اندیشه اسلامی در ابتدا دیدگاهی باز و کامل داشت و در مسایل جدید بیشترین توجه را به مقاصد شریعت و قواعد اصول فقه داشت و فقط بر نظریهها استوار نبود بلکه با نمونههای عملی در جوامع بشری مطابقت میکرد و یک نمونه بسیار مهم برای آن همان فقه واقع است.
قیام امّت پیشین نتیجهی طبیعی عقلهای سلیم و افکار بدون انحراف بود. محال است عقلهای منجمد قادر باشد که قیام کند و یا روشش را نیکو گرداند و اصلاحات را در پیش بگیرد. فکر اسلامی صحیحی که پیشینیان ما آن را ساختند فرصتهای زیادی در عرصهی فعالیت و دعوت داشت و توانایی مداخلات تعیین کنندهای در کنترل و مهار خطای انسان در عرصههای مختلف زندگی را داشت.
این فکر اسلامی فقط به آموزش عقاید ایمان و شعایر دین اکتفا نکرده و بلکه آنرا به صحنههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشانده است. فکر اسلامی در ظرفیت واقعی خود میتواند تمدنی بسازد که درقالب و رنگ دینی بخششهایش بیشتر شود و با حفظ هویت اسلامی در میان تمدنها و فرهنگهای مختلف، رسالتش را ادا کند. به همین دلیل گذشتگان بزرگوار ما با یک اسلام واحد در ابعاد مختلف زندگی کردند.
از سلفیت نخستین تا سلفیت معاصر
گذشتگان و اسلاف ما در سه قرن اول اینچنین زیستند ولی اگر به فکر اسلامی معاصر نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که دچار جمود و کم توان شده است البته خطا از مرجعیت فکری ما نیست بلکه فهم و دیدگاههای تربیتی ما دچار مشکل شدهاند.
حرکتهای اسلامی معاصر از جریانات تاثیرگذار در جامعه هستند و طبیعتاً حرکت سلفی نیز نمونهای از این جریانات است که نمیتوان آنرا کم اهمیت دانست. عنوان حرکت سلفی به مدرسهی نجدیه بر مبنای فقه حنبلی نسبت داده میشود که موسس آن شیخ محمد بن عبدالوهاب در نجد بود و بعداً تبدیل به جریانی شد که اقصی نقاط جهان را در نوردید.
آیا این حرکت جوابگوی نیازهای فکری جامعه و نهضتهای آن میشود؟ آیا صحیح است این حرکت در موسسات تربیتی و آموزشی ما، راهنمای فکری شود؟
پیروان این حرکت معتقدند که جماعتشان در امتداد طبیعی فکر اسلامی سالم قرار دارد و این در حالی است که بعضیها ایراداتی براین جماعت وارد کردهاند ازجمله انجماد در شیوهی تفکر، سطحی نگری در تطبیق عملی، انحصارگرایی در برحق بودن نظریات فقهی خودشان و سعی در زنده کردن مسایل اختلافی گذشته که هم عصر آن به سر آمده و هم مطرح کنندگان آن از دنیا رفتهاند. مانند مساله تاویل استوی بر عرش، اینجاست که گفته میشود پیوند آنها با سلف صالح در تفکر صحیح و پیاده کردن درست آن، قطع شده است.
ما میگوییم بدون شک حرکت سلفی دستان سفیدی دارد و به حقیقت سنتهای زیادی را زنده کرده و به سندها اهمیت زیادی داده و از بعضی بدعتها نهی کرده است ولی در عین حال گرفتار خطاهای زیادی شده است.
سلفیت جدید به گفتهی شیخ محمد غزالی از معایب منهجی بزرگی در زمینههای فکری و برنامههای عملی رنج میبرد. غزالی تحت عنوان «سلفی که ما میشناسیم» در کتابش «هموم داعیة» اینچنین آورده است: سلف ما کم تعداد بودند و کمترین ثروت را داشتند، در بیابان زندگی میکردند و از تمدنهای بشری بزرگ دور بودند پس چگونه پیروز شدند و بر ناکامیها و شکستها فایق آمدند در حالیکه ما شکست خورده و به پس رفتهایم؟ من معتقدم فرهنگهای مسمومی که آبشخور ما شده و شرایط ناهمواری که خودمان پدید آوردهایم، علت آن میباشد.
برای چه درگیریهای علمی قدیم را زنده میکنند؟ این درگیریها زمانی وجود داشت که دولت اسلامی قدرتمند بود به همین دلیل کم ضرر بودند ودر حالی آنها را امروز تجدید کردهاند که دولت اسلامی نه تنها ضعیف نیست بلکه اصلا وجود ندارد پس چرا این اختلافات را زنده میکنند و با پاشیدن نفت، آن را بیشتر شعله ور میکنند.
هیچ شکی نیست که این حرکت بانی دیدگاههای افراطی در مورد بسیاری از قضایای فکری، دینی، سیاسی و اجتماعی است و همچنین بانی آن چیزی است که از «تفکری شیفتهی تحریم همه چیز» صادرمیشود. در ابتدا دمکراسی را کافر و احزاب را گمراه میداند و در انتها به تحریم قاشق غذا منتهی میشود. تا جاییکه شیخ مقبل یکی از رهبران و موسسان این حرکت در یمن رسالهای را تحت عنوان «پرتوهایی در تحریم قاشق» نوشته است.
این ذهنیت تحریم و آن آرا و نظرات منجمد و سختگیرانه صادره از رهبران این حرکت نیاز به مطالعات و بررسیهای علمی جدی دارد تا ریشههای آن شناخته و نظریههایش تحلیل و منهج و رویکردش نقد شود زیرا منتصب شدن به سلف صالح رتبهی بالایی است و باید در آن درایت و دقت کافی باشد.
پایههای فکری حرکت سلفی
اشتراکاتی در بین همهی مشارب فکری سلفی معاصر و جود دارد که خود را به صورت کامل به اسلام منتصب کرده و درحالیکه موارد مهمی از اسلام نخستین کامل را کم دارند طوریکه چهره آن زشت شده است.
بحث از ارکان منهج فکر سلفیت معاصر را از لحاظ فکری و شیوهی تطبیق، میتوان در موارد زیر خلاصه کرد.
۱) بزرگنمایی مندوبات، و کم اهمیت دادن به واجبات و فرایض طوریکه در فقه اولویات دگرگونی ایجاد شده بصورتیکه رأس نردبان اولویات رو به پایین شده وبی سبب بزرگنمایی و کوچک نمایی در مورد بعضی اعمال پدید آمده است. مثلا فرد در مسألهای مانند استماع موسیقی علی رغم اینکه مورد اختلاف بعضی فقهاست به هیجان میآید اما در مورد جرایمی مانند شهادت دروغ و فریبکاری در انتخابات واکنشی از خود نشان نمیدهد. در همهی مسایل دینی و دنیایی حق این است که اولویات رعایت گردد و بر امور دیگر مقدم شمرده شوند ماننداولویات در علوم «زیرا علوم درجات متفاوتی دارد» اولویات در امر به معروف و نهی از منکر و اولویات در میدان اصلاح که هرگونه خلل و شکافی در این اولویات نتایجی مخرب و ویرانگر خواهد داشت.
۲) پرکردن عقلها با متون، حفظ شرحها و پرداختن به حاشیهها و غرق شدن در فروع فقه. این نتیجهی طبیعی سروته شدن نردبان اولویات است و باید دانست که غرق شدن در فروع فقه و پرداختن بیش از حد به آن نمیتواند جوابگوی نیازهای اسلام ومسلمین در عصر حاضر باشد و همچنین نمیتواند جوابگوی سوالات جدی و مهمی که متوجه جوامع اسلامی امروز میشود، باشد. برای درک واقعیت امت هیچ راهی جز قوت بخشیدن به ابزارهای لازم وجود ندارد منظور از ابزارهای لازم مغزهای بزرگ، ابزار و موسساتاند که با یک رویکرد همه جانبه نگر به تحقیق و بررسی و به مستندات بپردازند.
با این وسیله مردم را فریب دادهاند که گمان میکنند، آنها اصول دین و شعبههای ایمان را برایشان شرح میدهند در حالیکه واقعیت امر این است که آن فقط شامل فروعیات درجه دوم است که هیچ ربطی به عقیده و بیداری امت ندارد. هنگامی که این درجه دومها و نامهمها مارا در خود غرق کردند آیا جای برای پرداختن به فقه نفس، علم تربیت و فقه تمکین در زمین (اسباب و شرایط و اهدافی که منجر به سلطه و قدرت امت در زمین و درنهایت تطبیق شرع خداوند میشود) باقی میماند؟ چنانچه مردم به چیزی غیر از مسایل ایمانی و سرنوشتشان مشغول شدند خلائی به وجود میآید که گفتمان عقبماندگی را تقویت میکند و دشمن را بر شکست ما یاری میدهد.
۳) با قایل شدن حق قیمومیت بر دیگران، آزادی آنها را در تنگنا قرار میدهند طوریکه همه باید نسبت به فقه سلفی جدید و تطبیقاتش، مدیون باشند و در این راه چه بسا بعضی خون و شرف علمای مخالف را مباح دانستهاند. زمانیکه شیخ عایض القرنی (او به خوش اخلاقی و اعتدال معروف است) با تکیه بر علم روانشناسی تربیتی به عدم واجب بودن نقاب فتواداد درحالیکه با آرای أئمه چهارگانهی فقه و مفسران بزرگ همراه شده است اورا تهدید کردند و خونش را مباح دانستند. البته قبل از او خون شیخ محمد غزالی و دکتر یوسف قرضاوی و.... را مباح دانستهاند فقط به خاطر مخالفت با راه و روش آنها و نقد افکارشان.
عائض القرنی در قصیده مشهورش به نام اعتزال آنان را چنین توصیف میکند:
هنگامی که به موبایل جواب دادیم مارافحش باران کرد کسی که اورا به جوش میآوریم و او هم مارا به جوش میآورد.
و اگر از طرف پدرمان پیامکی به ما برسد مانند آتشی که زمین را گداخته کرده است ما را میسوزانند.
ما به آنها گفتیم این چیزها را ابوحنیفه حلال کرده و مارا از دلایلش سیراب کرده است.
گفتند بخاطر یک شبه اجماع را شکستی! نظرت در مورد این سختیها و دشواریهایی که در این راه باز و گشاده بر سر راهمان آوردهاند چیست؟!
حرکت سلفی وارد نزاعهای بزرگی شده و سبب اساسی ایجاد این نزاعهای ویرانگر، مفاهیم فکری و ارزشهای اخلاقی است که پیرامون نزاع متمرکز شده است. این کشمکشها به سبب برداشتهای فکری افراطی روز به روز سختتر میشود ودر ادامه حل آن مشکل و بقا وماندگاریش طولانی میشود زیرا تغییر برداشتهای دینی و ارزشهای بنیادین، آسان نیست علاوه بر اینکه غلبه بر هردشمنی معیارهای مختلفی در چهارچوب حق میطلبد و این درحالی است که این برداشتها بر حسب ارزشهای جامعه به صورت کامل جاافتاده گویی که حق مطلق است و پیروان آن گمان میکنند که سرپرست و قیم همهی افراد هستند و گفتگو و سازش را رد میکنند.
سبب اول آن مسئله این است: «محروم بودن از تغذیهی فکری سالم و زلال» و اکتفا به تغذیهای فاسد و ضعیف که مواد لازم برای رشد عقل و تجدید تواناییهای آنرا ندارد و سطحی نگری و ارعاب در آن مشهود است و این در حالی است که ادعای اجماع در مسائل اختلافی فقهی را دارند.
آنها کارزارهای فقهی را از جزیره العرب به اروپا وآمریکا کشانده و پیوستهای خطرناکی به ارکان پنجگانهی اسلام ضمیمه کردهاند ازجمله پوشیدن لباس عربی و شیوهی غذاخوردن همراه با تحریم قاطع موسیقی، عکس و... و این در تضاد با «قواعد فقه اسلامی» است که یکی از اصول آن این است: «امری که در آن اختلاف وجود داشته باشد مورد ادعا نیست» و این همان چیزی است که امام سیوطی در کتاب الشباه و النظائرش آورده است.
سختگیری بر مردم و شدت در برابر مخالفان و گناهکار شمردن آنها به ویژگی برجستهی رویکردشان تبدیل شده است در حالیکه قرار بر این است رابطهی دعوتگران با دعوت شوندگان یک رابطهی همکاری و همیاری باشد نه یک رابطهی طرد کردن و فاسق وگناهکار شمردن آنها.
۴) تجزیه کردن دین اسلام بدون تسلط برهمهی جوانب آن و عدم رعایت اولویات.
بزرگنمایی بعض ازچیزهای کم اهمیت از ویژگیهای حرکت سلفیت است. مقاومت در برابر ضریحها و زیارتگاهها و برخورد شدید با هرکس که به اولیا متوسل شود و مشرک خواندن آنها در فکر وهابی برجسته و آشکار و از اولویات است. این امور را بزرگ میدارند و معتقدند که آن جدایی بین حق و باطل، شرک وتوحید است و بزرگان وهابیت این افکار را از اهداف تاسیس حرکت وهابیت میدانند. ازاین افکار مشخص میشود که چقدر این حرکت از سیاست، اصلاح، پیشرفت امت و تربیت مردم و ملاحظه و مهربانی نسبت به آنها دور است.
در اندیشهی سیاسی سلفی، ایدهی اطاعت مطلق از امام مطرح است صرف نظر از اینکه عدالت اجتماعی و مساوات را برقرار کند و ملتزم به قانون باشد به این ترتیب نقش مردم در اصلاحات جامعه یا رویارویهای سیاسی به حاشیه رانده میشود و اسلام در خدمت سلطان در میآید نه عکس آن.
امروزه معادلهی مسلمانان دشوار شده و این دشواری ریشه در ناتوانی آنها بر بالا بردن سطح گفتمان و دعوت همسطح و همشأن با اسلام و جهان وعصر امروز است و بجای اینکه شاهد و دلیلی به نفع اسلام باشند، دلیلی بر علیه اسلام پاک شدهاند.
ربعی بن عامر فارغ التحصیل دانشگاه نبود اما به خوبی به ما آموخت که چگونه فطرت اسلام صحیح را نزد دیگران منتشر کنیم. او با فرماندهی فارس در مورد پیوندهای ایمان و اخلاق صحبت کرد آن هنگام که میگوید خداوند مارا برانگیخته است برای نجات دادن بندگان از پرستش بندگان به سوی پرستش خداوند بندگان و نجات آنها از ظلمهای ادیان به سوی عدل اسلام و از تنگی دنیا به سوی فراخی آخرت.
خطاب و سخن او برگرفته از فقه و حکمت اسلام بود پس ملتها آنرا قبول کردند و دلهایشان بر یاری آن باهم گره خورد درحالیکه قبلا تلاش میکردند از آن دور شوند و در مقابل نشر آن مانع شوند. براستی آن اصحاب باهوش بودند و اسلام را با این عنوان که آنها را از قید بتهای دین و سیاست و جامعه رها میکند بر مردم عرضه کردند. آنها جهان را بعد از تاریکی گمراهی روشن کردند و با پاشیدن بذر عدالت و مهربانی در زمین، در بین ملتها عدالت برقرار کردند. نکتهی قابل توجه اینجاست که ما چگونه آن حکمت و ژرف نگری را ازآنها یاد بگیریم تا اینکه رهرو حقیقی آنها شویم.
۵) سردرگمی شدید در مرجعیت و مصادر شریعت، سرگردانی در تاریخ قدیم و مقدس شمردن تاریخ و اشخاص. ضرورتا منجر به آمیخته شدن مصادر تشریع و ایجاد پردهی ضخیمی بر توانایی عقل میشود و چشمانداز کلی و عمیق ما را به نسبت نیازها و مشکلات از بین میبرد. زیاده روی در قدردانی از تاریخ و اشخاص منجر به نتایج ناکارآمد و غیر واقعی میشود و عقل را در پرتگاه هلاکت و نابودی قرار میدهد.
در مرجعیت بین و حی و اشخاص خلط ایجاد میکنند در حالیکه هیچ عالمی بدان معتقد نیست و در این راستا گرفتار مرض بزرگنمایی اشخاص میشوند یعنی اصول را در اشخاص مشاهده میکنند در حالیکه اشخاص هرچند هم بزرگ باشند، معصوم نیستند زیرا آنها بشر هستند و در اجتهادهایشان ممکن است دچار صواب و خطا شوند.
هرکس در نصوص شرعی تامل کند خواهد فهمید که خلط وآمیختن بین اصول و اشخاص از بدترین بیماریهای فکری و عملی است. باید دانست که دنیای افکارهمان دنیای پیام است و چنانکه افکار از بین رفت و اشخاص بزرگ شدند پیام نیز ازبین میرود به همین دلیل گذشتگان گفتهاند که عقلهای کوچک بر سر اشخاص درگیر هستند و عقلهای متوسط بر سر اشیاء و عقلهای بزرگ بر سر افکار باهم درگیرند.
۶) اصرار وحساسیت بر عبادات و شعایر دینی همراه با کوچک شمردن امور دنیا و پیشرفت در آن، تاجاییکه از دنیا به عنوان فتنه یاد میکنند و اینکه دین ضد دنیاست و هرکس برای دین کار کند برای دنیا کار نمیکند و بر عکس.
در بحث از سلامت روانی و تفسیرهای آن گفته شده که غرق شدن در عبادات و مستحبات و فراموش کردن جامعه و مسئولیتها بیانگر یکی از ترفندهای روانی به نام «جبران» است و این یک ترفند دفاعی ناخودآگاه است که انسان به آن پناه میبرد و هنگامی که احساس عجز و ناتوانی کرد در صدد جبران آن برمیآید خواه این ضعف جسمی باشد و خواه روانی. جبران تلاشی ناخودآگاه است که هدف آن رسیدن به سطحی است که مطلوب انسان است یا آنچه که براو تحمیل شده یاشاید بخاطر تحکیم جایگاه خود در جامعه باشد.
۷) تعطیل عقل بخاطر وحی، زیرا عقل و وحی را رقیب همدیگر میدانند و معتقدند که اجتهاد همراه با نص وجود دارد ولی باید اجتهاد در خدمت نص باشد.
دراینجاست که جمود شکل میگیرد و حلقههای آن کامل میشود. چنانچه قرآن نقش اساسی در فرهنگ اسلامی ما دارد پس باید مصدر اساسی در مفاهیم عقیدتی و شرعی و دنیوی ما باشد تاجاییکه در تمام مراحل فرهنگی و تمدنیمان از آن استفاده کنیم. وحی بصورتی جامع و کامل برای تمام ابعاد زندگی بشر آمده است وبه دنبال ایجاد واقعیتهای اجتماعی است که با دید او نسبت به وجود و انسان هماهنگ باشد. وحی تنها یک الگوی خاص برای این واقعیتها ارائه نمیدهد بلکه برداشتها و اهداف عمومی را ارائه میکند و از مردم میخواهد براساس آن و همراه آن زندگی کنند و با این دید نسبت به انسان که وی عاقل ومکلف است. انسان شرعا مکلف میشود که برداشتهای وحی را در زندگی واقعی بشری پیاده کند و بوسیلهی آن از حوزهی نظرو تئوری به حوزه عمل منتقل شود و آن ایجاد نمیشود مگر به واسطهی درک عمیق عقل از وحی و اینکه عقل درک و تحلیل صحیحی از واقعیت داشته باشد که در این صورت منجر به موفقیت عقل در تطبیق وحی برواقعیتها و اجرای درست آن میشود.
پس ناچاریم در صورتیکه قصد موفقیت داریم از فرهنگ قرآن برای مواجهه با همه جوانب مسائل فکری و پیچیدگیهای آن استفاده کنیم بصورتیکه قرآن در این امر معالجه، غریب نباشد. چنانچه قرآن در این عصر نازل میشد از ما میخواست که مسیر اجتهاد در فهم قرآن زنده و به روز باشد. درگیر شدن با مشکلات مردم و استخراج راهحلهای آن از سرچشمههای قرآن از وظایف مجددین امروز است.
بررسی و تجدید.... اولویت و وجوب
میتوان گفت تقریبا اجماعی درست شده مبنی براینکه حرکت سلفیت معاصر در یک بحران منهجی به سر میبرد واین بحران، این حرکت را در یک تنگنای تمدنی قرار داده است که متفکران بر وجود آن اتفاق نظر دارند ولی در علل ایجاد این بحران و راههای برون رفت ازآن با هم اختلاف دارند.
منصفانه است که بگوییم علمایی که از فکر سلفی خارج شدند پیشرفت کرده و از مجددین اسلام شدند. اما بطور کلی عقلیت این جریان، تواناییهای درخشان اولیه خود را از دست داده و از فهم سنتها و قانونهای کونی، تاریخی و اجتماعی عاجز شده است و درک نمیکند که دنیای پیرامون، دریایی مواج است که با حوادث متلاطم شده و سواحل سرزمینهای عرب و مسلمانان را با امواج کوه مانند میکوبد. آتش سوزان را حس نمیکند درحالیکه آن زبانه میکشد و پیرامون آن دشمنانی هستند که آتش را فوت میکنند تا تروخشک ما را باهم بسوزند. پس در مورد عقلیتی که از آتش و سوختن و غرق شدن پیرامون خود با خبر نیست چه بگوییم؟
سوالات معنادار و زیادی علمای امت را به چالش میکشاند:
• چگونه نیروهای فکری را برای ساخت بنیانها و زیر ساختها در پیشرفت جامعهی بشری بکارگیریم؟
• چگونه ممکن است شخصیت مسلمان از حالت شک وتردید و آشفتگی و سقوط نجات پیداکند؟
• آیا حرکت سلفیت در علاج این مشکلات کمک کرده؟ یا خودش نیز جزوی از مشکل شده است.
پاسخهای کارآمد در روزگار ما به این سوالات واجب بزرگی است و هرعملی که مارا دراین زمینه به کوتاهی وادارد عملی ناقص و غیر قابل قبول است.
پذیرفتن این فرهنگ قرآنی که دردرجهی اول انسان مسئول اشتباهاتش است (هرچند هم عذروبهانه بیاورد) انسان را ناگزیر میکند که با شهامت و صداقت تجدید نظرکند. هیچ شکی در این نیست که انسان با کسب معارف و علوم، عقلش ازدیاد و تهذیب پیدا میکند و با کسب تجارب و معاشرت بامردم، آگاهی و اطاعتش بیشتر میشود البته باید مداوم خود را محاسبه کند.
ابن خلدون در مقدمهاش اشاره میکند که «انسان بالقوه نفس ناطق دارد و با تجدید و تازه شدن علوم و ادراکات از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل میشود و صنایع همیشه از علوم وخصایصش به دست میآید و قانون علمی از آن ویژگی و خصوصیت به دست میآید به این دلیل آزمودگی و تجربه برای عقل مفید است و ویژگیهای صنعتی برای عقل مفید است. آموزش آداب معاشرت، رفت و آمد، انجام امور دینی و آداب و شرایطش همه قوانینی است که علوم را تنظیم میکند و عقل بواسطهآن زیاد میشود.
پس نباید تکیه بر مفاهیم قدیمی ما را از تجدیدنظر در مورد مسائل جدید بازدارد بلکه باید سینهمان را برای اجتهاد مداومی که هیچگاه درهایش بسته نمیشود بازکنیم و الان وقت آن است که خودمان را از تعصبات موروثی و قیدوبندهای تنگ نظرانهی مذهبی خلاص کنیم و به تعبیر استاد عمرعبیدحسنه در کتابش با عنوان «تجدید نظرهای درفکر، حرکت و دعوت»: تفکر اسلامی امروز پس از یک سفر طولانی در راه رسیدن به خودآگاهی و اعادهی عزت اسلام و وفاداری به پیامش، لازم است تجدید نظرهای بکند تا اشتباهاتش را دریابد و مسیرش را تصحیح کند و برنامهها و آگاهیهای برای حرکت امت ایجاد کند بطوریکه نهادهای آن برای بازسازی و مفاهیم ازدست رفته پیشرو باشد و تلاش کند آنرا در زندگی عملی کند بصورتیکه پیروی از آن ممکن باشد و خطابها، استدلالات و روشهای خودرا لحظه به لحظه بررسی کند و برنامههای مطالعه شده را به اجرا بگذارد و در مورد آن نظر سنجی کند و با شهامت خطاها و علل آنرا بپذیرد.
ما معتقدیم نقد وبررسی، شاخص سلامتی و دلیل جاودانی در توانایی امت بر تجدد و رأی صواب است. دردرجهی اول نقد و بررسی یک رویکرد قرآنی است که در همان گامهای اول دعوت، پیامبر (ص) را همراهی میکرد و باوجود اینکه پیامبر (ص) معصوم بود وبا وحی تایید میشد اما در مورد بعضی از اجتهاداتش درجایگاه نبوت، وحی براو نازل میشد و مورد سرزنش ونقد قرار میگرفت و آگاه میشد تا نمونهها و بینشهای معینی برای فهم وجود داشته باشد و دلیلی باشد بر اهمیت این رویکرد و ضرورت اجرای آن. برای رسیدن به یک درک حقیقی و درست و توانایی پیداکردن برای قیام و تغییرات اجتماعی و هدایت همهی فعالیتهای انسان مطابق با یک منهج ربانی باید از تجارب و اجتهادات اشتباه استفاده کرد.
بنابراین نقدوبررسی و نوسازی (تجدد) دو گردنبند نجات هستند و شکی نیست که حرکت تجددگرایانهی اسلامی همیشه کم سن بوده زیرا باوجود تلاشهای بسیار در دو قرن گذشته وحال توسط علمای اسلام و مفکران، هنوز نزد بسیاری از داعیان به بلوغ نرسیده است.
ابوهریره از پیامبر (ص) نقل میکند که فرمود: «خداوند در هرقرن یک مجدد را برای این امت میفرستد تا دینش را احیا کند»
بعد از ختم نبوت وکامل شدن دین با بعثت محمد (ص) تجدید این دین مشروع یکی از امور مهمی است که خداوند بوسیلهی علمای راسخ آنرا به انجام میرساند.
تجدید دو معنی مهم دارد:
اول: درک بهتر نصوص و تطبیق با واقعی که مناسب آن است یعنی ایجاد یک رابطهی خوب بین نص و واقعیت و عقد بین فقه گذشته و فقه واقع
دوم: قبولاندن جدید به مردم وشکستن قفلها. یعنی جدید در قلبها وارد میشود و قفلها را میشکند و بر عقلها وارد میشود و پرده هارا برمیدارد.
امروزه مجدد جزو تعداد بسیارکمی است که به ارائه اسلام به عنوان یک نظام فکری و اخلاقی شایسته برای همه مسلط است و خطاب او بالاترین درجات فکری و اجتماعی را دربردارد.
اگر جمود ورکود ما به حدی برسد که از حوادث بزرگ پیرامون خود غافل باشیم در اینصورت زمان تبدیل به قلوه سنگی از ماهها و سالها میشود و بزرگترین جهل آن است که این وضعیت را غفلت بنامیم به حقیقت آن نوعی از مرگ است که زندهها به آن دچار میشوند و آنها را به انتهای تاریکی منتقل میکند. زندگی فرصتی ابدی نیست برای کسب تجارب بلکه زندگی دارای مشکلاتی جدی، فراز و نشیب و ساعتهای وحشتناک است و هرکس آنرا جدی بگیرد پیروز میشود و هرکس در آن افراط کند هلاک میشود و مردم نیز با او هلاک میشوند.
نظرات