چکیده:
امام شافعی (رح) محقق ناقد نه مقلد راکد، شخصیتی که مؤمنانه و محققانه و ناقدانه زیست و تندیس وجودش در زیر پتکها و قلمهای استادان مجرب دین و اخلاق چون بوحنیفه و امام مالک از ناخالصیها جدا شد و این استادان خمیر مایهی مردی بزرگ را به تاریخ و بشریت هدیه کردند. شافعی از استادانش آموخت که در امور دین که سعادت بشری در گرو آن است خود باید به کاوش بپردازد و بدرستی که از استادانش دنبالهروی نکرد و تابع نعل به نعل آنها نبود بلکه راه آنها را ادامه داد. با این باور در کمال احترام و قدرشناسی آرا و نظرات استادانش رانیز به زیر تیغ تیز نقدش برد و با تقلید به مبارزه پرداخت. همچنانکه به شاگردش ربیع که به منزلهی سخنگوی ایشان بود فرمود: «ای ابا اسحاق از من در هر چه میگویم تقلید مکن و در این مسائل برای خود نیز بیندیش زیرا اینها مسایل دین هستند.» امام شافعی حتی آرا و نظرات گذشتهی خود را مورد باز بینی و نقد قرار میداد این فهم و درک صحیح ایشان از دین بود که سبب پیدایش اقوال جدید و قدیمشان شد. زندگانی امام شافعی به ما میگوید: که ایشان خود را مؤسس مذهب نمیدانست و به جای تأسیس مذهب و ایدئولوژی کردن دین و جامعه، شاگردانی را تعلیم و تربیت کرد که از مجموع آنها چند نفرشان به پایهی اجتهاد مطلق رسیدند. مانند ابراهیم ابوثور، امام احمد بن حنبل، حسن شیبانی، یحیی بن سعید قطان، اسحاق بن ابراهیم راهویه و 24 نفرشان از اساتید شیخ بخاری و 10 نفرشان از اساتید مسلم محدث و 20 نفرشان از اساتید بقیه محدثین صحاح سته بودند و بقیه نیز از راه تدریس، علوم و معارفی را که از امام شافعی کسب نموده بودند به دیگران یاد داده و جریان علوم و معارف را سینه به سینه انتقال بخشیدند.
مقدمه
ای خدا
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیدهای
تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
قطره دانش که بخشیدی زپیش
متصل گردان به دریاهای خویش
قطرهای علم است اندر جان من
وا رهانش از هوا و ز خاک تن «مولوی»
مولوی داستانی از یک عارف نقل میکند که سالها از غازیان و جنگجویان بود و در جنگ و جهادهای بسیار شرکت کرده بود، و پس از آرام شدن اوضاع در صومعهاش به انزوا گراییده بود و به عبادت میپرداخت. پس از مدتها سکوت و آرامش، دوباره صدای طبل و اسب و نقاره شنید و فهمید که غازیان اسلام دوباره به جهاد با کفار میروند. این شخص به سابقهی قهرمانیها و شوق شهادتی که داشت به شدت تحریک شد که از انزوا بیرون بیاید و به پیکارگران در صحنهی جنگ بپیوندد. اما در حین آماده شدن لحظهای کوتاهی به محاسبه و مراقبه ایستاد. از اولین دستوارت سلوک این است که سالک همواره نفس خود را متهم بدارد و اگر او را نسبت به امری مایل دید، به او مشکوک شود و بیندیشد که شاید حیلهای در کار است و تا آن حیله را کشف نکرده به اقدام دست نزند. از اینرو مرد عارف از خود پرسید که چرا نفس من را به این کار ترغیب میکند. حال آنکه همیشه از مرگ گریزان بوده است. نفس آدمی در اینگونه موارد صد عذر برای نرفتن میتراشد، چرا در این موقعیت نفس من هیچ و سوسه و مانعی در درونم بر نمیانگیزد؟ پس از مدتی کاوش درونی، صدای نفس مرد برخاست و به عابد عارف گفت که من به این دلیل تو را به سوی جهاد و شهادت برمیانگیزم که تو در این خلوت، روزی صد بار مرا میکشی، در برابر خواهشهای من مقاومت میورزی و مرا خفه میکنی، اما در صحنهی آن جنگ و جهاد بیرونی یک بار کشته میشوم و رهایی مییابم. به همین دلیل است که اگر شخصی در اثنای مجاهدت با نفس بمیرد، شهید مرده است ولو آنکه در آن کار ناکام و ناتمام بماند. به واقع در عرصهی مجاهدت با نفس کار به جایی میرسد که واقعاً شهادت و کشته شدن جسمانی در برابر آن مبارزههای دشوار، صد بار آسانتر است.
بهراستی که روحیهی حقیقتجویی و انتقادپذیری و منتقد بودن در جهت رشد و تعالی و به کمال رسیدن ساده و آسان و درست صحیح بدست نخواهد آمد. مگر زمانیکه انسان با دشمنان درونیاش، نفس اماره بالسوء و و سوسههای شیطانی در مبارزه، مراقبه و محاسبه باشد چون عقلانیتی که افسارش در دست نفس سرکش، شیطان و وسوسه باشد، مرکب انسانیت انسان را به سر منزل مقصود بشری نخواهد رسانید و هر لحظه امکان سقوط انسان از پرتگاه شقاوت و ضلالت قریب الوقوع مینمایاند. انسانهای بزرگواری که در طول تاریخ گذشتهی ما به مراحل و درجات عالی انسانی دست یافتهاند، ابتدا از همین سرمنزل ابتدایی یعنی از خود و پا بر سر خدایی خود گذاشتن آغاز نمودهاند. امام شافعی (رض) نیز در این مسیر پر فراز و نشیب و سخت و دشوار حیات دنیوی که آن را با شربت شیرین عشق الهی دلانگیز و روحنواز کرده بود. هیچگاه در مبارزه با نفس و و سوسههای شیطانی و توطئههای منافقان و حسودان و کفار از پای ننشست. و با تیغ تیز قلم و نقادی، هم خود و دوستان را در پرتو قرآن و سنت نبوی اصلاح و هدایت مینمود. و هم با سخنان و نوشتههایش لرزه بر تن دشمنان دین و انسانیت میانداخت و اهداف شوم انسانستیز و دینستیز آنان را برملا میکرد و راه مبارزه با دشمنان دین خدا را عالمانه و محققان به شاگردان و یارانش نشان میداد. بهدرستی که شافعی محقق توانا، استادی منتقد و دلسوز و آگاه بود. و سیرهی این مرد بر سینهی تاریخ گواهی است بر انساندوستی، دانایی، شاگردی متواضعانه و محترمانه اما زیرکانه و ناقدانه، اهل تحقیق و روحیهی حقیقتجویی و دوری از ایدئولوژیک کردن دین و جامعه و مقلدپروری، همچنانکه به شاگرد و مصاحبش ربیع میفرمود: «ای ابا اسحاق از من در هر چه میگویم تقلید مکن و در این مسایل برای خود نیز بیندیش زیرا اینها مسایل دین هستند.» شافعی چون خود از سرچشمهی زلال و با صفای روحنواز دین، دیندار شده بود، دوست داشت دیگران نیز از این سرچشمهی نورانی الهی مشام جانشان را سیراب کنند، تا گوشت، خون، روح و جان انسان همانگونه که آفریده و هدیهی خداوند به انسان میباشد؛ در مقابل انسان نیز فرمانبردار فرمان بندگی خداوندگار خود باشد.
هدف از انجام این تحقیق نشان دادن و برجسته کردن روحیهی حقیقتجویی و انتقادی و مبارزه با ایدئولوژیک کردن دین و جامعه و دوری از تقلید محوری امام شافعی بوده است تا شافعیمذهبان امام شافعی را بهتر بشناسند و روحیهی حقیقتجویی و محققانه و انتقادی ایشان را الگوی زندگی خویش نمایند و به جای دنبالهروی و تابع نعل به نعل بودن از ایشان ادامه دهندهی راه ایشان باشند. ضرورت و اهمیت این موضوع یعنی روحیهی انتقادی و حقیقتجویی و مبارزه با تقلید و ایدئولوژی شدن دین و جامعه در قرن بیست یکم و دنیای مدرن یا پست مدرن و عصر تکنولوژی و انفجار اطلاعات در جهت دستیابی به حقایق و اطلاعات، تحلیلها و موضعگیریهای صحیح ?
نظرات
بدوننام
10 مهر 1391 - 08:57آقای مراد پور عزیز. در بخش نتیجه گیری جز چند سطر اول، تماماً نقل قول مستقیم از کتاب « فربه تر از ایدئولوژی» دکتر عبدالکریم سروش بود. درست است که در پایان نگاشته تان، این کتاب را به عنوان یکی از منابع ذکر کرده اید، اما نقل قولی گسترده و طویل در این اندازه باید در متن داخل کروشه قرار گیرد و اشاره شود که از کیست. ضمنا نمی شود که بخش عمده ی نتیجه گیری شما از نگاشته تان نقل قول از یک کتاب دیگر باشد. ضمنا این شعر را که در نگاشته تان آورده اید دوباره ملاحظه کنید: «لبخند رضایت چکش استادان را بر کالبد خود تیغ تیز نقد را بر جان خود تا تندیس زیبای خود هدیه کنیم به دوست خود تا لبخند رضایت بگیریم خود به خود.» این شعر از کیست؟ نه وزنی دارد نه سبکی دارد. نه نو است و نه سنتی. بسیار بی در و پیکر و آشفته است و اصلا در خور یک نوشته ی جدی نیست. ظاهرش چنین است که می خواهد کلاسیک باشد اما در نه به قواعد وزن پایبند مانده و نه به قواعد قافیه.
مرادپور
11 مهر 1391 - 12:48عرض سلام و ادب خدمت شما دوست یا دوستان گرامی، و سپاس و قدر دانی از دقت نظر و تذکر شما. در ابتدا باید به عرض برسانم که این مقاله را بنده سال 87 برای همایش امام شافعی در شهرستان جوانرود نوشته بودم اما متاسفانه همایش بنا به دلایل مبهم و به ظاهر نامعلومی برگزار نشد و این مقاله را بنده زمانی نوشته ام که تازه در وادی تحقیق و نوشتن قلم به دست گرفته بودم و از نظر ساختاری بله درست می فرمایید بنده بخش اعظم نتیجه گیری را از کتاب فربه تر از ایدئولوژی نقل کرده ام . چون آن زمان بنده مطالب ایراد شده در آن کتاب را که مطالعه کرده بودم مناسب آوردن در بخش نتیجه گیری می دانستم که حق مطلب را به زیبایی بیان کرده بودند. هرچند هم اکنون خود نیز بر این بخش نگرش منبسط تری دارم اما برای اینکه بازتاب نظرات مخاطبان را از نوشته چهار سال پیش خود ببینم اصل همان مقاله را به سایت ارسال نمودم و ان شاالله در آینده آن را قبض و بسط خواهم نمود . البته به کمک نظرات سازنده بزرگوارانی چون شما چون : نکته ها چون تیغ پولاد ست تیز گر نداری تو سپر وا پس گیر پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا در رابطه با مطلب لبخند رضایت نیز هم نگفتم این شعر یا طنز است . بلکه شاید به قول شما از آشفتگی یا حیرانی ذهن گوینده در بیان این مطلب بوده است . البته تا چه در نظر آید و چه قبول افتد. اما بنده ،دو ست داشتم بیشتر دوستان اهل نقد و نظر علاوه بر نقد بر ساختار و چهارچوب مقاله بیشتر بر محتوا و رویکرد اینجانب به این بخش از زندگانی امام شافعی (رح) به نقادی بپردازند که اگر انتقادات و تذکرات خود را بفرمایند بنده را اکرام نموده اند. با سپاس
بدوننام
11 مهر 1391 - 08:19مقاله ی دقیق، علمی و جمع و جوری است فقط میخواستم مدرک تحصیلی نویسنده محترم را بدانم۰
فاروق
16 مهر 1391 - 06:44یکی از مشکلات اساسی از اینجا شروع می شود که برخی گمان می کنند بعضی از علوم و معارف بشری، از جمله بنیادی ترین علوم و معارف اسلامی، نیاز ی به تلاش فراوان برای کارشناس شدن ندارد و همه به راحتی می توانند نظراتی صائب در باره آنها بیان کنند و بزرگترین اساتید گذشته و حال حاضر این معارف والا را بدون کمترین تامل و صلاحیتی، به نام نقد، مورد افترا و اهانت قرار دهند . برای نمونه به برخی نقد ! و بررسی ها ! در باره افکار و آرای بزرگانی مانند سید قطب، شیخ محمد عبده، احمد مفتی زاده و .... توجه کنید تا بیشتر به صحت ادعای من پی ببرید .
سامان
09 دی 1391 - 08:02سلام نوشته بودید که امام شافعی از امامان خود تقلید نکرد و پیروانشان را هم به پیروی ازخود دستور نداده است همانطور که خود نوشته بودید امام شافعی میگوید( هرگاه حدیث صحیحی را شنیدید حکم مرا رها کنید و از حدیث پیروی کنید) و این کاملا صحیح است و من نقدی بر ان ندارم منتها از نتیجه گیری نویسند در تعجم که از این مطالب جهت اثبات مشروعیت عقلگرایی استفاده کرده است البته توجه شود که من منکر بکارگیری عقل نیستم و از عقل در جهت فهم قران و سنت استفاده میکنم و در نتیجه ای که گرفته شده است نوشته:(در واقع میخواهم چنین نتیجه بگیرم که تمامی کسانی که در وادی ایدئولوژی پا گذاشتهاند خواسته یا ناخواسته به تحقیر عقل و خردورزی همت گماشتهاند، و بر ضد عقل آدمی استدلال کردهاند و به آدمیان نشان دادهاند که چگونه گرفتار بیعقلی هستند و بر کمعقلی خود نام «عقل» نهادهاند. این است که باید گفت: گشودن در ایدئولوژی، بستن باب تفکر است) این در حالی است که امام شافعی در مذمت استنباط با عقل در ردی که در مورد استحسان و عرف که بر امام ابوحنیفه زده گفته:-(.. در مذهب ابوحنیفه (استحسان و عرف) هر دو از منابع احکام دینی محسوب شدهاند، در صورتی که این دو منبع احکام عقل پسند و عرف پسند به دست میدهند نه احکام دینی و به هیچ و جه نمیتوان احکام مستنبط از عقل صرف و عرف مجرد را حکم الله به شمار آورد. ) و انچه خدا و رسولش بدان دستور داداند از انچه که عقل بدان میرسد بهتر است اگر چه گاهی اوقات ممکن است ( استدلال بر ضد عقل) باشد راستی انچه در مقاله نوشته اید (تقلید)با واقعیت همخوانی ندارد (و سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح ) بیانگر ان است
عادل مرادپور
17 دی 1391 - 10:30عرض سلام و ادب دارم خدمت دوستان محقق و بلاخص برادر گرامیم کاک سامان، نخست از نکته سنجی سرور گرامی خرسندم و خوشحالم که بلاخره کسی دوستانه بسان سرورمان سامان از برای سامان دادن پیدا شد وعلا رغم دیگر انتقادها به ساختار و چهار چوب ، از محتوا و رویکرد بنده در این مقاله انتقاد نموده اند. اما در پاسخ : خداوند به وضوح و صراحت تمام تقلید از روشهای عقیدتی آبا و اجدادی را که بدون علم و آگاهی صورت میگیرد منع کرده و صاحبان چنان عقایدی را در تمام دورانهای تاریخ مذمت و نکوهش کرده است. و میفرماید: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ [٢:١٧٠] و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید، نه راه شیطان را)، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟). [[«أَلْفَیْنَا»: یافتهایم. دیدهایم. از ماده (لفی). «لا یَعْقِلُونَ»: نمیفهمند. درک نمیکنند.]] ﴿١٧٠﴾ وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا [١٧:٣٦] از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان (انسان در برابر کارهائی که) چشم و گوش و دل همه (و سایر اعضاء دیگر انجام میدهند) مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد. [[«لاتَقْفُ»: دنبالهروی مکن. از ماده (قفو) به معنی دنبالهروی. یعنی: انسان باید گفتار و کردارش از روی علم و یقین باشد؛ نه از روی ظنّ و گمان و حدس و تخمین. «أُولئِکَ»: آنها. این واژه گاهی برای غیر ذویالعقول نیز به کار میرود. یا این که اندامهای بدن به عنوان ذویالعقول مورد خطاب قرار گرفتهاند. «کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»: انسان از کردار اندامها پرسیده میشود. یا این که: همه اندامها مخاطب و مورد پرسش قرار میگیرند. ﴿٣٦﴾ خداوند راه صحیح حصول ایمان کامل بدین اسلام و وحدانیت خود و نبوت حضرت محمد (ص) را علم و دانش معرفی کرده و تأکید کرده است که آن ایمان آگاهانه و کامل است که با علم و دانش همراه باشد و مؤمن محروم از علم همچون کوری است که به هر جهتی و به ندای هر شخصی ممکن است پاسخ دهد و بدان سو متمایل گردد و این موضوع را صریحاً در آیۀ نوزدهم از سوره رعد تأکید فرموده است: أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَىٰ ۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ [١٣:١٩] پس آیا کسی که میداند که آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (و برابر آن زندگی میکند و هم بر آن میمیرد، سزا و جزای او) همانند (سزا و جزای) کسی خواهد بود که (به سبب انحراف از حق و کفر مطلق، انگار) نابینا است؟! تنها خردمندان (حق را و عظمت خدا را) درک میکنند (و فرق میان دو گروه مؤمن و کافر را میفهمند). [[«إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الألْبَابِ»: حق را و عظمت خدا را تنها خردمندان درک و فهم میکنند. تنها عاقلان میدانند که باید مؤمنان و کافران مثل هم بشمار نیایند.]] ﴿١٩﴾ و بدین دلیل مسلمان مقلد که دین و ایمان را کورکورانه و به صورت ارثی از گذشتگان خود پذیرفته باشد همانند کوری است که ممکن است هر آن در یکی از چاههای سر راهش سقوط کند و به یکی از دامهایی که در مسیرش گسترده گرفتار آید. این چنین مسلمانی حتی عبادات و فرایض و احکامش را هم ارثی دریافت کرده و خدا را فقط در کلام پذیرفته است نه در عمل. و برخی از احکام و آداب اسلام را هم به خاطر سختی آنها کنار میگذارد و در ایمان و اعتقاد خدا سست عنصر و متزلزل است. خداوند این گروه از مسلمین را در آیۀ شمارۀ 11 از سورۀ حج چنین وصف نموده است: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ ۖ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ۖ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ [٢٢:١١] بعضی از مردم هم، خدا را در حاشیه و کناره میپرستند (و دارای عقیدهی سستی هستند. ایمانشان بر پایهی مصالحشان استوار است، و لذا) اگر خیر و خوبی بدیشان برسد، به سبب آن شاد و آسوده خاطر و (بر دین) استوار و ماندگار میشوند، و اگر بلا و مصیبتی بدیشان برسد، (به سوی کفر برمیگردند و) عقبگرد میکنند. بدین ترتیب هم (آرامش ایمان به قضا و قدر و مدد و یاری خداوند را در) دنیا و هم (نعمت و سعادت) آخرت را از دست میدهند، و مسلّماً این زیان روشن و آشکاری است (که انسان هم دنیا و هم آخرتش بر باد فنا رود). [[«حَرْفٍ»: لبه. کناره. «یَعْبُدُ اللهَ عَلی حَرْفٍ»: مراد متزلزل و مذبذب بودن در پذیرش فرمان یزدان و ایمان به اسلام است. انگار چنین فردی بر لبه چیزی قرار گرفته است و با تکان مختصری از مسیر خارج میشود، و یا این که در جنگی که درگرفته است خویشتن را به کناری میکشد و در اطراف و جوانب میدان میجنگد، تا اگر پیروزی نصیب لشکریان شد، با ایشان بماند، و اگر ترس شکست و احتمال بلائی در میان بود، فرار بکند. «إِطْمأَنَّ بِهِ»: ثابت و استوار میماند بر باور و عقیدهای که ظاهراً پذیرفته است. ماندگار میماند به سبب آن. «فِتْنَةٌ»: بلا و مصیبت. امتحان و آزمایش. «إِنقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ»: بازگشت میکند. از ایمان برمیگردد و به کفر میگراید (نگا: بقره / 143، آلعمران / 144).]] ﴿١١﴾ و ایمان و احکام و مسائل فقهی که از روی تقلید حاصل شود نمیتواند در برابر عوامل متعدد تردیدزای امروزی و فتنههای متنوع و رنگارنگ مقاوم باشد و کسی میتواند از مهلکههای روزگار نجات یابد که دینش را عمیقاً بشناسد و این موضوع را حضرت محمد(ص) طی حدیث شریفی چنین فرموده است: «ستكون الفتن لا ينجو منها إلا من عرف دينه». یعنی: «فتنههایی خواهد آمد که تنها کسانی میتوانند از آنها نجات یابند که دین خود را شناخته باشند». که را ه شناخت بهتر و دقیقتر و فهم و تفقه در دین با توجه به پرتو نورانی هدایت قرآن در سه منبع معرفتی : 1- وحی (کتاب و سنت) آیات متعدد قرآن2 -علم (علوم تجربی علوم انسانی و...)سوره اسرا آیه ی 36 سوره ی رعد آیه ی 19 و... 3-تاریخ (از سرآغاز خلقت انسان تا کنون)سوره حج آیه 46 ،غافر آیه 82 و... میسر خواهد شد. بله امام شافعی (رح) منبع معرفتی را فقط وحی می دانستند و البته شرایط تاریخی علوم در زمان ایشان پیشرفت امروزی را نداشته و تاریخ هم بسان امروزی مدون نبوده یا اگر بوده ضعیف یا در دسترس نبوده بر همین اساس طبیعی بوده که ادله ی استحسان و عرف را که پایه ای علمی و تاریخی دارد را برای استنباط به آنها در احکام فقهی رد بنمایند. و این به معنای ضد عقل بودن و یا عقل گریز بودن امام شافعی (رح) نخواهد بود. چون شافعی (رح) به کمک همان نعمت و نیروی عقل و علم ودانشش و با اوج تواضع و فروتنیش به نقد استادانش پرداخت و به شاگردش ربیع که به منزلهی سخنگوی ایشان بود می فرمود: «ای ابا اسحاق از من در هر چه میگویم تقلید مکن و در این مسائل برای خود نیز بیندیش زیرا اینها مسایل دین هستند.» امام شافعی حتی آرا و نظرات گذشتهی خود را مورد باز بینی و نقد قرار میداد این فهم و درک صحیح ایشان از دین به کمک نیرو ی تدبر و تعقل و اندیشه بود که سبب پیدایش اقوال جدید و قدیمشان نیز شد و... . ان شاالله به کمک نعمت و نیرو و قدرت گران بها و ارزشمند الهی به انسان، (عقل، از برای تدبر و تعقل و اندیشه) و با سیراب کردن آن از این سه سر چشمه ی خدادادی و با مشخص کردن دیدگاه و روش و با توفیق و عنایت الهی می توانیم راه را از بیراهه تشخیص دهیم و به سوی مقصد رضا و قرب الهی استوار و با وقار و با شوق و اشتیاق گام بر داریم. الهی آمین با سپاس عادل مرادپور جوانرود- دی ماه 91