مدارا و تأکید بر آموزش در ساختار دعوت اسلامی
● مقدمه:
بر مبنای بینش اسلامی خداوند خالق هستی است و تدبیر امور هستی هم منحصر به خواست اوست؛ چنانکه میفرماید:
(ألا لَهُ الخَلْقُ والأمْرُ) اعراف/۵۴
او انسان را از زمین و برای آبادانی آن آفریده است:
(هو أنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ واسْتَعْمَرَکُمْ فِیها) هود/۶۱
خداوند متعال که خالق و آمر است، همهی اجزای هستی را بر مبنای نظم قرار داده است. در میان مخلوقات انسان را به عنوان استاد، معمار و مصلح انتخاب نموده و استعدادهای خارق العادهای در وجودش به ودیعت نهاده است، تا با شکوفا کردن و هدایت آنها راههای طولانی را نزدیک و امور سخت را سهل گرداند. او- جل جلاله- به وسیلهی پیامبران که به عنوان انسانهای بزگوار و شکیبا انتخاب شدهاند، برنامهی هدایت و شکوفا شدن استعدادها را به متقضی زمان و تناسب استعدادهای رشد بشری به انسان وحی نموده است.
دعوت اسلامی مسؤولیت سنگینی است که اوّل پیامبران و پس آنان علمای دعوتگر، عهدهدار آن بوده و هستند و خواهند بود. این دعوت از آنجا که نیاز به صبر و مقاومت دارد «قولاً ثقیلاً» نامیده شده است و هدایت یک فرد نزد خدا آنقدر بزرگ است که هیچ معادل دنیوی ندارد، بنابراین داعیان دین در راه دعوت مردم به اسلام از همه چیز خود گذشتهاند و در این مسیر پر مشقت که راه آموزش دین به مردم است هرگز از کوره در نرفتهاند و همیشه به جای خشم و خشونت راه صبر و مدارا را برگزیدهاند.
مطالب حاضر تأکید بر این دارد که دعوت اسلامی همان «قول ثقیل» است که بعد از پیامبر به عنوان امانتی بر دوش داعیان دین نهاده شده و تفکّری است که باید در عمق درون ریشه بدواند، پس داعیان دین به جای پناه بردن به حربهی تکفیر و صدور حکم ارتداد و... لازم است حکیمانه و با صبر و مدارا حامل پیام اسلام به مردم باشند و به آنان اجازه دهند تا در بررسی حق و باطل بیندیشند و آزادانه راه خود را انتخاب نمایند:
(لِیهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَینَةٍ وَیحْیی مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ) انفال/۴۲
«تا کسی که هلاک میشود با دلیلی روشن هلاک گردد و کسی که روحش زنده میشود با دلیلی واضح زنده بماند.»
● پیشگفتار
هستی و اجزای آن، اعم از جاندار و بیجان تابع نظم و قوانینی است که خداوند آفرینش خود را بر اساس آن تنظیم کرده است و این نظم و سازمان یافتگی، هدایت عامّه نامیده میشود که موسی در برابر فرعون چنین از آن تعبیر کرد:
(رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَئٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى) طه/۵۰
«پروردگار ما کسی است که هر چیزی را آفرینشی که در خور اوست داده، سپس آن را هدایت فرموده است.»
در این هستی پهناور هر موجودی به صورت هدفدار در مدار وظیفهای که خداوند به او سپرده است در حرکت و تکاپوست.
بر اساس این نظم که یکی از نشانههای دال بر وجود خداست، شب و روز پدید میآیند، خورشید به سوی قرارگاه خود روان است و برای ماه منزلهای معینی تعیین شده و ذرات هستی از اتم تا کهکشان در فضا مشغول تسبیحند، نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در مداری شناورند.
خداوند متعال نیز پرده از نظم نظام هستی برداشته است و آن را مخلوق خود معرفی مینماید:
(الَّذِی: خَلَقَ (۱)، فَسَوَّی (۲) وَالَّذِی قَدَّرَ (۳)، فَهَدَی (۴)) أعلی/۱
«آنکه: آفرید و هماهنگی بخشید و آنکه اندازهگیری کرد و راه نمود.»
خداوند متعال در این جهان هستی، در جوار دیگر موجودات، موجودی را به نام انسان آفریده است که در بسیاری از فعالیتها همراه و همگام دیگر اجزاء است؛ اما در عرصهی اندیشه و عمل مختار است و ابتلاء و امتحان او از اینجا آغاز میگردد.
خداوند این موجود را که معمار و مصلح زمین قرار داده، هرچند بر فطرت پاک سرشته، در نهاد او استعداد خیر و شر قرار داده است، در عین حال پیامبران و داعیان دین را موظف کرده که او را در شکوفا نمودن استعداد خیر راهنمایی نمایند:
(فَألْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها. قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکَّاها. وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها) شمس/۱۰ـ۸
«(استعداد) شر و خیر را به نفس الهام کرده است. هرکس آن را پاک گردانده قطعاً رستگار است و هرکس آلودهاش گرداند قطعاً در باخته است.»
پروردگار هستی که انسان را قدرت انتخاب داده، بنابر حکمت خود وسایلی را به او بخشیده است که به اسباب کسب علم مشهورند، این اسباب او را با وحی آسمانی و جهان پیرامون، یا عالم غیب و شهادت مرتبط میسازند و در جریان میگذارند که عبارتند از:
سمع: سمع وسیلهای است که خداوند در اختیار انسان قرار داده تا با آن وحی الهی را از رسول یا داعی امین دریافت کند. انسان به وسیلهی وحی و تبیینهای رسول از عالم غیب اطلاع پیدا مینماید و زیربنای تفکّر و اصول ثابت زندگی را بنا مینهد؛ چون خداوند که خالق انسان است، بهتر از همه به اسرار این مخلوق خود آشناست و به جای اینکه انسان عمر خود را در آزمون و خطا سپری نماید او را با این شیوه کمک میکند تا از عمر خود حداکثر استفاده کند.
برای اینکه انسان سرگشته نماند، آفریدگار هستی از این طریق به او اطلاع داده که از کجا آمده و به کجا میرود و بهر چه آمده است...
بصر: بصر عبارت است مجموعهی حواس یا علوم تجربی که انسان را با جهان مرتبط میسازند. انسان با حواس خود و با استفاده از تجارب و دستاوردهای گذشته و حال از جهان پیرامون اطلاعات کسب میکند و در کنار اطلاعاتی که از طرف خدا برایش نازل شده به عمران و آبادانی زمین و ادای مسؤولیت میپردازد.
فؤاد: فواد یا قلب، انبارهی اطلاعات محسوب میشود که با واکنش و تحلیل در اطلاعات کسب شده به وسیلهی سمع و بصر به اطلاعات جدید دست مییابد و از این دادهها به وقت ضرورت استفاده میکند و قوانین و سنتهای حاکم برهستی را کشف میکند. هر انسانی بنابر آنچه که در این انباره قرار دارد پاسخگوی سؤال دیگران خواهد بود؛ چنانکه خداوند میفرماید:
(وَلاتَقْفُ مَا لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً) اسراء/۳۶
«چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن؛ زیرا گوش، چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد.»
میتوان سمع و بصر را به ورودی کامپیوتر و فؤاد را به حافظهی آن تشبیه کرد که «از کوزه همان تراود که در آن است.»
مجموع اطلاعات انسان عبارت است از چیزی که از این طریق کسب کرده و تصویر آن در ذهن و حافظهاش بایگانی شده است؛ بنابراین هر انسانی در مواردی مسؤول و پاسخگوست که از آن اطلاع دارد و در تحلیلها و پردازش اطلاعات هم معصوم نیست.
برای مثال کور مادرزادی را بنگرید که سالها عمر کرده و به ابعاد و اشکال و رنگها ناآشناست؛ چون از طریق چشم اطلاعاتی در حافظهی او ذخیره نشده است. اگر بخواهی کیفیت رنگ و طرح یک فرش را برای او تعریف نمایی، یا در بهار او را به دشت و جنگل ببری و از رنگ گلها و زیبایی پرندگان برای او تعریف کنی، چون مقیاسی در حافظه ندارد سخنان شما را خوب درک نمیکند، اما چنانچه یک لحظه چشمانش قدرت دید بیابند و در این لحظه سر طاووسی را ببیند، برای اولین بار تصویری با ابعاد و رنگهای مختلف در حافظهاش بایگانی میشود. پس از این، اگر از رنگ و طرح فرش یا از زیبایی لاله و گلهای رنگارنگ برایش صحبت کنی، رنگهای آن فرش و گلها را با سرخی و سیاهی و سفیدی منقار و تاج و ریشهی آن پرنده میسنجد؛ چون حافظهاش همین مقیاسها را دارد. حافظهی انسان همچون حافظهی کامپیوتر است بنابراین آنچه را بدان دادهاند پردازش میکند.
شخصی از امام مالک پرسید: «إستوی» چگونه است؟ در جواب گفت: «استوی» معلوم است و کیفیت آن مجهول و سؤال در آن مورد بدعت است؛ چون خداوند فرموده است: (الرَّحْمانُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی) (طه/۵) پس استوی وجود دارد، اما خداوند کیفیت آن را برای ما بیان نکرده است و تصور ذهنی کیفیت استواء در حافظهی ما وجود ندارد تا در مورد آن پاسخگو باشیم. پس هر کس در مورد چیزی پاسخگو است که به وسیلهی وحی به او رسیده یا با حواس و علوم خود آن را تجربه کرده باشد.
بنابراین نباید پا از گلیم خود فراتر نهاده و در بارهی آنچه که علم بدان نداریم به قضاوت بپردازیم، یا امور غیبی را با امور دنیوی و محسوس مورد مقایسه قرار دهیم.
● نیاز انسان به هدایت تشریعی:
انسان همواره نیازمند پیام آور وحی و تبیین کنندهی آن بوده است، به همین خاطر حضرت ابراهیم از خداوند میخواهد برای نوادگانش رسولی از میان خودشان بفرستد تا پرده از نشانههای خدا بردارد، کتاب خدا را به آنان آموزش دهد و با سنّت عملی خود احکام را تبیین نماید و آنان را تزکیه و پاک گرداند:
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِکَ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) بقره/۱۲۹
«پروردگارا در میان آنان فرستادهای از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزهشان کند؛ زیرا که تو خود شکست ناپذیر حکیمی.»
خداوند متعال که به این موجود استعداد خیر و شر و ارادهی انتخاب داده است، بنا بر حکمت خود، مردمی را مکلّف میداند که زمینهی هدایت تشریعی را فراهم نموده و برای آنان داعی امین فرستاده باشد؛ چنانکه میفرماید:
(وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً) اسراء/۱۵
«ما تا پیامبری بر نینگیزیم، به عذاب نمیپردازیم.»
سر انجام رسول امینی به عنوان خاتم پیامبران مبعوث شد، تا با تبیینهای خود پرچم میانهروی را برافراشته و امت میانهرو را تشکیل داده و بر مردم اتمام حجت نماید و عذر و بهانهای برای آنان باقی نگذارد:
(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُمْ شَهِیداً) بقره/۱۴۳
«و بدینگونه شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید و پیامبر نیز بر شما گواه باشد.» (۵)
پیامبر خاتم، قبل از بعثت چهل سال در میان مردم زیسته بود، در مشکلات مردم مشارکت داشت و در شرایط سخت و آسان آنان را یاری میداد. در پیمان حلف الفضول شرکت نمود که عدهای از طرفداران حقوق انسان، آن را تشکیل داده بودند و کار آنان در راستای دفاع از حقوق مظلومان بود و پس از بعثت به افتخار از آن یاد مینمود وگاه گاهی میفرمود:
«در زمان قبل از بعثتم به پیمانی دعوت شدم که اگر اکنون هم چنان انجمنهایی وجود داشته باشند در آنها مشارکت خواهم کرد.» (۶)
بعثت پیامبر برای خود او نیز تعجب آور بود؛ چون برخورد با فرشته و جهان وحی برایش عادی نبود. این پدیده تا آن حد برایش غیر طبیعی بود که پیش خدیجه برگشت و فرمود: «مرا بپوشان! من از حال خود بیمناکم!» خدیجه به دلجویی او پرداخت و گفت: نباید از سلامتی خود بیمناک باشی؛ چون تو صلهی رحم را به جا میآوری، بار ناتوان را بر دوش میکشی، به مستمندان رسیدگی میکنی، مهمان نواز هستی و در راه حق مردمان را یاری میرسانی.
این دعوت برای مردم نیز شگفتآور بود و تهمت جنون، ساحری، کهانت و غیره به پیامبر زدند...
دوران پیامبری حضرت محمد به دو بخش مکی و مدنی تقسیم میشود، دوران مکی دوران آموزش، تربیت و زمینهسازی و دوران مدنی دوران حکومت و اجرای عملی احکام بود.
● مدارا و تأکید بر آموزش در ساختار دعوت اسلامی:
با سیری در قرآن مجید و سیرهی نبوی در مییابیم که پیامبر اسلام در بیست و سه سالهی دعوت خود تأکید بر آموزش دین به مردم داشت و در این راه آغوش اسلام را به طرف مردم باز کرده و با آنان مدارا میکرد.
۱ـ دعوت پیامبر در مرحلهی مکی:
پیامبر به دنبال بعثت در مکه، در مراحل مختلف دعوت، اسلام را به مردم پیرامون خود رساند که عدهای به دین او گرویدند و با بیمهری عدهای دیگر مواجه شد. شاگردانش را در خانهی ارقم تربیت میکرد و همراه با تبلیغ وحی درس صبر و استقامت و مدارا به آنان میآموخت؛ زیرا شبه جزیره از لحاظ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی سختترین شرایط را داشت و مردم آسان نمیپذیرفتند که فردی بانی دعوت جهانی و نجات مردم باشد. طبیعی است که مردم سنگ و چوب نیستند تا در مقابل هر خواستهای ساکت باشند و آسان به هر دعوتی لبیک گویند، پس دعوت صبر و مدارا میخواهد و نیازمند برنامه ریزی دقیق، گذشت زمان و فرصت دادن به مردم است.
آن حضرت در مراحل سخت و ناگوار که با بیمهری عدهای از سران قریش مواجه میشد صبر و بردباری میکرد، یارانش را به مناطق امن میفرستاد. او در شرایط سختی از فشار مخالفانش به طائف پناه برد و از مردم ثقیف خواست در درجهی اول پناهش دهند و چنانچه او را پناه نمیدهند حداقل سرّ پناهآوردنش را پیش قریش فاش نکنند، اما آنان تعدادی جوان هرزه را علیه او تحریک کردند که با سنگ او را زدند، تا جایی که خون از پای مبارکش جاری شد. پس از ترک طائف با خدای خود به راز و نیاز پرداخت و ناتوانی و درماندگی خود را با او در میان گذاشت و در میان دعاهای خود میفرمود:
«إنْ لَم یکُنْ بِک علی غضبٌ فلا اُبالی...»
«خدایا اگر تو از من نرنجی من باکی ندارم» (۷)
ناگهان سرش را بلند کرد، دید که جبرئیل از سوی خدا به دلجویی او آمده است و میگوید: خداوند فرشتهی کوهها را مأمور کرده تا هر دستوری که راجع به آنها میخواهی اجرا کند. آنگاه فرشتهی کوهها پیامبر را ندا داد و بر او سلام کرد، سپس گفت: اگر اجازه دهی دو کوه بلند دو سوی مکه را بر سرشان فرود میآورم! اما او بزرگوارانه فرمود:
«امیدوارم که خداوند عزوجل از نسل اینان افرادی را بیرون آورد که خدا را به تنهایی بپرستند و برای او شریکی قائل نشوند.» (۸)
پیامبر سپس در پناهندگی مطعم بن عدی که مؤمن هم نبود به مکه برگشت. این قطرهای از دریای صبر و مقاومت پیامبر است.
پیامبر آن صاحب «حظ عظیم» در دوران مکی به طور کلی در پی هدایت مردم بود و با تمام تلخیها و بیمهریها دست و پنجه نرم میکرد. وی میتوانست در خانهی ارقم یک تیم ترور را سازماندهی کند که در میان مخالفانش رعب و وحشت بیندازند و روزی ابوجهل، روزی ابولهب و روز دیگر امیه را ترور کنند، اما هرگز چنین نکرد؛ چون تفهیم مردم نیاز به صبر و از خود گذشتگی دارد و قرار است دین خدا بر اساس تفکر و اندیشه و اختیار رواج یابد نه بر اساس شمشیر و عصا. پیامبر با صبر و حوصله آیات خدا را بر مردم تلاوت میکرد، آنان را تزکیه میبخشید و کتاب خدا و حکمت رسالت را به آنان آموزش میداد:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یتْلُوا عَلَیکُمْ آیاتِنَا وَیزَکِّیکُمْ وَیعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ) بقره/۱۵۱
«همانگونه که در میان شما فرستادهای از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما میخواند، شما را پاک میگرداند، کتاب و حکمت میآموزد و آنچه را نمیدانستید یاد میدهد.»
قسمت (وَیعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ) دلالت میکند که آموزش رکن اصلی دعوت است، آن هم توسط داعی و ناصح امین و تنها پس از تبیین و آموزش میتوان انتظار عمل داشت. انسان مکلف به ادای چیزی است که نسبت به آن علم دارد و دانا و نادان مانند هم نیستند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
(هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یعْلَمُونَ؟) زمر/۹
«آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند یکسانند؟»
به همین خاطر است که پیامبر برای مخالفان خود دعای هدایت و معرفت میکرد و میفرمود: «خدایا قوم من را هدایت ده؛ چون نادانند»
حکمت و عدالت خداوند متعال، مقتضی آن است که بیسواد و دانا و آموزش دیده و محروم از آموزش را مانند هم محاسبه نکند: (هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ) جمعه/۲
«اوست که در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد، هرچند آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.»
آری کسی که معلمی ندارد و در جامعهی تاریک جاهلی به سر میبرد نیازمند معلم دلسوزی است که او را راهنمایی کند:
(رَسُولاً یتْلُوا عَلَیکُمْ آیاتِ الله مُبَینَاتٍ لِیخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور) طلاق/۱۱
«پیامبری که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت میکند، تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند از تاریکیها به سوی روشنایی ببرد.»
معلمـی همچـون محمـد (ص) که قبل از بعثت امیـن بـود و وقتی که به عرصهی نصح و اصلاح آمد همچون کشاورز ماهـری سالهـا یارانش را پرورش داد و از آفات در امـان داشت، تا تبـدیل به قهرمانان متواضعی شدند که آثـار سجـود و رکـوع در چهـرهشان هویـدا بـود. دهقانی که بذرها را پروررش داد و آفت زدایی کرد تا جوانهها ساقه گرفتند و دیگر کشاورزان را به تعجب و کافران را به خشم آوردند:
(کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ) فتح/۲۹
«چون زراعتی که جوانهی خود بر آورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههای خود بإیستد و دهقانان را به شگفت آورد و خدا از انبوهی آنان، کافران را به خشم دراندازد.»
پیامبر خدا سالها شاگردانش را تربیت کرد و آنان را از ابعاد مختلف شخصیت انسانی پرورش داد و در میان آنان به جهل زدایی پرداخت. اگر به چند سال بعد از بعثت بنگریم، ابوذر را میبینیم که در یک مشاجره با بلال او را به عنوان «سیاهزاده» مورد طعن قرار میدهد و پیامبر از او آزرده میشود و میفرماید:
«إِنَّکَ امْرُؤٌ فِیکَ جَاهِلِیةٌ» متفقعلیه
«ظاهراً هنوز جاهلیت در رگ تو باقی مانده است!»
۲ـ دعوت پیامبر در مرحلهی مدنی:
پیامبر پس از هجرت به مدینه، در کنار تحقق بخشیدن به وحدت عقیدتی، سیاسی و نظامی مسلمانان، به اصل آزادی دینی هم تحقق بخشید و با یهودیان که نزدیکترین همسایگان غیر مسلمان مدینه بودند پیمان بست تا از کیان همدیگر حمایت کنند و آزادی دینی و مالی آنان را به تمامی تأیید کرد و به هیچوجه سیاست تبعید و مصادره و خصومت را در پیش نگرفت. (۹)
● پیامبر هم جنگیده است:
آری پیامبر هم جنگیده است اما با چه کسانی؟ در مقابل چه و در انتظار چه دستاوردی؟ در مقابل ظلم و برای دفع فتنه و به انتظار پیروزی مظلومین. فتنه چیست؟ سلب آزادی از مردم در پذیرش دعوت و تبعید و مصادرهی اموال ایمان آوردگان و اصرار بر بازگشت مردم به کفر! اما در این شرایط هم توصیهی خدا و مدارای پیامبر را با مردم بنگرید: در جنگ احد وقتی که دندان آن حضرت شکست و سرش شکافت و خون از سر و صورتش جاری شد، در حالی که خون را کنار میزد، با دلی آزرده فرمود:
«کَیفَ یفْلِحُ قَوْمٌ شَجُّوا نَبِیهُمْ وَکَسَرُوا رَبَاعِیتَهُ وَهُوَ یدْعُوهُمْ إِلَى الله؟» (۱۰)
«قومی که صورت پیامبرشان را زخمی کرده و دندانش را شکستهاند چگونه ممکن است رستگار شوند، در حالی که او آنان را به سوی خدا فرا میخواند؟!»
برخورد زشت و دور از انصاف آن قوم ممکن بود تأثیر بدی بر درون پیامبر بگذارد، به همین خاطر خداوند در این رابطه آیهی زیر را نازل فرمود:
(لَیسَ لَکَ مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ أوْ یتُوبَ عَلَیهمْ أوْ یعَذِّبَهُمْ) آلعمران/۱۲۸
«کار این مردمان هیچ به تو واگذار نیست! یا خدا از آنان در میگذرد، یا عذابشان میدهد.»
پیامبر سپس لحظاتی درنگ کرد و فرمود:
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِی فَأِنَّهُم لایعْلَمُون» (۱۱)
«خدایا قوم من را بیامرز؛ چون نادانند.»
این حدیث در صحیح مسلم به صورت «رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِی…» آمده و قاضی عیاض در کتاب الشفا آن را به صورت «اللَّهُمَّ اهْدِی قَوْمِی…» آورده است.
● اصل بر صلح است یا جنگ؟
حکومت اسلامی مدینه بر مبنای صلح بنا شد و مسلمانان بدین علت جنگیدند که مظلوم واقع شدند و جنگ بر آنان تحمیل شده بود: (أُذِنَ لِلَّذِینَ یقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا) حج/۳۹
«به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شد، اجازهی جنگ داده شد.»
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ الله الَّذِینَ یقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ الله لاَ یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) بقره/۱۹۰
«و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند، بجنگید، ولی از اندازه در نگذرید؛ زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد.»
(وَاقْتُلُوهُمْ حَیثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ) بقره/۱۹۱
«و (در جنگ) هرکجا بر ایشان دست یافتید آنان را بکشید و از همانجا که شما را بیرون راندند، آنان را بیرون رانید؛ زیرا فتنه از قتل بدتر است، با این وجود در کنار مسجد الحرام با آنان جنگ نکنید، مگر اینکه با شما در آنجا به جنگ بپردازند، پس اگر با شما جنگیدند، با آنان بجنگید.»
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ الله غَفُورٌ رَّحِیمٌ) بقره/۱۹۲
«اگر دست برداشتند، البته خدا آمرزندهی مهربان است.»
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ) بقره/۱۹۳
«با آنان بجنگید تا دیگر فتنهای (برگرداندن مسلمانان به کفر) باقی نماند و دین خالصانه از آن خدا گردد. پس اگر دست بر داشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.»
(أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) توبه/۱۳
«چرا با گروهی که سوگندهای خود را شکستند و بر آن شدند که پیامبر را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند، نمیجنگید؟»
آیا غیر مسلمانی که در جامعهی اسلامی زندگی میکند اگر با مسلمانان نجنگد و به مملکت خود خیانت نورزد و مانع آزادی مردم در انتخاب دین نشود اسلام با او میجنگد؟ هرگز… وگرنه آیهی (لاَ إکْرَاهَ فِی الدِّین) چه جایگاهی خواهد داشت؟!
پیامبر در مدینه به هدف تنبیه مشرکانی که اموال و دارایی مهاجران را مصادره کرده بودند و مانع پیوستن همسر و فرزندانشان به آنان بودند، تصمیم گرفت نبض اقتصادی قریش را بفشارد و جهت این کار سیصد و سیزده تن از یارانش را به بدر برد، تا راه را بر کاروان تجاری ابوسفیان بگیرند، اما خداوند خواست شکوه و اقتدار مسلمانان را به مشرکان و کافران ستیزهجو نشان دهد و به جای کاروان تجاری، جنگ را برای آنان به مصلحت دید و این تعداد را بر بیش از هزار نفر از مشرکان پیروز کرد.
ما اکنون در پی نقل سیره نیستیم، بلکه هدف از بیان این مطلب آن است که اولین جنگ پیامبر با قریش تقدیر خدا بود و مسلمانان به قصد جنگ بیرون نرفته بودند.
جنگ احد دفاعی بود و حتی پیامبر ماندن در مدینه و دفاع را ترجیح میداد که سرانجام با پیشنهاد یارانش جنگ دفاعی را به خارج از شهر بردند...
لازم به استدلال نیست که جنگ احزاب هم دفاعی بود و مسلمانان برای در امان ماندن خود، دور مدینه را خندق کشیدند...
جنگ با یهودیان بنیقریظه هم در همین راستا بود، چون آنان همپیمان مسلمانان و متقابلاً متعهد بودند که از کیان مدینه دفاع نمایند و در صورت مورد یورش قرار گرفتن هریک از طرفین، طرف دیگر هم به کمک بپیوندد، اما یهودیان بنیقریظه به هنگامی که مدینه توسط احزاب محاصره شد به پیمان و عهد خود با مسلمانان خیانت ورزیدند و به کمک احزاب مهاجم شتافتند، با این وجود پیامبر دو تن از رؤسای اوس و خزرج را پیش آنان فرستاد که از خیانت بپرهیزند، اما به توصیههای آنان توجه نکردند و سرانجام سیاست «نعیم بن مسعود» توطئهی آنان را نقش بر آب کرد.
بنینضیر نیز توطئهی قتل پیامبر را طراحی کردند و یهودیان بنیقینقاع هم ارزشهای اسلامی را مورد اهانت قرار دادند و زن مسلمانی را در بازار خود با فریب عریان ساختند و جنگ و قتل مسلمانان را آغاز کردند.
تمام جنگهای پیامبر دفاعی بوده و یا خبر به او میرسید که قبیلهای در حال تدارک جنگ علیه اوست، او هم پیشدستی میکرد و آنان را غافگیر میساخت.
یکی از بزرگترین جنگهای مسلمانان جنگ مؤته بود. پیامبر نامهای به یکی از امرای غسان فرستاد و او را به آزاد شدن از بند استعمار روم توصیه و تشویق و دین اسلام را به او پیشنهاد نمود. این امیر نادان نامه را پاره کرد و نمایندهی پیامبر را با یک ضربه شمشیر کشت! سپس از دولت مرکزی روم استمداد جست و هزاران نیرو را به کمک طلبید... این اهانت به کرامت یک حکومت و کشتن سفیر و نمایندهی آن است که سکوت در برابر آن به هیچ وجه جایز نیست...
پیامبر جنگیده است و کسانی همچون کعب بن اشرف و سفیان بن خالد را که آتش جنگ بنیاد مینهادند و مردم را به قتل عام و اجرای فاجعههایی همچون رجیع (۱۲) و بئرمعونه (۱۳) تشویق میکردند و قبایل عرب از بیم نیش زبانشان جرأت نداشتند که اسلام خود را آشکار کنند، توسط یارانش از پای در آمدهاند...
با این وجود آیا درست است که جنگ پیامبر را هجومی و خصلت کشورگشایی و جنگ طلبی اسلام بنامیم؟! و بگوییم این جنگها بدان خاطر است که اسلام با کفر سر جنگ دارد و تا کافری باقی است باید به خاک آن تجاوز کند و بجنگد؟!
اگر آن کافر نجنگد چه؟
پیامبر در فتح مکه زنی را دید که کشته شده بود، فرمود: «اینکه نمیجنگیده؟!» (۱۴)
شیخ غزالی میگوید: «مقالهی طولانی یکی از این صاحب نظران را خواندم که میگفت: «اسلام دین هجومی است و برنامهی خود را بر اساس جنگ تنظیم میکند نه صلح!»، پس از خواندن آن مقاله به دو سبب آزرده خاطر شدم: اول به خاطر تحریفی که نویسنده انجام داده بود و دوم به خاطر بررسی وقایع بدون توجه به اسباب و علل آنها...
توسعهی اسلام مبنی بر قهر و خشونت و اعلان جنگ با دیگران نیست؛ بلکه رفتار اسلام در میدان دعوت به صورت عرضهی اندیشه است!!...
جنگ اسلام با روم یکی از آبرومندترین جنگهایی است که در دنیا روی داده است؛ چون امپراطوری کهن، ملتهای زیادی را در خلال قرون متمادی، زندانی خواستههای کهنه و پوسیدهی خود کرده بود...
زمانی که ما سیرهی پیامبر را این گونه مینویسیم، برای تبشیریها و مستشرقین چه میماند که علیه اسلام بنویسند؟؟ …
دعوت اسلامی امروز از بار سنگینی مینالد که آن را به زانو در آورده و مردم را از آن دور میکند.. عدهای مردم را قبل از موضوع به شکل و قیافه، قبل از فرض به سنت، قبل از قواعد کلی به تشکیل حکومت و قبل از موارد مورد اتفاق به موارد مورد اختلاف دعوت میکنند! سپس با دست خالی بر طبل جنگ میکوبند و پس از مدتی غبار شکست چند برابر از کارشان بر میخیزد؛ یک بار در میدان دلیل و برهان و بار دیگر در میدان جنگ!
داعیانی با این اندیشهی بیمار مینویسند که اسلام با شمشیر قیام کرده و مخالف خود را سرکوب میکند و سرشتش بر مبنای هجوم است! آنگاه به سوی کتاب کریم و سنت مطهر میروند تا معنی کلمات را از ریشهی آن منحرف کنند، یا نصی را سر و ته نمایند...»
محمد غزالی در ادامه میافزاید:
«نویسندهی این مقاله که رئیس حزب التحریر است در ادامه میگوید: «اقدام پیامبر در اعزام نیرو به مؤته برای جنگ با روم و رفتن او به تبوک برای جنگ که نزدیک مرز روم است به وضوح ثابت میکند که پیامبر جنگ را آغاز کرده است...!!!» اما این عجیبترین گفتار است و در پرتو چنین منطق تکان دهندهای میتوان جنگ مبارزان جنوب آفریقا با نژادپرستان و عملیات انتفاضهی فلسطین را نیز جنگ هجومی نامید!!
عقلهایی که رویدادهای تاریخ را اینگونه تکه و پاره بر میدارند و عجولانه حکم صادر میکنند، باید از خیر آنان گذشت. اگر چنین تفکری در میان مسلمانان جایگاهی داشته باشد، متأسفم...
اسلام نیازمند فضای آزادی است که در آن منتشر شود تا مردم دسته دسته به صف آن در آیند، مادامی که عرضه سالم باشد و موانع وجود نداشته باشد.
ما دین را به زور بر کسی تحمیل نمیکنیم و ایمان اجباری را قبول نداریم، همچنان که در برخورد با مخالفان تأکید بر عدالت داریم و حب و بغض ما را از اجرای عدالت باز نمیدارد.
چنانچه حکومتهای روم و ایران براساس عدالت و آزادی میبودند و حقوق انسان رعایت میشد جنگی بین اسلام و آنها روی نمیداد...
اسلام در عرصهی جهانی چیزی بیش از آزادیهای معمولی را نمیخواهد و چنانچه مسلمانان در ایجاد تساوی فرصتها و آزادی قبول و رد در نشر دین عاجز باشند، [و دین را بر مردم تحمیل کنند] خدا به آنان قدرت ندهد و در کارشان برکت نیندازد!
آیا مبارزه فلسطینیان برای بازگشت به خانههای خود و ارجاع یهودیان آمریکایی و استرالیایی به مملکت خود، جنگ تجاوز و هجومی محسوب میشود؟
آیا رهایی جویی سیاهپوستان جنوب آفریقا و تعقیب و پیگیری سفید پوستان حاکم، جنگ تجاوز محسوب میشود؟
این گمان که جنگ تجاوز جایز است، یک خطای اخلاقی است. هرگز هدف وسیله را توجیه نمیکند، بنابراین ما مسلمانان جز برای تأمین دعوت و زمینه سازی آزادی نمیجنگیم! همچنین برای دفع فتنه؛ یعنی حمایت از ایمان مستضعفین و حمایت آنان در برابر ظلم توانمندان...
اگر جنگهای پیامبر را جنگ تجاوز و تهاجم بنا
نظرات
با سلام<br /> مقاله بسیار جالبی بود. ماجور باشید. منتظرقسمتهای بعدی آن هستیم