آسمان فرهنگ ایران سرشار از ستارگان پرفروغی است كه تاریخ این كشور همواره به آنها بالیده است. ستارگانی كه روشناییشان در طول تاریخ پر تلاطم این دیار، گاه تنها روزنه امید ساكنان این سرزمین بوده است. چه روزگاری كه جای جای ایران، زیرِ سُمِ ستورِ تازیان و یاغیان در نوردیده میشد، نفسها در سینهها حبس و بغضها در گلو گره میخورد و جانها به لب میرسید و تنها نظمی و نثری كه برآمده از فِكرتی و حِكمتی باشد، میتوانست بذرِ امیدی را در این بیابان پر از یأس بكارد و ملتی را از بركات آن احیا كند و زندگی بخشد. باری حافظ یكی از درخشندهترین ستارگان این آسمان است كه در طول چندین قرن همواره در سپهرِ این سرزمین، نورافشانی كرده و ظلمتها را روشنایی، تلخیها را شیرینی، یأسها را امید، زجرها را نوید، زخمها را مرهم، بیتابیها را صبر و بیقراریها را قرار و آرام بخشیده است.
حافظ؛ قلّهنشین رشته پرشكوه ادبِ پارسی
هرچند لسانالغیب در قلههای كوهستانِ پر از غرور شعر و ادب پارسی قرار دارد اما این مهم - به تعبیر دكتر عبدالكریم سروش- نباید ما را بفریبد تا شأنِ حِكمی و فلسفی او را نادیده بیانگاریم. گرچه این ویژگی ذوابعاد بودن، در میان كثیری از سرآمدانِ ادبِ ما مرسوم و مشهود است و خیلِ وسیعی از بزرگان و مفاخر فرهنگی ما - علی قدر مراتبِهِم - را شامل میشود اما حافظ، بیتردید یكی از سرآمدترین آنها است و از جمله قلّهنشینانِ این رشتهكوهِ پرشكوه است.
در تاریخ فرهنگ ایران، میتوان شخصیتهای متعدد و البته برجستهای را نام برد كه هرچند ما آنها را به عنوان «شاعر» میشناسیمشان اما چون نیك بنگریم خواهیم دید كه آنها در واقع حُكما و اندیشمندانی بودهاند كه حكمتشان را در قالب اشعار، تنظیم و تدوین میكردهاند. در واقع آنها اندیشهها و تعالیم خود را با ذوق ادبی و ذائقه هنریشان در میآمیختند و محصولی ذوابعاد عرضه میكردند و به قول شیخ اجل: «به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته». (سعدی، بوستان، باب اول، بیت 927)
هرچند ارزش هنر، قائم به خود است و فینفسه مقولهای ارزشمند محسوب میشود اما بودهاند بزرگانی كه توانستهاند آن را در راستای بیانِ رساتر و شیواترِ افكار و آرای حكیمانهشان به كار گیرند. در میان هنرهای مختلف، شعر از متعالیترین فنونی است كه توانسته این رسالت را به عالیترین شكل محقق كند و بسیاری از دوّاوین و آثار شعرای ما شاهدی است بر این مدعا.
بنابراین گزاف نیست اگر ادعا كنیم شعرایی نظیر حافظ، سعدی، مولانا، عطار، فردوسی، خیام، نظامی گنجوی و... برای بیانِ حكمتِ خویش، از این هنرِ متعالی بهره فراوان جستهاند و آن دُرّ را در رحِمِ این صدف میگذاشتند و آن «نِگینِ سُلیمان» را بر این خاتم مینشاندند و آن شیر را با این شِكر در میآمیختند و آن شهد را با این شیره میچشاندند و «عراق و فارس» را به «شعر خوش» میگرفتند؛ «عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ / بیا كه نوبتِ بغداد و وقتِ تبریزست». (حافظ، غزل 39، بیت هفتم)
اما شعر نه فقط در جهان گذشته از اهمیتِ حِكمی و فلسفی برخوردار بوده بلكه حتی در جهان جدید نیز در نزد نیكنظرانِ صاحبخرد، كموبیش میتوان چنین ارج و منزلتی را مشاهده كرد؛ این گوهر نه تنها در چشم حكیمانِ شرق میدرخشیده بلكه چشمِ بزرگترین فلاسفه مغربزمین نیز گاه مسحورِ تلالو این هنر و اوج اعتلایش میشده تا جایی كه بزرگترین ذهنهای فلسفی را به ظرفیتِ بینظیر و شگفتآمیزش معطوف و مشغول میكرده است. لذا هستند فیلسوفانی كه به شعر با چشمی فلسفی مینگرند و شأنِ فكری و منزلتِ فلسفی آن را قدر میدانند و بر صدر مینشانند.
شاعر؛ مفسری میانِ خدایان و انسان
چنانكه مارتین هایدگر (۱976 – ۱889)، شعر را نمودِ شُهود در «جهان وجود شناسانه»ای میدانست كه تنها برای لحظاتی میتوان یافت و دقایقی امكان گشایش پنجرههای آن برای انسان مهیا میشود؛ «لحظاتی كه زود گذرند، چیزی را روشن نمیكنند و درك نمیشوند؛ همچون مُكاشفه و اِشراقی آنی. شعر، نمودِ آن لحظات اشراق و مكاشفه است. شعر، غرق شدن در این چشمه جوشان است».
آری به زعم هایدگر «شاعر، پیامآور است؛ مفسری بین خدایان و انسان» و این پیامآوری شاید نیازمند شجاعت و جسارتی پیامبرگونه بوده باشد و به همین جهت معتقد بود: «آنان كه جسورترند، شاعرترند»!
البته طبیعتا این قاعده شامل اشعارِ كممایه و دونپایه نمیشود و از نگاه فلاسفهای چنان، اشعاری چنین، اساسا «شعر» تلقی نمیشود بلكه صرفا تقلیدی است از آن! این مساله آنقدر اهمیت داشته كه یكی از بزرگترین غولهای فلسفی جهان در رسالهای كه به مقوله شعر اختصاص داده است بر این تفكیك انگشت تاكید مینهد. چنانكه ارسطو (384 ـ 322 پ.م) در «بوطیقا» (فن شعر) چنین مینویسد: «به تبعِ تشخصِ شاعران، شعر دو مسیر متفاوت را در پیش گرفت. صاحبانِ طبع بلند، كردار نیك و نیك كرداران را در شعرشان باز میتابیدند، مادامی كه فرومایهگان، فرودستان را در شعرشان انعكاس میدادند و از رفتار آنها تقلید میكردند». (ارسطو، بوطیقا، ص46)
دینِ حافظ
به مناسبت فرارسیدن روز حافظ (بیستم مهر) درصدد آن شدیم كه در جستوجوی دینِ او برآییم. البته منظور از مفهومِ دین، در «دینِ حافظ»، لزوما آن آیین و مذهبی نیست كه حافظ رسما به پیروی از آن شناخته میشده است. چراكه اساسا این مساله، پرسش جدیدی نیست و از قرنها پیش تاكنون در این مورد، نوشتهها و مقالات متعددی منتشر شده است و عموم محققان و حافظشناسان معتقدند كه وی مسلمانی شافعیمذهب بوده است.
اما مسلمانی وی لزوما به این معنا نیست كه او دركی واحد با سایر همكیشانِ خویش نسبت به دین و به ویژه ادیانِ دیگر (غیر از اسلام) داشته است. چنانكه میدانیم در میان متدینان به ادیانِ مختلف بهطور عام - و مسلمانان بهطور خاص- نگاه لزوما مشتركی به «دین» وجود ندارد. مثلا در دین اسلام، دركی كه فقها از دین دارند دارای تفاوتی ماهوی با دركی است كه عرفا از آن دارند و نگاه فلاسفه به آن نیز با هر دو نگاه دیگر، تفاوتی ماهوی دارد.
برای دریافتِ درك حافظ از دین و نگاهش به سایر ادیان اما شاید بهترین راه مراجعه به دیوانِ او باشد. به نظر میرسد با نگاهی فلسفی به دیوان حافظ و البته تحلیلی از اوضاع فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زمانه او، میتوان تفسیری از غزلیاتش به دست داد كه شاید تا حدی ما را به دركی كه خواجه از مقوله «دین» داشته است نزدیك كند.
ادعای راقم این سطور آن است كه كلامِ خواجه، به برداشتی مبتنی بر كثرتگرایی دینی راه میدهد؛ دركی پلورالیستیك (كثرتگرایانه) كه نه تنها ناظر به تحملِ دیگری با دینی دیگر است بلكه در آن دیگری و دینش، بصیرتها و حقایقی را مییابد كه به تلمیح یا تصریح، زبان به ستایشش میگشاید.
چرا پلورالیسم؟
حال شاید این سوال به ذهن متبادر شود كه اساسا چرا لازم است ما تفسیر و خوانشی كثرتگرایانه از حافظ داشته باشیم؟ به بیان دیگر چه ضرورتی موجب شد كه موضوع این تحقیقِ ناظر به دیوانِ حافظ، تكثرگرایی دینی باشد؟ و چه اصراری وجود دارد كه كثرتگرایی دینی را میتوان از لابهلای ابیات و اشعارِ حافظ بیرون كشید؟
آنچه در پاسخ به سوال فوق میتوان گفت شاید بیش از هر چیز دیگری اقتضائات زمانه و مسائل مبتلابِهِ دورانِ ما باشد؛ در جهانی كه از هر گوشه آن، بانگ تنافر و فریاد تخاصم بلند است و از آسمانش سنگ فتنه میبارد و از خاكش تخم كینه میروید و در هوایش بادِ قهر میوزد، آشنایی با فرهنگِ مدارا، تحمُلّ دیگری و رواداری با مخالف از نان شب واجبتر است و از آبِ شُرب، حیاتیتر!
از آنجا كه در این دهكده جهانی خشونتهای دینی، بهرغم رشد مدرنیته و نزدیكتر شدن ناگزیرِ فرهنگهای مختلف به یكدیگر، نه تنها روندی كاهشی نداشته بلكه در مقاطعی و مواردی شدّت و حدّتِ بیشتری یافته است، شاید راهكار مهار این آتش ویرانكننده را بتوان در آموزههای پلورالیستیك در فرهنگهای گوناگون دانست. آموزههایی كه به پیروان ادیان مختلف یاد میدهد كه «حقیقت»، فربهتر از آن است كه صرفا به صید دینی از ادیان افتاده باشد چنانكه دیگران را از آن مطلقا بهرهای نباشد. برای ارایه این آموزه به پیروانِ ادیانِ مختلف، چه كاری مهمتر از اینكه آموزههای پلورالیستیك در هر جامعهای با همان زبانی ترویج شود كه افراد آن جامعه با آن مانوسترند؟ به بیان دیگر زهرِ انحصارگرایی (exclusivism) دیگری سوز، تنها با پادزهر آموزههای كثرتگرایانه علاجپذیر است. اما برای این نیل به این مهم، صِرفِ پرداختن به مبانی و مبادی نظریات فلسفی و آموزههای كاربردی آن كافی نیست. بلكه به نظر میرسد وقتی ردّ یافتههای فكری- فلسفی بشرِ عصرِ جدید، در سنّتها و فرهنگهای پذیرفتهشده ملتهای گوناگون و مذاهبِ مختلف نشان داده شود، حتما میتواند توفیقِ بهتری كسب كند تا به بیان آموزههای فلسفی صرف بسنده شود.
چرا حافظ؟
اما اینكه چرا در میانِ چهرههای سترگ فرهنگی ما، حافظ برای این پژوهش انتخاب شده است - فارغ از علقه و علاقه نگارنده به این شخصیتِ ویژه و ذوابعاد تاریخِ فرهنگِ كشورمان - نكات ذیل قابل توجه است.
1- نفس اینكه ما بتوانیم ریشههای برخی نظریههای جدید در فلسفه را در آرای قدمای خود بیابیم، منشأ خیر است. این مهم از سویی میتواند آشنایی بیشتری برای ما با بزرگان فكری سرزمین خودمان به وجود آورد؛ در واقع نگاه كردن به گذشته از افق امروز، ما را به درك بهتر و كارآمدتری از بزرگان فرهنگیمان، رهنمون خواهد كرد. این مساله از آن جهت مهم است كه امتزاجِ افقها، ما را در جهت فهم بهترِ آرای مفاخرمان یاری میدهد و افكار و اندیشههای آنان را میتواند به منبعی الهامبخش در مواجهه با بلایا و آفات، فكری - فرهنگی زمانهمان تبدیل كند. 2- از سوی دیگر - چنانكه اشاره شد - یافتن روزنههایی از افكار جدید و تئوریهای كارآمد اما نوینِ فلسفی در آرای پیشینیان و نشان دادن و نمایاندنِ آن به جامعه امروزیمان، میتواند در پذیرش افكار جدید ما را یاری و در متن و بطنِ جامعهمان، مقاومت كمتری ایجاد كند و در این میان حافظ از جمله شخصیتهای موجهی است كه از اقبال بیبدیلی در جامعه و فرهنگ ایرانی برخوردار بوده و هست؛ اقبالی كه برای انتقال برخی اندیشههای كاربردی و مفید از لابهلای آموزهها و تعالیم او میتوان بهرههای فراوان برد. در عظمتِ جایگاهِ استثنایی حافظ همین بس كه بهاءالدین خرمشاهی نویسنده و حافظ پژوهِ معاصر در وصف او مینویسد: «حافظ، حافظه قومی ماست و میراثبر خاطره ازلی و آرزوهای ابدی ماست». (خرمشاهی، حافظ حافظه ماست، ص132)
نسبت جامعه ما با حافظ
البته نسبت جامعه ما با حافظ، تنها در نسبتی جمعی و قومی خلاصه نمیشود. بلكه ما در این رابطه، گویی شاهد ارتباطی میان فردی و در عین حال منحصربه فرد میانِ تك تك ایرانیانی هستیم كه با حافظ، آشنایی ولو اندك دارند؛ این آشنایی البته هرچه عمیقتر باشد، آن نسبت البته متعالیتر و نابتر خواهد بود. چنانكه داریوش شایگان فیلسوف معاصر كشورمان معتقد بود: «هر فرد ایرانی رابطهای شخصی با حافظ دارد. اینكه آن فرد فرهیخته است یا عامی، یا عارف است و رند (به تعبیر حافظ در وصفِ خود) چندان اهمیتی ندارد. هر ایرانی بخشی از خویش را در حافظ مییابد و با او زوایای نامكشوفی از خاطرهاش را كشف میكند، یعنی یادِ روحنواز و عطرآمیزِ باغی در دل كه تنها باغبانش اوست ... به سبب همین همدلی است كه مزار شاعر زیارتگاه جملگی ایرانیان است؛ همه به آنجا میروند تا حضور او را دستكم بخشی از آن را بازیابند. از كاسب و كارمند گرفته تا روشنفكر و شاعر و تا گدای ژندهپوش، همه به آنجا میروند تا خویشتن را بازیابند و پیام شاعر را در سویدای دل بشنوند». (شایگان، پنج اقلیم حضور، ص114)
آری كمتر ایرانی صاحب فكر و نظری را میتوان یافت كه سِرّی از حافظ در سرش نباشد. امثال احمد كسروی (1324 – 1269 ه.ش) اسثنائاتیاند كه چندان با حافظ و اشعارش بر سرِ مهر نبودند و حكم به نابودی دیوانش میدادند: «این دیوان، با آن شعرهای شیوایش و با آن بدآموزیهای فریبندهاش، خونها را از جوش میاندازد، سُهِشها = [احساسها] را بیكاره میگرداند، نومیدی و بیپروایی بِه زِندگانی و خوشگذرانی و بیدردی را میپروراند، در یك كلمه باید گفت غیرت و آزرم را میكشد». و نهایتا هم راهِ درمان را تشخیص و نسخه خود را تجویز میكند كه: «تا میتوان باید به نابودی این دیوان كوشید»! (كسروی، حافظ چه میگوید؟ ص5)
اما ناگفته پیدا است كه امثال كسروی از این نظر در اقلیتی محض قرار داشتهاند و از قضا وجود چنین استثنائاتی، در واقع موید آن قاعده است؛ قاعدهای كه متبین جایگاه بیبدیل حافظ در طول تاریخ بعد از او در فرهنگ ایرانی است.
بنابراین از معدود نویسندگانی چون كسروی كه بگذریم حافظ اما نزد عموم اندیشمندان ما جایگاهی رفیع و بیبدیل دارد. جایگاهی كه پیشتر از قول داریوش شایگان فیلسوف سكولار و معاصر كشورمان به آن اشاره كردیم. اما حافظ نه فقط بین سكولارها بلكه در میام متدینان با گرایشات مختلف - از فقیهان گرفته تا روشنفكران، از فیلسوفان تا عرفا و از سنّیها تا شیعیان- شخصیتی موجه، محترم و مهم تلقی میشود.
از روشنفكری چون علی شریعتی گرفته تا فقیهی مانند مرتضی مطهری كه حتی كتابی تحت عنوان «تماشاگه راز» - بعدها با عنوان «عرفان حافظ» بازنشر یافت - از او درباره حافظ منتشر شد.
شریعتی كه در شِكوِه و شكایت خود به یادِ حافظ میافتاد و در نخستین صفحه «گفتوگوهای تنهایی»اش به نقل از او مینویسد: «مرا به كارِ جهان هرگز التفات نبود» (شریعتی، جلد33، ص3) و مطهری نیز با وجود اذعان بر اینكه حافظ حتما هنرمندی بالامرتبه بوده اما در عین حال تاكید میكند كه نمیتوان و نباید او را صرفا یك شاعر دانست. او با بیان وجوه فكری و اندیشهای شعر حافظ به نقل روایتی از پیامبر میپردازد كه شعر حافظ را از مصادیق آن میشمرد: «إن مِن الشِّعرِ حكمهً؛ [همانا برخی از اشعار، حكمتند]» (مطهری، عرفان حافظ، صص29و30) و از آن مهمتر اینكه مطهری با لسانی نسبتا تاییدآمیز، بر این مهم تاكید میكند كه عدهای دیوان حافظ را «سومِ قرآن و صحیفه سجادیه» میدانند. (همان، صص33)
حافظ نه تنها در میان متفكران ایرانی و فارسیزبان بلكه حتی در میان ادیبان و صاحب فكران سایر ملل نیز چهرهای شناختهشده و محبوب محسوب میشود. چنانكه در چشم یوهان ولفگانگ فون گوته (۱832 - ۱749)، گویی به منزله قدّیسی تمامعیار ظاهر شده بود و خطابِ به او میسرود؛ «آنچه همه در طلبش هستند بر تو پوشیده نیست / و از آن پرده گشودهای / آری، اشتیاق، همه از خاكنشینان تا شاهان را به بندِ سختِ خویش میكشد». (گوته، دیوان شرقی، غربی، صص46و47) هم او است كه متكلّمان را از درك سخن حافظ عاجز میداند: «حافظِ قدسی / تو را لسانالغیب خوانند / گرچه متكلّمانِ نااهل از درك ارزش كلامت عاجزند». (همان، ص45)
و در نهایت گوته حتی لقب «حافظ» كه به خواجه اختصاص یافته را سراسر در راز و رمز میداند و طائر فكر و پرنده خیالش را به پرواز در میآورد و در كمال اشتیاق و منتهای عجز درصدد كشف این راز برمیآید و خطاب به او میگوید: «ای محمد شمسالدین، بگو / از برای چه ملت والایت تو را حافظ نامیدهاند؟» (همان، ص39)
ویژگی ممتازِ حافظ
این عُلقِه و علاقه توام با خُضوعِ بینظیر در میان متفكرانِ مختلف با عقاید، ادیان، مذاهب، قومیتها و ملیتهای گوناگون نسبت به شخصیتی چون حافظ، از مهمترین نشانههای شخصیت پلورالیستیك و كثرتگرایانه خواجه است. شخصیتی كه ابعاد فرهنگی او آنقدر وسیع است كه به هیچ حد و حصری، محدود و محصور نمیشود. نه قومیت، نه ملیت، نه دین و نه مذهبی نیست كه مانع از تشعشعات انوارِ كلام او باشد و بر همین اساس است كه هركسی با هر دین و آیین و مرام و مسلكی، وقتی دیوان حافظ را بگشاید، میتواند متناسب با حال و احوال خود چیزی بیابد و از این سفره معنوی اما رنگارنگِ او لقمهای بگیرد. شخصیتهایی كه به نام آنها اشاره شد، هر كدام با دیگری تفاوتها و گاه به لحاظ باورهای عقیدتی، دینی، مذهبی، فلسفی، كلامی و سیاسی گاه اختلافات عمیق و دیرینهای داشتهاند اما همه آنها - و بسیار بیش از آنچه در این مختصر آمد- به حافظ كه میرسند وضعیتی نسبتا مشابه دارند؛ وضعیتی كه سرشار از تعلّق و تعشّق است.
این ویژگی ممتاز و منحصر به فردِ حافظ است كه در میان سایر بزرگانِ فرهنگی ما، او را به شخصیتی استثنایی و ویژه تبدیل كرده است. بر همین اساس خوانشهای جدید و ناظر به مسائل مبتلابه جامعه و جهانِ ما از حافظ، از اهمیت بیبدیلی برخوردار است.
نگارنده در كتابی با عنوان «دینِ حافظ» (محمودآبادی، دینِ حافظ، نشر نگاه معاصر، چاپ1401) سعی كرده نشان دهد كه حافظ چه درك و دریافتی از مقولاتی چون انسان، خدا، جهان، معنویت و از همه مهمتر «دین» داشته است كه در میانِ شیفتگانِ او از هر قوم و تبار و كیش و آیینی را در سراسرِ جهان و طول تاریخ میتوان یافت؟ آری رازِ وسعت محبوبیتِ حافظ را - بیش و پیش از طبعِ بلندِ هنریاش- باید در وسعتِ فكری او جست كه این اثر تلاشی برای واكاوی همین ویژگی او است.
فهرست منابع
1- سعدی، مصلحبن عبدالله، بوستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، چاپ دوازدهم، اسفند1396.
2- خرمشاهی، بهاءالدین و جاوید، هاشم، دیوان حافظ، انتشارات فرزان روز، چاپ سوم؛ 1396.
3- ارسطو، شاعری (بوطیقا)، ترجمه رضا شیرمرز، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1397.
4- خرمشاهی، بهاءالدین، حافظ حافظه ما است، نشر قطره، چاپ سوم: 1385.
5- شایگان، داریوش، پنج اقلیم حضور، نشر فرهنگ معاصر، چاپ دهم؛ 1397.
6- كسروی، احمد، حافظ چه میگوید؟، چاپ اول؛ 1321.
7- شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج33، بخش دوم، 1390.
8- مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، انتشارات صدرا، 1383.
9- فون گوته، یوهان ولفگانگ، دیوان غربی - شرقی، ترجمه سعید پیرمرادی، نشر چشمه، چاپ اول؛ 1399.
10- محمودآبادی، عظیم، دین حافظ، نشر نگاه معاصر، چاپ اول؛ 1401.
نظرات