﴿ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلين﴾[سوره يوسف:3]
داستان زيباي حضرت يوسف در قرآن که همه قسمتهاي آن يکجا ودر يک سوره آمده است جامع تمام خصوصيات هنري داستان نويسي و اعجاز قرآن در بيان داستانهاي قرآني است. داستان أَحْسَنَ الْقَصَصِ ناميده شده، چرا بهترين داستان نباشد؟ داستان، شخصيّت يـوسف عليه السّلام را به عنوان قهرمان اصلي و شخصيّتي که به گونهاي کامل در همه جولانگاه هاي زندگي ، و با همه زوايـایي که ايـن زندگي دارد، و با همه پاسخگویيهایي که اين شخصيّت در اين زوايا و در آن جولانگاه ها دارد را نشان مـيدهد.
انواع آزمونهایي راکه شخصيّت اصلي داستان با آنها روبرو گرديده است آزمون سختيها و دشواريها، خوشيها و شاديها، دلربایيهاي شهوت انگيز، و بالأخره آزمون سلطه و قدرت داشتن ، و آزمون تأثـير پذيريها و احساسات بشري در برابر موضعگيريهاي گوناگـون و شخصيّتهاي متنوع، يوسف قهرمان از همه اين آزمونها و فتنه گريها پاک و پاکيزه و خالص و مخلص بيرون مي آيد، با اينكه در فرازهاى هيجان انگيزش ترسيمى از عاليترين درسهاى زندگى است. حاكميت ارادهي خدا را بر همه چيز در داستان به خوبى نشان ميدهد وسرنوشت شوم حسودان را، و نقشههاى نقش بر آب شده آنها را، ننگ بى عفتى، عظمت و شكوه پارسايى و تقوى را در لابلاى سطورش به خوبي بيان مي کند. منظره تنهايى يك كودك كم سن و سال را در قعر چاه، شبها و روزهاى يك زندانى بىگناه را در سياه چال زندان، تجلى نور اميد از پس پردههاى تاريك ياس و نوميدى و بالآخره عظمت و شكوه يك حكومت وسيع كه نتيجه آگاهى و امانت است، همه در اين داستان از مقابل چشم انسان رژه مىرود.
لحظاتى را كه سرنوشت يك ملت با يك خواب پر معنى دگرگون مىشود و زندگى يك قوم و جمعيت در پرتو آگاهى يك زمامدار بيدار الهى از نابودى نجات مىيابد، و دهها درس بزرگ ديگر در اين داستان منعكس شده است، چرا احسن القصص نباشد؟!
اين داستان با آن همه اخبار غيبي بهترين معجزه براي اثبات نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) است داستان حضرت يوسف داستان يک نفر عرب نيست تا مخصوص قوم عرب باشد بلکه داستاني است از پيامبري غير عرب که مورد قبول يهوديان و مسيحيان و مسلمانان و همه اقوام است بنابراين پندهاي آن براي جهانيان است در داستان، حضرت يوسف عاشق خدا بود و آيات خدا را در همه چيز ميديد، به قول عبدالرحمان جامي :
عارف حق شناس را بايد که به هر سو که ديده بگشايد
بيند آنجا جمال حق پيدا نگسلد از جمال حق قطعاً
داستان حضرت يوسف با خواب ديدن و تعبير آن شروع مي شود وآن اولين صحنه داستان است که خواب را براي پدر بازگو ميکند: ﴿ إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾[سوره ي يوسف:4] يعقوب با درايت تمام بزرگي و عظمت پسرش را درک کرده بود و براي يوسف احساس خطر نمود و فرمود: ﴿قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴾ [سوره ي يوسف:5] و حسادت برادران و توطئه عليه يوسف ازطرف برادران شروع ميشود ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ﴾[سوره ي يوسف:9] برادران باهم تصميم ميگيرند وهريک پيشنهادي مي دهند يک پيشنهاد اين بود که او را بکشند و پيشنهاد دوم اينکه او را به جاي دوري تبعيد کنند، برادران دچار عذاب وجدان شده و هرکدام چيزي ميگويند و احساس گناه ميکنند تا اينکه شيطان بر آنها چيره ميشود که بعدا توبه کنيد﴿ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ﴾[سوره ي يوسف:9 ] و در پایان تصميم گرفتند که او را در چاه بيندازند تا کاروانياني که از آن جا عبور مي کنند او را با خود ببرند .﴿ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ ﴾[سوره ي يوسف:10] برادران بد سيرت بعد از اينکه يوسف را در چاه انداختند، منتظر مانند تا کارواني که عازم مصر بود او را از چاه بيرون آوردند و مطمئن شدند که او زنده است و گفتند: که اين غلام فراري ماست و او را به کاروانيان فروختند به قول سعدي:
بفروخته دين به دنيا از بيخبري يوسف که به ده درهم فروشي چه خري؟
و کاروان وقتي به مصر رسيد ودر ميدان برده فروشان يوسف را در معرض نمايش گذاشتند تا اينکه عزيز مصر يوسف را خريد و به همسرش گفت: ﴿وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا﴾[سوره ي يوسف:21] اگر برادران قدر يوسف را ندانستند و به چند درهم او را فروختند خداوند اين چنين ارزش او را بالا برد تا جایي که عزيز مصر اين همه طلا و زر در برابرش ريخت و اگر برادران به او توهين کردند خداوند آنقدر احترامش را بالا بردکه عزيز مصر به همسرش سفارش کرد که او را مورد تکريم قرار دهد.﴿ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ﴾ چون يوسف به سن رشد رسيد خداوند به او حکمت و داوري کردن در امور و علم تعبير خواب را آموخت و خداوند اينچنين نيکو کاران را پاداش مي دهد.
يوسف اهل تقوا و مخلص بود در تمام برخوردهايش حد و حدودها را ميشناخت و به آن عمل ميکرد و زمانيکه در مقابل وسوسهها و عشوهگريهاي زليخا قرار گرفت به خدا پناه برد و خدا برهان خود را به وي ارائه داشت ﴿ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾[سوره ي يوسف: 23-24]
از آنجا كه خداوند حامى نيكان و پاكان است، وصداقت و پاکي هميشه بر دروغ و تزوير پيروزند خداوند راه را به يوسف نشانميدهد، لذا قرآن مىفرمايد: «در اين هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، كه براى پيدا كردن مجرم اصلى، از اين دليل روشن استفاده كنيد: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مىگويد، و يوسف دروغگو است و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مىگويد و يوسف راستگو است» چه دليلى از اين زندهتر، چرا كه اگر تقاضا از طرف همسر عزيز بوده، او به پشت سر يوسف دويده است و يوسف در حال فرار بوده كه پيراهنش را چسبيده، مسلما از پشت سر پاره مىشود، و اگر يوسف به همسر عزيز هجوم برده و او فراركرده يا رو در رو به دفاع از خويش برخاسته، مسلما پيراهن يوسف از جلو پاره خواهد شد، و چه جالب است كه اين مساله ساده پاره شدن پيراهنى، مسير زندگى بىگناهى را تغيير دهد و همين امر كوچك سندى بر پاكى او، و دليلى بر رسوايى مجرمى گردد به قول مولوي:
عشقهايى كز پى رنگى بود عشق نبود عاقبت ننگى بود
عزيز مصر، اين داورى را كه بسيار حساب شده بود پسنديد، و در پيراهن يوسف خيره شد،" و هنگامى كه ديد پيراهنش از پشت سر پاره شده رو به همسرش كرد و گفت: اين كار از مكر و فريب شما زنان است كه مكر شما زنان، عظيم است ﴿ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيدِكُنَّ إِنَّ كَيدَكُنَّ عَظِيمٌ ﴾ [سوره ي يوسف: 28]
به قول عبدالرحمان جامي:
سخن پرداز اين کاشانهي راز چنين بيرون دهد از پرده آواز
که چون نوبت به هفتم خانه افتاد زليخا را ز جان برخاست فرياد
که: «اي يوسف! به چشم من قدم نه ز رحمت پا درين روشن حرم نه
مرا تا کي درين محنت پسندي که چشم رحمت از رويم ببندي؟
ولي يوسف نظر با خويش مي داشت ز بيم فتنه سر در پيش مي داشت
معاذ الله که راه کج روم من ز تو اين حيله ديگر نشنوم من
و بيگناهي يوسف براي همگان ثابت شد، يوسف تصويري بسيار زيبا از عشق پاک و خالص به خداوند است و در مقابل زليخا تصويري از هوي و هوسهاي زود گذز و فاني مي باشد، امتحان وآزمايش الهي يوسف صديق ادامه دارد بر اثر توطئه زليخا و عدم درخواست يوسف به خواستههاي زليخا، يوسف صديق روانه زندان ميگردد و پس از گذشت سالها كه يوسف صديق عليهالسّلام در تاريكى زندان بسر برد ناگهان حادثهاي پديد آمد، حادثه آن بودکه پادشاه مصر چند بار در خواب ديد كه هفت گاو فربه وچاق، ناگهان بر هفت گاو لاغر حمله بردند وآنها را خوردند و نيز در خواب ديگري که پادشاه ديد آن بود که هفت خوشه گندم رسيده را هفت سنبل گندم خشك دربرگرفته بودند. پادشاه در حالیكه حيرتزدهشده بود، درباريان و كاهنان و نديمان را احضار نمود تا كه خواب او را تعبير كنند و بگويند که چه حادثهاي رخ خواهد داد و چه چيزي براى خود و ملتش پيشخواهد آمد. ﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ (44)وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45)﴾ [يوسف،44-45 ]. درباريان و كاهنان که از تعبير خواب پادشاه ناتوان شدهبودند، گفتند: خوابهاى پيچيده و صحنههاى بهم پيوستهاي است و ما به پيوستگى و وابستگى آنها با يكديگر علم نداريم. رفيق زندانى يوسف كه بر حسب تعبير او نجاتيافته و از زندان رهائى يافتهبود و از مقربان پادشاه شدهبود با شنيدن اين خواب، به درباريان حيرتزده گفت: من ميتوانم تعبير آنرا به خوبى براى شما بگويم بشرط اينكه مرا بار ديگر به زندان نزد يوسف بفرستيد.
بگفتا: «گاو و خوشه هر دو سالاند به اوصاف خودش و صاف حالاند
چو باشد خوشه سبز و گاو فربه بود از خوبي سالات خبر ده
چو باشد خوشه خشک و گاو لاغر بود از سال تنگات قصه آور
نخستين سال هاي هفت گانه بود باران و آب و کشت و دانه
همه عالم ز نعمت پر بر آيد وز آن پس هفت سال ديگر آيد
که نعمت هاي پيشين خورده گردد ز تنگي جان خلق آزرده گردد
نبارد ز آسمان ابر عطايي نرويد از زمين شاخ گيايي
ز عشرت مال داران دست دارند ز تنگي تنگ دستان جان سپارند
چنان نان کم شود بر خوان دوران که گويد آدمي نان و دهد جان
جوان مرد اين سخن بشنيد و برگشت حريف بزم شاه دادگر گشت
حديث يوسف و تعبير او گفت دل شاه از غمش چون غنچه بشکفت
(عبدالرحمان جامي )
﴿يوسُفُ أَيهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يعْلَمُونَ (46) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يعْصِرُونَ (49)﴾[يوسف: 46-49 ].
دوست زنداني يوسف نزد او آمد و گفت: اى يوسف، اى راستگوى، راستآهنگ، ما را در تعبير خواب با خبرکن تا من به نزد پادشاه بازگردم وتعبير آن را به او بگوييم زيرا كه در مجلس پادشاه همه منتظر جواب تو مي باشند. يوسف تعبير خواب را گفت، و دوست زنداني او آن را براي پادشاه بيان کرد با شنيدن آن پادشاه گفت: او را به نزد من آوريد تا از او تقدير نماييم كه چنين انسان حكيمي نبايد اهل زندان باشد.كسي را به نزد يوسف فرستادکه به او مژده آزادي و رهايي از زندان دهد و يوسف به او گفت: به نزد پادشاه بازگرد و از او در مورد بريده شدن دستهاي زنان مصر بپرس که علت چه بودهاست ﴿وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيدِهِنَّ عَلِيمٌ (50)﴾ [يوسف:50 ]. يوسف عليهالسلام ميخواست كه براي عزيز و پادشاه مصر بيگناهي خود رامعلوم گرداند تا او را به چشم اعظام و احترام نگرند، نه به چشم گناهگار و مجرم﴿قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51)﴾ [يوسف:51 ]. پادشاه مصر دستور داد که آن زنان را بياورندکه جريان چه بوده است و يوسف را چه جرمي بوده است، زنان مصرگفتند که ما واله زيبایي و جمال يوسف شديم و ما هيچ بي عفتي و جرمي از او نديده ايم و او پاک و بي گناه است بلکه ما به اوتهمت زده ايم. پادشاه گفت: او را به نزد من آوريد تا از او تقدير نماييم كه چنين انسان حكيمي نبايد اهل زندان باشد.
فروغ راستي ش از جان علم زد چو صبح راستين، از صدق دم زد
به جرم خويش کرد اقرارمطلق برآمد زاو صداي حصحص الحق
بگفتا نيست يوسف را گناهي منم در عشق او گم کرده راهي
نخست او را به وصل خويش خواندم چون کام من نداد از پيش خويش راندم
به زندان از ستم هاي من افتاد در آن غم ها از غم هاي من افتاد
جفايي کو رسيد او را ز جافي کنون واجب بود او را تلافي
هر احسان کآيد از شاه نکوکار به صد چندان بود يوسف سزاوار
چو شاه اين نکته ي سنجيده بشنيد چو گل بشکفت و چون غنچه بخنديد
اشارت کرد کز زندان اش آرند بدان خرم سرا بستان اش آرند
به ملک جان بود شاه نکوبخت مقام شه نشايد جز سر تخت
(عبدالرحمان جامي)
﴿ وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ ﴾ اینچنین است پاداش نیکوکاران.
منابع:
1. ابن کثير، ابو الفداء، قصص الانبياء من القرآن و الأثر، تحقيق صدقي جميل العطار، بيروت، دارالفکر،2003م.
2. بکري، شيخ امين، التعبير الفني في القرآن الکريم، دار العلم للملايين، ط7، بيروت،2004م.
3. جامي، عبدالرحمن، مثنوي هفت اورنگ، تصحيح مرتضی مدرس گيلاني، تهران، انتشارات اهورا،1386هـ.
4- شعراوي ،محمد متولي ، قصص الانبياء و المرسلين، قاهره،المکتبة التوفيقية ،2000م.
5. عتيق نيشابوري، ابوبکر، تفسير سورآبادي، به تحقيق سعيدي سيرجاني، علي اکبر، تهران، فرهنگ نشرنو،1380هـ.
6- قطب، سيد، في ظلال القرآن، القاهره، دار الشروق، 1995م .
نظرات