رنج‌ها بخش بزرگی از جهان ما هستند. اخیرا گزارش‌ها و مطالعاتی دیدم كه جانداران كه به جای خود گویا گیاهان از رفتارهای خشن رنج می‌برند. دست‌كم حیوانات را كه به عیان می‌بینیم، رنج اسبی اشك مشهور نیچه را در آورد. رنج مردمان هم كه یكی، دو تا نیست، رنج محكومین به زندگی، محنت‌های عظیم بشریت مغموم. تصور من این است كه این جهان اصلا جهان خوبی برای زیستن نشده است، نه برای آدمیان و نه برای مرغان و ماهیان و حتی برای چشمه‌ها و تالاب‌ها، مادر زمین، سیاره‌ای كه نوع نادر نسبتا منظمی است در جهانی بی‌نظم و در آن امكان زندگی فراهم شده است، اما شرایط 
به گونه‌ای رقم خورده كه جهان خوبی برای زیستن نشده است. برای مثال طبق گزارش 2022 شاخص جهانی گرسنگی (global hungry index) بیش از 50درصد جمعیت جهان درگیر بی‌غذایی و گرسنگی مفرط محض هستند، 30درصد بقیه جهان هم از حیث تامین غذایی در وضعیت هشداردهنده جدی به‌سر می‌برند. تنها حداكثر 20درصد جهان هستند كه فعلا و تا اطلاع ثانوی درگیر گرسنگی و بی‌غذایی نیستند. یا شاخص فلاكت (misery index) كه برمبنای تورم، فقر و بیكاری اندازه‌گیری می‌شود، مشكل بخش بزرگی از جهان است. برخی كشورها مثل ونزوئلا، زیمبابوه، سودان، سوریه، نیجریه و یمن براساس این شاخص وضعیت فلاكت‌باری دارند. متاسفانه ایران هم در عداد ده كشور با بالاترین میزان فلاكت است. بنابراین در صحبت از زمانه دشوار، به برخی سویه‌های ملموس آن اشاره دارم. 
بر مبنای شمارش رسمی نهادهایی مثل كمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان جهان، می‌بینیم كه 100 میلیون نفر در جهان در گریز از جنگ و خشونت، بی‌جا و آواره هستند، در كشورهایی چون اتیوپی، بوركینافاسو، میانمار، نیجریه، سوریه، افغانستان، سودان، كنگو و اخیرا اوكراین. اینها مردمانی هستند كه جان شیرین دارند، آبرومند هستند و مثل همه لایق كرامت و شرافت و زندگی ارزشمند هستند، اما الان در كوه و بیابان و اقیانوس‌ها و دریاها، خسته و سرگردان رها شده‌اند. بر این رنج‌های بشری، رنج‌های حیوانات و سایر محنت‌ها را اضافه كنید.
مشكل وقتی بیشتر خودش را نشان می‌دهد كه ما در دنیای جهانی شده به‌سر می‌بریم، در جهانی رسانه‌ای شده و عالمی غرق در اطلاعات یا به تعبیر گی دوبور، در جامعه نمایش، در دنیای بازنمایی (representation) كه مدام اطلاعات در همه جا به گردش در می‌آید و همه جا رسانه‌ای شده و خاصیت بال پروانه‌ای پدید آمده است. در نتیجه رنج‌ها، در مقیاسی بزرگ‌تر و گسترده‌تر و سریع‌تر و برجسته‌تر و مشاهده‌پذیرتر خودشان را به همه نشان می‌دهند. یعنی در دنیای امروز، هم رنج هست و هم احساس رنج بیشتر می‌شود و حس مسموم رنج شدت بیشتری پیدا كرده است. این احساس رنج یا رنج ذهنی (subjective) گاه از رنج عینی دردناك‌تر است. حس نابرابری و رنج و دشواری گاه جانكاه‌تر است. مردمان هر روز صبح و شام، در آینه‌ای محدب سیمای در‌هم ریخته نگون‌بختی از خودشان را می‌بینند. آینه در این عالم زیاد شده و انسان‌ها مدام چهره‌ای محنت‌زده از خودشان را می‌بینند. 
 

زمانه‌ای كه با ما بیگانه هست، زمان‌ها و مكان‌های موازی متعلق به خودمان خلق كنیم كه با آنها ارتباط اگزیستانس و حكیمانه داریم. تكه‌هایی از این زمانه را از آن خودمان كنیم. مثلا ما در همین مدرسه تردید، مكان و زمان سومی متعلق به خودمان خلق كرده‌ایم كه در آن با هم ارتباط هوشیارانه داریم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهای مدنی و تعلیم و تربیتی و محلی هم چنین فضاهایی هستند. این مكان‌ها كمك می‌كند ما روایتی از آن خود داشته باشیم و ابژه این زمانه دشوار نباشیم و داستانی برای خودمان داشته باشیم. 


شاخصی به نام «لگاتوم» (Legatum Prosperity Index) وجود دارد كه به معنای شاخص كامیابی ملت‌هاست. در این شاخص یك نهاد غیرانتفاعی بین‌المللی با استفاده از دوازده معیار به اندازه‌گیری و بررسی و پی‌جویی و مقایسه موفقیت و كامیابی ملت‌ها می‌پردازد. با مراجعه به اطلاعات 2022 این شاخص در مورد ایران، می‌بینیم كه ایران از 167 كشور از نظر كامیابی در رتبه 123 قرار دارد. رتبه خوبی نیست، اما همین ایران در آموزش 75 و در سلامت 61 است. این یعنی ایران كشوری با مردم آموزش‌دیده است، با سرمایه انسانی كه در دهه 1360، میزان تحصیلكردگی در آن 13درصد بود و حالا 60درصد شده است. یعنی روز به روز میزان تحصیلات، سواد، شهرنشینی و ارتباطات مردم ایران بیشتر می‌شود و امید به زندگی هم بیشتر می‌شود. اما همین مردم كه در شاخص سلامت 61 هستند، وقتی به شاخص حكمرانی می‌رسد، رتبه‌شان 145 می‌شود، وقتی به شرایط كسب و كار می‌رسد، رتبه‌شان از 167 كشور، 152 می‌شود. در محیط‌زیست رتبه ایران 156 و در آزادی‌های شخصی رتبه ایران 165 است.  صرف‌نظر از اینكه چقدر در این داده‌ها و آمارها چون و چرا كنیم، سخن من این است كه ایرانیان ملتی شده‌اند كه به‌رغم قفل و بست‌ها، عمر و تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات‌شان بیشتر شده است. این دنیا و زیست جهان ایرانی است، اما در همین دنیا، به علت سواد و اطلاعات بیشتر، بدبختی‌ها بیشتر به چشم می‌آید، به همین دلیل است كه نظام عواطف در ایران وضعیت خوبی ندارد. موسسه نظرسنجی گالوپ در زمینه احساسات و عواطف جهانی، از جمله به این می‌پردازد كه در كدام كشورها تجربه هیجانی منفی در 24 ساعت از شبانه‌روز داشتند. كشورهای اول در این زمینه چاد و نیجریه و سیرالئون و عراق هستند و متاسفانه ایران هم جزو اولین كشورهاست. نظام عاطفی اجتماع امروزی ایران در هم شكسته است. احساسات مشكل‌دار شده است.
اسفناك‌تر اینكه بخش اعظم رنج‌های ما در این زمانه، رنج‌های نالازم است. رنج نالازم یعنی ما می‌توانیم بدون این همه رنج زندگی كنیم. رنج‌های كنونی ما سنگین و نالازم است. در نتیجه واقعا كمر انبوهی خلایق این محنت‌های نالازم می‌شكند. مثلا دشواری‌های رفاهی یا فقدان بخت‌های اولیه برای همه یا دشواری‌های نابرابر جنسی تا حد رفتن دختران به ورزشگاه برای تماشای یك مسابقه فوتبال یا دشواری حضور آزاد و فعال در رقابت‌ها. اینكه گروه‌ها با دیدگاه‌های مختلف احساس كنند می‌توانند در صندوق انتخابات سهم داشته باشند و رای بدهند و رای داشته باشند و خودشان را بیازمایند. یا دشواری‌های مربوط به ناامنی و دشواری‌های فجایع طبیعی و زیست بومی. دشواری‌های فرسایش سرمایه اجتماعی (social capital) و همبستگی، اعتماد، اخلاق اجتماعی. 
این نتیجه در هم شكستگی نهادی جامعه و مشكلات سیستمی آن است كه اعتماد و همبستگی را این‌قدر مخدوش كرده است، به خصوص در جامعه‌ای كه به لحاظ سنت‌های اجتماعی در آن اعتمادهای رودرو و شواهد زیادی از همبستگی‌ها در سطح محله‌ها و اجتماع ایرانی وجود داشته است. برای چنین جامعه‌ای این مقدار فرسایش اجتماعی دشوار است. 
به اینها باید دشواری‌های روحی از حیث آسایش فكری و روانی و بحران معنا را اضافه كرد تا دشواری‌های وجودی و عسرت اگزیستانس كه بشر با سختی‌های وجودی هم درگیر است، پس حقیقتا زمانه دشواری است. حتی در جوامعی كه به جهاتی موفق‌اند و شاخص‌های بالایی از حیث كمیابی‌های دنیا مثل رفاه اجتماعی (social welfare) و آزادی‌ها و حق و حقوق بشری دارند، در همین جوامع هم باز شاهدیم كه گروه‌های قابل‌توجهی با رنج‌های عمیق اگزیستانسیال دست به گریبان هستند و اضطراب‌های وجودی در میان آنها بیشتر محسوس است. رجوع به متفكران اگزیستانسیالیست مثل یالوم بیشتر شده، زیرا مردمان با اضطراب وجودی دست به گریبان هستند، حس تنهایی، بحران معنا، مساله پوچی و... نتیجه بخشی از تغییرات اجتماعی است و تاریخ‌مندی انسان و بشریت به جایی رسیده كه بدبختی‌های دیگری سر بر آورده است. 

هانا آرنت سطح جانداری (zoo) و عمق زندگینامه‌ای (bios) را متمایز می‌كند. در سطح جانداری زمانه دشوار كمر ما را می‌شكند، اما در سطح زندگینامه‌ای، طرحی از زندگی می‌افكنیم و اهدافی برای خودمان تعیین می‌كنیم. خاطره و روایت ما را زنده می‌كند و رویا به ما جرات می‌دهد


بنابراین در جهانی زندگی می‌كنیم كه از یك‌سو مردمانی انبوه در شرایط فقر و استبداد هستند، از نداشتن رفاه و آزادی رنج می‌برند و مردمانی اندك كه استثنائا از شرایط آسایش و حقوق و آزادی‌ها تا حدی بهره‌مند هستند، با حس ملال دست به گریبان هستند. به تعبیر اسپانویل با دو تایی سرگیجه‌آور روبه‌رو هستیم، یا از نداشتن رنج می‌بریم یا با داشتن دچار ملال هستیم. به هر حال آن بار سبكی تحمل‌ناپذیر بودن را با خودمان می‌كشیم. پس زمانه دشوار است و دشواری زمانه یك امر جدی است و مساله، بنابراین با یك مساله درگیر هستیم.
بخشی از دشواری به علت ناكارآمدی دولت‌هایی است كه باید به جامعه خدمت كنند و به آنها سرویس بدهند، اما نمی‌توانند یا نمی‌كنند و در نتیجه ملت‌ها می‌خواهند از شر این دولت‌ها خلاص شوند. همچنین ملت‌ها می‌خواهند از شر نظام هژمونی‌های جهانی خلاص شوند. همچنین كارگران می‌خواهند از شر كارفرمایان خلاص شوند، زیرا شرایط كار و وضعیت توزیع و بازتوزیع ثروت به گونه‌ای است كه كارگران با ابزار كارشان بیگانه می‌شوند و می‌خواهند از شر این كارفرما رهایی پیدا كنند. این یك دشواری است. یا دشواری اینكه كشورها می‌خواهند از شر مهاجمان خلاص شوند. خود این یك سیكل معیوبی ایجاد می‌كند. یا طبیعت می‌خواهد از شر تكنولوژی نجات پیدا كند یا خود ما می‌خواهیم از شر بلایای طبیعی مثل زلزله، سونامی، كووید 19 و... نجات پیدا كنیم. یا درحالی كه زن و مرد بخشی از چرخه زندگی هستند، اما به دلیل روندهای معیوب حالا زن‌ها می‌خواهند از شر مردان خلاص شوند و مردمانی كه می‌خواهند زندگی كنند، باید از شر انواع شعله‌های خشم و خشونت و افراط مثل داعش و القاعده و طالبان و اقسام نسخ طالبانی‌گری و ایدئولوژی‌های ستیزه‌جو خودشان را خلاص كنند. مثلا ایزدی‌ها باید از شر این خوشه‌های خشمی كه به ناگهان فوران می‌كند، خلاص پیدا كنند. 
نسلی باید از شر نسل‌های قبلی خلاص شود. عجیب است كه ما امروز در زندگی روزمره می‌بینیم گاهی یك نسل می‌خواهد از نسل‌های قبلی رها شود. برای مثال فیلم برادران لیلا را بیشتر ما دیده‌ایم. بنابراین می‌بینیم كه چقدر باید سعی می‌كردیم از شر همدیگر خلاص شویم. 
مشكل این است كه همه اینها موقوف به این است كه از شر خودمان هم خلاص شویم. مساله ما این نیست كه فقط از شر همدیگر خلاص شویم، بلكه همه اینها موقوف به این است كه از شر خودمان و شرارت كمین كرده در باورهای نیازموده خودمان خلاص شویم. در ایران شرارتی كه باورهای نیازموده نابالغی ما ایجاد كرده، معضل كمی نیست. بخش مهمی از داستان است. شرارتی كه در باورها، عقاید، اوهام و ایدئولوژی‌ها و در خوی و خیم ما هست، بسیار مهم و خطرناك است. ما زمانی كه می‌خواهیم از شرارت نهفته در یكدیگر رهایی یابیم، كمتر توجه می‌كنیم كه باید از شرارت نهفته در خودمان رها شویم و باید مردمی فرهیخته (educated) شویم. باید خودمان برای خودمان فكری كنیم. منظور شرارت‌های امكانی است كه در امكان‌ها خودش را نشان می‌دهد. 
بنابراین شرارتی نهفته در خودمان هم هست. به تعبیر مولانا ما در این انبار گندم می‌كنیم/ گندم جمع آمده گم می‌كنیم// می‌نیاندیشیم آخر ما به هوش/ كاین خلل در گندم هست از مكر موش// موش تا انبار ما حفره زده ست/ از فنش انبار ما ویران شده ست// اول این جان دفع شر موش كن/ وانگهان در جمع گندم جوش كن. در صورت‌بندی مولانایی این حقیقت نهفته است كه مساله ما فقط شر و شرارت‌های بیرونی نیست. در یك مقیاس سیستمی، این شرارت‌های بیرونی با شرارت‌های كمین كرده در ذهن و خون و خیم ما و در باورهای نیازموده و نابالغ ما وجود دارد و از همدیگر تغذیه می‌كنند و یكدیگر را بازتولید می‌كنند. 
برای زیستن در زمانه دشوار پاسخ‌های مختلفی می‌توان داد و روی آوردهای مختلفی می‌توان داشت. از نظر من این روی آوردها را می‌توان به دو دسته بزرگ تقسیم كرد: 1. رئالیزم ناظر، 2. رئالیسم عامل.
رئالیزم ناظر نوعی واقع‌گرایی كه ناظر این جهان است و می‌خواهد آن را شناسایی كند. این رئالیزم سرد و سنگین است، زیرا سبكی تحمل‌ناپذیر این عالم هیچ و پوچ را احساس می‌كند. به تعبیر سایه «بادبان شكسته زورق به گل نشسته‌ای است زندگی/ در این خراب ریخته كه رنگ عافیت از او گریخته/ به بن رسیده راه بسته ایست زندگی...» این رئالیزم مهیب است و بار سنگین آگاهی است. در مقایسه با آن رئالیزم عاملانه (agential realism) قرار می‌گیرد. به نظر من رئالیزم عاملانه، یك رئالیزم گرم و خلاق و فعال (active) است. كسانی مثل كارن باراد، استاد مطالعات زنان در دانشگاه كالیفرنیا از این رئالیزم عاملانه بحث كرده‌اند. 
در كتاب «كنشگران مرزی» بخش مفصلی را به رئالیزم عاملانه اختصاص دادم. رئالیزم عاملانه در مواجهه با زمانه دشوار، می‌گوید جهان هست و امر رئال هست، اما بخشی از این جهان ما هستیم و ذهن ما و مواجهه ما با جهانی كه درصدد توصیف و توضیح و تحلیل آن هستیم یا می‌كوشیم تغییرش دهیم. ما و صور خیال ما بخشی جدایی‌ناپذیر از این جهان واقع است. مولانا در فیه مافیه می‌گوید: «آدمی را خیال هر چیز با آن چیز می‌برد، خیال باغ به باغ می‌برد و خیال دكان به دكان. مجنون را خیال لیلی قوت می‌داد.» خیال و صور خیال ما بسیار اهمیت دارد، درحالی كه متاسفانه در آموزش و پرورش با محفوظات كثیر و خرده‌نگر و كمیتی اول چیزی كه از بچه‌ها ستانده می‌شود، خیال آنهاست. ما اجازه پرورش احساسات و تخیلات بچه‌ها را نمی‌دهیم درحالی كه ایده و خیال و معناها و مكاشفات ما بخشی از جهان هستند. ما با همین مكاشفات می‌توانیم در دل محدودیت‌ها، گشایشی از دل دشواری‌ها فراهم آوریم. كار جهان رئال، فروبستگی است، اما به تعبیر حافظ: چو غنچه گرچه فروبستگی ست كار جهان/ تو هم چو باد بهاری گره‌گشا می‌باش. 
این به معنای نوعی اراده‌گرایی و ایدئالیسم محض و آرمانگرایی و ذهنیت انتزاعی بی‌ارتباط با امر انضمامی و اكنون و اینجا نیست، بلكه صورتی از رئالیزم است كه می‌توان آن را رئالیزم عاملانه خواند. شاملو می‌گوید: رقصان می‌گذرم از آستانه اجبار/ تا شریطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم/ انسان‌زاده شدن تجسد وظیفه بود/ توان دیدن و گفتن/انسان دشواری وظیفه است/ فرصت كوتاه بود و سفر جانكاه/ اما یگانه بود و هیچ كم نداشت... بنابراین جهان طرح ناتمامی است كه مدام توسط ما ویراسته و باز می‌شود. این را می‌توان هرمنوتیك رنج خواند. ویلیام جیمز در صدر قرن بیستم گفت: سفر پیدایش تمام نشده، همچنان جهان ما در پیدایش است. ما در نوع پیدایش و پدیدآیی این جهان و ظهورات این عالم می‌توانیم مشاركت كنیم و اشتراك داشته باشیم. مساهمت (contribution) ما در این عالم این است كه در پیدایش آن می‌توانیم شركت كنیم و آن را تفسیر كنیم. 
شاید به همین علت فیلسوفانی چاره كار بودن در این عالم را در بسط عقلانی دیدند. صورت‌بندی‌های مختلفی كه از عقل و آگاهی و لوگوس و... شده در همین راستاست. گویا این جهان طرح ناتمامی است كه باید با خردورزی و آگاهی و حكمت آن را تكمیل كرد. رنج‌ها مصیبت بزرگی است، اما مصیبت بزرگ‌تر فروبستگی ذهن انسان‌هاست. وقتی ذهن انسان فرتوت است، نمی‌تواند با رنج‌ها مواجهه خلاقی داشته باشد. اگر خردمندی باشد، می‌توان از بی‌خردی زمانه كاست و عنصر خرد را كاشت. وضع ما نسبت به این جهان باید دگرگون شود. یكی از این بی‌خردی‌ها، خطای نقطه‌نظر (point of view) است. رنج‌ها هستند، اما مهم است از كدام زاویه به آنها نگاه می‌كنیم. توسعه عقلانیت و حكمت و فرزانگی كمك می‌كند فاصله شناختی و عاطفی خوبی با رنج‌ها داشته باشیم. وقتی فاصله‌مان را با رنج‌ها تنظیم می‌كنیم و آنها را تماشا می‌كنیم، صرفا لحظه حال را نمی‌بینیم و لحظه‌های بعدی را هم می‌بینیم كه می‌شود رنج‌ها را تقلیل داد. وقتی با رنج‌ها فاصله می‌گیریم، زمان‌مندی امور را می‌فهمیم. ما معبر زمان نیستیم، مصدر زمانیم. 

ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم مي‌توانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن مي‌توانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.


خطای ذهنی دیگر، خطای نامگذاری است. نامی كه برای امور عالم می‌نهیم، بخش بزرگی از آن می‌شود. ردپای آن را هم در نومینالیسم (اصالت اسم) می‌بینیم، هم در سخن «علم آدم اسماء كلها» و هم در متفكرانی مثل لاكمان و برگر می‌بینیم. ایشان معتقدند واقعیت از طریق زبان ساخته می‌شود. درنتیجه نامگذاری مهم است و وقتی نامگذاری درستی می‌كنیم، بخشی از دشواری‌های زمانه تغییر می‌كند. همچنین است خطای مقایسه كه یك خطای ذهنی است. بسیاری اوقات از مقایسه رنج خود با بی‌رنجی دیگران می‌رنجیم. زمانی خودانگاره ما ایراد دارد و باید در مواجهه با رنج‌ها، خطاهای خودمان را رفع كنیم. بنابراین خطاهای ذهنی در شدت رنجی كه بر ما تحمیل می‌شود، اهمیت دارند. 
خردمندی و توسعه عقلانی برای زیستن در زمانه دشوار و فهم بهتر آن و كاستن از مقیاس محنت‌های این عالم، راهبردی از زندگی است. البته هوشیاری تا مرزهای فرزانگی وسعت دارد، هم در سویه آگاهی و هم احساس. چنان‌كه داماسیو می‌گوید، مغز صرفا جنبه شناختی (cognitive) ندارد، بلكه جنبه احساسی (emotional) هم دارد. مواجهه حكیمانه با دشواری‌ها و رنج‌های زمانه به ما امكان آرامش فعال می‌دهد. یك راه آن خلق جهان‌ها و زمان‌های موازی است. در چنین وضع بی‌خردی كه ما را در افسون مستعمرگی خودش می‌خواهد، ما نیازمند مكان و فضایی برای خودمان هستیم. احساس بی‌در كجایی (out of place) داریم، درحالی كه موجوداتی فضامند و زمان‌مند هستیم. بدون فضا و زمانی كه متعلق به خودمان باشد، زیر پای هستی ما خالی می‌شود. براساس تجربیات و مطالعات معتقدم در زمانه‌ای كه با ما بیگانه هست، زمان‌ها و مكان‌های موازی متعلق به خودمان خلق كنیم كه با آنها ارتباط اگزیستانس و حكیمانه داریم. تكه‌هایی از این زمانه را از آن خودمان كنیم. مثلا ما در همین مدرسه تردید، مكان و زمان سومی متعلق به خودمان خلق كرده‌ایم كه در آن با هم ارتباط هوشیارانه داریم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهای مدنی و تعلیم و تربیتی و محلی هم چنین فضاهایی هستند. این مكان‌ها كمك می‌كند ما روایتی از آن خود داشته باشیم و ابژه این زمانه دشوار نباشیم و داستانی برای خودمان داشته باشیم.  هانا آرنت سطح جانداری (zoo) و عمق زندگینامه‌ای (bios) را متمایز می‌كند. در سطح جانداری زمانه دشوار كمر ما را می‌شكند، اما در سطح زندگینامه‌ای، طرحی از زندگی می‌افكنیم و اهدافی برای خودمان تعیین می‌كنیم. خاطره و روایت ما را زنده می‌كند و رویا به ما جرات می‌دهد. بنابراین زیستن در زمانه دشوار به معنای اسپینوزایی نیاز به فعالیت شخصی دارد. یعنی وقتی اهداف حكیمانه و خردمندانه، توام با فرزانگی و اندیشیدن تعریف می‌كنیم و فعالیت می‌كنیم. فعالیت نفس برای بودن بهتر در زمانه دشوار و زیستن موثرتر و رضایتبخش‌تر.

ذهن و همه چیز؛ طرحواره‌هایی برای زیستن