واقعیت امر این هست که دینداری و معنویت‌گرایی جامعه‌ی ما این روزها علاوه بر اینکه وضعیت مطلوبی ندارد‌‌‌‌‌، به سمت نابسامانی هم پیش می‌رود‌‌. بنا به دلایل مختلفی دین برای جوانان و اقشار تحصیلکرده‌ی امروزی چندان جذابیتی ندارد و این یک واقعیت غیرقابل انکار هست که این قشر از جامعه از هرچیزی که بوی دین می‌دهد گریزان و فراری هستند‌‌. متاسفانه بعضی مواقع این دین‌گریزی بصورت دهن‌کجی و توهین به مقدسات دینی هم ظاهر می‌شود‌‌. این نابسامانی دینی فقط به عرصه باورها و اعتقادات محدود نمی‌شود بلکه به حوزه اخلاق هم سرایت کرده است‌‌. فساد اخلاقی در جامعه شیوع فراوانی پیدا کرده است و رشوه‌خواری‌‌‌‌‌، تظاهر‌‌، ریاکاری‌‌‌‌‌، مال مردم خوردن‌‌‌‌‌، بی‌وفابودن به عهدها و پیمان‌ها از مصادیق فساد اخلاقی هستند که روز به روز درجامعه ما شیوع بیشتری پیدا می‌کند و جامعه ما را آسیب‌پذیرتر و در معرض انواع تهدیدها قرار می‌دهد‌. 

در این شرایط نابسامان گروه ‌دین‌ستیزی هم پیدا شده و فرصت و مجالی برای عرض اندام پیدا کرده‌اند‌. این گروه در رسانه‌ها علی‌الخصوص تلویزیون حضور برجسته و پررنگی دارند‌‌.  متاسفانه اینها با آموزش‌های دینی از بیخ و بن سرمخالفت و ناسازگاری دارند و اساسا جامعه را بدون نام و نشانی از دین می‌پسندند‌‌ و به عبارتی دیگر هدف ‌دین‌ستیزی ریشه کن کردن دین از اجتماعات بشری هست‌. 

جای هیچ شک و تردیدی نیست که این ‌دین‌ستیزی منشأ سیاسی دارد نه منشأ فلسفی. یعنی اینکه این ‌دین‌ستیزی خروجی و نتیجه یک کار علمی و تئوریک فلسفی نیست که به نتیجه رسیده باشند که خدایی وجود ندارد و پیامبران هم من درآوردی می‌باشند، بلکه منشأ و انگیزه‌ی سیاسی دارد‌. 

البته از آنجایی که کار این دین‌ستیزان جنبه سلبی دارد تا ثبوتی‌‌‌‌‌، آنها در پروژه‌شان موفق نخواهند بود‌‌‌‌‌. اینها معمولا در اظهاراتشان می‌گویند: ما چه چیز نیستیم و کمتر می‌گویند ما چه چیز هستیم‌‌. نفی حقانیت رقیب 50 درصد قضیه هست‌‌. در نفی حقانیت رقیب نمی‌توان نتیجه گیری کرد که خودمان حق هستیم و از طرفی دین‌ستیزان هیچ موقع خودشون مولّد یک نظام فکری نبوده‌اند‌‌. بلکه همیشه از محصول فکری اندیشمندان اروپا تغذیه کرده‌اند‌‌. فرق می‌کند بین کسی که ایدئولوژی و مکتبی دارد که برای آن عرق جبین ریخته است‌‌‌‌‌، کار فکری کرده است تا کسی که از محصول فکری دیگران تغذیه می‌کند‌. 

درحوزه مخالف با دین، اروپا یک موقعیت استثنائی دارد‌‌. اکثریت قریب به اتفاق مکتب‌های ضد دینی در اروپا متولد شده‌اند‌‌ و این خودش یک سؤال هست که چرا در سایر نقاط کره‌ی زمین مثل آفریقا‌‌، آمریکا‌‌‌‌‌، آسیا‌‌‌‌‌، اقیانوسیه مکتب ضد دینی پیدا نمی‌شود‌‌. چه چیزی در اروپا باعث شده است که آنها عناد و مخالفت با دین داشته باشند؟ 

‌دین‌ستیزی اروپا هم بیشتر از عصر روشنگری یعنی قرون 16 و17 شروع شده است‌. 

نیچه درسال 1882 کتابی بنام (the Gay since) منتشر می‌کند که حرف اساسی این کتاب این بود که خداوند مرده است‌‌. او در این کتاب در خلال یک تمثیل نتیجه‌گیری می‌کند که رشد عقلانی بشر باعث شده است که خداوند بمیرد‌. 

رشد عقلانی بشرهم در دو قالب بوده است‌‌. 1. علوم گوناگون تجربی و انسانی مثل زیست‌شناسی‌‌، فیزیک‌‌‌‌‌، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و‌‌‌‌‌.‌.. 2. انواع فلسفه‌های جدید.

بعد از نیچه هم متفکران دیگری در اروپا پیدا شده‌اند و چیزی را که نیچه در قالب استعاره طرح کرده بود بسطش دادند‌‌. اندیشمندانی مثل زیگموند فروید که می‌گویند خداوند چیزی نیست جزء عطش درونی انسان برای یک پدر و محافظ درسختی‌ها و ناامنی‌ها و همچنین کارل مارکس که با قاطعیت اعلام می‌کند که دین افیون توده‌هاست‌‌. ژان پل سارتر هم از منظر دیگری به دین حمله کرده است‌‌. محصول همه این کوشش‌ها و فعالیت‌ها پس از عصر روشنفکری در اروپا این شد که دین، عامل انحطاط بشریت هست‌‌. و زمینه‌ی فکری دین‌ستیزان ما هم همین هست که به تصور آنها تا وقتی که بساط دین پهن است، جامعه هیچ چیزی جز عقب افتادگی و انحطاط نخواهد داشت‌. 

به تصور آنها، ما و جامعه‌مان بر یک دو راهی انتخاب هستیم‌‌‌‌‌، انتخاب دینداری و معنویت‌گرایی یا پیشرفت و تجدد‌‌‌‌‌. حال ما باید یکی از این دو را انتخاب و دیگری را نفی کنیم‌. 

حال اگر ادعای این دین‌ستیزان ما درست باشد لاجرم هرجامعه‌‌‌ای که به لحاظ فرهنگی‌‌‌‌‌، اجتماعی و اقتصادی پیشرفته باشد،‌. هرجامعه‌‌‌ای که توسعه‌ی سیاسی پیدا کرده باشد، یعنی نهادهای دموکراتیک و آزادی‌های مدنی و اجتماعی در آنجا قوام گرفته باشد‌‌، باید اقبال عمومی به دین در آنجا به حداقل رسیده باشد و در این گونه جوامع، دیگر دین محلی از اعراب نباید داشته باشد‌‌. آیا واقعاً قصه‌ی پیشرفت و تمدن بشر امروزی اینطوری است؟ آیا واقعا در مدرنیته عنصری وجود دارد که بالذات با دیانت و ایمان منافات دارد؟ آیا اگر مردمی وارد عصر مدرن شدند‌‌، لباس دین را از تن شان در می‌آورند و دور می‌اندازند؟ 

به جای اینکه وارد بحث‌های فلسفی شویم و از منظر تئوریک به این مسأله بپردازیم از منظر جامعه‌شناسی به این مسئله نگاه کنیم‌‌. یک جامعه‌ی مدرن و امروزی پیدا می‌کنیم و بررسی می‌کنیم که مردمان آن جامعه نسبت به دین چه قضاوت و داوری‌ای دارند؟ 

شاید بتوان گفت که مدرن‌ترین و پیشرفته‌ترین جامعه‌ی امروزی، جامعه‌ی آمریکا است‌‌. کشوری که به لحاظ قدرت مالی و دستاوردهای تکنیکی و علمی سرآمد هست‌‌. آیا ملت آمریکا یک ملت بی‌دینی است؟ آیا ملتی هست که نسبت به ایمان و دین‌ورزی و معنویت بی‌تفاوت هست؟ مجله News Week آمریکا در سال 2005 یک گزارش تحقیقی ارائه کرده بود که عنوان روی جلدش معنویت‌گرایی در آمریکا بود‌‌. بررسی این مطالعه‌ی تحقیقی پاسخ جامعی برای دین‌ستیزان است‌‌. مردم یک جامعه‌ی مدرن امروزی چه قضاوت و داوری‌ای درباره‌ی دین دارند‌‌. در این گزارش تحقیقی، نظرسنجی هم صورت گرفته است که بیانگر دیدگاههای مردم آمریکا درباره خداوند‌‌، دین‌‌‌‌‌ و معنویت است‌. 

چند سوال این نظرسنجی بررسی می‌کنیم: 

1. کدامیک از موارد زیر بهترین توصیف شما هستند؟ درپاسخ این سوال که گزینه‌های مختلفی داشته است‌‌‌‌‌. 64 درصدگزینه‌ی «مذهبی» و 24 درصد گزینه‌ی «معنویت‌گرا» را انتخاب می‌کنند‌‌. فقط 8 درصد اعلام کرده‌اند که نه مذهبی و نه معنویت‌گرا هستند‌. 

همین یک سوال پاسخ دین‌ستیزان را می‌دهد که در مدرن‌ترین جامعه‌ی امروزی و پیشرفته‌ترین جامعه‌‌‌ای که بالاتر از آن به لحاظ علمی‌، تکنیکی‌، مادی درتاریخ دیده نشده است79 درصد از شهروندان خودشان را مذهبی و یا معنویت‌گرا می‌دانند. 

2. آیا شما باور دارید که خداوند خالق هستی است؟ 80 درصد پاسخ مثبت و 10 درصدپاسخ منفی داده‌اند و 1 درصد گفته‌اند که به خداوند باور ندارند‌. 

3. بعد از اینکه شما می‌میرید چه اتفاقی می‌افتد؟ 67 درصد پاسخ داده‌اند بعد از مرگ روح آدمی به بهشت یا جهنم می‌رود‌‌. 6 درصد پاسخ داده‌اند که روح وجود ندارد و با مرگ همه چیز خاتمه پیدا می‌کند‌. 

4. در زندگی روزمره شما معنویت تا چه اندازه اهمیت دارد؟ 57 درصد پاسخ خیلی مهم و 27 درصد پاسخ تا حدی مهم و 7 درصد پاسخ اصلا مهم نیست داده‌اند‌. 

4. چرا شما به دین پایبند هستید؟ 39 درصد: ما برای ایجاد یک رابطه فردی و خصوصی با خداوند به دین باور داریم. 30 درصد: ما برای اینکه انسان بهتری باشیم و زندگی اخلاقی داشته باشیم دین‌باور هستیم‌‌. 10 درصد: ما برای اینکه آرامش داشته باشیم و خوشبخت باشیم دین‌باور هستیم‌‌. 10 درصد: ما برای اینکه می‌خواهیم به وجودی بزرگتر از خودمان آشنا شویم دین‌باور هستیم‌‌. 8 درصد: برای اینکه زندگی ما معنا داشته باشد‌‌. 3 درصد: ما برای اینکه می‌خواهیم عضو یک مجتمع انسانی باشیم‌. 

این سوالات را از کسانیکه کرده‌اند که شهروندان جامعه‌ی مدرن هستند‌‌. این نظرسنجی توقعات انسان جامعه‌ی مدرن از دین را هم نشان می‌دهد‌‌. بزرگترین انتظار انسان مدرن این است که با خداوند رابطه‌ی ملموس داشته باشد تا خداوند بعنوان کانون معنوی عالم به زندگی ایشان گرما بخشد‌‌‌‌‌. به عبارتی دیگر انسان مدرن می‌خواهد حضور هر لحظه‌ی خداوند را در زندگی‌اش لمس کند‌‌. انسان مدرن می‌خواهد با کانون نور عالم مرتبط شود تا این سردی فراگیری که ناشی از ماشینی شدن زندگی هست تبدیل به گرما شود‌‌‌‌‌. تا این تیرگی‌ها‌‌‌‌‌، پژمردگی‌ها و افسردگی‌هایی که نظام معیشت جدید برای او ایجاد کرده است را از بین ببرد‌. و تبدیل به شادابی کند‌‌. او می‌خواهد از این سردرگمی‌ها در بیابد و به زندگی‌اش انگیزه و ایده‌های متعالی و امید ببخشد‌‌. امیدوارم که در خلال بررسی گزارش جمله News Week پاسخ این دین‌ستیزها داده شده باشد که اساساً می‌توان هم مدرن بود و هم دیندار‌. 

نتیجه گیری: 

1. پاگذاشتن به عصر جدید لزوما پا گذاشتن بر روی ایمان و خداپرستی نیست‌‌. عملا دیدیم که در پیشرفته‌ترین جامعه‌ی امروز یعنی آمریکا، نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که اکثریت مردم خودشان را اهل دین و ایمان می‌دانند و برخلاف نظرات دین‌ستیزان هیچ تعارضی بین مدرن بودن و مؤمن بودن نمی‌بینند‌‌. علم و دین هیچ منافاتی باهم ندارند‌‌‌‌‌، با پیشرفت علوم تجربی و انسانی در سال‌های گذشته به هیچ وجه پایه‌های ایمان سست نشده است و ما هیچ دلیلی هم نداریم که درآینده این اتفاق بیافتد و هیچ گونه قرینه عقلی و علمی در این زمینه نداریم‌‌. آنچه با علم منافات دارد و با پیشرفت علم پایه‌هایش متزلزل می‌شود خرافات هست و نه دین؛ و این دین‌ستیزان اصرار دارند که دین را با خرافات مساوی بگیرند‌‌. کم نیستند دانشمندان طراز اولی در جهان مدرن که اصلا پیشرفت همه جانبه بشر را در گرو همنشینی مسالمت‌آمیز علم و ایمان می‌دانند‌‌. انیشتین می‌گوید: علم بدون دین، علیل و لنگ و دین بدون علم، کور است‌‌. یعنی اگر می‌خواهیم پیشرفت همه جانبه داشته باشیم باید به نحوی بتوانیم علم و دین و معنویت را به طور مسالمت‌آمیز زیر یک سقف جا دهیم‌. 

2. دین درجامعه‌ی مدرن نمرده است‌‌. اما قرائت عامیانه و خرافه‌آمیز از دین در حال احتضار هست‌. 

اهل دین و ایمان باید به نسبت انتقاداتی که از سوی افرادی امثال فروید‌‌‌‌‌، مارکس‌‌، سارتر و‌‌.‌.. به دین داشته‌اند بی‌توجه نباشند‌‌‌‌. بسیاری از اندیشمندان ضد دین به ما یاد داده‌اند که چه چیزی دین نیست‌. 

اقبال به دین به معنای بازگشت به گذشته و خرافات نیست‌‌. اقبال به دین به معنای روی آوردن به خداوند یکتااست و نه روی آوردن به دلالان و واسطه‌های دینی‌. 

3. شرایط زیست انسان در عصر جدید به گونه‌‌‌ای است که آدمیان بیش از هر دوره‌ی دیگری در تاریخ حاجت‌مند شنیدن پیام معنوی دین هستند‌. 

انسان قرن بیست و یکم نیاز به شنیدن پیام معنوی و اخلاقی دین دارد‌‌. به‌خاطر اینکه بشر در هیچ زمانی به اندازه‌ی امروز، قدرت مادی و قدرت علمی و تکنیکی نداشته و همینطور در هیچ زمانی به اندازه‌ی امروز، بشر مخرب و ویرانگر نبوده است‌‌. اگر قدرت عظیم مادی‌‌، علمی و تکنولوژیک تحت یک کنترل معنوی و اخلاقی نباشد از همه‌ی آن توان در خدمت تخریب استقاده می‌شود نه در خدمت سازندگی‌‌. امروز به سادگی می‌شود حیات را از بین برد‌‌. اگر قرار هست که بشری، طبیعتی‌‌‌‌‌، جامعه‌‌‌ای باقی بماند ما نیازمندیم که به قول حافظ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم‌. 

طرح نو هم همین است که زندگی فردی و اجتماعی را به گونه‌‌‌ای سازمان‌دهی کنیم که درآن معنویت و اخلاق حضور برجسته‌‌‌ای داشته باشد‌‌. معنویت و اخلاق دو امر اضافی نیستند که از بیرون به بشر تحمیل کرده باشند‌‌. بلکه این دو همراه انسانیت ما هستند‌‌. یعنی اگر ما معنوی و اخلاقی نباشیم با انسانیت خودمان فاصله‌ی زیادی داریم‌‌. همه تلاش‌ و کوشش انسان‌های نیک در طول تاریخ برای دستیابی به دو چیز بوده است: معنا و ارزش.

معنا یا همان معنویت، یعنی از ظاهر فراتر رفتن و توجه به عالم معنا داشتن و ارزش هم پایه‌ی اخلاق است‌‌. اگر انسانها در تلاش‌شان برای پیدا کردن معنا و ارزش ناکام شوند زندگی جز سردی و پژمردگی چیزی نخواهد داشت‌‌. انسانی که با معنویت بیگانه است زندگی سرد و پژمرده‌‌‌ای خواهد داشت‌‌. انسان‌هایی که به واقع ایمان ندارند انسان‌های شادی هم نیستند‌‌. تنها وقتی انسان می‌تواند زندگی شادمانه داشته باشد که با خداوند آشنا شود. در طول تاریخ، بهترین عامل معنابخش به زندگی، دین بوده است.

اما منظور از معنادهی به زندگی چیست؟ 

منظور از معنادهی به زندگی توجه به این مسأله‌ی مهم و اساسی است که ما بدانیم اصلا روی زمین چه کاره هستیم؟ اینجا آمده‌ایم چه کار بکنیم؟ در این فراز و نشیب‌های زندگی چه عکس العملی باید داشته باشیم؟ همیشه که امور بر وفق مراد نیست، وقتی یک روز بالاهستیم‌‌‌‌‌ و فردایش پایین می‌افتیم، چه درک و تفسیری از این افتادن باید داشته باشیم؟ یکی از بزرگترین خدمات دین، آشتی دادن انسان با زندگی و جهان است‌‌. همواره اصل و اساس دعوت همه‌ی ادیان این بوده است که انسانها را به گونه‌‌‌ای تربیت کنند که با خودش و جامعه و طبیعت در نزاع و دشمنی نباشد‌‌. ما انسان‌ها در هر موقعیت و مکانی که باشیم همواره ناکامی‌هایمان بر کامیابی‌هایمان خواهد چربید‌‌. وقتی چیزی را می‌خواهیم داشته باشیم اما نمی‌توانیم به آن دست یابیم در اصطلاح می‌گوییم محروم شدیم‌‌. هیچ ماتریالیستی نمی‌تواند پاسخ درخوری به این سؤال بدهد که چرا انسان باید درد و رنج و محرومیت بکشد؟ ما از درد و رنج و محرومیت گریزی نداریم‌‌. در نگاه یک ماتریالیست، انسان از هرچیز کام نبرد درآن چیز باخته و دچار خسران شده است و این هم غیرقابل جبران هست چون‌که با مرگ، همه چیز خاتمه پیدا می‌کند‌‌. همه‌ی آن چیزهایی که شما نمی‌توانید داشته باشید اما متمایل به آن هستید برای همیشه در ستون بدهکاری شما نوشته می‌شود‌‌ و به همین خاطر است که درجامعه‌‌‌ای که بر تفکر ماتریالیستی استوار شده است عشق و ایثار معنایی ندارد‌‌. هیچ ماتریالیستی نتوانسته در طول تاریخ توضیحی بدهد که انسان چرا باید ایثار کند؟ بنابراین بی‌دلیل هم نیست که انسانها در جهان و تمدن امروزی که بر اصالت ماده استوار هست اینقدر احساس خسران و زیانکاری می‌کنند و ناراضی هستند‌‌. بشر در هیچ زمانی به اندازه‌ی امروز دارایی نداشته و الان هیچ کمبود مالی و امکانات ندارد اما علیرغم این همه امکانات ناراضی است‌‌‌‌‌. احساس خوبی ندارد. علی‌رغم این داشته‌ها و انباشته‌ها تکیه‌گاه وجودی استواری ندارد‌‌. پیمانهای عاطفی و ازدواج‌ها بی‌ثبات شده‌اند‌‌. اما برخلاف این تفکر ماتریالیستی‌‌‌‌‌، دین پاسخ و دلیل آمدن و رفتن‌‌‌‌‌، دلیل محرومیت دیدن و ایثارکردن را می‌دهد‌‌. این حیات فردی را به کلِّ عالم گره می‌زند و به ما یاد می‌دهد که ما یک جزیره نیستیم که در انزوا باشیم یا یک سفینه نیستیم که در این کهکشان پرتاب شده باشیم‌‌. ما با این عالم بیگانه نیستیم‌‌. این بزرگترین خدمتی است که پیامبران به بشریت کرده‌اند. به قول مولانا همه ما در این عالم مهمان هستیم و کسی که احساس مهمانی می‌کند میداند که فراز و نشیب‌های این عالم حتی شرارت‌های آن هم بی‌حساب نیستند‌‌؛ هرچند که حساب آنها به عقل ما نرسد‌‌. همینکه ما اعتماد پیدا می‌کنیم به آن قدرتی که پشت این عالم در حرکت است و حکمرانی می‌کند‌‌، تحمل سختی‌ها را برای ما آسان می‌شود. چرا وقتی ناملایمات بر انسانهایی که عمیقا ایمان دارند حادث میشود کمتر متلاشی می‌شوند و از کوره در نمی‌روند؟ بخاطر اینکه اینها می‌فهمند که در این عالم بیگانه نیستند و مهمان هستند و با صاحبخانه عالم آشنا هستند و آشتی کرده‌اند‌. 

مولانا به هیچ وجه مبالغه نمی‌کرد وقتی می‌گفت: 

من که صلحم دائما با این پدر

 این جهان چون جنت‌استم در نظر [مثنوی:دفترچهارم]

من به جایی رسیده‌ام که با خداوند صلح کرده‌ام و چون صلح کرده‌ام در آرامش به سر می‌برم. این را اصطلاحاً سازگاری کیهانی می‌گویند. یعنی هم‌نواشدن با ملودی‌ای که در این عالم در جریان است‌‌. بزرگترین دغدغه‌‌‌ای که دین به ما عرضه می‌کند این هست که چطوری خودمان را با این نظم کیهانی هم‌نوا و هم‌آوا بکنیم‌‌. ایمان راستین در گرو هم‌نوایی و سازگاری کیهانی هست‌‌. اگر انسان بتواند خودش را به این مرحله از سازگاری با منطق کیهانی برساند یا به تعبیری با تقدیر خداوند برای این جهان هماهنگ باشد، دیگر این جهان برای او عین بهشت خواهد بود. 

سعدی می‌گوید: 

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

در تاریخ اندیشه ماتریالیستی، سعدی و مولانایی پیدا نمی‌شود که نسبت خودشان را با جهان اینطوری تعبیر کرده باشند‌‌. این حرف از ضمیر آگاه کسانی بیرون می‌آید که در مکتب ادیان تربیت شده باشند‌‌. پس این مفهوم معنادهی به زندگی بود که رکن رکین دین است‌‌. وجه دوم هم رفتار اخلاقی هست‌‌. اخلاق یعنی ادب شایسته برای حضور در محضر صاحب خانه‌‌‌‌‌، ادب شایسته برای زندگی در جهانی که مبدأ و معادی دارد‌. 

تصویری که ادیان از زندگی در این جهان ارائه می‌دهند گهواره‌‌‌ای است که یک بند آن به مبدأ و بند دیگرش به مقصد (معاد) وصل است‌‌. بدون این درک و تصور، رفتار اخلاقی معنا‌دار نخواهد بود‌‌. انسان نیازهای معنوی بسیار عمیقی دارد که هیچ پیشرفت مادی و علمی و تکنولوژی نیست که بتواند پاسخگوی آنها باشد‌‌. برای اینکه این عطش معنوی خود را سیراب کند باید از سرچشمه‌‌‌ای دیگری آب بردارد و آن سرچشمه‌‌‌‌‌، چشمه‌‌‌ای است که پیامبران الهی ما را به آن رهنمون شده‌اند‌.