با مشاهدهي اعتقادات و استدلالات متكلّمان و خصوصاً معتزله در مييابيم كه اين مكاتب كاملاً متأثر از فلسفه، و عمدتاً فلسفهي يونان باستان و تا حدي نيز فلسفهي هند بودهاند. البته فلسفهي هند بيشتر بر صوفيان افراطيِ ما تأثيرگذار بوده است. لازم به ذكر است كه فرهنگ باستان ايران و عقايد انحرافي ادياني همچون يهوديت و نصرانيت، تأثيرات مخرّبي را خصوصاً در اعتقادات معتزليان نهادهاند.
اين مقاله در دو فصل تهيه شده است.در فصل اول با پديدهي اعتزال و اعتقادات و استدلالات آنان آشنا خواهيم شد و در فصل دوم به ياري خداوند رد اصول عقايد آنان را دنبال خواهيم كرد.
فصل اول: شناخت كلي معتزله
1ـ چگونگي پيدايش اعتزال[1]
در اوايل قرن دوم هجري در مسجد بصره واصل بن عطا از مكتب اعتقادي سلف منشعب گرديد و مكتب جديدي را بنيان نهاد و به دليل اين كه شيخ حسن بصري با جملهي «اِعْتَزَلَ عَنَّا، واصلُ» آن انشعاب را اعلان نمود، پيروان و طرفداران و رهبران اين مكتب كلامي را «معتزله» ناميدند؛ معتزله به معناي گوشهگيري و كنارهگيري ميباشد و حاصل اصلي كنارهگيري واصل و معتقد شدن به «المنزل بين المنزلتين» ميباشد كه بعداً با اين اعتقاد آشنا خواهيم شد. البتّه لازم به ذكر است معتزليان خود را «اصحاب عدل» نام نهاده بودند.
2ـ مدارس معتزليان [2]
معتزليان تماماً وابسته به يكي از دو مدرسهي اعتزال در بصره و بغداد بودند. اين دو مدرسه و پيروانشان در مكتب اعتزال داراي بيش از 20 رهبر و پيرو ميباشد كه همهي ايشان بر اصول پنجگانه عقيدتي خود متفق القول ميباشند.
اعتقادات در مدرسه بصره غالباً به صورت تئوري مطرح ميشد؛ امّا در مدرسه بغداد اين اعتقادات به صورت عملي پيگيري ميشد تا جايي كه معتزليهاي بغداد تدريجاً به عوامل نفوذي در حكومت عباسيان تبديل شدند.
مدرسهي بغداد بيشتر تحت تأثير فلسفههاي هند، يونان و ايران باستان قرار داشت؛ زيرا بغداد مركز و پايتخت وسيع اسلام و محل تلاقي برخورد عقايد بود.
اسامي مكاتب معتزله
1ـ واصليه، 2ـ عمريه، 3ـ هُذليه، 4ـ نظاميه، 5ـ معمريه، 6ـ هشاميه، 7ـ عباديه، 8ـ جاحظيه، 9ـ جبائيه، 10ـ بهشميه 11ـ بشريه، 12ـ مزداريه، 13ـ جعفريه، 14ـ مبشريه، 15ـ عماميه، 16ـ خياطيه، 17ـ كعبيه، 18ـ اسكافيه، 19ـ اخشديه، 20ـ اسواريه، 21ـ شحاميه، 22ـ صالحيه، 23و24 حابطيّه و حدبيّه: ميتوان اين دو فرقه را به خاطر معتقد بودن به دو خدايي با قاطعيت از اسلام خارج نمود و تا حدي نيز حساب آنان را از معتزله جدا دانست؛ اين دو فرقه معتقد بودند كه دو خدا وجود دارد، يكي قديم و با نام «الله» و ديگر حادث و با نام «مسيح» كه در آخرت به حساب مردم رسيدگي ميكنند!
3ـ چگونگي قدرتمندشدن مكتب اعتزال[3]
حمايت دو نفر از آخرين خلفاي اموي، يعني «يزيد بن وليد» و «مروان بن محمّد» و هم چنين سه نفر از خلفاي عباسي يعني مأمون، معتصم و واثق كه با تمام تواناييهاي حكومتي و استفاده از زر و زور و تزوير در خدمت اين مكتب قرار گرفته و براي ترويج آن كوشيدند همين كافي بود تا اين مكتب قدرتمند شده و با قدرت تمام به مبارزه با عقايد اهل سنّت و جماعت بروند.
4ـ فشار حاكمان معتزله
عقل پرستي اين فرقه به جايي رسيد كه مخالفان را زنداني و شكنجه كرده و يا ميكُشتند، و مانند مسيحيان محكمهي تفتيش عقايد به راه انداخته بودند. تمام اين جنايتها در دوران مأمون پايهريزي شده بود. مأموني كه حافظ كل قرآن بود! گاه مأمون خود دست به شمشير ميشد و براي كُشتن و مجبور كردن كساني كه بر خلاف عقيدهي وي معتقد بودند، به پا ميخاست.
5ـ بازگوكردن پايداري عالمان اصيل اهل سنت
امام احمد بن حنبل ـ رحمه الله ـ ، امام بويطي جانشين امام شافعي، امام احمد بن نصر خزاعي ـ رحمهم الله ـ و تعداد زيادي از فقها و محدّثين، زيربار فشار و شكنجه و تبعيد حكومتي همچنان ثابتقدم بودند.
بخش سوم: اعتقادات و استدلالات
در ابتدا عواملي را كه موجب چنين انحرافات اعتقادي شدهاند، بازگو ميكنيم. به غير از تأثيرات وافر اعتقادات وارداتي، محدودكردن خداوند در چهارچوب عقل و بايد و نبايدهاي عقلي، شريك قراردادن عقل مهمترين عوامل انحرافات اعتقادي آنان است. با كمي تأمّل و دقّت متوجه ميشويم كه اين نوع برداشتهاي واهي كاملاً با عقل بشر در تضاد است. زيرا با تصوّركردن اين عقايد در مييابيم كه آنان زمان و مكان را بر خداوند جاري كردهاند، و عقل را وادار به پي بردن در غيبيات مينمودند. در حالي كه بديهي است عقل در پي بردن به غيبيات عاجز ميباشد.
اصول پنجگانهي اعتقادات معتزليان كه عامّهي آنان به آن معتقد ميباشند[4]
1ـ توحيد به دو معني: الف) يكتا بودن، ب) بيهمتا بودن. از ديدگاه معتزليان لازمهي اين دو توحيد عدم رؤيت خداوند و مخلوق شمردن كلام خداوند كه قرآن نيز شامل آن ميشود.
2ـ عدل: يعني خداوند قطعاً نسبت به هيچ كس ظلم و ستم روا نميدارد و لازمهي اين اعتقاد نيز معتقد شدن به اين امر ميباشد كه انسان خود آفريدگار افعال خود باشد و اين كه ايمان فرد مراد خداست و كفرش مراد خدا نيست و همچنين مقتضاي عدل اين است كه خدا هيچ كس را جز به آنچه در توان دارد مكلّف نكند.
3ـ وعد و وعيد: وعد و وعيد خدا محال است تحقّق نيابد و خدا هرگز مرتكب گناهان كبيره را بدون توبه، از عذاب معاف نخواهد كرد.
4ـ منزل بين منزلتَيْن: يعني در بين ايمان و كفر، فاصله يا منزلتي وجود دارد و اگر كسي شهادتين را بر زبان آورده و عباداتي را نيز انجام دهد؛ اما مرتكب يكي از گناهان كبيره شود و توبه نكند، نه اهل ايمان است تا به بهشت برود و نه كافر مطلق است كه به همان جهنمي برود كه كافران مطلق ميروند. نام اين منزل اعتقادي فسق است و صاحب چنين منزلتي فاسق نام دارد.
5ـ امر به معروف و نهي از منكر: اين امر را از بيان گرفته تا شمشير براي تبليغ اعتقاد خود لازم ميدانند و بدان معتقد هستند.
نكته: اجماع علماي اهل سنّت بر اين است كه اجتهاد در اعتقاد مردود و باطل ميباشد. لذا در معرفي كلي كلام و اعتزال ميتوان نتيجه گرفت كه:
كلام = اعتقاد اجتهادي + فلسفهي يونان + عقل محض + بازي با كلام و مغالطه = معتزله.
استدلالات معتزله در مورد مخلوق شمردن قرآن[5]
الف) دلايل عقلي:
1ـ كلام مركب از حروف و حادث [بوجود آمده شده] است و چيزي كه حادث باشد، محال است صفت خدا باشد.
2ـ در كلام الله امر و نهي و خبرهايي وجود دارد و در ازل كسي جز خدا وجود نداشته و حادثهاي رُخ نداده است. پس هيچ مخاطبي براي امر و نهي و خبر وجود نداشته، بنابراين امكان ندارد كلام الله ازلي باشد.
3ـ در كلام الله خبرهايي به صورت ماضي بيان گرديده است و در ازل ماضي و گذشته امكان ندارد.
4ـ اگر كلام الله قديم و ازلي ميبود، مانند علم نسبتش با جميع متعلقات مساوي ميبود و همان گونه كه علم خدا به هرچه ممكن بود متعلق گرديده است، اگر كلام الله نيز ازلي ميبود همين حال را ميداشت و چون حُسْن و قُبح شرعي است كليهي فعلها هم متعلق امر و هم متعلق نهي قرار ميگرفتند و در نتيجه كليهي فعلها هم واجب ميگرديدند و هم حرام و چنين تضادي امكانپذير نيست.
ب) دلايل نقلي[6]:
1ـ در آيهي «وَ هَذَا ذِكْرً مُباركً» و «إنَّهُ لَذِكرً و لقومِكَ» كلام الله «ذكر» شمرده شده، و مطابق آيههاي «وَ ما يَأتيهم من ذكر الرحمن محدَث» و آيهي «وَما يأتيهم من ذكر ربهم محدث» ذكر، مُحدث و حادث غير ازلي ميباشد، پس كلام الله ازلي نميباشد.
2ـ آيهي «إنما أمره إذا أرَادَ شيئاً أن يقول له كُن فيكون» خدا بعد از آن كه وجود چيزي را اراده فرمود، ميفرمايد: «كُنْ» كه «كُنْ» جزو كلام الله است، پس كلام الله بعد از آن تحقُّق پيدا ميكند. پس حادث است و ازلي نيست.
3ـ آيهي «حتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ» در اين آيه كلام خداوند مسموع توصيف شده و آنچه شنيده ميشوند صداي حروف و كلمات هستند و صداي حروف و كلمات قطعاً حادث و بي هيچ وجه قديم و ازلي نيست.
4ـ «إنَّا جَعَلناهُ قُرآناً عربياً» و معناي آن اين است كه ما قرآن را خلق كردهايم. همانگونه در موارد ديگر از جمله «وَ جَعَلَ منها زوجَها» «وَ جعلنا الليل لباساً» «و جعلناَ مِنَ الماء كلّ شيء حي» جعل به معناي خلق است و خدا در مخلوق بودن، قرآن را با مخلوقات ديگر مساوي قرار داده است.
5ـ استدلال مأمون: سخن آنان (علماي أهل سنّت) شبيه سخن مسيحيان است كه گمان بردهاند عيسي مخلوق خدا نيست و أزلي است. چون كلمة الله است.
6ـ «مَا خلق اللهُ مِن جنةٍ و لا نارٍ و لا سماء و الأرض أعظمن مِن آيةَ الكُرسي»[7]
استدلالات در مورد رؤيت خداوند:
1ـ ديدن خداوند مقتضي اين است كه خدا جسم بوده و داراي مكان و جهت و ... باشد و اينها هم نسبت به خدا محال است.
2ـ رؤيت يا به وسيلهي خروج شعاعي از چشم بيننده و يا تابيدن آن به موجود مرئي تحقق مييابد و در هر دو صورت نسبت به باري تعالي محال است.
3ـ اگر رؤيت باريتعالي ممكن و جايز ميبود، آن رؤيت بايد هميشه چه در اين دنيا و چه در جهان ديگر، براي هر چشم سالمي تحقّق يافته و هميشه باقي بماند. زيرا براي رؤيت موجود غير مادي، فقط دو شرايط لازم است: يكي سلامتي چشم و ديگري جواز رؤيت.
دلايل نقلي:
1ـ «لا تُدركُهُ الأبصار و هُوَ يدركه الأبصار و هو اللطيف الخبير»
2ـ «لَن تَراني» و «لَنْ» اگر براي تأبيد باشد، نص است در نفي رؤيت و اگر براي تأكيد باشد، ظاهر است در نفي رؤيت. پس در هر حال موسي خدا را رؤيت نكرده است و در صورتي موسي خدا را رؤيت نكرده باشد، اجماع بر اين است كه ديگران خدا را رؤيت نميكنند.
3ـ «وَ ما كانَ لِبشرٍ أن يكلمه اللهُ إلاّ وحياً أو مِن وَراءِ حجابٍ يرسلُ رسولاً فيوحي بإذنه ما يشاء»
«هيچ انساني را نسزد كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي (به قلب، به گونه الهام در بيداري، و يا خواب در غيربيداري) يا از پس پردهاي (از موانع طبيعي) و يا اين كه خداوند قاصدي را (به نام جبرئيل) بفرستد و او به فرمان آفريدگار آنچه را كه خدا ميخواهد (به پيغمبران) وحي كند. وي والا و كار بجا است.»
4ـ «وَ قالَ الّذين لا يرجونَ لقاءَنا لو لا أو نزّل علينا الملائكَةُ أو نرى ربَّنا لقد استكبرَ و في أنفسهم و عتو عتواً كبيراً»
«آنان كه اميدي به ملاقات ما (در روز رستاخيز نداشته و قيامت را قبول) ندارند ميگويند: چرا فرشتگان به پيش ما نميآيند (تا بر صدق رسالت تو گواهي دهند ؟) يا چرا پروردگار خود را نميبينيم (تا خودش در برابرمان ظاهر و به ما بگويد كه او تو را فرستاده است ؟) واقعاً آنان خويشتن را بزرگ پنداشتهاند (و از حدّ خود بسي پا را فراتر) و در ظلم و طغيان سخت سركشي نمودهاند.»
و «فقد سألُوا موسي أكبر من ذلكَ فقالُوا أرنا الله جهرةً فأخذتهم الصاعقةُ بظلمهم»
«گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده. به خاطر اين ستم، صاعقه ايشان را فرا گرفت»
5ـ آيهي «وجوهٌ يومئذٍ ناضرة * إلى ربها ناظرة» به نظر اشاره نموده نه به رؤيت مانند اين است كه بگوييم به ماه نگريستم اما ماه را نديدم و نظر چيزي است سواي رؤيت و بعضيها نيز گفتهاند به معناي انتظار ميباشد.[8]
استدلالات در موضوع خالقبودن انسان در قبال افعال خود
1ـ هر كسي در بين حركات اضطراري مانند لرزيدن و ارتعاش و حركات غير اضطرار مانند راه رفتن و غذا خوردن و بالا رفتن از كوه، فرق ميگذارد و فرق بين اين حركتها چيزي جز اين نيست كه حركات غير اضطراري با قدرت و ارادهي انسان ايجاد ميگردد و حركات اضطراري با قدرت و ارادهي خدا ايجاد ميگردد.
2ـ ما در عين اين كه راه رفتن و از جا برخاستن را براي افراد سالم يك امر عادي ميدانيم، آن اعمال را براي افراد زمينگير و بيپا ممكن نميدانيم و اين تفاوت ناشي از اين كه افراد سالم با قدرت و ارادهي خويش ايجاد كنندهي آن اعمال هستند.
دلايل نقلي
«و الله يعلم ما تصنعون» و «فتبارك الله أحسن الخالقين»
نظام[9] گويد: خداوند بر خلق جهل و قبح قادر نيست؛ زيرا اگر بر خلق آنها قادر باشد لازمهاش اين است كه خود جاهل و قبيح باشد. براي اين كه خالق جهل، جاهل است.
بلخي[10] نيز گفته است: خداوند بر انجام آنچه كه بندگانش ميتوانند انجام دهند، قادر نيست. مانند روزه گرفتن و نماز خواندن و دليلش اين است كه اگر خداوند بر انجام آنچه بندگانش انجام ميدهند قادر باشد، مستلزم آن است كه انسان شبيه خداوند باشد. در حالي كه ثابت شده، چيزي شبيه خداوند نيست.
* * *
فصل دوم: ردّي بر تصوّرات و اعتقادات واهي معتزله
پيشگفتار
طبق نص صريح قرآن و حديث، قرآن كلام خداوند است و تمام معتزليان به جز دو نفر قبول دارند كه خداوند متّصف به كلام است[11] و قرآن كلام خداست ولي ميگويند حادث است. در اين اعتقاد ما متوجه ميشويم كه آنان (معتزليان) خداوند را به زمان محدود كرده و وي را محتاج جلوه دادهاند. زيرا خداوند براي اين كه ملائك را بفهماند بايستي از يك حادث و مخلوق كمك بگيرد[12] و اين محال ميباشد كه خداوند محتاج شود. حتي براي خلق موجودات نيز از كلام استفاده ميكند. و اين بدتر است، زيرا حتي براي خلق نيز محتاج يك مخلوق شده است و پاك و منزه است خدا از هر گونه نقصي.[13]
اعتقاد ما: ما معتقد ميباشيم خداوند ماوراء ماده، عقل و كائنات ميباشد و محدود به زمان و مكان نبوده و بينقص ميباشد و مخلوقات از لحاظ به وجود آمدن، منظم شدن و پا برجايي، همه به او نيازمندند و خدا بينيازي است كه همه به او نيازمندند. همهي موجودات مجاز و ناچيزند تنها خدا است كه مطلق، نامحدود، لامتناهي و خارج از تصورات و درك است. او اصل است و اول و آخر فقط اوست. ما نيز مانند امام احمد، ميگوييم كه خدا همان است كه خود، خود را معرفي فرموده[14] نه كمتر و نه بيشتر. خداي ما خالق عقل و نفس است. عقل ما مخلوق خداست نه شريك خدا. عقلِ ما محدود است به زمان و مكان و پنج حس لامسه، چشايي، بينايي، شنوايي و بويايي. آيا كور مادر زادي را ديدهاي كه بتواند رنگي را تصوّر كند آيا از خود پرسيدهاي كه چرا شخص ناشنواي مادرزاد نميتواند حرف بزند؟ آيا ديدهاي كه نميتواني از حد خود بيشتر ببيني.
جواب كلي و منطقي امام بُويَطي در مورد كلام خداوند
خداوند متعال مخلوقات را با كلمهي خود «كُنْ» خلق كرده است.[15] كه لازمهي اين چنين چيز همراه بودن مخلوقي با مخلوق خداوند ميباشد. پس در اين حالت دَور و تسلسل رُخ ميدهد و محال است به اتفاق تمام فلاسفه و متكلّمين.
رد شبهات
استدلالات عقلي در مورد مخلوق شمردن كلام خداوند
1ـ كلام صفتي است ثابت شده براي خداوند و دلايل زيادي در قرآن و حديث است كه «كلام الله» در آن به كار رفته است، تنها چيزي كه نيازمند ادلّه ميباشد اين است كه به تحقيق بفهميم كه خداوند متصف به صفتي بوده و بدون تكييف، تشبيه و تعطيل به آن ايمان بياوريم و اگر با اين ديدگاه زميني (منظور عقلي است كه قوانين غالب بر خود را بر خدا نيز اطلاق كند) به آسمان بنگريم، ديگر صفات خداوند مانند قدرت، علم، ديدن، شنيدن و ... شامل اين نظر نيز ميشود.
2ـ گذشته، آينده و حال براي خداوند يكي ميباشد. مانند عالم غيب و شهادت كه هر دو براي خداوند مشهود است؛ اين سه زمان نيز نميتوانند از خداوند پيشي بگيرند تا به آينده تبديل شوند يا اين كه ماوراء خداوند باشند و همهي اين امور به نسبت ما آينده و گذشته، معلوم و مجهول يا غيب و آشكار معنا دارد ولي براي خداوند بيمعنا و بياثر ميباشند. خداوند ماوراء زمان و خالق زمان است. و اگر گذشته بر خدا اطلاق شود ابتدايي نيز براي او ممكن ميشود و همهي فلاسفه و متكلمين و به اصطلاح عُقلا بر اين قضيه واقف ميباشند كه واجب الوجود ابتدايي ندارد. زيرا اگر ابتدايي داشته باشد لازمهاش تسلسل است و تسلسل محال محض است.[16]
3ـ حكمت خداوند ايجاب ميكند كه خبرها را براي انس و جن به زيباترين شيوه بيان فرمايد و قانوني را كه خود خلق فرموده، از هركس بر آن آگاهتر است.
4ـ بخش پاياني اين استدلال سفسطه است. زيرا اموري كه حلال و حرام بود نشان معلوم شده و كلام خداوند به آنها تعلّق گرفته است يا حرام هستند يا حلال، نه هردوي آن و اما بخش ابتدايي اين استدلال نيز نادرست است. زيرا خداوند بهتر ميداند و البته بر اين امر نيز قادر ميباشد كه به چه شيوهاي كلامش را شامل امور كند. مثلاً: خداوند قادر به خلق انسان بود، امّا قبل از انسان حكمت خدايانهي او چنين مقدر فرمود كه اول موجودات ديگري را خلق فرمايد. لازم به ذكر است كه تمام موجودات و مخلوقات مسبوق به عدم ميباشند و خداوند تمام موجودات را براي اين كه از عدم پاي به وجود بگذارند را با كلمهي «كُن» آورده، پس ميتوان نتيجه گرفت كه تمام موجودات به شيوهي كلام خداوند شامل حالشان شده و نكتهي اصلي در اين مورد اين ميباشد كه كلام خداوند در «لوح المحفوظ» شامل تمام اشياء شده و در لوح المحفوظ از هيچ چيز، فروگذار نشده است.
ادامه دارد ....
نظرات
به نام خدا آقای احمد زاده سلام و رحمت و درود خداوند بر شما باد. به راستی که رویکرد شما در تحقیق قلب هر مومن منصفی را آزرده می سازد مگر کسی که قلبش از نور ایمان و یا آگاهی اش از قرآن و سنت تهی باشد. برادر ارجمندم! خدا را خوش نمی آید که سایر مسلمانان را اینگونه مورد اتهام قرار دهیم. شما لازم نبود که این نحله را به این اتهامات دشمن برانگیز متهم سازید، همین مقدار کفایت می کرد که شما معرفی کنید، با سایر نحله ها مقایسه نمایید، وجوه اشتراک و افتراق را بیان فرمایید و در نهایت نقد و بررسی انجام دهید. برادر عزیزم! همه مومنان، برادرند، جان و مال و ناموس مومنان بر یکدیگر حرام شده است، نقد اشکالی ندارد ولی با رعایت اصول علمی و قرآنی و به دور از اتهام و تکفیر و تفسیق. بردار نازنینم! امت موسی (ع) در غیبت پیامبرشان، گوساله پرست شدند، هارون به عنوان یک داعی مصلح، تنها به نقد اندیشه گوساله پرستی و ارشاد و اصلاح امت پرداخت و نه تکفیر و تفسیق، حتی هارون (ع) کاری نکرد که باعث تفرقه در بین امت شود، چرا که می دانست عدم تفرقه ، بخش مهمی از اقامه دین است. مجازات این قوم گوساله پرست به عهده خدا بود که دستور فرمود همدیگر را بکشید تا خدا شما را ببخشد و نه وظیفه هارون ها . بردار مومنم! امیدوارم رویکرد کلی شما در بخش های بعدی مقاله خداپسندانه تر باشد. ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان
بدوننام
18 تیر 1390 - 03:43بسم الله ... الحمدلله ...والصلاة والسلام علی رسول الله ... وآله وازواجه و اصحابه و من والاه با آمدن ادیان آسمانی مرز جدیدی انسان ها را از هم جدا ساخت، آنانی که گوش به فرمان فرامین الهی شده وبه آن ایمان آورده و و حدود آن را رعایت کردند، مؤمن نامیده شدند و دیگران غیر مؤمن... پیام سرشار از حکمت آخرین پیامآور رحمت (ص) نیز که کامل کننده و جامع همهی ادیان گذشته بود،بیش از پیش این حدودرا مشخص ساخت وآن را برای همهی افراد تا روز قیامت آشکار نمود. وارد شدن افراد به چهارچوب و دایرهی ایمان دستاوردی بس گرانسنگ و با ارزش است و دوری جستن ازآن از دست دادن همهی وجود! و بی تفاوت بودن نسبت به این مرز و محدوده خسران و خسارتمندی جبران ناپذیر! به همین دلیل علمایان و سلف صالح ما از همان آغاز به تبیین و بیان محدودهی ایمان و مشخص نمودن مرزهای کفر و شرک و نفاق و ... پرداخته و کتاب های زیادی در زمینهی ایمان و عقیده به رشتهی تحریر درآوردهاند که همه ی آنها نشان از حساسیت ایشان نسبت به مسئله و اهمیت موضوع بوده است. با وجود جدّیتی که عالمان ما در این زمینه داشته و حساسیتی که در این موضوع به خرج دادهاند، به تعالیم اخلاقی پایبند بوده و حریم خصوصی افراد را رعایت کرده و از دادن صفت شرک و کفر و ... به دیگران تا حد امکان خودداری کرده و دایره ی تکفیر افراد و افکار را تنگ نمودند. شاید بدون هیچ تردیدی بتوان گفت که هیچ دینی مانند دین اسلام به مسئلهی رعایت حریم خصوصی و حفظ احترام و شخصیت و کرامت افراد توجه ننموده است . آیات و روایات فرآوانی در این مورد شاهد سخن ماست.علاوه براین نهی از سوءظنها و تاکیدات فراوان بر حفظ زبان و پرهیز از سخن گفتن نابجا و ناروا در مورد دیگران ، اهمیت حفظ آبرو و شخصیت انسان ها را بیش از پیش آشکار میسازد. ما نیز باید این اخلاق را در خود برجسته کرده و از تکفیر نابجای افراد و افکارپرهیز کنیم ، اما تا کجا!؟ آیا باید چشم از هر کفر و شرکی بست و به بهانهی محدودیت دایرهی تکفیر، بی خیال ازآن گذشت!؟ به نظرم به همان اندازهای که تکفیربی قاعده به جامعهی اسلامی آسیب میزند و وحدت و یکپارگی آن را تهدید میکند، فرآموش کردن تکفیر و مشخص نکردن محدودهی کفر و ایمان نیز، اصالت و کرامت و حقانیت ایمان را مکرر نموده و مرز آن را با کفر و شرک پنهان میسازد و چهبسا شرکیات و کفریات و بدعت های فرآوانی به درون دایرهی ایمان ره یابد و وضعیت ایمانی و عقیدتی و عبادتی جامعهی اسلامی را دچار خطر سازد. تا جایی که بعد از مدتی مرز بین ایمان و کفر از دیدگان افراد پنهان شده و چهبسا کفر جای ایمان و ایمان جای کفر... شاهد سخن ما وضعیت امروز ادیان آسمانی دیگر همچون مسیحیت و یهودیت است که درس خوبی برای ما نیز می باشد، آنگاه که علمایانشان به خاطر ترس و طمع از روشن ساختن محدودهی کفر و ایمان سرباز زده و کم کم کتابی سرشار از کفر و بدعت و یاوهگویی به جامعه واردشد! حال اگر علمایان ما نیز، کفررا کفر و کافر را کافر نخوانند، چه بلایی بر سر امت اسلامی خواهد آمد!؟ مگر پیامبران برای تعیین محدوده و مرز بین ایمان و کفر نیامدهاند. مگر مشرکان زمان پیامبررحمت (ص) به پیامبر نگفتند اگر با خدایان ما کاری نداشته باشد، ما نیز کاری با وی و خدای وی نداریم!! راستی اگر موسی گوساله پرستی را تکفیر معرفی نمیکرد ، چه بلایی بر سر ایمان امتش میآمد؟! اگر ابراهیم از شرک عمویش بیزاری نمیجست، در کجای تاریخ عقیدهی ابراهیم حنیف میدرخشید؟! آری! علمایان و پژوهشگران ما باید مُجِدّانه و مُصرّانه تلاش کرده و از هیچ کوششی دریغ ننمایند و با تکیه بر قرآن و سنت و اجماع علما مرز و محدودهی کفر و ایمان را مشخص نموده و آن را در هر زمانی با توجه به افکار و سخنان موجود تبیین نمایند تا امت اسلام بتوانند خود را به ایمان حقیقی مُلبَّس کرده و از آلوده شدن به کفر و شرک و... دوری گزینند. ان شاء الله # # # باری برادر بردبار نازک سخنِ لطیفگوی! میدانیم که لطافت و نرمی از ویژگیهای بارز امت اسلامی است، اما نباید این نکته را فراموش کرد که قاطعیت و محکم بودن بر اصول و پایههای اعتقادی و ایمانی، جزو صفات ضروری هر مسلمان میباشد./ "وماأرید إلا الإصلاح و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلتُ و إلیه اُنیب" 14/4/1390
با سلام فرآوان من مقالهی شمارا خواندم بدون تعارف واقعا جالب و پر محتوا است .اما در رابطه با دوست عزیزمان که این نظر را ابزار فرمودند ناراحت شدم که واقعا سطح سواد این برادر بسیار پایین است واین مطلب برای ایشان سنگین است