(١) دورهای که مقدر شده در آن زندگی کنیم با حوادث عجیب و غریب در زمینههای مختلف روحی و روانی حیات بشری آکنده شده است. هیچ چیزی وجود ندارد که با تلاش نسلهای قبل در یکی از زمینههای فرهنگی ایجاد نشده باشد و آن را پشتیبانی نکرده باشد تا به یک سیستم جامع و هماهنگ تبدیل شده باشد و هیچ اسلوب استواری به عنوان یک روش یا معیار ایجاد و تثبیت نشده است، جز اینکه در این دوران دستخوش تغییر شده است. اسلوبی که شروع به جستجوی اشکال جدیدی کرده که عقل با آن رفعت مییابد و هیچ کدام از بخشهای آن آرام نمیشود تا اینکه به آزادی کامل در بعد سیاسی و اقتصادی در تکنیک و هنرهای زیبا برسد و حداقل به همۀ علوم وحتی علوم طبیعی ریاضی که از قدیم نمونۀ کامل نظری بود اکتفا نکرده است و طی چند دهه پس از بازگشت،ه سبک کلی خود را تغییر داده است.
(٢)فلسفه در این مورد استثنا نمیشود و در این حوزه فلسفههایی هستند که انرژی خود را در دورهای صرف کردند که اساسا فلسفه هگلی که همان فلسفه رنسانس است سرنگون شد. این فلسفهها به منزلۀ بازتولید فلسفههای گذشته بود و شیوۀ آنها و بخشی از محتوای اساسی آنها به متفکران بزرگ گذشته بازمیگردد.
(3)نیاز به یک فلسفۀ جدید کاملا احساس میشود. فلسفهای که به تولید نهضت بازنمیگردد بلکه به روشنسازی مشکل فلسفه به صورت ریشهای بازمیگردد که از معانی جدید و افکار اصلی پرده برمیدارد تا اگر قرار باشد راه حل علمی اصیل پیدا شود با آن به طبقۀ اولی برسد که مشکلات باید بر اساس آن ساخته شود.
(4)بله، این همان علم اساسی جدید است که در حوزۀ فلسفه ساخته میشود، این همان »پدیدارشناسی محض» است، علمی که دارای شیوۀ کاملا جدید و حوزهای طویل است که پایانی ندارد و از نظر روش شناختی از هیچ یک از علوم مدرن کمتر نیست. بر اساس پدیدارشناسی محض همۀ شاخههای فلسفه تاسیس شدند و از طریق رشد آن شاخهها قدرت گرفتند. دربارۀ پدیدارشناسی میخواهم بگویم که دربارۀ شیوه و موضوع آن صحبت میکنم. موضوعی که مذاهب طبیعی از درک و مشاهدۀ عمق آن عاجز هستند.
(5)پدیدارشناسی محض، علمی خاص با پدیدههای محض است و این تصور دربارۀ «پدیده» که تحت عناوین متعددی در قرن هجدهم ایجاد شد قبل از هر چیز دیگر روشن شود بدون اینکه روشن بشود پدیده همان چیزی است که شایسته است.
(6)ما ابتدا ارتباط لازم بین «موضوع» Object و «صدق» Truthو دانش را با استفاده از این کلمات در معنای وسیع خود نشان خواهیم داد.هر موضوع برابر است با منظومهای پیچیده از «حقایق» که آن را تصدیق میکند واز جهت دیگر منظومهای ایدهآل از فرآیندهایی است که ممکن است به لطف آن، موضوع و حقایق بر هر ذاتی که آن را میشناسد مقدم شود.
اگر خوب در این فرآیندها بیاندیشیم درخواهیم یافت که در سطح شناختی پایینتر، فرآیند تجربه یا مهارت یا در معنای کلیتر فرآیند شهود (شیء/ نمونه) بر درک شیء در نسخۀ اصلی آن برقرار است.
(7)واضح است که چیزی شبیه آن در انواع شهود و سایر فرآیندهایی اتفاق میافتد که موضوعی را مد نظر دارند، حتی اگر فقط مقصود اجرای مجدد باشد (مانند یادآوی نمونههای تصویری و فرآیندهای تفکر دربارۀ موضوعی رمزی)، یعنی حتی اگر آن چیز را شخصاً در مقابل خود تلقی نکند، بلکه آن را بهعنوان یادآوری یا بازنمایی با تصویر یا با علائم نمادین و مانند آن درک کند. یا حتی زمانی که حکم واقعیت شیء درک شده به هر دلیلی مشخص نشده باشد.
از این رو، حتی شهودهای خیالی (اشیاء) همان مشاهده اشیاء هستند و تمام ویژگیهای پدیدههای دیگر را با اضافه کردن ویژگی تشخیص «موضوع» به عنوان امری غیر محقق دارا هستند.
چون ممکن است برای شناخت و دانش، به طور مطلق نظریۀ بالاتری را شروع کند، باید قبل از آن موضوعاتی که در این زمینه رشد میکنند بررسی شود. مثلاً باید در ابتدا از موضوعات طبیعی صحبت کنیم، تا بتوانیم چیزی نظیر و همتای آن را بیاوریم و دربارۀ معنای آن «خبر میدهیم». معنایی که آن را با چیزی در آگاهیمان دیدهایم و حکم میکنیم که حقیقت دارد و واقعی است، یعنی آگاهی از موضوع اصلی به عنوان چیزی بذاته مشخص. به عبارت دیگر، میتوان گفت که «موضوعات» یا «اشیاء» برای ذات عارف و آگاه مطلقاً هیچ نیستند، تا زمانیکه برای این ذات «ظاهر» نشده باشند، یعنی این ذات بر «ظاهر» اشیاء نائل نشده باشد. از اینجاست که واژۀ «ظاهرة» {پدیده} Phenomenon در این حالت به محتوای معینی اشاره میکند که در ضمیر آگاهی و ادراک ساکن است. ادراکی که آن را بررسی میکند و اساس حکم در مورد ماهیتِ آن است.
(8)تفاوتی ندارد اگر ما به روند دنبال کردن یک موضوع در مجموعهای از مشاهدات برویم که با هم واحدی متشکل از ادراک پیوستهۀ موضوعی خاص را میسازند. شیوهای که با آن موضوع در یکی از شهودِ این ادراگِ پیوسته ارائه میشود گاهی ممکن است به صورت دائم متفاوت باشد؛ بنابراین ادراکات با هر حرکت و هر جابجایی و با تغییر زاویۀ دید از راست به چپ و از بالا به پایین تغییر میکنند و مظهر شیء بدون وقفه با هر حرکت از یک ادراک حسی به ادراک دیگری مشخص میشود. با وجود این، ادراک ما «به دلیل شیوۀ این ادراکات حسی متوالی، نحوه پیروی از تصاویر آنها و مسیر تغییر آنها» شاهدی برای همان موضوع به عنوان موضوعی کاملا واحد باقی میماند، نه مانند کثرتی متغیر از موضوعات. به عبارت دیگر میتوانیم بگوییم که این ادراک در باطن و در اصل خود یک پدیدۀ واحد و یکتاست که در تمام تجسمهای ظاهری متعددی نفوذ میکند.
(9)زمانی که که به کارکردهای شناختی بالاتر: در فعالیتها، رابطههای متعدد در ادراک نظری، تصویری، ترکیبی و اشاری خوب بیاندیشیم این مفهوم بیشتر و بیشتر کشیده میشود؛ پس هر فرآیند یگانهای از این نوع در طرح و اصل خود، فرآیند ادراک نسبت به موضوع خاصِ مربوط به آن است، با این تفاوت که موضوع در اینجا همان فرآیند اندیشیدن دربارۀ شیئی معین است. از اینجاست که این موضوع مانند یک طرف رابطه به عنوان متعلق در رابطه درک میشود. از سوی دیگر، فرآیندهای شناختی فردی در یک ادراک واحد متحد میشوند که در درون آن مثلا یک عینیت ترکیبی یا یک حالت مفهومی واحد، یا یک زمینه نظری واحد را تشکیل میدهد. ما اینجا در ازای موضوع، مانند کسی هستیم که دربارۀ آن در جملاتی از قبیل «موضوع مربوط به این شیوه یا آن شیوه است که ....»، یا «هر جزئی از این اجزا یا آن »، «رابطۀ ب ملزم به رابطۀ ألف است» و غیره صحبت میکنیم.
(10)این ادراک خاص در امثال این تکوینهای ترکیبی از طریق اعمال متعددی ایجاد میشود که متحد هستند تا واحدهای بالاتر از ادراک باشند و به واسطۀ پدیدههایی ایجاد میشوند که به صورت داخلی (بیواسطه) تشکیل میشوند و در همان لحظه به عنوان مبنایی برای فرآیندهای مختلفِ حکم، مانند صدق یقینی، احتمالی، امکانی و ... عمل میکنند.
(11)مفهوم «پدیده» بیشتر گسترش مییابد تا در حالتهای متغیر (وضوح و پیچیدگی، روشنی و پوشیدگی ...) اعمال شود تا انسان به هر چیزی آگاه شود و ممکن است که برای ادراک، رابطه یا پیوند واحدی با نمونه و شاهد آن ارائه دهد یا همان حالت یا همان رابطۀ منطقی را ارائه دهد.
(12)خلاصه اینکه اولین و ابتداییترین مفهوم از پدیده به محدودۀ مشخصی از وقایعی اشاره دارد که احساس میشوند و ماهیت از طریق آن ظاهر میشود و خود را در فرآیند ادراک نشان میدهند.
(13)سپس مفهوم، به صورت خودکار گسترش مییابد تا همۀ انواع اشیائی را که حس آنها را هدف قرار میدهد شامل شود. سپس گسترش مییابد تا چارچوب موضوعات ترکیبی را نیز دربربگیرد، موضوعاتی که برای ادراک از طریق ترکیبهای اشاری و ارتباطی ارائه میشوند. بنابراین مفهوم شامل همۀ حالاتی میشود که اشیاء در آن به سمت ادراک و آگاهی ارائه میشوند و در نهایت میبینیم که شامل همۀ زمینههای آگاهی و راههایی است که با آن ادراکِ هر چیزی با تمام اجزای مندرج در آن صورت میپذیرد. ما همواره میگوییم که مفهوم پدیده شامل همۀ راههایی است که با آن انسان از هر چیزی آگاه میشود. این یعنی شامل هر نوع عاطفه، تمایل و اراده است و هیچگونه گرایش یا رفتاری را در بر نمیگیرد.
(14)اگر به خاطر داشته باشیم که گروه بسیاری از موضوعات – شامل همۀ موضوعات فرهنگی و ارزشها و اعمال- وجود دارند و تا زمانی که آگاهی عاطفی و ارادی را به اشتراک نگذاشته باشیم براحتی میتوانیم بفهمیم که نمیتوانیم از گسترش و توسعه در مفهوم صحبت کنیم وآن را بفهمیم و موضوع آن را درک کنیم. موضوعی به عنوان مثال از مجموعۀ «کارهای هنری» وجود ندارد که این امکان وجود داشته باشد تا بجای هر موجود خالی از حساسیت زیباییشناختی یا موجودی متصف به نابینایی زیبایی شناختی –اگر درست گفته باشم- قرار بگیرد .
(15)از طریق این موارد برای مفهوم «پدیده» تصور ابتدائی از علم کلی پدیدهها یعنی علم پدیدههای موضوعی در همۀ انواعش یا علم با هر نوع موضوعی را به دست آوردیم تا اصطلاح «موضوع» فقط به معنی هر چیزی باشد که آن محدودهها و مشخصاتی که خودش را برای ادراک با آن معرفی کرده را دارا باشد و شیء خودش را از طریق حالتهای متغیری که در آن ظاهر میشود آشکار میکند؛ از اینجاست که وظیفۀ پدیدارشناسی، جستجو در چگونگیِ درک چیزی و به خاطر سپرده شدن آن به شکلی است که تصور میشود یا چگونگی ظهور به لطف چیزی است که احساس آن را اضافه میکند یا خصائص باطنی آن را برای درککننده یا به خاطر آورنده یا تصورکننده میافزاید. واضح است که پدیدارشناسی از همین طریق بررسی میکند که چگونه چیزی که جمع میشود ظاهر میشود یا چگونه در روند جمعشدنش ظاهر میشود،
و چگونه چیزی پراکنده میشود و چگونه چیزی تولید میشود. به همین ترتیب، در هر عمل فکری، چگونه این فکر آنچه را که به آن میاندیشد، «در ظاهر» به دست میآورد؟یک اثر هنری در فرآیند ذوق هنری چگونه به نظر میرسد؟ جسمی که در فرآیند شکلگیری شکل میگیرد چه شکلی است؟ به چه شکلی ظاهر میشود و غیره. چیزی که پدیدارشناسی در همۀ این بحثها میخواهد این است که هر چیزی را که میبینی علتیابی کند در حالی که شامل وجوب صحیح بودن کلی نظریه باشد، جز اینکه وقتی این کار را انجام میدهی برای یادآوری خودش(یا هر راه دیگری برای تمثیل)، برای اندیشیدن، ارزیابیکردن، اراده و انجام عمل، با انجام این اعمال مانند تامل شهودی باطنی واجب است به ماهیت درونیِ ادراک نفس اشاره کند و به تعبیر دکارتی میتوانیم بگوییم بحث به اندازۀ خودش متوجه «کوجیتو»Cogito خواهد شد (من میاندیشم) علاوه بر اینکه «چیزی که به آن فکر میشود به نوبۀ خود درحالت اندیشیدن به آن است» Cogitatum Qua Ccogitatum، همانطور که هر دو به یکدیگر مرتبطاند به گونهای که ارتباطشان در وجود از هم جداشدنی نیست، پس میتوان تصور کرد که در بحث نیز با هم مرتبط هستند.
(16)اگر اینها موضوعات اصلی پدیدارشناسی باشند میتوانیم نام «علم ادراک و آگاهی» Science of Consciousness را بر آن اطلاق کنیم، با اینکه آگاهی و ادراک را در اینجا به معنای خالص میگیریم، آگاهی «به چیزی که همینگونه است».
(17)برای اینکه این علم را با دقت بیشتری مشخص کنیم، تفاوت سادهای بین «پدیدهها»Phenomena و موضوعاتObjects با معنایی وسیع برای کلمه وارد خواهیم کرد، پس به زبان شایع منطق هر «موضوع»Subject با چشمپوشی از صدق محمولاتش همان «موضوع»Object است، به این معنی، هر پدیده نیز همان موضوع است. با این مفهوم عریض موضوع و با این مفهوم برای موضوعِ شخصی به صورت خاص، موضوعات از یک طرف و پدیدهها از طرف دیگر دو طرفِ یک نقیض هستند. موضوعات، به عنوان مثال همۀ موضوعات طبیعی، همان موضوعات دور از ادراک هستند. پس ادراک آن را به جای حقیقت و به عنوان حقایق واقعی قرار میدهد. با این حال این یکی از شگفتیهای ادراک است که از حقایق خبر میدهد و به پدیدههای خود این حس را میدهد که آنها مظاهر موضوعات بیگانه با او هستند. این موضوعات خارجی از خلال فرآیندهایی شناخته میشوند که به این حس آگاهاند و از آن مطلع هستند. موضوعاتی که فرآیندهای آگاهانه و اجزای جوهری و ذاتی فرآیندهای آگاهانه نیستند، بنابراین آنها را «موضوعات»Objects با معنای عریض کلمه خواهیم نامید.
(18)این موارد ما را به دو علم مجزا میرساند که بین آنها اختلاف وجود دارد که شدیدترین آنها این است: پدیدارشناسی از یک طرف یعنی علم، همانطور که علم در ذات آن است و از طرف دیگر به صورت کلی علم «موضوعیت» است.
(19)به طور کلی دو نوع تجربه و شهود با موضوعات مخصوص این دو علمِ متقابل (دو علمی که بینشان ارتباط واضحی وجود دارد) مطابقت دارند: تجربۀ ذاتی (باطنی) و تجربۀ عینی (همچنین تجربۀ خارجی یا تجربۀ «متناقض»)، تجربۀ ذاتی فقط با دیدن حاصل میشود که در درک و اندیشه اتفاق میافتد و ادراک با آن انجام میشود و همان چیزی است که ادراک آن را میفهمد، به عنوان مثال، عشق یا آرزویی که اکنون انجام میدهم، با نگاهی صرف به گذشته وارد تجربه من میشود. با استفاده از این دیدگاه "به صورت کامل" این میل به طور مطلق به من منتقل میشود و ما میتوانیم معنی یک عبارت را با مقایسه درک کنیم: ما نمیتوانیم از امری خارجی خبر بدهیم مگر به اندازهای که خودش حسی را از طریق این نشانه یا آن نشانه ارائه دهد. اما عشق ومحبت تمثیلهای متغیر و معانی و دیدگاههای متغیر ندارد؛ پس به آن از بالا، پایین نزدیک یا دور نگاه کن، در هر صورت چیزی دور از درک و فهم نیست از این جهت که خودش را از طریق واسطههای پدیدههای مختلف دربارۀ اصل عشق و محبت به درک و فهم ارائه میدهد، پس «من دوست دارم» در اصلِ «من درک میکنم» قرار دارد.
(20)این امر با این حقیقت آمیخته میشود که آنچه به تدبر ذاتی داده میشود چیزی است که در وجود آن شکی نیست و نمیتوان آن را زیر سؤال برد. درحالی که ما آن را از طریق تجربۀ خارجی درک میکنیم، دائما احتمال این وجود دارد که از سیاق خبرهای بعدی کشف بشود و موضوعی توهمی است.
(21)با این حال، دو تجربه جوهری و متناقض، ارتباط نزدیکی با هم دارند: ما میتوانیم تنها با تغییر نگرش یا تغییر جهت، از یکی به دیگری حرکت کنیم.
(22)اما در مورد دیدگاه طبیعی باید گفت ما (بین اشیاء دیگری) دربارۀ عملیات در طبیعت حرف میزنیم، به آنها توجه میکنیم، آنها را توصیف میکنیم، آنها را تحت مفاهیم یا تصورات میآوریم. همانطور که ما این کار را انجام میدهیم، فرآیندهای هیجانی در اشکال مختلف با اجزای
درونی دائماً در حال تغییر ادراک تجربی و نظری ما رخ میدهد. پس اشیائی که درک میکنیم خودشان را از طریق جنبههایی در تجدید دائم ومستمر ارائه میدهند، شکل آنها به روشهای مشخصی بر اساس منظور ظاهر میشود و دادههای حواس مختلف از راههای مشخص تفسیر میشود مانند رنگها برای اشکال درکشده یا مانند حرارتی که از آنها نشئت گرفته و کیفیت ادراک که تفسیر شده است به شرایط واقعی نسبت داده میشود.
هر یک از این حواس دادههای ادراکی خود را ارائه میدهند، و همه اینها به لطف یک سلسله از فرآیندهای آگاهانه تجدید شده، در ادراک اتفاق میافتد، با این حال، انسان در شرایط معمولی چیزی در مورد آن نمیداند، او تجربه، انتساب و تجمیع را انجام میدهد، اما در حین کار در مقابل این افعال (به داخل) نگاه نمیکند، بلکه (به خارج نگاهمیکند در برابر موضوعاتی که در ادراک او میگنجد.
(23)از سوی دیگر، شخص میتواند کانون طبیعی توجه خود را به یک کانون پدیدارشناختی متفکرانه (انعکاسی) تبدیل کند و ادراک جاری خود را ایجاد کند و در نتیجه پدیدههایی با اشکال مختلف و بی پایان را کانون مشاهدات، توصیفها و بررسیهای نظری خود قرار دهد، آن تحقیقاتی که ما آنها را به اختصار "پدیدارشناسی" مینامیم.
(24)با این حال، در این مرحله، سؤالاتی مطرح میشود که در شرایط فعلی میتوان آنها را (قاطعانهترین سؤالات نامید: آیا این چیزی که ما به عنوان مدیتیشن درونی توصیف کردیم تفکر ذاتی و تجربه روانشناختی درونی نیست؟آیا روانشناسی مکان مناسبی برای بررسی ادراک با همه پدیدههایش نخواهد بود؟ با وجود ناتوانی آن در درک همه مشکلات اساسی مربوط به شرایطی که در ادراک ذاتی رخ میدهد، آیا روشن نیست که چنین تحقیقاتی بهتر است به روانشناسی مربوط باشد باشد و حتی بنیاد آن علم روانشناسی باشد؟
(25)برای شروع به ارائه این موضوع میپردازیم: پدیدارشناسی خالص همان علم ادراک خالص (شعور محض) است و این یعنی پدیدارشناسی خالص فقط بر تفکر خالص تکیه میکند، تفکر محض به عنوان تفکر ناب، هر نوع تجربه خارجی را مستثنی میکند. از اینجاست که ورود هر گونه موضوع عجیب به ادراک ممنوع میکند، اما روانشناسی همان علم ماهیت روانی است و از این رو علم ادراک بهعنوان «طبیعت» یا بهعنوان یک رویداد واقعی است که در جهان مکانی-زمانی رخ میدهد، علم روانشناسی بر فرآیند تجربه روانشناختی تمرکز میکند و همان فرآیند ادراک ذاتی است و تفکر ذاتی (باطنی/درونی/ داخلی) را به تجربۀ خارجی (بیرونی) متصل میکند. همانطور که در تجربه روانشناختی، رویداد روانشناختی بهعنوان رویدادی در درون طبیعت ارائه میشود. روانشناسی به عنوان یک علم طبیعی در زندگی روانی شناخته میشود، این علم فرآیندهای ادراک را فرآیندهای آگاهانه در یک موجود زنده میداند، یعنی آنها را ضمیمههای علّی واقعی برای اجسام زنده میداند. روانشناس باید به اندیشه متوسل شود تا دست خود را بر روی فرآیندهای ادراک بگذارد که ارزش خبری دارند، اما این اندیشه و تفکر به اندیشه و تفکر خالص پایبند نمیماند؛ زیرا تازمانی که او به طور مؤثر به به جسم موجود زنده مورد نظر تعلق دارد، تجربه اشیاء خارجی را به دست آورده است،
از این رو، ادراک با تجربه روانشناختی، دیگر آگاهی خالص نیست، زیرا وقتی آن را به گونهای عینی تفسیر کنیم، خودِ ادراک به امری بیرونی (خارجی) تبدیل میشود، به رویدادی در جهان مکانی تبدیل میشود که به برکت ادراک به شیئی متناقض تبدیل میشود
(26)حقیقت جوهری یعنی نوعی شهود (نمونۀ عینی) وجود دارد که – بر عکس تجربه روانشناختی - در تفکر محض وجود دارد: پس تفکر محض همۀ دادههای دیدگاه طبیعی را به کار میگیرد و از اینجا هر چیزی که «طبیعت» نامیده میشود تحت آن قرار میگیرد.
(27)بنابراین ما به ارداک روی میآوریم که در طرح با اجزای درونی خود خاص است و چیزی در بحثمان چیزی وارد نمیکنیم که از ادراک فراتر برود.
(28)ما در بحثمان چیزی جز دادههای تفکر محض با تمام موارد دقیق ذاتی و باطنی کامل آن وارد نمیکنیم همانطور که این موارد در تفکر محض وارد شدهاند و جزء دادههای آن هستند.
(29)از زمانهای دور دکارت به اکتشاف در زمینۀ پدیدارشناسی محض نزدیک شد و این رویکرد در تفکر مشهور واساسی او (که علی رغم شهرت ثمرهای قابل ذکر ندارد) قرار دارد که منجر به عبارت «من فکرمیکنم پس هستم»شد. میتوانیم به چیزی متوسل شویم که با اصلاح روش دکارتی «پاسخ پدیدارشناسی» Phenomenological reduction نامیده میشود که با ردیابی دقیق و بینش در نتایج آن و نادیده گرفتن همه چیزهایی است که از این رویکرد مورد هدف دکارت بوده است.
پاسخ پدیدارشناسی همان روشی است که ضامن پاکسازی کامل میدان پدیدارشناختی ادراکی از هرگونه دخل و تصرف از جانب وقایع عینی و دور نگه داشتن پدیدارشناسی از آنهاست. در آنچه در زیر آمده بیاندیش:
طبیعت (دنیای عینی و مکانی و زمانی) همیشه در اختیار ما قرار میگیرد و در شرایط طبیعی زمینه تحقیقات ما در علوم طبیعی و زمینۀ اهداف علمی ما را تشکیل میدهد. با این حال هیچ چیزی وجود ندارد که ما را از تدبر –اگر درست گفته باشم- دربارۀ گونه اعتقاد در واقعیت آنها باشد، علی رغم اینکه این اعتقاد دائما در فرآیندهای ذهنی ما اتفاق میافتد. پس در هیچ صورتی نه اعتقاد و نه اقتناعی وجود ندارد، هر چقدر هم که واضح باشد، طبیعتاً امکان خنثی کردن آن یا سلب قدرت آن را تحت سلطۀ خود در میآورد. ما میتوانیم این را زمانی درک کنیم که دربارۀ هر حالتی که در آن نظر خود را بررسی میکنیم بیاندیشیم، تا مثلاً به ایرادات وارده به آن پاسخ دهیم یا آن را بر مبنای جدید اثبات کنیم. در این صورت ممکن است در واقع به این باور کاملاً مطمئن باشیم و در آن شک نداشته باشیم. با این حال، در طول تحقیق ما سبک خود را نسبت به این باور تغییر میدهیمو بدون کوچکترین چشم پوشی از این باور، از پذیرش آن دست میکشیم و پذیرش آنچه را که صرفاً بیان میکند یک واقعیت است انکار میکنیم. از آنجا که بحث گذشته در مسیر این موضوع است پس حقیقت جای بحث و نظر دارد و معلق باقی میماند.
(30)در این حالت یعنیحالت پدیدارشناسی محض، هدف ما بررسی یا آزمایش اعتقادمان دربارۀ وقایع دور از ادراک نیست، درحالی که میتوانیم به خنثیسازی آن ادراک با واقعیتی که باعث میشود ماهیت موجود و ارائهشده به خودمان را خنثی کنیم. همچنین میتوانیم آن را کاملا مطابق با خواست و ارادهمان انجامدهیم. تنها هدف ما رسیدن به میدان ادراک محض و باقیماندن کامل آن است. در راه رسیدن به این هدف ما متعهد میشویم که اعتقادات مربوط بخ تجربۀ عینی را نپذیریم، همچنینم تعهد میدهیم که هرگونه استنتاجی را که از تجربۀ عینی گرفته شده را بکار نبریم.
(31)بنابراین از حکم بر وجود مادی طبیعی و وجود کلی که همان جسم است و وجود جسمی که در آن است یعنی جسم ذات مدرکه دست برداریم.
(32)بر این اساس ما –همچنین- از حکم دربارۀ تجربۀ پدیدارشناسی دست برمیداریم و همواره به صورت کامل از معتبر دانستن طبیعت و اشیاء بزرگ به عنوان حقایق ارائه شده امتناع میورزیم، پس فرض فرآیند احساسی از هر نوع مانند شیئی که دارای رابطۀ جسمانی یا حادثهای که در طبیعت رخ میدهد میباشد همان فرضی است که از خودِ نفس او زائل میشود.
(33)«چه چیزی برای ما باقی میماند»؟
بعد از حذف روشمند وقایع عینی چه چیزی باقی میماند؟ پاسخ واضح است، بعد از اینکه هر واقعیت خبری را حذف کردیم، آن را جدا و رد کردیم چیزی نزد ما باقی نمیماند و بدون کوچکترین شکی تمام پدیدههای تجربی که نیز بر تمام عالم عینی صادق است ما را از حکم بر وجود عالم عینی منع میکند، همانطور که ما ـآن را بین دو پرانتز قرار دادیم»، پس چیزی که برای ما باقی میماند تمام پدیدههای جهان است، پدیدههایی که با اندیشه و تأمل درک میشوند و همانند ذاتش به صورت مطلق است، یعنی همه این اجزای ادراک همان طور که هستند در اصل خود باقی میمانند، اما از همین اجزای ادراک است که جهان ساخته میشود.
(34)وقتی توجه ما به سمت محتوای ظاهری اشیا باشد اگر بر وجود عینی آن حکم دهیم به هیچ وجه به اشیا ضرری نمیرسد و زمانی که حکم بر دیدن پدیدهها باشد هرگز اندیشه و فکر به هیچگونه تاثیر نمیرسد همانطور که یافت شد و در ادراک به تصویر کشیده شد، بلکه اندیشه و تامل فقط در حقیقتِ امر تأمل و اندیشۀ خالص و پاک است. حتی همین باور به چیزهای عینی که تجربه ساده لوحانه و تفکر تجربی را از هم متمایز میکند، از دست ما نمیرود، بلکه مانند اصل آن و با توجه به معنای پوشیده در آن به ما داده خواهد شد. ما خواص درونی آن را تجزیه و تحلیل خواهیم کرد و ارتباطات احتمالی آن را ردیابی خواهیم کرد. مخصوصاً آنچه بر مبانی واصول متعلق است و ما با تامل محض مراحل شکلگیری بینش را مطالعه میکنیم.
آنچه که از معنای مقصود از طریق این مراحل باقی میماند و آنچه که از تکامل حدس بر این معنا اضافه میشود و آنچه که از ساختار تغییر و غنیسازی اضافه میشود و هر پیشرفتی که حاصل میشود در اینجا «رسیدن به حقیقت عینی از طریق بینش» نامیده میشود.
با پیگیری این روش از پاسخ پدیدارشناسی (توقف در اعتقاد به اشیاء خارجی) هر نوع ادراک نظری، ارزشی یا عملی میتواند به موضوعی برای بحث و بررسی تبدیل شود و تمام حقایق عینی که مشمول استکشاف میشوند و بررسی به حقایق عینی به نوبۀ خود به سادگی به عنوان همبستگیهای ادراک نگاه میکند. و سوال محدود به پدیدههای (این چیست؟ این چگونه است؟) خواهد بود که میتواند از فرآیندهای آگاهانه وارتباطات معین رها شود. از این طریق هر چیزی موضوعی برای بحث و بررسی پدیدارشناسانه میشود: اشیاء در طبیعت، اشخاص، گروهها، اشکال اجتماعی، تشکیلات اجتماعی، تشکلهای شاعرانه وگروهی و هر نوعی از کارای فرهنگی همگی تحت بررسی پدیدارشناسانه قرار میگیرند نه همانند حقایق عینی که در علوم عینی متضاد با آن رفتار میشود بلکه با نگاه به ادراکی که (از خلال تعداد کثیری از اصول ادراک) این حقایق عینی را برای ذات آگاه و درککننده میسازد.
ادراک و معنای آن
هان این {ادراک} همان چیزی است که –بنابراین- به عنوان زمینهای برای تامل محض در زمان اقدام ما در روند پاسخ پدیدارشناسی باقی میماند: تنوع بینهایت روشهای ادراک از یک سو و امور بینهایت وابستۀ به هدف از سوی دیگر، آنچه ما را از عبور از این حوزه باز میدارد راهنمایی است که به لطف پاسخ پدیدارشناسی، هر نوع اعتقاد عینی آن را به محض ظهور در ادراک به وجود میآورد، این راهنما به ما اشاره میکند که در این اعتقاد مشارکت نکنیم و به سمت موقعیت علمی عینی حرکت نکنیم و به پدیدۀ محض متوسل شویم. واضح است که راهنما کامل است، این از زمینهای فهمیده میشود که ما در آن از پذیرش خود علوم عینی منصرف میشویم و روانشناسی کی از آنهاست. راهنما پدیدههای علم را جایگزین همۀ علوم میکند و و پدیدههای علم در وضعیت جدید از جمله موضوعات بزرگ پدیدارشناسی به شمار میآیند.
(35)علی رغم این، ما ادعا میکنیم که قضیه دربارۀ اشیاء عینی صدق میکند، یعنی قضیه به طور مطلق با هر چیزی که در آن است وقایعی است که شکی در آن نیست، تا اینکه زمین پدیدارشناسی محض را ترک میکردیم؛ زیرا ما در این هنگام در زمینی عینی ایستادهایم و روانشناسی یا هر علم عینی دیگر به جای پدیدارشناسی بررسی میکنیم.
(36)حقیقتا توجه تام به حکم بر طبیعت، مخالف پایدارترین عادات اطلاعاتی و فکری و عمیقترین ریشههای ماست، جز اینکه مشخصا این دلیل چیزی است که ما را از خلال اقدام به پاسخ پدیدارشناسی به سمت توسعۀ بیداری کامل وادراک ذاتی تام میکشاند، این زمانی است که ما ادراک را از شیوهای روشمند در خلوص محض کشف میکنیم.
(37)اما امور دیگری هنوز در ذهنم خطور میکند؛ پس آیا پدیدارشناسی محض حقیقتا مانند علم ممکن است؟ اگر ممکن است چگونه ممکن میشود؟ به محض اینکه تعلیق حکم لازم الاجرا شد، با ادراک محض مواجه هستیم، با این حال، آنچه در ادراک محض مییابیم، جریانی متلاطم از پدیدههای گذرا است که هرگز تکرار نمیشوند، هرچند که به درجهای از یقین برسد که در احساس ارائه میشود، تجربۀ به اندازۀ خود علم نیست و همیشه ذات متفکر وعارف حق را جز جریان پدیدههایی که مختص آن است در اختیار ندارد و همواره هر ذاتی که دیگری –جسمش و سپس ادراکش رانیز – میشناسد در معرض طرد قرار میگیرد، پس چگونه ممکن است بعد از آن برای هر علم تجربی اقدام کرد؟ پس علم «وحدت من» Solipsistic باشد بلکه باید برای هرذات تجربهگری صحیح باشد.
(38)اگر علم تجربی تنها نوع علم بود، واقعاً در شرایط سختی قرار میگرفتیم، بنابراین، پاسخ به سؤالی که طرح کردیم ما را به عمیق ترین مسائل فلسفی میبرد که هنوز راه حلی برای آن پیدا نشده است. در هر صورت پدیدارشناسی محض به وجود نیامده تا علمی تجربی باشد و چیزی که در آن خلوص نامیده شده فقط خلوص فکری نیست، بلکه همزمان همان خلوصی است که کاملا با چیزی که در اسم علوم دیگر با آن مواجه میشویم فرق میکند؛ زیرا علوم خالص یا محض نامیده میشوند.
(39)بسیاری از چیزهایی که به صورت کلی و مفهومی گفتیم از جمله ریاضیات محض یا خالص، حسابداری محض، هندسۀ محض، حرکتشناسی محض و غیره و ما این علوم را به عنوان علوم قبلی a priori (قبل از تجربه) قرار میدهیم، در طرف دیگر علوم قائم بر تجربه و استقراء قرار دارد مانند علوم طبیعی و علوم خالص (محض) به این معنا، یعنی علوم قبلی که علوم عاری از هرگونه گزارش یا حکمAssertion دربارۀ وقایع تجربی است. پس گمان میشود این علوم تا حد ممکن از نظر عقلی و با قوانین خاص تعیین شدهاند ووقایع هستی و حقایق موجود نیستند، اما علوم تجربی بر عکس این علوم هستند وعلومی هستند که قائم بر وقایع فعلی هستند و از آنها برگرفته میشوند همانطور که از خلال تجربه حاصل میشوند.
(40)و تجزیه و تحلیل محض نیز برابر است با بررسی اشیاء واقعی و مقادیر واقعی آنها برای جستجوی قوانین لازم مربوط به ماهیت هر مقدار ممکن. همانطور که هندسۀ محض با اشکالی که در تجربۀ فعلی مشاهده میشوند برخورد دارد تا اشکال ممکن و تغییرات آنها مشکل آزادی در تصور هندسی محض را بررسی کند.
تا قوانین لازم آن را وضع کند؛ همچنین است پدیدارشناسی محض که در تلاش است تا عالم ادراک محض و پدیدههای آن را بررسی کند نه به عنوان واقعیتی فعلی بلکه به عنوان امری ممکن و محض که دارای قوانین محض است. حقیقت این است که انسان وقتی تفکر محض را تالیف میکند تلاش او تنها أخذ ممکنات دارای قوانین عقلی در جهان ادراک محض است. به عنوان مثال پدیدههای محض مکانی ممکن و پدیدههایی که نفس انسان را به سمت ادراک دارای بافت از پیش تعیینشده از اجزای ضروری پیش میبرد ... از این رو مشخص میشود که تعبیر «قبلی» نقابی نیست که با آن سرگردانی ایدئولوژیک معینی را بپوشانیم بلکه معنایی دارد که با معنای «خلوص» در تحلیل ریاضی محض یا در هندسۀ محض تفاوت دارد.
(41)واضح است که من در اینجا نمیتوانم بیشتر از این قیاس مفید را انجام دهم: بدون تمرین حقیقی و کار سخت ممکن نیست کسی به اندیشۀ کامل عینی از آنچه که در ریاضیات محض یا فراوانی بینشی که ریاضیات محض ارائه میدهد دست پیدا کند، بنابراین اگر بخواهیم پدیدارشناسی را واقعاً درک کنیم، به همان نوع کار هوشمندانه ای نیاز داریم که برای هر توصیف کلی ضروری است. اما دربارۀ اهمیت کار باید گفت که پدیدهای جسمی است که بر جایگاه مشخصی دلالت دارد که آن جایگاه را پدیدارشناسی از یک طرف در فلسفه و از طرف دیگر در روانشناسی قرار میدهد. اهمیت فوق العادۀ پدیدارشناسی محض در تاسیس روانشناسی بر زمینی سخت از ابتدا روشن بوده است، پس وقتی هر درکی تحت قوانین ضروریِ همان مسیری است که با آن تابع واقعیت مکانی قوانین ریاضی میشود، این قوانین ضروری در بررسی حقایق زندگی موجودات وحیوانات وحشی اهمیت ویژهای خواهد داشت.
(42)اما دربارۀ اهمیت پدیدارشناسی محض نسبت به فلسفه کافی است به همۀ مشکلات نظری محض اشاره کنیم. آن مشکلاتی که چیزی با نام «نقد عقل» آن را در بر میگیرد. عقل نظری وعقل عملی و ملکۀ حکم مشکلاتی هستند که کاملا به ارتباط ضروری بین موضوعات نظری، عملی و ارزشی از یک طرف و به اذراکی که در ضمیر درونی و در باطن تاسیس شده است قائم است. برای ما آسان است که اینگونه نتیجهگیری کنیم که مشکلات نظری محض نمیتواند به صورت علمی محض ساخته بشوند، سپس در رابطۀ روشمند خود حل شوند مگر در عرصۀ ادراک محض پدیدارشناسی و در چارچوب پدیدارشناسی محض.
پس نقد عقل و همۀ مشکلات مخصوص آن بر اساس علم دقییق قرار دارد، و این نوعی بحث و بررسی است که بر به صورت حدسی بر نتایج پدیدارشناسی تکیه میکند و و بر نوع تفکری که مفاهیم ارزشی را تشکیل میدهد قرار ندارد و یک سرگرمی است که با ساختارهایی بازی میکند که کاملاً شهودی هستند.
(43)همانطور که این روزها میبینیم فیلسوفان در نهایت اشتیاق مشتاق هستند به جای بررسی اشیاء و درک آنها از درون نقد را از بالا ارائه دهند و اغلب آنها پدیدارشناسی را موقعیتی مشابه با بارکلیBerkeley میدانند (کسی که که ذکاوت و هوش او را به عنوان یک فیلسوف و روانشناس انکار نمیکنیم) یعنی دو قرن پیش، به سمت «حساب بی نهایت» Infinite Calculus که در آن زمان علم نوپایی بود. بارکلی گمان میکرد با نقد منطقی تیز و تند و سطحیاش میتواند اثبات کند که این نوع از تحلیل ریاضی به صورت کلی سطحی بی اساس و پایه و یک بازی توخالی است. کوچکترین شکی وجود ندارد که علم پدیدارشناسی همان علمی بسیار بارور است، بر هر دشمنی و حماقتی غلبه میکند رشد بسیاری خواهد داشت، همانطور که حساب بی نهایت را نیز انجام میداد که برای مردم زمان خود عجیب بود، مانند فیزیک دقیق در مواجهه با فلسفه طبیعی بسیار پیچیده درعصر رنسانس از زمان ظهور گالیله.
إدمون هوسرل
سخنرانی افتتاحیه در فرایبورگ 1917 م
ادموند هوسرل Edmund Husserl (1859-1938م) در روستای بروسنیتز در مورفیا به دنیا آمد که در آن زمان جزئی از امپراطوری اتریش بود. در دو دانشگاه لیبزیگ و برلین ریاضی خواند و دکتورای ریاضی را در سال 1881 م گرفت. در دانشگاه لیبزیگ در سخنرانیهای فلسفی ویلهلم فونت حاضر شد و تصمیمم گرفت خود را وقف فلسفه کند، پس به وین رفت، جایی که سخنرانیهای فلسفی فرانتس برنتانو (1838- 1917م) ارائه میشد. از سال 1916 م تا 1929 م در فرایبورگ تریس کرد، جایی که باقی عمرش را آنجا ماند.
کار مهمی که خود را نذر آن کرد این بود که فلسفه را به عنوان »علمی دقیق» علمی قاطع و کامل و شامل به شمار آورد. از نظر هوسرل فلسفه باید علمی باشد که با آغازی صحیح شروع میشود و از ابتدا کارش را درست انجام میدهد، پس از عیب خود چیزی بر نمی دارد و چیزی را نمی پذیرد، یعنی فلسفه باید علم العلوم باشد ... «علم بدون پیش فرض» که هر استدلال قیاسی یا استقرایی در صحت آن بر درک شهودی مستقیم حقایقی تکیه میکند که متعلق به آنها نیست و ملزم به آنها نمیشود و توجیهی دور از آنهاست.
اینها حقایق واجبی هستند که صدق آنها بذاته واضح و روشن است و اساسی دیگر را نمیپذیرد، مانند این حقایقی ضروری که اگر بخواهیم برای توجیه در یک «پسرفت بی نهایت» Infinite Regress قرار نگیریم چارهای جز وجود آنها نیست . بر اساس این حقایق روشن، حقایق واضح دیگری تاسیس میشود و علم به صورت کلی تاسیس میشود. به این معنا پروژۀ هوسرل در تاسیس شناختِ همۀ آنها بر اصلی یقینی بینظیر و موحد از پروژه دکارت و ادامۀ آن به شمار میآید.
نظرات