جامعهشناسان همواره به دین به مثابه یکی از مهمترین منابع جهتدهنده رفتارها و نگرشهای افراد جامعه توجه کرده اند ، اگرچه جامعهشناسی دین بعنوان یکی از شاخههای این علم از دهه 1950 به بعد شکل گرفته است، اما از همان ابتدای کار جامعهشناسی و با ظهور اولین جامعهشناسان، دین بعنوان یکی از موضوعات جامعه شناسی مورد توجه قرار گرفت ، ما مطالعات مربوط به دین را در کار کنت، مارکس، وبر، دورکیم، دوتوکویل و ... میبینیم. نگاه جامعهشناسی به دین قطعاً با نگاه یک عارف، فیلسوف، مؤمن و ... به دین متفاوت است.
آقای جلالی مقدم در کتاب خود با عنوان درآمدی بر جامعهشناسی دین و آراء جامعهشناسان بزرگ درباره دین میگوید: "علاقهی اصلی او به (جامعهشناس) به دین از آن لحاظ است که در رفتار انسانی متجلی میشود" (1379، ص20). همچنین معتقد است که جامعهشناسان تا کنون از سه منظر به دین نگریستهاند:" دین از آن لحاظ که در فهم کنش اجتماعی مؤثر است بررسی کردهاند؛ رابطهی دین و حوزههای دیگر اجتماعی همچون اقتصاد، سیاست و طبقات اجتماعی را مورد مطالعه قرار دادهاند؛ و سرانجام، آنان به پژوهش در نقشها سازمانها و جنبشهای دینی پرداختهاند" (همان، ص48).
در طول تاریخ اندیشه جامعهشناسی دین سه نسل از جامعهشناسان را( به پیروی از آقای شجاعی زند در کتاب دین، جامعه، عرفی شدن) میتوان از هم متمایز ساخت:
جامعهشناسان نسل اول:
از جمله مشخصههای مشترک این نسل در امر مطالعه دین: 1- اینکه پارادایم غالب، پارادایم عرفی شدن که همان این دنیاییشدن و جدایی از ماوراءالطبیعه و آن دنیایی شدن بود، در واقع عرفی شدن جوهرهی معرفت جامعهشناسان بود؛ 2- اکثراً بر این اعتقاد بودند که دین در آستانه قرن بیستم تقریباً از جامعه رخت بر خواهد بست و در صدد ترسیم جامعهای بدون دین در آینده بودند از جمله این جامعهشناسان، اگوست کنت، کارل مارکس، ماکس وبر، امیل دورکهایم و دوتوکویل (با نگاهی متفاوت از سایرین) بودند.
جامعهشناسان نسل دوم:
نسل دوم جامعه شناسان از جمله کسانی همچون تروئلچ، یواخیم واخ و پارسونز بودند. جامعهشناسان این دوره به بنیادگذاری زیر شاخههای جامعهشناسی پرداخته، علم جامعهشناسی تخصصیتر شد. "تروئلچ که همدوره وبر هم بود گونهشناسی تشکلیابی دینی وبر را بسط و تفصیل داد. واخ نیز "در چارچوب سنت وبری یعنی تحلیل مقایسهای فرهنگ ادیان بزرگ کار کرده است و کتابی تحت عنوان جامعهشناسی دین منتشر ساخته است"(1380، ص154). واخ بنیانگذار روش پدیدار شناسی در مطالعات تاریخی ادیان در آمریکا است. اما پارسونز، وی را حلقهی پیوندی میان نسل اول و سوم جامعهشناسان میدانند.پارسونز علاقه خود را در زمینه دین با ترجمه کتاب معروف وبر "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" نشان داد وی دین را جزء خرده نظام فرهنگ میداند. فرهنگ از نظر وی میانجی کنش متقابل میان کنشگران است. دین از جمله عوامل فرهنگی است که به شخصیت کنشگر شکل میدهد و به وی در فرایند اجتماعی شدن کمک میکند.
جامعه شناسان نسل سوم:
جامعهشناسی در این دوران بیش از هر جا در آمریکا رشد کرد و ادامه یافت. از جمله آنان: لاکمن، برگر، بلا، گلاک، رودنی استارک، گیدنز نیبر، لنسکی، ترنر و ... هستند. "جامعهشناسی در نسل سوم، انگاره غالب و همزاد خودش یعنی عرفی شدن را در قالب یک موضوع محوری مهم که توجه اصلی بعضی از متفکران این رشته را به صورت متمرکز به خود معطوف مینمود، دنبال کرده است" (1380، ص155).
آقای شجاعی زند معتقدند دو رهیافت کلی بر این حوزه غالب بوده است: رهیافت پوزیتیویستی یا اثباتی که معتقد است در جامعهشناسی بایستی همان روشی را بکار برد که در علوم طبیعی بکار میرود و پدیده اجتماعی را همچون پدیدههای طبیبعی مورد آزمایش و تجربه قرار داد و روش تجربه تنها طریقهی کشف است و اثبات پذیری تجربی شاخص تمییز علم از غیر علم میباشد. آنان معتقدند که باید همیشه بین فاعل شناسا و موضوع شناخت فاصله باشد. کنت، دورکیم، اسپنسر، مارکس از جمله مهمترین پیروان این رهیافتاند. رهیافت تفهمی: این رهیافت توسط وبر وارد جامعهشناسی شد. "جامعهشناسی تفهمی نه تنها پدیده اجتماعی را از شیئیت کمی دور ساخت و مقام ذهن، در رفتار کنشگران ارتقا بخشید بلکه با تأکید بر نقش فعالانهی کنشگر اجتماعی او را از تحمیل بلا معارض ساخت اجتماعی نیز آزاد کرد و زمینههای شکل گیری جامعهشناسی خلاق را پدید آورد"(همان،ص133). جامعه شناسی تفهمی به انسان ذهن و ارادهی وی بیبشتر توجه کرده است و ابعاد متنوعتر و غیر مشخصتری برای علوم انسانی نسبت به علوم طبیعی قائل است. چرا که موضوع مورد مطالعه این علم را که انسان است چند بعدی و تا حدی غیرقابل پیشبینی میداند. جامعهشناسان به طور کلی به دو طریق سعی داشتهاند به تعریفی از دین برسند. عدهای کوشیدهاند که با کشف منشاء دین به تعریفی از آن دست یابند که این دسته را اغلب پوزیتیویستها در بر میگرفتند کسانی که همچون دورکهایم و مارکس جزء این گروه بودند، اما دسته دوم کوشیدند که به دین از منظر مؤمناش بنگرند و از نگاه وی به توصیف دین بپردازند از جمله آنان ماکس وبر است. به نظر میرسد جامعهشناسان کنونی بیشتر رهیافت دوم را برای کسب شناخت بکار میگیرند. نمیتوان تعریفی از دین ارائه داد که همه جامعهشناسان بر آن توافق ضمنی داشته باشند اما میتوان به برخی از عناصر مشترک مورد توافق در ادیان اشاره نمود.
گیدنز چنین میگوید: "ویژگیهایی که به نظر میرسد همهی ادیان در آن مشترکند از این قرارند. ادیان متضمن مجموعهای از نمادها هستند، که احساسات حرمت یا خوف را طلب میکند، و با شعایر یا تشریفات (مانند کلیسا) که توسط اجتماع مؤمنان انجام میشود پیوند دارد"(1381، ص496). دورکهایم عناصر مشترک بین ادیان را در کتاب معروفش صوربنیانی حیات دینی چنین برمیشمارد: 1- مفهوم فوق طبیعی، 2- باشندگان روحانی، 3- تقسیم پدیدههای دینی به باورها و مناسک،4- طبقهبندی اشیاء به لاهوتی و ناسوتی، 5- کلیسا. (1384،صص 63-47).در نهایت چنین تعریفی از دین ارائه می دهد:"دین عبارت است از دستگاهی همبسته از باورها و اعمال مربوط به لاهوتی یعنی مجزا {از امور ناسوتی}،ممنوع؛این باورها و اعمال همه کسانی را که پیرو آن ها هستند در یک اجتماع اخلاقی واحد به نام کلیسا{یا امت}متحد می کنند"(همان،ص 63).
منابع:
1- جلالی مقدم، مسعود (1379)، درآمدی بر جامعهشناسی دین و آراء جامعهشناسان بزرگ درباره دین، تهران نشر مرکز.
2- دورکهایم، امیل (1384)، صور بنیانی حیات دینی، باقر پرهام، تهران، نشر نی.
3- شجاعی زند، علیرضا (1380)، دین، جامعه، عرفیشدن، تهران، نشر مرکز.
4- گیدنز، آنتونی (1381)، جامعهشناسی، منوچهر صبوری، تهران، نشر نی.
نظرات
سلام این مطلب از طرف نشریه الکترونیکی آفاق برای شما ارسال شده است و نویسنده آن خانم ه-ب می باشد. لطفا آن را اصلاح بفرمایید.<br /> با تشکر <br /> نشریه الکترونیکی آفاق