نویسنده‌: جان اسپوزیتو
ترجمه: محمد تقی دلفروز

به دنبال واقعه یازده سپتامبر آمریکایی‌ها با سؤالات سختی در مورد تروریسم جهانی، جهان اسلام و کشور خودمان مواجه شده‌اند. «آیا اسلام ستیزه‌جوتر از ادیان دیگر است؟»، «آیا قرآن خشونت و تروریسم علیه غیرمسلمانان را روا می‌دارد؟»، «آیا یک برخورد تمدنی میان غرب و جهان اسلام وجود دارد؟».
خالد ابوالفضل در مقاله‌ی خود به گونه‌ای تحسین‌آمیز بسیاری از این موضوعات بنیادی را مطرح می‌کند. او با صلابت خاصی یک مبارزه مذهبی بر سر روح اسلام را میان «پاک‌دینی» و اسلام مدرن توصیف می‌کند. جنبه سیاسی این مبارزه این است که اقلیتی از افراط‌گراها که خطرناک و متعصب و بنابراین درصدر اخبار رسانه‌ها هستند، بر علیه طیف اکثریتی که از محافظه‌کار تا اصلاح‌طلب را دربرمی‌گیرد مبارزه می‌کنند. این وضعیت به وسیله‌ی ماهیت بسیاری از حکومت‌های جهان اسلام پیچیده‌تر می‌شود. این رژیم‌های اقتدارگرای اسلامی مخالفت را محدود می‌کنند و برای حفظ قدرت بر نیروهای نظامی و امنیتی‌شان تکیه می‌نمایند. وجود دولت‌های شکست‌خورده (به لحاظ سیاسی و اقتصادی) و سرکوب مخالفان، یک ترکیب انفجار‌آمیز ایجاد می‌کند.
البته احیای دینی و منازعه سیاسی مرتبط با آن به جهان اسلام محدود نیست. در سال‌های اخیر ما شاهد یک رستاخیز دینی جهانی بوده‌ایم که همه مذاهب عمده‌ی جهان را در بر می‌گیرد. در اسرائیل، هند، سری‌لانکا، آمریکا و بخش اعظم جهان اسلام، دینداری فردی اغلب با عمل سیاسی توأم شده‌است. اکثر جنبش‌های اسلامی («بنیادگرایان اسلامی») درون جوامع خودشان فعالیت می‌کنند. اما اقلیتی از بنیادگراها برای سرنگونی رژیم‌ها و تحمیل نگرش خود در مورد یک دولت اسلامی به خشونت و تروریسم روی‌آورده‌اند. مبارزان مسلمان، مانند همه افراط‌گراهای مذهبی، از طریق قرائت و تفسیر گزینشی از متون مقدس، تاریخ و مکتب، از دین بهره‌برداری می‌کنند. اسامه بن لادن و القاعده از نارضایتی‌های موجود در بین بسیاری از اعراب و مسلمانان در موضوعات سیاست خارجی نظیر فلسطین، حضور آمریکا در خلیج فارس، حضور روسیه در چچن و نیز نارضایتی‌های داخلی علیه حکومت‌های سرکوبگر و فاسد و اقتصادهای شکست‌خورده، برای توجیه اقدامات خود استفاده می‌کنند. اما آنها هنجارها و ارزش‌های اسلام (در مورد حکومتداری خوب، عدالت اجتماعی، و لزوم دفاع از اسلام هنگامی که تحت فشار است) را برای مشروع ساختن استفاده از خشونت، جنگ و تروریسم به دعوت به قیام مسلحانه تبدیل می‌کنند. الهیات و ایدئولوژی این بنیادگراها جهان را به دو بخش که متقابلاً یکدیگر را نفی می‌کند تقسیم می‌کند: جهان ایمان و جهان کفر، دارالاسلام و دارالحرب، نیروهای نیکی و نیروهای اهریمن. کسانی که با آنها نیستند، خواه مسلمان و خواه غیر مسلمان، دشمن محسوب می‌شوند؛ آنها را باید در یک جنگ بدون محدودیت که هیچ تناسبی میان هدف و ابزار وجود ندارد، نابود نمود.
این وضعیت به وسیله‌ی حکومت‌هایی که یک نهاد دینی مطیع را ایجاد و از آن حمایت نموده‌اند، پیچیده‌تر شده است. بعضی از رهبران دینی «نوکران» حکومت تلقی می‌شوند، در حالی که بسیاری از علمای دینی دیگر نیز دارنده‌ی یک جهان‌بینی و مهارت‌های قرون وسطایی که ارتباط با واقعیت‌های زندگی مدرن مسلمانان ندارند، تلقی می‌گردند. آنها به شکل‌گیری یک جهان‌بینی کمک می‌کنند که در بهترین حالت ضد اصلاح‌طلبی است و حتی می‌تواند یک اسلام انحصار‌طلبانه مبارز و تقسیم جهان به دو اردوگاه را ترویج کند. گسترش اسلام وهابی و سلفی انعکاسی از این مشکل است.
ابوالفضل جمعیت قابل توجهی از متفکران، مردم عادی، روحانیون، زنان و مردان مسلمان را از مصر تا اندونزی نمایندگی می‌کند. آنها بر اهمیت قرائت متن‌ها در چارچوب بسترهای تاریخی و اجتماعی خاص خودشان تأکید می‌کنند. آنها با تمایز نهادن میان اصول عام اسلام، و قوانین و متن‌هایی که محدود به موضوعات زمان خاصی هستند، به بررسی مسائل مرتبط با اصلاح مدرن می‌پردازند، مسائلی نظیر فرایند دموکراتیک شدن، جامعه مدنی، کثرت‌گرایی و تساهل، موقعیت اقلیت‌ها و زنان. دیالکتیک تغییر در مبارزه میان پاک‌دینی و اصلاحات اسلام مدرن را می‌توان به وضوح در بحث‌های مربوط به دموکراسی و جهاد مشاهده نمود.
سکولارها در بحث پیرامون مشارکت سیاسی به نفع جدایی دین و دولت استدلال می‌کنند. مخالفان این عقیده (هم مسلمانان میانه‌رو و هم مسلمانان مبارز) معتقدند که شکل‌های حکومتداری اسلام با دموکراسی انطباق ندارند. فهد، شاه عربستان و از متحدان قدیمی غرب، می‌گوید که «نظام دموکراتیک حاکم بر جهان برای این منطقه مناسب نیست... نظام انتخابات هیچ جایگاهی در اعتقاد اسلامی ندارد، اعتقادی که به یک حکومت مبتنی بر شورا و مشورت و صداقت چوپان در برابر گله‌اش دعوت می‌کند و حاکم را کاملاً در برابر مردم‌اش مسئول می‌داند».[1]
افراط‌گراها با این نظر موافقند و هر شکلی از دموکراسی را حرام و تهدید بزرگی برای حاکمیت خدا می‌دانند. جنگ‌های نامقدس این گروه‌ها برای سرنگونی حکومت‌ها به هدف تحمیل یک حکومت «اسلامی» اقتدارگرا انجام می‌شود. محافظه‌کاران اغلب استدلال می‌کنند که حاکمیت مردم در تعارض با حاکمیت خداست، و در نتیجه حکومت مورد نظر آنها اغلب یک نوع پادشاهی بوده است.
برخلاف سکولارها و مخالفان آنها، اصلاح‌طلبان اسلامی راه‌هایی را برای تفسیر مجدد مفاهیم و نهادهای اسلامی سنتی کلیدی نظیر مشورت حاکمان با حکومت‌شوندگان (شورا)، اتفاق نظر جامعه (اجماع)، تفسیر مجدد (اجتهاد)، و رفاه عمومی (مصلحت) پیشنهاد می‌کنند. اصلاح‌طلبان در چارچوب اسلام عمل می‌کنند و می‌خواهند نشان دهند که می‌توان ایده‌ای اسلامی را برای حمایت از حکومت‌داری پارلمانی، انتخابات نمایندگی و اصلاح دینی تفسیر نمود. همان‌طور که در گذشته برای یاران اصلی محمد (ص) تشکیل یک مجلس مشورتی (مجلس شورا) و انتخاب یا انتصاب جانشین او (خلیفه) از طریق یک فرایند مشورت مناسب بود، اکنون نیز مسلمانان باید برای ایجاد اَشکال مدرن مشارکت سیاسی، حکومت پارلمانی و انتخاب مستقیم و غیر مستقیم رؤسای دولت، به بازتفسیر و بسط این ایده بپردازند. موضوع اساسی که اغلب در مباحث عمومی مورد غفلت واقع می‌شود این است که بحث در مورد فضایل دموکراسی صرفاً میان اسلام و لیبرالیسم غرب جریان ندارد بلکه درون خود اسلام نیز مطرح است.
جهاد نمونه‌ی مهمی از این جدال فکری درون اسلام است. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم کلمه‌ی جهاد شیوع قابل ملاحظه‌ای یافته و در سطح جهانی بیش از پیش مورد بحث قرار می‌گیرد. از یک طرف، معانی دینی و معنوی اصلی جهاد، یعنی مبارزه یا تلاش برای پیروی از راه خدا و رهیابی به یک زندگی خوب شیوع و عمومیت بیشتری یافته است. از طرف دیگر، در واکنش به استعمار اروپای، رژیم‌های اقتدارگرا، و دیگر شرایط معاصر، جهاد هم به وسیله‌ی جنبش‌های مقاومت و آزادیبخش، و هم به وسیله‌ی گروه‌های تروریستی به منظور مشروع ساختن اهداف خود و برانگیختن پیروانشان مورد استفاده قرار گرفته است. مجاهدین افغان، طالبان و اتحاد شمال، همگی در افغانستان هم علیه قدرت‌های خارجی و هم بین خودشان به جهاد پرداختند؛ مسلمانان در کشمیر، چچن، داغستان، جنوب فیلیپین، بوسنی، کوزوو، همگی مبارزات خود راجهاد نامیده‌اند؛ حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی در فلسطین جنگ خود را با اسرائیل جهاد می‌دانند؛ گروه اسلامی مسلح، در یک جهاد توأم با ترور بر علیه حکومت الجزایر درگیر شده است؛ و بالاخره اسامه بن لادن به یک جهاد جهانی بر علیه حکومت‌های مسلمان و غرب دست زده است.
امروزه اصطلاح جهاد به یک اصطلاح جامع تبدیل شده است؛ به طوری که مقاومت‌های مشروع و مبارزات آزادیبخش، مبارزات ستیزه‌جویانه، جنگ‌های مقدس و نامقدس، همگی به عنوان جهاد معرفی می‌شوند. جهاد در وطن نه تنها علیه حاکمان ستمگر جهان اسلام، بلکه بر علیه طیف وسیعی از غیرنظامیان نیز صورت می‌گیرد. دامه‌ی جهاد خارج از وطن به گونه‌ای تکان‌دهنده در حملات یازده سپتامبر آشکار شد، به طوری که نه تنها حکومت آمریکا بلکه غیرنظامیان بی‌گناه را نیز هدف گرفت.
تروریست‌هایی نظیر بن لادن پا را از معیارهای اسلام کلاسیک برای یک جهاد عادلانه فراتر می‌گذارند و هیچ محدودیتی به جز محدودیت‌های مورد نظر خود را قبول ندارند، و هر اسلحه و وسیله‌ای را به‌کار می‌گیرند. آنها قواعد قانون اسلامی را در خصوص اهداف و ابزار یک جهاد مشروع رد می‌کنند، قواعدی که می‌گویند خشونت باید با عمل طرف مقابل تناسب داشته باشد و برای پاسخ به دشمن تنها باید از میزانِ ضروری زور استفاده شود؛ غیرنظامیان بی‌گناه را نباید هدف گرفت؛ و جهاد باید به وسیله‌ی حاکم یا رئیس دولت اعلام شود. امروزه، افراد و گروه‌ها، چه مذهبی و چه عادی، به خود حق می‌دهند که به نام اسلام جنگ‌های نامقدس را اعلام نموده و مشروعیت ببخشند.
در همین حال، علمای اسلامی و رهبران دینی در سراسر جهان اسلام، نظیر شورای پژوهش اسلامی دانشگاه الازهر که بسیاری از مسلمانان، آن را دارای عالی‌ترین مرجعیت اخلاقی در اسلام می‌دانند، اعلامیه‌های قوی و تحکم‌آمیزی علیه اقدامات بن لادن صادر نموده‌اند: «اسلام احکام و هنجارهای اخلاقی روشنی دارد که کشتن غیر جنگجویان، زنان، کودکان و کهنسالان را نهی کرده است، و همچنین تعقیب دشمن شکست‌خورده، اعدام اسیران، آسیب رساندن به زندانیان جنگ و نابودساختن اموالی که در مخاصمات مورد استفاده قرار نگرفته‌اند را ممنوع ساخته است).[2]
مانند فرایندهای اصلاح مدرن در یهودیت و مسیحیت، بحث‌های مربوط به رهبری و اعتبار گذشته (سنت) در مباحث دو گروه اسلامی فوق نیز اهمیتی حیاتی دارند. اسلام چه کسی؟ چه کسی رهبری و تصمیم‌گیری می‌کند؟ آیا حاکمانی که اکثریت قاطع‌شان پادشاهان، نظامیان یا نظامیانِ سابق غیرمنتخب هستند؟ و یا نخست‌وزیران و پارلمان‌های منتخب؟ و یا روحانیونی که همچنان خود را مفسران اصلی اسلام می‌دانند، در حالی که بسیاری از آنها آمادگی چندانی برای پاسخ خلاقانه به واقعیت‌های مدرن ندارند؟ و یا روشنفکران دینی مدرن و تحصیل‌کرده‌ای نظیر خالد ابوالفضل و دیگران؟ آیا در شرایط فقدان یک رهبری مؤثر، اسامه بن‌لادن‌های دیگری این خلأ را پر خواهند کرد؟
همچنین باید پرسید که: «چه اسلامی؟» آیا اصلاح اسلامی صرفاً بازگشتی به گذشته و احیای عقاید و قوانین گذشته است، یا تجدید نظر و صورتبندی مجدد ایده‌های اساسی اسلام برای برآوردن مطالبات زندگی مدرن؟ بعضی‌ها معتقد به تشکیل یک دولت اسلامی، مبتنی بر اجرای مجدد دستورالعمل‌های سنتی قوانین اسلامی هستند. دیگران، تفسیر و صورتبندی مجدد قواین را در پرتو واقعیت‌های جدید جامعه معاصر ضروری می‌دانند.
با توجه به مطالب فوق، مسلمانان با انتخاب‌های حیاتی مواجه‌اند. اگر قدرت‌های غربی نیاز دارند که تفکر و ارزیابی مجددی در قبال سیاست‌های خارجی خود و حمایت‌شان از رژیم‌های اقتدارگرا انجام دهند، جریان اصلی مسلمانان در سراسر جهان نیز نیاز دارند که به طور جدی‌تر تهدید اسلام را از ناحیه‌ی افراط‌گرایی مذهبی مورد توجه قرار دهند. مبارزه برای اصلاح با موانع بزرگی روبروست: محافظه‌کاری بسیاری از علمای دینی (هر چند نه همه‌ی آنها)؛ تربیت سنتی علما و رهبران دینی؛ و قدرت شاخه‌های پاک‌دینانه‌تر و انحصار‌طلب‌تر اسلام وهابی و سلفی. برای غلبه بر این موانع، جهاد در راه نوسازی و گشایش باید به سرعت در جبه‌های دینی، فکری، معنوی و اخلاقی به پیش رود، و یک فرایند فراگیر تفسیر مجدد (اجتهاد) و اصلاح را در دستور کار خود قرار دهد.


[1] - Mideast Mirror, 30 March 1992,12.
[2] - Al-Hayat, November 2001.