واژه «نقد» واژهای مبهم و چندسویه است؛ ابهامی که اغلب دو علت دارد: نخست معانی مختلف این واژه، و دوم بار عاطفی گوناگونی که این واژه در گذر زمان به خود گرفته است. این واژه امروزه در نوشتار و گفتار، بسیار به کار می رود و در هر بافت، معنایی خاص می یابد. این تعدد کاربرد و گوناگونی بافتهایی که این واژه در آنها به کار گرفته می شود. مایه آن گشته که همزمان با شنیدن آن، معانی گوناگون و گاه ناسازگاری نیز به ذهن خطور کند. این واژه، هم حسی از اقتدار در انسان می آفریند و هم حالتی از ترس و بی اطمینانی؛ به گونه ای که اگر کسی آن را به کار برد، گویی از سلاحی قدرتمند سود می جوید، و نیز اگر درباره کسی به کار رود، غالبا احساس می کند در معرض حمله ای ویرانگر قرار گرفته است. افزون بر دو دلیل یادشده، تفسیرهای گوناگون درباره نقد و قیدهایی که نقد را به دو دسته تقسیم می کنند (مانند خیرخواهانه و بدخواهانه، سازنده و مخرب)، بر این ابهام معنایی و عاطفی می افزاید. از این رو، نخست باید با وجود معناهای گوناگون این واژه، آشکار سازیم که مقصودمان از «نقد» چیست و چه معنایی از آن را در نظر داریم.

پیشینه واژه «نقد» از واژه های کهن عربی است که وارد زبان فارسی شده و با همه اجزای زبانی و فرهنگی ما به خوبی گره خورده؛ تاجایی که در این زبان خوش نشسته و در آن ریشه دوانده است. امروزه این واژه و مشتقات آن در علوم مختلف نیز جای گرفته است؛ از فقه گرفته تا اقتصاد، از ادبیات تا اخلاق، و از فلسفه گرفته تا حوزه های اجتماعی کسانی که به زبان فارسی سخن میگویند یا مینویسند، از به کار بردن این واژه کمتر بی نیاز می شوند. برای نمونه، ادیبان همان مقدار این واژه را به کار می گیرند که اقتصاددانان، و متفکران نیز به همان اندازه به این واژه توجه دارند که ژورنالیستها و اصحاب مطبوعات؛ کاربردی که با نگاهی به روزنامه ها شاهد گستره آن خواهیم بود. در این باره می توان، در نوشته های بسیاری تعبیرهای گوناگونی یافت؛ تعبیرهایی چون نقد، نقد جان، نقد ایام، انتقاد، نقدینگی، وجه نقد، تفکر نقدی، فلسفه نقدی، ناقد، منتقد، انتقادی و ... کاربرد این واژه چنان گسترده است که حتی تصور حذف آن و یا جایگزینی اش با واژهای دیگر نیز دشوار است؛ چرا که این واژه، واژهای خنثی و تک معنا نیست تا بتوان به سادگی برای آن جایگزینی یافت گویی این کلمه با ادبیات، عرفان، فقه و فرهنگ ما پیوندی ناگسستنی دارد؛ تا بدانجا که بقای خود را با بقای زبان فارسی گره زده است.

مطلب دیگر آنکه می توان بی توجه به سیر تاریخی این کلمه نیز آن را به کار برد و از آن، کلمات و تعبیرهای جدیدی بیافرین با این همه، گاه ضروری است که بدانیم این واژه در زبان اصلی خود به چه معنایی به کار می رفته و کدام یک را با خود به زبان ما راه داده است به خصوص آنکه در تعریف این واژه به همان طور که خواهیم دید. اختلاف نظر وجود دارد و حتی کسانی می کوشند آن را به گونه ای خاص تعریف نمایند.

ظاهرة واژه نقد از حدود هزار سال پیش مورد استفاده فارسی زبانان بوده است. مرحوم دهخدا ذیل واژه نقد، جمله ای را از تاریخ سیستان درباره قحط سالی و گران شدن قیمتها نقل میکند که گواه سخن ماست: «در این سال، نرخها عزيز[1] شد؛ گندم به دویست درم نقد شد و جو به صد و هشتاد درم.»[2] گفتنی است کتاب تاریخ سیستان از کهن ترین نوشته های فارسی میباشد که در نیمه قرن پنجم،[3] و به روایتی در سال ۴۴۵ هجری قمری[4] تألیف شده است.

معانی نقد در عربی

حال باید دانست که واژه «نقد» در زبان عربی به چه معنایی بوده است. امروزه غالبا نقد و انتقاد به یک معنا و به جای یکدیگر به کار می رود؛ تا جایی که حتی پاره ای از واژه شناسان به صراحت قائل اند که میان این دو تفاوتی نیست. در این باره سیوطی تنها تفاوت موجود را استفاده اهل حجاز از واژه نقد می داند. آنان مثلا میگویند: «نقد الدراهم»؛ حال آنکه قبیله تمیم واژه انتقاد را ترجیح می دهند و برای بیان همین مقصود می گویند: «ينتقد الدراهم».[5] اگر این سخن را بپذیریم، غالبا آنچه درباره نقد گفته می شود، انتقاد را نیز در بر می گیرد.

واژه نامه نویسان برای واژه نقد، معانی بسیاری نقل کرده اند و شاعران و نویسندگان کهن عرب نیز آن را به معانی گوناگون به کار برده اند که پاره ای از آنها بسیار خاص و پارهای دیگر عام تر است. از میان معانی نقد به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

١. داد و ستد درهم؛[6]

٢. نوک زدن پرندگان به چیزی و سوراخ کردن آن،[7]

٣. نیش زدن مار؛[8]

۴. ضربه زدن به چیزی با سرانگشت[9]

۵. خیره نگریستن به چیزی و چشم برنداشتن از آن، بی آنکه کسی متوجه شود، و به تعبیر امروزی دزدیده نگاه کردن؛

۶. پوسته پوسته شدن شم، یا خوردگی، پوسیدگی و شکستگی دندان؛[10]

۷. نوعی گوسفند زشت رو با دست و پای کوتاه که چوپان آنها نیز «نقاد» نامیده میشود. این نوع گوسفند نمادی از تحقیر و پستی است؛ تا آنجا که برای تحقیر کسی می گویند: «هو اذل من النقد؛ او از نقذ خوارتر است.»[11]

٨. افراد پست و کسانی که منزلت اجتماعی بالایی ندارند؛[12]

٩. دشمنی؛ در این کار برد، ناقد به معنای دشمن است[13]

۱۰. حاضر و موجود در برابر نسیه و وعده[14]؛ از این رو، در ضرب المثل میگویند: وعدالکریم نقد؛ وعده دادن شخص کریم نقد است.»[15]

۱۱. درست و تمام؛ گفته می شود درهم نقد، یعنی در هم درست و کامل و سره[16]؛

۱۲. وجه رایج و پول؛ به این معنا به زر و سیم نقدین و نقدان می گویند.[17]

۱۳. ارزیابی و سنجش مسکوکات و جدا کردن سره از ناسره آن[18]؛ این ضرب المثل عربي معروف ناظر به همین معناست: «لايبصر الدينار غيرالناقد[19]، جز ناقد، دینار را نیک نمی بیند.»

(۱۴. خرده گیری و عیب جوییم احمدبن ليون تجیبی، دانشمند و ادیب اندلسی، در بیتی چنین می گوید: «تا جایی که می توانی، از مردم دوری کن و به مردم رغبت نداشته باش. هر کس به مردم اعتماد ورزد، بدفرجام می گردد و جز خرده گیری عیب جو نخواهد یافت.»[20]  در حدیثی منسوب به پیامبر اکرم و نیز چنین آمده: «مردم مانند درختی میوه دار هستند که ممکن است به درختی خاردار تبدیل گردند؛ اگر آنان را نقد کنی، تو را نقد می کنند.»[21] (لسان العرب همین حدیث را با کمی تفاوت در الفاظ نقل می کند و در بیان مقصود سخن حضرت، از نقد می گوید: «معنی نقد تهم، ای عبتهم و اغتبتهم قابلوک بمثله؛ معنای نقدشان کنی، یعنی اگر از آنان عیب جویی کنی و از آنان بدگویی کنی، آنان نیز به همان گونه باتو مقابله خواهند کرد.»[22]

۱۵. مناقشه و مته به خشخاش گذاشتن[23]

۱۶. تسلط و خبرگی؛ این معنا به صورت صفت برای بیان توانایی و چیرگی کسی در دانش و فنی به کار می رود. ناقد به این معنا، یعنی فردی که به رشته علمی خاصی مسلط باشد. برای مثال، در یکی از متون و منابع ادبی چنین آمده است: «عبدالله بن احمد سرقسطی در علم هندسه، حساب و نجوم ناقد بود.»[24]

(۱۷. سخن سنجی، ارزیابی و نشان دادن ضعف و قوت سخن به ویژه شعر). سخنی از حضرت مسیح 2 نقل شده است به این مضمون: «حق را از اهل باطل بگیرید و باطل را از اهل حق نگیرید؛ سخن سنج باشید که چه بسا گمراهی ای که با آیه ای از کتاب خدا آراسته می شود، همانگونه که در همی مسین با نقره اندود می گردد؛ در نظر، با در هم درست یکسان است، اما صاحبان بصیرت بدان آگاهاند.»[25]

در فرهنگ عرب عالی ترین نمونه سخن ادبی شعر بود؛ تا جایی که میگفتند: «الشعر ديوان العرب.» در دوران جاهلیت در بازارهای فصلی مانند بازار عكاظ شاعران گرد می آمدند و بر کسانی که تخصصشان نقد شعر بود، اشعار خود را می خواندند. معروف است که در این بازار برای نابغه ذبیانی، شعرشناس بزرگ عرب، خیمهای بر پا میکردند و شاعران در آنجا نزدش می آمدند و اشعارشان را می خواندند و او نیز کاستیهای شعرها را بیان می کرد. همچنین از شعر شناس معروف دیگری به نام ام جندب نیز یاد کرده اند که شعر امرؤالقیس را - که از بزرگ ترین شاعران جاهلی عرب بود . نقد می کرد.[26]

به تدریج ارزیابی و سنجش ارزش ادبی و هنری شعر، در سده های نخستین هجری به دانشی منضبط با قواعد خاص خویش تبدیل شد. ظاهرا نخستین کسی که در این زمینه دست به تألیف زد، قدامة بن جعفر (۲۷۵-۳۳۷ ق.) بود. وی کتابی نوشت به نام نقد الشعر که در آن قائل بود صاحب نظران به مباحث واژگانی، شکل شناسی، صنایع بدیعی و معناشناسی شعر توجه داشته، در این خصوص آثاری پدید آورده اند؛ حال آنکه «هیچ کس را ندیدم که در نقد شعر و تمیز نیک و بد آن کتابی کند. از این رو، نزد من سخن در این قسم، از سایر اقسام شایسته تر و بایسته تر نمود.»[27]

باری، همچنان می توان برای نقد، معانی مهجور دیگری نیز یافت، اما آنچه آوردیم، کافی است. ناگفته نماند پاره ای از معانی یادشده، حقیقی و پاره ای دیگر مجازی است. از سوی دیگر، برخی معانی را می توان به معانی دیگری تحویل برد و آن را فروکاست. همچنین پاره ای از معانی مذکور تابع نحوه استفاده شاعر یا نویسنده خاصی نیز هست و از این رو نمی توان آن را معنای اصلی کلمه دانست. در اینجا بر آن نیستیم تا به این گونه بحثها بپردازیم، بلکه هدف نشان دادن گستره معنایی این واژه در زبان عربی و بیان بارهای عاطفی گوناگون آن است. گفتنی است امروزه از میان معانی یادشده، مهم ترین معانی ای که همچنان رواج دارند، عبارت است از: سخن سنجی، حاضر در برابر نسیه، و پول.

معانی نقد در زبان فارسی

از میان معانی متعدد نقد، پاره ای از آنها مورد توجه فارسی گویان و فارسی نویسان قرار گرفت؛ تا آنجا که حتی بخشی از زبان ما نیز گشت این معانی عبارت است از:

۱. پول، مسکوکات، وجه رایج و دارایی؛ این معنا در دیوان حافظ چنین نقش بسته:

هزار نقد به بازار کائنات آرند                 یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد[28].

حاضر، آماده و موجود؛ سعدی واژه نقد را در بیت زیر به همین معنا به کار برده است: روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر كافت بود تأخیر را[29] گفتنی است تعابیری چون نقد جان یا نقد روان، نقد حال و نقد دل نیز به همین معناست

صائب تبریزی در این مورد می گوید:

نقد حال تو شود بیغمی عالم قدس                    چون غم رفته و آینده ز دل دور کنی[30]

در برابر نسیه؛ ضرب المثلهایی چون سرکه نقد به از حلوای نسیه یاگنجشک نقد به از طاوس نسیه، و نقد موجود به که نسیه موعود، نشان دهنده این کاربرد است. حافظ نیز همین معنا را آورده:

چمن حكایت اردیبهشت میگوید نه عاقل                           است که نسیه خرید و نقد بهشت[31]

به معنای فعلا و هم اکنون؛ این معنا معمولاً به صورت قیدی و همراه با حروف اضافه یا کلماتی دیگر به کار می رود؛ مانند نقد یا دست به نقد. عطار در منظومه منطق الطیر، تعبیر به نقد را به معنای فعلا یا عجالت و یا نقداً به کار می‌برد و می‌گوید:

جمله گفتند این زمان ما را به نقد                پیشوایی باید اندر حل و عقد[32]

شناخت سره و ناسره وجه رایج یا بازشناسی زر و سیم سره از تقلبی در این معنا نقد درست در برابر نقد تباه قرار می‌گرفت و زر سره در برابر زر ناسره. از سویی دیگر، به این معنا تعبیرهایی چون نقدشناسی با قلب‌شناسی نیز به کار گرفته می‌شد؛ مانند این گفته حافظ:

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ!              یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بوده[33].

۶ـ خرده گیری، داوری و ارزیابی نکته سنجانه؛ یکی از معانی بسیار معروف و رایج نقد، همین معناست. در این معنا غالبا ترکیبات نقد، انتقاد، نقادی و مانند آن به کار برده می شود.)

نویسنده کتاب قابوس نامه، در توصیه به فرزندش می گوید: «و در سرا کار با مستان ستیزه مکن، به سرودی که خواهند یا نقدی که کنند. گرچه محال[34] گویند، تو زان میندیش؛ بگذار تا بگویند.»[35]

البته در زبان فارسی گاه نقد و مشتقات آن به معانی دیگری نیز به کار گرفته می‌شود. برای مثال، مولانا انتقاد را به معنای کاه از دانه جدا کردن به کار برده است:

بر سر خرمن به وقت انتقاد             نه که فلاحان ز حق جويند باد؟

تاجدا گردد ز گندم کاهها                         تا به انباری رود با چاهها[36]

البته این معانی اغلب مجازی است و می توان آنها را در معانی پیش گفته نیز به کار برد. برای نمونه، همین گندم از کاه جدا کردن، در حقیقت چون گونهای ارزیابی و جدا نمودن خوب از بد است، از این رو می توان آن را یکی از نمونه های نقد عملی نیز به شمار آورد.

در اینجا به همین چند معنای نقد بسنده می کنیم. اما از میان این معانی، سه معنای پول رایج، ارزیابی پول رایج، و خرده گیری، هم در عربی و هم در فارسی به یکدیگر وابسته اند و حتی می توان گفت معانی پسین از معانی پیشین زاده شده است.

در گذشته پولی که میان مردم رواج داشته و به آن نقد گفته می شد، از جنس طلا و نقره بوده است. از این رو، وجود سکه های نقره و طلا در بازار، این امکان را برای متقلبان فراهم می ساخت که در آنها دستکاری کنند و سپس سکه های جعلی را روانه بازار سازند. این جعل و فریبکاری چنان ماهرانه صورت می گرفت که در ظاهر نمی شد سکه های نقد را از سکه های قلب آمیز، یعنی آمیخته به مواد قلبی و تقلبی بازشناخت. به گفته مولانا:

همچو قلابان بر آن نقير تباه             نقره میمالند و نام پادشاه[37]

برای حل این مشکل، کسانی پیدا شدند که تخصصشان شناخت سکه های اصلی از بدلی بود. اینان ناقد، نقاد، صراف و صیرفی نام گرفتند و کاری که انجام می دادند، «نقد» نامیده می شد.

بدین ترتیب، معنای دوم نقد که پیوندی استوار و نزدیک با معنای وجه رایج داشت، به کار رفت. لازمه کار نقاد آن بود که با نگاهی بدبینانه و حتی عیب جویانه، سکه های موجود را بررسی کند و از هرگونه خوش بینی نسبت به ظاهر آنها بپرهیزد؛ چه آنکه خوش بینی در این میان، با فریب خوردن تفاوتی نداشت. در کنار معنای دوم نقد، از اینجا بار عاطفی معنایی جدیدی نیز ایجاد شد و آن اینکه نقد فقط ارزیابی سکه ها و شناخت سره از ناسره نبود، بلکه این ارزیایی با نوعی خرده گیری، عیب جویی و بدبینی نیز همراه بود.

به تدریج این بار عاطفی منفی یکی از معانی مستقل نقد گشت؛ تا جایی که معنای سوم نقد نیز زاده شد. در این کار برد، نقد عبارت بود از خرده گیری، عیب جویی و نکته سنجی. در

حقیقت، دیگر لازم نبود که این خرده گیری ناظر بر سکه ها باشد، بلکه شامل هرگونه گفتار یا رفتار می شد و افراد را همچون اشیا در بر می گرفت. بعدها این معنا پیوند خود را از معانی پیشین جدا ساخت و مستقلا به حیات خود ادامه داد. زان پس نقد به معنای خرده گیری و عیب جویی، مشتقات خاص خود را پدید آورد و در زبان جای خود را گشود؛ آن گونه که به حوزه های گوناگون نیز راه یافت. پس از آن به تدریج رشته های تخصصی نیز در حوزه نقد پدید آمد؛ رشته هایی چون نقد ادبی، نقد تاریخی و نقد فلسفی. امروزه صاحب نظران هر یک از این حوزه ها به نقد منابع مربوط به آن نیز می پردازند؛ بدان معنا که قوت و ضعف آنها را ارزیابی کرده، امکانات و محدوده های آنها را نشان می دهند. البته معنای خرده گیری در نقد به آن معنا نیست که معنای پیشین و اصلی آن، یعنی ارزیابی فراموش شود، بلکه همواره به نوعی یاد آور ارزیابی نیز هست؛ تا آنجا که می توان گفت این واژه در مرز میان ارزیابی و خرده گیری است و همزمان هر دو معنا را به ذهن می آورد

ما در این کتاب، قصد نداریم به معانی گوناگون نقد بپردازیم. از این رو، زین پس هرجا از نقد سخنی رود، به همین معنای اخیر آن خواهد بود. بنابراین با توجه به آنچه گذشت، می توان نقد را «ارزیابی خرده گیرانه درباره کسی یا چیزی» تعریف نمود.

 

 منابع و پانوشت‌ها:

[1]ـ کمیاب، نادر

[2]ـ دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، ج ۱۳، ص ۲۰۰۳۲.

[3]ـ بهار، محمد تقی، سبک شناسی، ج ۱، ص ۳۲۲.

[4]ـ کشاورز، کریم، هزار سال نثر پارسی، ج ۱، ص ۲۷۵.

[5]ـ سیوطی، جلال الدين، المزهر في علوم اللغه، ج ۲، ص ۲۳۹.

[6]ـ فرامیدی، خلیل احمد، ترتیب کتاب العین، ج ۳، ص۱۸۲۸.

[7]ـ ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۴، ص۲۵۴

[8]ـ همان.

[9]ـ همان.

[10]ـ ابن منظور، همان.

[11]ـ همان

[12]ـ فرامیدی، خلیل احمد، پیشین، ص۱۸۲۸-۱۸۲۹.

[13]ـ عبدالله بن محمد بن قيس، قرى الضيف، ج ۱، ص ۳۸

[14]ـ لسان العرب، همان.

[15]ـ صفوت، احمدزکی، جمهرة خطب العرب، ج۳، ص۲۵۴.

[16]ـ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، ج ۴، ص ۵۴۴.

[17]ـ ابن منظور، لسان العرب.

[18]ـ همان.

[19]ـ میدانی نیشابوری، ابوالفضل احمد بن محمد، مجمع الامثال، ج ۲، ص ۲۶۰.

[20]ـ تنح عن الناس مهما استطعت و لاتک في الناس بالراغب من اعتمد الناس يشقی و لایری غیر منتقد عائب. (المفری التلمسانی، احمد بن محمد، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب، ج۵، ص۵۷۹.

[21]ـ ابو محمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حبان، کتاب الامثال في الحديث النبوی، ج ۱، ص ۳۶۴.

[22]ـ ابن منظور، لسان العرب.

[23]ـ همان.

[24]ـ المقري التلمسانی، احمد بن محمد، نفح الطيب ...، ج ۳، ص ۳۶۷

[25]ـ احمدبن ابی خالد برقی، المحاسن، ص ۲۲۹-۳۰

[26]ـ الصدیقی، ضیاء و عباس محجوب، فصول في النقد الأدبي و تاريخه ص ۵۹.

[27]ـ نقد الشعر، ص 1، به نقل از: زرین کوب، عبدالحسین، نقد ادبی، ص ۷۳

[28]ـ حافظ، به سعی سایه، ص ۲۲۸

[29]ـ كليات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، ص۴۱۵

[30]ـ گزیده اشعار صائب تبریزی، انتخاب و شرح جعفر شعار و زین العابدین مؤتمن، ص ۲۰۴

[31]ـ حافظ، پیشین، ص ۱۵۷. نقد بهشت، یعنی نقد را فروگذاشت

[32]ـ عطار نیشابوری، منطق الطیر، ص۸۹

[33]ـ حافظ، ص ۲۸۳.

[34]ـ به باوه، بیهوده

[35]ـ عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندربن قابوس، قابوس نامه، ص ۱۹۶

[36]ـ مثنوی، ج ۴، ص۱۵

[37]ـ همان، ج ۱، ص ۱۰۶.