چکیده
عشق از نگاه عرفا معنايي بس عميق و وسيع دارد و به نوعی میتوان گفت که اغلب مبانی افکار و اندیشههای آنان بر عشق استوار است. همزمان با آغاز ادبیات سرشار از شور و حال عرفانی نیز عشق و نقش اساسی آن در تعالی زندگی انسان مورد توجّه قرار گرفت. «سنایی» پیشقراول این رویکرد در ادب عرفانی بود و سپس مولانا آن را به اوج رساند. از نگاه عرفانی مولانا و همفکرانش، عشق واقعی آن است که عاشق را متوجّه معشوق الهی بکند، این عشق، جوهر و مایهی هستی است و بر تمام پدیدههای عالم برتری دارد. قدم نهادن در این وادی نیز باعث سیر کمال روحی انسان میشود. از اینرو، تلاش برای رسیدن به کمال روحی باعث هدفمندی و معناداری زندگی میشود. نوشتار حاضر نیز با رویکردی توصیفی و تحلیلی و با استناد به سرودههای مولانا نقش عشق در معناداری زندگی را نشان میدهد.
کلیدواژهها: معناداری زندگی، عرفان، عشق، مولانا.
مقدّمه
عشق، اساس زندگی و بقا و موجودیّت عالم است؛ زیرا تمام حرکات و سکنات و جوش و خروش جهانیان بر اساس محبّت، علاقه و عشق است. «عشق در معنی لغوی به معنای محبّت و دلبستگی فراوان است و برگرفته شده از گیاهی به نام عشقه است، این گیاه اگر بر گیاه یا درختی بروید آن را خشک میکند و خودش تغییری نمیکند»(دهخدا، ١٣٧٥: ذیل واژه). ولیکن از نگاه عارفان، عشق یک واقعیّت اساسی است که به آسانی نمیشود آن را تعریف و تفسیر نمود.
غزالی در تعریف عشق آورده است: «هر گاه محبّت و دوستی در انسان یا حیوان قوّت یافت و شدّت گرفت عشق نامیده میشود.»(به نقل از: حلبی، ١٣٩٤: ٢٠٧). از نگاه صوفیان و عارفان نیز اینگونه تعریف شده است: «صوفیان و عارفان عشق را صفت حق و لطیفهی انسانیّت و میزان سلامت عقل و حسّ وسیلهی تهذیب اخلاق و پیرایش درون شمردهاند و اگر برخی اوقات از آن به جنون تعبیر کردهاند، مقصودشان جدایی و دوری از حالات ظاهری و اعراضی از مردمان و توجّه به خدا بوده است»(همان: ٢٠٨).
نسفی گوید: «وجود افلاک و حرکات آنها به واسطهی عشق و محبّت است. سلطان عشق خواست که خیمه به صحرا زند، در خزائن بگشود، گنج عشق بر عالم پاشید، ورنه عالم با بود و نبود خود آرمیده بود و در خلوتخانهی شهود آسوده: كَانَ اللَّهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٌ »(نسفي، ١٣٧٧: ١٦١).
افزون بر این، محیالدین ابنعربی در معنای عرفانی عشق میگوید: «هوا(خواست) در نظر ما عبارت است از افتادن حبّ در قلب محبّ در ابتدای کار است، نه غیر آن. پس اگر چیزی غیر از حبّ در آن نباشد و آن هوا خالص و مصفّا گردد، آن را «حبّ» نامند و اگر در قلب ثابت شد و استقرار یابد، آن را «ودّ» نامند ولی اگر قلب و تمام اعضاء و جوارح آدمی را به خود پیچد و چیزی جز تعلّق قلب به آن هوا باقی نماند، آن را «عشق» نامند.»(ابن عربی ١٣٩٢: ١٤).
امّا در مورد اقسام و مرز و میزان عشق اختلاق نظرهای فراوانی وجود دارد. برخی گفتهاند مقصود عشق معنوی است یعنی به شدّت دوست داشتن امور معنوی مانند کسب علم، ایثار، فداکاری و در مراتب بالاتر عشق به خداوند و پیامبران و آدمیان بزرگ و برگزیدگان. گروه دیگری عشق را تنها منحصر به معنویات نمیدانند و آن را مخصوص محسوسات میپندار و معتقد هستند که عشق به زیباییهای همانند زیبایی طبیعت و حتّی ظاهر زیبا هماند پلی در راه رسیدن به عشق معنوی است.
عشق و معناداری زندگی از نگاه مولوی
بر اساس تعاریف و دیدگاههای عرفانی که در مورد عشق ذکر شد، در صورتی که عشق در جذبهی کمال و جمال مطلق واقع شود، آن دلدادگی و آن جذبهی عشق، حقیقی است. اگر هم غیر از این باشد و دلدادگی در راستای وابستگی به مناظر و مظاهر هستی باشد، عشقی نفسانی و غریزی میشود و همزمان با وصال محبوب و خاموش شدن غریزه از بین میرود.
شاخصترین عشقی که مولانا در سرودههایش بدان پرداخته و آن را مورد توجّه قرار داده است؛ عشق آدمی به خداوند است، عشقی حقیقی و روحانی که همواره انسان و حقیقت انسان با آن همراهی دارد.؛ زیرا از نگاه وی انسان، دلداده و عاشق الله تعالی است و همیشه در پی آن است که همراه وی شود. شورها و هیجانات شگفت در غزلیات شمس و مثنوی ناشی از این رویکرد است. مولوی در ابیات زیر نشان میدهد که جوهر اصلی وجود، عشق است و هفتاد و دو ملت با راههای مختلف، در شور و هیجان عشق الهی هستند.
با دوعلم عشق را بیگانگی است واندرآن هفتاد و دو دیوانگی ست
سخت پنهان است و پیدا حیرتش جان سلطانان جان در حسرتش
پس چه باشد عشق؟ دریایی عدم در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد زین دوپرده عاشقی مکتوم شد
(دفترسوم: ٢٢٦٠-٢٢٦٣)
تلاش مولانا در سرودههای عاشقانه این است که حبّ و دوست داشتن را به خداوند مهربان، انسانهای دیگر و طبیعت عمق ببخشد و گسترش بدهد و آنها را به جانب یک زندگی عاشقانه هدایت کند البتّه در پایان، تنها عشق به خداوند را ترجیح میدهد. در نگاه وی، عشق مجازی هم زمانی مطلوب است و معنا پیدا میکند که معارجی برای رسیدن به عشق الهی باشد. در حقیقت عشق به خداوند و یادکرد عاشقانهی وی، آدمی را به فطرت الهی خویش نزدیک میسازد و او را از عذاب وابستگیها و تعلّقات دنیوی رهایی میبخشد. دست پیدا کردن به آرامش و اطمینان قلبی در زندگی محصول این رویکرد است. دقّت در زندگی انسانهای عارفی که قلب خویش را جایگاه عشق الهی و معبود حقیقی کردهاند، شاهدی بر این مدّعاست؛ آرامش و لذّتی که ایشان به واسطهی عشق الهی به دست آوردهاند، کسانی که طالب زندگی دنیوی بودهاند، هیچگاه بدان دست پیدا نکردهاند. این مسأله که تنها حق تعالی را باید پرستید و او را باید دوست داشت، در کلام مولانا به این صورت بیان شده:
عشق آن زنده گزین، کو باقی است ازشراب جان فزایت سافی است
عشق آن بگزین که جمله انبیاء یافتند از عشق او کار و کیا
هین رها کن عشقهای صورتی عشق بر صورت نه بر روی ستی
بر امید زندهای کن اجتهاد کو نگردد بعد روزی دو جماد
عشق از اوصاف خدای بینیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز
(دفتر اول:١٢٩-١٣٣)
مولانا بر این باور است که انسان به عنوان موجودی اجتماعی آفریده شده تا از پرتو زندگی به سعادت برسد، سعادت و خوشبختی وی نیز از نگاه عرفانی وصال به خداوند است، بر همین اساس زندگی برای هر انسانی معنا و مفهوم دارد و در غیر این صورت انسان نیز معنایی پیدا نمیکند، برای انسان عارف نیز وصال به معشوق حقیقی مورد نظر است.
حال سؤال اینجاست که عشق به تعلّقات مادّی و ماسوی الله از نگاه عرفانی چگونه است؟ در جواب باید اشاره کرد که مولوی هستی را عین ربط و تعلّق به پروردگار و معشوق حقیقی میپندارد، طبعیتاً اثر و مخلوق وی را نیز دوست میدارد، امّا به کسانی که در جنبهی نفسانی پدیدههای هستی غرق هستند و از وجود پروردگار غافل و بیخبراند، هشدار میدهد که مبادا حبّ امور دنیوی مانعی برای رسیدن به معشوق حقیقی گردد، مگر اینکه محبّت «ماسوی الله» مجاز، معبر و پلی در راستای به عشق الهی باشد:
عاشق صنع خدا بافر بود عاشق مصنوع او کافر بود
(دفترسوم: ٤٩١)
با توجّه به حکایتهای مثنوی و غزلیات شمس، مشخّص میشود که عشق یکی از اوصاف پروردگار است و ابتدا و انتهای آن نیز خداوند است، از اینروی، هر گرايشي كه از عشق برخوردار باشد عاقبت به پيوستن به خداوند منتهي مي گردد، گرچه در ظاهر عشق به صورت باشد و به نظر مولانا اگر از تعلّق به صورت شروع ميشود بدان سبب است كه حق ميخواهد جان عاشق، مرحلهی كودكي خود را طي كند و با شمشير چوبين عشق، كارآزموده گردد، آنگاه به آوردگاه عشق حقيقي پاي نهد. بنابراين از نظر مولوي عشقهاي مجازي ميتواند همانند معبري باشد كه از آن به عشق حقيقي ميرسند، به شرط آنكه از سه ويژگي برخوردار باشد نخست آنكه از جانب حق باشد و ديگر آنكه گوهر صداقت در آن وجود داشته باشد و آن گريختن از بند هستي است و سوم آنكه از عنصر حرص و هوي تهي باشد و به نور الهي آميخته. اگر ويژگيهاي فوق در عشقها و دلبستگيهاي صوري يافت نشود، به نظر مولانا هرچه باشد جان كندني بيش نخواهد بود.
عاشقی گر زین سرو گر زان سراست عاقبت ما را بدان شه رهبرست
هر که را جامه ز عشقی چاک شد اوزحرص و عیب کلی پاک شد
چند بازی عشق با نقش سبو بگذر از نقش سبو و آب جو
بر صورهای قدح بگذر مایست باده درجام است لیکن جام نیست
ای بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بر الله زد
عشق او پیداست و معشوقش نهان یار بیرون فتنه او در جهان
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
(دفتراول: ٩٩-١٠٦)
مشاهده شد که در ابیات فوق، هر نوع عشق و محبّتی ممدوح و مؤثّر و باارزش دانسته شده و عشقهای این جهانی و صوری نیز بعنوان معبر مطرح گشته، البته به شرط آنکه در حدّ عشق صوری متوقّف نشود، چون اگر اینگونه باشد و در حدّ عشق صوری متوقّف شود، باعث رسوایی و ننگ میگردد چرا که با زوال صفت یا آثار ظاهری معشوق، محبّت از بین میرود، چنانکه مولانا فرماید:
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
(دفتراول: ١٢١)
حال در از صحبت از معنای زندگی باید ببینیم مراد هر کس چیست. پاسخ انسانها به این سؤال متفاوت و وابسته به شخصیت درونی و نحوهی تعلیم و تربیت آنها است. بزرگان و عرفا اعتقاد دارند هرکسی میتواند برای زندگی بر اساس ارزشگذاریهایش معنای متفاوتی قائل شود. مولوی بر این باور است که بعضی از چیزهایی که ما ارزش میدانیم و به خاطر آن زندگی میکنیم زوالپذیر بوده و از بین میروند، پس بهتر است به دنبال ارزشهای ماندگارتر برویم که بتوانیم همیشه به آنها دلگرم باشیم. درست است که امور مادّی و مال و جاه و جلال برای بعضی ارزش و دلگرمی و معنا است، امّا عاقبت مانند سرابی از بین میرود. مولانا در این خصوص میگوید: «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود». نوع نگاه انسانها به زندگی مشخّص میکند که کدام یک از ارزشها را به عنوان معنای زندگی برای خود انتخاب میکنند. در نگاهی کلّی به اشعار مولانا با محوریّت عشق، میبینیم که انسانهای عاشق در رسیدن به یک هدف و مطلوب در حال رنج کشیدن هستند. یعنی هر کدام از اینها درگیر مفهومی به نام «معنا» هستند. از قدیم همیشه این سؤال وجود داشته که چرا انسانهای عاشق، رنجهای عشق را تحمّل کرده و صبوری میکنند؟ در جواب باید گفت که این افراد مهربانی و شفقت و زیستن با دیگران را دوست دارند و ارزش زندگی را «دگردوستی» میدانند. نتیجه و پیامد این دگردوستی در نظر مولانا بیانگر معنای اصلی زندگی است و ارزش و معنای زندگی به این است که انسان خداوند را تجربه کرده با او دوستی کند و به نوعی همنشین خداوند شود.
توجّه مولانا به بعدهای مختلف انسان- در قرآن نیز به آن اشاره شده است- همواره مدّنظر مولانا بوده است. وی معتقد است که ما انسانهایی شگفتانگیز هستیم؛ از خاک شروع میشویم و تا افلاک ادامه مییابیم و تمام اینها با هم یک انسان را به وجود میآورد. در مرحلهی بالاتر برای تأمین نیازهای احساسات انسان باید به دیگران محبّت کند و عشق بورزد. بالاترین مرحلهی نیازها نیز، نیازهای روحی است و انسان به یک پناهگاه و اطمینان نیاز دارد. آنجا انسان خداوند را به عنوان تکیهگاه پیدا میکند. ابیات زیر بیانگر این مدّعاست. او عشق خاکی و مجازی را که یکی از بعدهای وجودی آدمی است، مورد توجّه قرار داده است و با ریزبینیهای خاصّ یک عارف آن را معبری برای رسیدن به عشق حقیقی میداند:
آنکه گه ناقص گهی کامل بود نیست محبوب خلیل آفل بود
عشق از اصواف خدای بینیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز
هین رها کن عشقهای صورتی عشق بر صورت نه بر روی ستی
بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم و اطلب اصلی که پیدا و مقیم
(دفتر دوم: ٢٨٠-٢٨٤)
مولانا، ذات و جوهر الهی آدمی و عشق و محبّت او را شریفتر از آن میداند که به جهان فانی و ظواهر متغیّر و صورتهای ناپایدار و گذرا تعلّق گیرد و با ابیات خاصّ خود روشن مینماید که آنچه نپاید دلبستگی را نشاید. وی بر این باور است که این عشق واقعی موجب پالایش روح انسان از تیرگیها و زنگها دنیای مادّی میشود و موجب وصال او به محبوب حقیقی میشود:
عشق آن شعله است کو چون برفروخت هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق براند در نگر زان پس که بعد لا چه ماند
ماند الا الله باقی جمله رفت شاد باش ای عشق شرکت سوزو زفت
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او زحرص و عیب کلی پاک شد
(دفتر چهارم، ٢٦٦-٢٦٩)
نتیجه
عشق از مضامین شاخص سرودههای مولانا است. در یک نگاه کلّی، مولانا عاشق و عارفی راستین است. این عارف عاشق و رهاشده از هر قید و بند، جهان هستی را هم تجلّی عشق میداند. تمام آن طوفانهای روحی و روانی و سیلابهای دهشتناک اشعارش از همین کشاکش برمیخیزد. شرح دردناک قوس نزول و شرح شورانگیز قوس صعود و سیر تکاملی انسان شرح همین دلدادگی است.
مشرب عرفانی مولانا جهتدهندهی به معنای زندگی است. وی به ارزشهای ماندگار توجّه دارد. ارزش ماندگار نیز در نظر او عشق به خداوند و وصال به محبوب حقیقی است. در مذهب عشق عرفانی وی، رهبر سالک به خداست. عاشق باید به دنبال عشق حقیقی باشد و به کمک شهبال عشق به سوی معشوق راستین پرواز کند. عشق، عاشق را با معشوق وی پیوند روحانی میدهد و چون عشق تعالیبخش است، مایهی کمال انسانی میشود. البتّه وی از بعد اجتماعی آدمی غافل نمیشود، او دلبستگی به عشق زمینی را در راستای رسیدن به عشق خداوند جایز میپندارد.. ولی در پایان، فانی شدن در راه معشوق واقعی را معنای راستین زندگی میداند؛ زیرا عشق حقیقی، روح و روان آدمی را تعلّقات مادّی پالایش میدهد
منابع
- ابن عربی، محیالدین(١٣٩٢). ترجمان الاشواق، تهران، جامی.
- حلبی، علی اضغر(١٣٩٤). شناخت عرفان و عارفان ایرانی، تهران: زوار.
- دهخدا، علیاکبر(١٣٧٥). فرهنگ لغت، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- مولوی، جلال الدین محمد بلخی(١٣٨٨). مثنوی، نسخهی نیکلسون، تهران: فردوسی
- نسفی، عزیزالدین(١٣٧٧). انسان کامل، به تصحیح ماریژان موله، تهران، طهوری، چاپ دوم.
نظرات