نویسنده: یاسین سروری*
به استثنای دوران طلایی اسلام (زمان پیامبر اسلام و دوران خلفای راشدین) از زمان پیدایش مکاتب فقهی که در حد خود به غنای فقهی اسلام افزودند، تا به امروز همواره قرائتی غالباً یکجانبه از دین در میان علمای دین و به تعبیر دقیقتر فقها و به تبع آن هم در جوامع مسلمان و حکومتهای اسلامی حاکم بوده است. البته خود بنیانگذاران این مکاتب نه به دنبال تحمیل مکتب خود بر کل دین بودهاند و نه انحصار دین در فقه، بلکه شرایط ایجاب میکرد که برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون جوامع ساختارها و قوانینی فقهی وضع کنند؛ اما متأسّفانه پیروان آنها به مروز زمان خواسته یا ناخواسته دین را منحصراً در قالبی فقهی به جامعه ارائه کردند؛ تا جایی که در تاریخ سراغ داریم که پیروان مکاتب فقهی چگونه به علت تعصبات کور مذهبی و فقهی به جان هم افتادند و جنگهایی هم میان آنها رخ داد. این امر نتیجه مغفول ماندن بخشهای دیگر دین بود که متأسّفانه همچنان هم مغفول مانده و توجهی دقیق به آنها نمیشود.
این قرائت سطحی از دین هم بنا به شرایط خاص هر دوران و میزان چربش آرای فقها در جوامع فراز و فرودهای زیادی داشته است، اما جنبه فراز آن بر نشیبش بیشتر چربیده است و تاکنون بخش اعظمی از علمای جهان اسلام وارث این نوع فهم از دین هستند و نتوانستهاند به چالشهای ریشهای در این حوزه پاسخ مناسبی ارائه دهند و اگر هم بعضی به دنبال رهایی از این نوع قرائت کلاسیک از دین و عدم انحصار آن در قالب حدود شرعی هستند، با مشکلات عدیدهای مواجهند که برخی از آنها به عدم جسارت شان در ساختارشکنی فقهی و برخی دیگر به برنتافتن این مسائل از سوی همفکران شان و بخشهای سنتی جامعه باز میگردد؛ مسئلهای که شیخ یوسف قرضاوی اخیرا تلویحا به آن اشاره میکند و از عدم انتشار برخی فتاوی و افکار خود به سبب بیم از واکنشهای تند علما و مردم خبر داد. اما به ویژه از قرن بیستم شاهد چالشی جدی میان اسلام سنتی به ارث رسیده از فقها و اسلام دگراندیش برگرفته از اصول و مبانی دینی اما با قرائتی نو از دین با نظر به شرایط اجتماعی و سیاسی موجود، بوده و هستیم. اما متأسّفانه هنوز بسترهای لازم برای رهایی از این قرائت در جوامع مسلمان و احزاب و گروههای اسلامی فراهم نشده است.
این چالش زمانی به اوج خود میرسد که همین قرائت فقهی از دین سکان دار قدرت و امور عامه مردم گردد، و این برداشت تحجرگونه و خشک از دین بر جامعه تحمیل شود و به تعبیری بهتر اینجاست که قرائت فاشسیتی از دین مجال و عرصهای برای ظهور پیدا میکند و به گفته مارکس دین افیون تودهها میشود و تهدید بالقوه این نوع فهم دینی فعلیت مییابد و واکنشهای نسنجیدهای را چه در میان عامه به خصوص نخبگان بر میانگیزد که گاه به نفی دین و کلیت آن میانجامد و گاه مسبب نوعی انحراف در میان بخشی از جریان روشنفکری دینی میشود. گر چه در این راه، عدهای در خارج و بعضا (خیلی اندک) در درون ساختار سنتی به نوعی ساختارشکنی در برداشت از مفاهیم و احکام اسلامی و غایات و مصالح مترتب بر آنها دست زدند، اما دردمندان دینی برای روشنگری و شکستن ساختار سنتی متکی به برداشت فقهی و خشن از دین که عواقبی بس ناگوار برای خود دین در آن نهفته است، و احیای مفاهیم و ارزشهای اساسی دینی وظیفهای بس خطیر به عهده دارند.
در طول تاریخ اسلام همواره متناسب با مقتضیات هر دوران روشنفکرانی بودهاند که با عدم انحصار دین در اقامه حدود و فقهیات هماره قرائت رحمانی و معنوی از دین را مورد تأکید قرار میدادند. اما بنا به دلایل تاریخی و اجتماعی همواره این قرائت قربانی قرائت فقهی از دین شده است. غالباً این روشنفکران، خارج از حوزه فقهی بوده و با ورود به این حوزه دست به روشنفکری زدهاند و این خود تأکیدی است بر این مدعا که معمولاً ساختار شکنی در هر علمی به خصوص در قلمرو علوم انسانی از سوی کسانی صورت گرفته است که خود در درون این ساختار بزرگ نشده و به همین علت به راحتی توانستهاند، با ورود به حوزههای مختلف علوم انسانی و شناخت نقاط ضعف و قوت هر علمی به نوعی ساختار شکنی دست بزنند که بعدها مسیر شناختی و معرفتی برخی علوم را به کلی به سمت دیگری برده است. اشاره به این نکته لازم است که مقوله ساختارشکنی در قلمرو علوم انسانی در مقابل ساختارگرایی که در نیمه دوم قرن بیستم در حوزه فلسفه و علوم انسانی عمدتاً در فرانسه بسط یافت، قد علم کرد. ذکر این مسئله هم خالی از لطف نیست که ساختارگرایی در حد خود امری مثبت است و موجب بارور شدن هر علمی میشود، اما وقتی که این ساختارگرایی به امری مقدس و ثابت و طبیعی تبدیل شود، به گفته دریدا فیلسوف معروف فرانسوی اینجاست که ساختارها به خود خیانت میکنند. در حال حاضر به ضرس قاطع میتوان گفت که دیگر، ساختارهای فقهی کلاسیک متناسب با شرایط امروز و مقتضیات زمانه نیست، و برخی فتاوایی که در قرون گذشته بسته به شرایط هر زمانی صادر شده است، امروزه دیگر کاربرد خود را از دست داده است، و باید با در نظر گرفتن مصالح و غایات کلی دینی به بازنگری جدی در این حوزه دست زد، فتاوا و آراء فقهی درست قوانینی هستند که برخاسته از افکار و اندیشههای مجتهدین بوده و مقدس نیستند و نمیتوان آنها را برابر با اصول ثابت دینی دانست، بنابراین با رویکردی نقادی نسبت به جو فقهی غالب در میان علما و روشنگری در این زمینه میتوان دین را از خطرات فرارو مصون نگه داشت. به عنوان مثال اجماع که یکی از اصول استنباط احکام فقهی است و در فرق اسلامی برای استخراج حکم فقهی جدید مورد استفاده قرار میگیرد، به معنای اتفاق نظر علمای قدیم درباره یک موضوع یا موضوعاتی است، و اکنون که فقیهی میخواهد درباره مسئلهای و موردی جدید فتوایی صادر کند، به اجماع فقهای گذشته نظری میافکند که در این زمینه چه گفتهاند، یا چه تمایلی داشتهاند، در اینجاست که باید فقیه متوجه شود که اگر در گذشته اجماعی درباره مسائلی به دست آمده است، یکی از مقومات این اجماع شرایط آن روزگار بوده است، بنابراین فقهای جدید باید نسبت به أخذ آن اجماعات و تعمیم آنها در دوران معاصر بسیار محتاطانه عمل کنند و نمیتوان در جهان امروزی غالباً به فتاوایی تکیه کرد که در گذشته مورد اجماع بودهاند. اکنون جغرافیای اجتماعی موضوعاتی که قبلا درباره آنها اجماعی بوده است، بسیار متفاوت از گذشته است و توجه به این امر کمک شایانی به امر بازنگری در برخی احکام و قوانین فقهی مربوط به جغرافیای اجتماعی گذشته میکند.
عدم بازنگری جدی و دقیق در ساختارهای فقهی، متناسب با مقتضیات که امری ناسازگار با اصل دین هم نیست، و به عبارتی دیگر ثابت ماندن ساختارهای فقهی و تبدیل شدن آنها به خمیرمایههای دین و تحمیل آنها بر جامعه، خیانتی است به دین که باید با ریزنگری و دقت، جنبههای مختلف آن مورد کنکاش قرار گرفته و راهکارهایی برای حل آن ارائه شود.
امروز با توجه به شکلگیری مفاهیم و معانی جدید در حوزه اجتماع و سیاست از جمله آزادیهای عمومی، حقوق بشر، حقوق زنان، دموکراسی، حقوق اقلیتهای دینی و غیره، که اگر در بطن آنها امعان شود، یک مجموعه ارزشهای انسانی هستند، که نه تنها دین هیچ منافاتی با آنها ندارد، بلکه آنها را به رسمیت شناخته و جایگاه و اهمیت و ضرورت حمایت از آنها را مورد تأکید قرار داده است. البته شاید ملاحظاتی در برخی موارد داشته باشد، اما مجموعاً تعارضی دیده نمیشود. اگر فقهای ما به جای «بایدها و نبایدها» اندک توجهی به چنین مقولاتی که اساساً اهداف بعثت انبیای الهی را تشکیل میدهند، میکردند، اولاً: دین اسلام را آنگونه که بوده معرفی میکردند و ثانیاً: باعث نمیشدند که این همه دین مورد بی مهری و اتهام قرار گیرد و دین خشونت و تروریسم لقب گیرد.
مگر هدف بعثت انبیای الهی به خصوص نبی مکرم اسلام چیزی جز «تکریم بنی آدم» و رهانیدن جوامع از بردگی فکری و جسمی و از میان برداشتن نابرابریهای اجتماعی و ظلم و ستم بوده است. وقتی پیامبر بزرگ اسلام میفرمایند «إنی بعثت لأتتمم مکارم الأخلاق» و «إدرؤوا الحدود بالشبهات» در واقع میخواهند ما را متوجه نکتهای ظریف در دین بکنند، که قوام دین به اقامه حدود نیست، و هدف از رسالت هم این نیست، بلکه اساسیترین پیام رسالت مکارم اخلاق و عدل و مساوات و غیره است. مگر پیامبر بزرگ اسلام صرفا برای اقامه حدود مبعوث شدند که هم اکنون تنها چیزی که از اسلام به خورد جامعه داده میشود، منحصر ساختن دین در این حدود و فقهیات است. متأسّفانه وجود همین بستر قشری نگری دینی در جوامع مسلمان است که نتیجهای جز حوادث دلخراشی از قبیل کشتار بی گناهان و عملیاتهای انتحاری و گسترش روز افزون اندیشه بیمار «تکفیر» و معرفی اسلام به عنوان دین «خشونت» و ایجاد تقابل میان مسلمانان و جهان غرب نداشته است. همین قرائت سطحی از این است که موجب میشود ظواهر دین متن و اصل دین حاشیه قرار گیرد. به عنوان مثال وجود محاسن در افراد به ملاک داوری درباره شخصیت آنها تبدیل میشود و همین مسائل بسیار ساده احیانا موجب ترور شخصیتی متفکران و جوانان میشود. همین امر ایجاب میکند که نگاه دینی ما به اشخاص به ویژه جوانان تغییر کند. همین نگاه دینی ما و حساسیتها نسبت به برخی مسائل کم ارزش و غفلت از قضایای مهم و اساسی مرزبندیهایی را در جوامع مسلمان ایجاد کرده که نفرت از دین و گریز از آن را به دنبال داشته است. سرمنشأ این نگاه دینی نادرست همان قرائت فقهی و خشن از دین است. به عنوان مثال ما آن اندازهای که نسبت به تار موی یک دختر جوان حساس هستیم، نسبت به مسائل عمدهتری چون عدالت، مساوات و حتی امور دیگری مانند دروغ و غیبت و دیگر ناهنجاریها حساسیت نشان نمیدهیم. در حالی که رعایت عدالت و مساوات در جامعه و روابط فردی و اجتماعی به مراتب مهمتر از مسائلی جزئی است که تمرکز بر آنها گاه کل یک تفکر و اندیشه را زیر سؤال میبرد. چه بسیارند کسانی که نماز و روزه و واجبات یومیه خود را ادا میکنند، اما در روابط اقتصادی و اجتماعی خود با دیگران دچار انحرافات دینی گستردهای هستند که خطرات این رفتارهای آنان به علت این که با تظاهر به ظواهر دینی خود را متدین و دیندار به جامعه شناساندهاند، به مراتب بیشتر و گستردهتر از گناهی است که ممکن است از خانمی یا مردی سهواً به علت عدم آشنایی صحیح با دین و یا در واکنش به همین قشرینگریها سر میزند.
ای کاش برخی داعیان تدین و فقاهت که به عنوان علمای دین به جهان و جوامع مسلمان معرفی میشوند، و آرا و نظرات آنها به حساب کل دین نوشته میشود، به جای این همه وقت گذاشتن برای مسائلی جزئی، اندک دقتی به غایات و اهداف دین و بعثت انبیا میکردند و در جهان امروزین به دنبال تحقق این اهداف میگشتند نه صرف تحمیل یک سری «بایدها و نبایدها» و «اوامر و نواهی» به جوامع که گاها نتایج معکوسی هم به دنبال دارد و متأسّفانه موجب جذب برخی جوانان به این تفکرات بیمار میشوند که با توجه به شور جوانی و فهم نادرست از اسلام، بزرگترین ضربهها را به دین میزنند. متأسّفانه خاستگاه همین کج فهمیها که خود را در قالب انکار طرف مقابل، عملیاتهای انتحاری، شکافهای اجتماعی، تکفیر دیگران نشان میدهد، همان قرائت فقهی از دین است. البته تا زمانی که صاحبان قرائت فقهی از دین خارج از چارچوب قدرت و حکومت هستند، خطرات افکار آنها به مراتب کمتر از زمانی است که با به دست گرفتن قدرت و حکومت درصدد تحمیل این اندیشههای خود به جامعه در قالب دین هستند و این نوع فهم از دین به قرائتی رسمی تبدیل میشود. اینجاست که اصل دین با خطری جدی مواجه میشود. در این قرائت دین عبارت از یک سری دستورات و فرامین و جدول لگاریتمی برای انسان است که در حقیقت تعمیم یافتن آن بر کل دین چهرهای خشک و متحجر و قشری گونه از دین به جامعه ارائه داده و میدهد و ارزشها و اهداف والای دین و دیگر قرائتهای دینی از جمله قرائت اخلاقی و عرفانی تحت الشعاع آنها قرار میگیرد و در سایه میافتند.
در اینجا جا دارد که این سؤال مطرح شود که چرا نماز، برخی از ما را از منکرات و زشتیها باز نمیدارد، آیا مگر همین نماز با رعایت اصول و ضوابط فقهی ادا نشده است؟ چه بسیارند کسانی که ذرهای از این ضوابط و اصول عدول نمیکنند و نماز آنها از نظر فقهی خدشه ناپذیر است، اما چرا همین نماز، آنها را از فحشا و منکر باز نمیدارد. (ان الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر). با این وجود چه میتوان گفت؟ نه این که این نماز فقهی با آن نماز مورد اشاره قرآن کریم تفاوت و تعارض بسیار دارد؟ این نماز مطابق فقه صحیح است، اما آیا میتوان گفت که این نماز از نظر قرآن کریم صحیح است؟ مشکل کار کجاست؟ آیا صرف رعایت ظواهر ما را به سر مقصد میرساند یا باید به فکر چارهای بود؟ در این صورت آیا نمیتوان گمان برد که حداقل برخی اجتهادات و نظرات و آراء فقهی با اصل و غایت دین تعارض دارند؟
مولانا جلال الدین رومی درباره قشرینگری این گونه فرمودهاند:
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانکه با جان شما آن میکند
کآن بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان
کآن کند کو کرد با باغ رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بی خبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
در جایی دیگر از مثنوی میفرمایند:
قشرها بر روی این آب روان
از ثمار باغ غیبی شد دوان
گر نبینی رفتن آب حیات
بنگر اندر جوی و این سیر نبات
حضرت علی هم در این باب چنین فرمودهاند:
فمن فهم علم غور العلم ومن علم غور العلم صدر عن شرائح الحکم
(پس کسی که درست اندیشید، به ژرفای دانش رسید و آن کس که به حقیقت دانش رسید، از چشمه زلال شریعت نوشید)
اکنون راز موفقیت احزاب اسلامی در رها ساختن خود از این نوع قرائتهای سطحی و تکیه بر اصل و غایت دین است. به نظر حقیر، خود اصولی که برای فقه اسلامی تعریف شده است، به ویژه مصالح مرسله و سد ذرایع میتواند تکیهگاه خوبی برای ساختارشکنی سنتی فقهی و منشأ استخراج احکام جدید اسلامی بسته به شرایط روز باشد. وقتی خلیفهی دوم عمر -رضی الله عنه- در زمان قحطی با در نظر گرفتن مصلحت عالی دین و جامعه دستور توقف قطع ید سارقین را میدهند و به ظاهر نص قرآن را نادیده میگیرند، چه مشکلی وجود دارد که فقهای امروز نیز با تاسی از آن بزرگواران با سبک و سنگین کردن مسائل روز و معضلات جوامع مسلمان چنین جسارتهایی را از خود نشان دهند. ذکر این مثال به این خاطر بود که در دین گاه به خاطر مصالح و غایات دینی میتوان حتی برخی احکام مصرح در قرآن را متوقف ساخت؛ چه رسد به فتاوای فقهایی که به اندازه آیات قرآن کریم قداست و حرمت ندارند.
اگر برخی علمای معاصر به جای این همه تأکید بر احکام و فقهیات ظاهری، مسائل و معضلات سیاسی و اجتماعی را مد نظر قرار میدادند و بر اصول و مبانی دین اسلام به عنوان دین محبت و عشق ورزی و انسانیت محوری تأکید میکردند و منادی اصول امروزین از جمله آزادیهای عمومی و حقوق بشر و غیره که از اهداف اصلی بعثت انبیاء الهی هم هستند، بودند، ضمن عمل به مسئولیت دینی و انسانی خود، حکومتهای غربی را به چالشی عمده میکشاندند. حکومتهایی که بعضاً با بهانههایی همچون دموکراسی و حقوق بشر و غیره افکار عمومی جهان را همراه خود ساختهاند و در پوشش آنها جنایتهایی را مرتکب میشوند. اکنون که در اکثر جهان اسلام شاهد حکومتهایی برخاسته از خواست مردم نیستیم، این وظیفه علما و دردمندان دین است که با قرائت جدید از دین ـ که تعارضی با اصل دین ندارد، و تنها قالب و جغرافیای این قرائت تفاوت میکند ـ جنبههای فراموش شده دین را احیا کنند. این قرائت از دین است که اگر در عرصه قدرت و سیاست هم وارد شود، میان آنها سنخیت ایجاد میکند و آن وقت است که مباحثی چون جدایی دین از سیاست و غیره کم رنگ میشوند. اما در سایه غلبه قرائت صرفاً فقهی از دین بهتر است که این جدایی اعمال شود، چون اصلیترین قربانی اصرار بر این نوع قرائت و اعمال آن در سیاست، خود دین است.
اکنون جنبشهای اسلامی که عمدتاً نیروهای مخالف را در کشورهای خود تشکیل میدهند، قبل از رسیدن به قدرت، در برابر فرصتی تاریخی برای رهایی از این قرائت قرار دارند و اگر میخواهند در عرصههای جهانی و جوامع اسلامی موفقیتی داشته باشند، باید به جای تحمیل یک سری «بایدها و نبایدها» (آن هم از نظر خود آنها) بر اصولی مانند اخلاق فردی و عمومی، عدالت، مساوات، ارزشهای انسانی، حقوق بشر، حقوق اقلیتها، حقوق زنان، حقوق کودکان تأکید کنند و بازنگری دقیقی هم در برخی احکام دینی داشته باشند که در صورت رسیدن به قدرت با چالش مواجه نشوند. به عنوان مثال، واجباتی در اسلام وجود دارند که فردی هستند و برای ترک آنها در این دنیا مجازاتی تعریف نشده است. مانند حجاب که در دین مبین اسلام واجبی فردی است که زن و مرد باید به آن پایبند باشند، اما برای ترک آن مجازاتی در این دنیا تعریف نشده است. بنابراین تعیین مجازات برای ترک چنین واجباتی از سوی حکومتهای اسلامی قابل توجیه دینی نیست و به خصوص در جهان امروز نتیجه معکوس دارد.
از این رو، آنچه امروز از آن به عنوان اسلام سیاسی یاد میشود و در قالب جنبشهای اسلامی خود را نشان میدهد، باید ضمن ارائه قرائتی مدرن از دین البته سازگار با اصول دینی، انحصار دین در فقه و حدود را بشکنند و با تاسیس مراکز مطالعاتی پاسخگوی نیازهای جوانان مسلمان در عرصههای مختلف باشند.
به خاطر این که امر بر خواننده محترم مشتبه نشود، ذکر این نکته ضروری است که بنده مخالفتی با فقه و توسعه آن ندارم، بلکه تنها دغدغه اینجانب این است که فقه که عبارت از یک مجموعه دستورات و فرامین است همچنان به عنوان قرائتی رایج بر کل دین سایه بیافکند و تعمیم یابد و همچنان که بر همگان روشن است، میبینیم که چگونه در برخی کشورهای اسلامی، گروههای تندرو و افراطی با تمسک به این قرائت از دین به اعمال مخربی دست میزنند یا دو دستگیهایی را به وجود میآورند که چهرهای خشن و زشت از اسلام به جهانیان و خود مسلمانان ارائه میدهد. اما اگر فقه نه به عنوان یک قرائت از کل دین، بلکه به عنوان بخشی از دین در محدوده خود باقی بماند و بنا به مقتضیات و جغرافیای اجتماعی و سیاسی مورد تحلیل قرار گیرد و توسعه یابد، جای هیچ نگرانی نیست و اینجاست که هدف غایی علم فقه محقق میشود.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که ما زمانی میتوانیم اصل دین را از تهدیدات بالقوه و بالفعل نجات دهیم که قرائتی جامع از دین ارائه دهیم که در آن اصول و ارزشها و اهداف والای بعثت انبیا مورد توجه قرار گیرد و اجازه داده نشود قرائتهای سنتی که مخصوص دوران خود بودهاند، همچنان در عصر مدرنیته و پسا مدرنیتسم گفتمان رایج جوامع مسلمان باشند.
در پایان به نکاتی پیرامون آنچه گفته شد، خلاصهوار اشاره میشود:
ـ ضرورت منحصر نکردن دین در یک سری اوامر و نواهی و تلاش برای حذف قرائت فقهی از دین.
ـ ارائه تعریفی دقیق از جایگاه فقه در دین و عدم تعمیم آن به کل دین.
ـ بازتعریف بخشی از احکام فقهی متناسب با مقتضیات زمانه و تغییر برخی ساختارهای فقهی و به عبارتی بهتر دست زدن به نوعی ساختارشکنی در این حوزه.
ـ ضرورت توجه به ارزشهای انسانی به عنوان میراث مشترک انبیای الهی؛ اصولی چون آزادیهای عمومی، عدالت، مساوات، حقوق بشر، رفع تبعیض، حقوق اقلیتها، حقوق زنان و غیره در اجتهادات فقهی.
ـ اصلاح نگاه دینی اهالی دین به جامعه و مردم جهان.
ـ تلاش برای زدودن تبعات قرائت فقهی یکجانبه از دین.
*کارشناس ارشد فقه و حقوق
نظرات