی و اعتقادی بود؛ اموری كه به ظاهر، خارج از حیطه اختیار حكومت هستند. در چندین مورد، پادشاهان در اختلاف بین عالمان مسیحی در مسائل اعتقادی، دخالت كردند و موجب پیروزی یكی از طرفین دعوا شدند.
شاید بتوان مهمترین تأثیر رسمی شدن مسیحیت و نزدیكی آن به حكومت را در تغییر روش كلیسا در برخورد با مخالفانِ خود مشاهده كرد. تا قبل از این دوره، رهبران كلیسا برای رد افراد یا گروههای بدعتگذار، كتاب و رساله مینوشتند یا آنان را تكفیر میكردند؛ اما پس از نزدیكی به قدرت حكومتی وضعیت فرق كرد. كلیسایی كه در آغاز، قربانی تهمت و خرابكاری بود و تحت آزار و شكنجه قرار داشت، اكنون «بدعتگذاران» را تعقیب میكرد و شمشیر قیصر را به كار میبرد تا خواسته خود را بر آنان تحمیل كند.
نظرات