مبحث دوّم: رشد تاریخی فمنیسم در دنیای غرب:
کلّیّات:
بدون شک سخن از فمنیسم و بیان مراحلی که بر آن گذشته، از ابتدای ظهور تا ورودش به عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، و تا رسیدنش به شکل کنونی با آن خواستههای معروف، ما را به چگونگی رشد برنامهها و نیز میزان تأثیرپذیریاش از مفاهیمی که در آن ایّام رواج داشته، راهمایی میکند. در نتیجه میتوانیم سقف مطالبات و خواستههایش را با مقدار پذیرش جامعه از یک طرف، و تحوّلات فکری و ایدئولوژیکی رخ داده در درون آن را از طرفی دیگر بشناسیم.
چنین سخنی به ناچار میطلبد که برای توضیح بیشتر موضوع نور را بر تاریخ ایجاد و رشد این مطالعات اساسی زنانه در جهان غرب به ویژه نمادهای عملی آن یعنی فرانسه، بریتانیا و آمریکا بتابانیم.
زنان در فرانسه میگفتند: «اعلان حقوق بشر، فقط حقوق مردان است[14]» و «وقتی زن مستحق بالارفتن روی چوبهی دار است، باید بتواند بر منبر هم بالا رود[15]» «و در این جامعهی لعنتی، برای درد مرد هر جا که باشد همه همدردی میکنند، ولی هیچ دردی مشابه درد زن یافت نمیشود؛ زن در خیابان یک کالا است، در ادارات به خاطر درگیریهای احزاب و سازمانها لگدکوب و خفه شده و عقل و دلش درهم شکسته میشود، در خانه زیر بار مشکلات کمرشکن میگردد، امّا مرد همواره اصرار دارد که وضعیّت همانگونه باقی بماند تا مبادا زن بر حقوق و القابش تجاوز کند[16]».
در آمریکا زنان میگفتند: «سرنوشت درهم شکستهی ما را بردارید و از آن برای خود سپیدهدم بسازید[17]» و «برای مرد سفیدپوست، زن مثل یک سیاهپوست است[18]».
زنان پرتغالی فردای آزادی آنگولا و موزامبیک گفتند «زنان آخرین مستعمرهی مردانند[19]». این شعار و گفتهها بود که باعث شد در قرن هجدم اروپا و آمریکا دهها راهپیمایی، خواسته و نوشتهی زنانه مبنی بر مطالبهی حقوق اساسی زن را از سر بگذرانند. این نوشته و خواستهها همچنان ادامه داشت تا در نیمه ی قرن نوزدهم به جنبشهای زنانهی سازمان یافته و مؤثّر در جامعه تبدیل شده و نفوذشان روز به روز بیشتر و گستردهتر گردید. این حرکتها در ابتدا بر حق زن در آموزش، ورود به دانشگاه و مراکز علمی و حق رأی در انتخابات عمومی اصرار ورزیده و به شدّت از آنها به عنوان اساس حقوق سیاسی دیگر و اصل مشارکت در زندگی اجتماعی دفاع میکردند. هنگامی که مخالفان شایع کردند شرکت در انتخابات با طبیعت زنانهی خانمها سازگاری نداشته و برایشان خطرناک است! یکی از رهبران جنبش زنانه گفت: «زنی که مجبور است سیزده یا چهارده ساعت پیاپی روی پاهایش در کارگاه بایستد و میان حرارت شدید و بخار سوزان کار کند، اگر ده سال یکبار پای صندوق رأی برود، چیزی از طبیعت زنانهاش را از دست نخواهد داد[20]».
درواقع عوامل بسیاری سبب شد که چنین جنبشهای زنانهای جهت اعتراض و مخالفت با واقعیّات شومی که زن را گرفتار کرده بود، پدید آمده و برای باز پسگیری حقوق فرهنگی، اقتصادی و سیاسی زیادی که ظالمانه زن از آن محروم گشته بود، قیام نمایند. این عوامل، توجیهات و دیدگاهها در جای مستقلی از پژوهش بررسی خواهد شد تا حقّش ادا گردد.
امّا چیزی که میخواهیم در این فرصت کم به آن بپردازیم، ارایهی تاریخچهی مختصری از جنبشهای مهمّ زنان در فرانسه، بریتانیا و آمریکاست تا زیربنای فکری ما شکل گیرد و مقدّمهای باشد برای مباحثی که پیرامون جریانات نوین مؤنّثگرا و چگونگی گام گذاشتن آنان به افراطیگری مطرح خواهد شد و نیز بیان تفاوت جریان کهن یا اوّل (First wave) و جریان دید یا دوّم (Second wave) آنطور که در ادبیّات غرب نامیده شدهاند.
فرانسه و فمنیسم:
اوّلین جرقه فمنیسم بلافاصله پس از انقلاب فرانسه در سال 1789م، در قالب گروههایی که منادی حقوق زن و بهبودی وضعیّتش بودند، زده شد؛ با اعلان شعارهای مستحکم و بلندمرتبهی انقلاب دربارهی آزادی، برابری و برادری، و نیز تفکّرات آزادمنشانهای که گوش جهانیان را کر کرد و فراگیر شد، در سال 1790، زن فرانسوی که در بدترین شرایط و تحقیرآمیزترین حالات زندگی میکرد؛ شرایطی که فرهنگ حاکم، ماهیّت ظالمانهی قوانین، وضعیّت پست اجتماعی و دیدگاههای عقب مانده نسبت به مسائل زنان بر او تحمیل کرده بود، میبایست چنین زنی صدایش را بلند کرده، شعارهای برّاق و جذّاب انقلاب را مصداق بخشیده و از انقلابی که در آن سهم بهسزای داشته است، حقّش را بگیرد.
لذا در پاریس و شهرهای بزرگ دیگر زنان به تشکیل جمعیّت و گروههای زنانه مبادرت ورزیدند، که چنین اماکنی به مقرّ تجمّع، آمادهسازی و ساماندهی، فرهنگ سازی جهت مطالبهی حقوق از دسترفته و چگونگی بازپسگیری آن، و... تبدیل گشت. این تشکّلها خواستهها و مسائلی را برای اصلاح وضعیّت مطرح کردند که به برخی اشاره میشود:
- گسترش فرصتهای آموزشی برای زنان، بهبود بخشیدن آن و برابری زنان با مردان در این امر.
- برابر قانونی در اشتغال و پستهای دولتی.
این خواستهها سرانجام به یک عمل و سند فکری مهمّ از جانب جنبش زنان مبدل شد که به (اعلامیهی حقوق زن و شهروندی) معروف گردید. در آن هفده مادّه دربارهی حقوق زن وجود دارد، که تدوین کنندگان آن را در شهرداری پاریس به سال 1793م، به امانت گذاشتند ماری گوزه (Marie Gouze) بنیانگذار و صاحب این سند و اعلامیه[21] استدلال میکرد که دو مفهوم شهروندی و برابری به مردان محدود نمیشود، زیرا در کشوری که نیمی از مردمش از تبعیض و نابرابری رنج برده و از حقوقی که مرد یا جنس نر بهرهمند است محروم هستند، چگونه برابری تحقّق مییابد؟
پاسخ دولت فرانسه و شورای مؤسّس انقلاب بسیار سخت و کوبنده بود که دلیلی شد بر بیمحتوایی، تنگ نظری و پوچی شعارهایی که از جانب انقلاب سرداده میشد[22]، به نحوی که مقامات اجرایی فرانسه ماری گوزه را در سال 1973 اعدام کرده و تمام دفاتر و جمعیّتهای زنانه را بستند. کمیتهی قانونگذار در شورای مؤسّسان در یکی از گزارش هایش چنین بندی را گنجاند: «بچّهها، بیخردان، دیوانگان، زنان و محکومین به شکنجههای سخت جسمی، شهروند نیستند!» بدینترتیب شورای مؤسّسان (پارلمان) زنان را به موجب این قانون از حقوق مدنی و تشکیل جمعیّت و ... محروم نمودند[23]. در نتیجهی اعدام آن زن، سایر زنان شعار معروف خود را سردادند: «وقتی زن مستحقّ بالا رفتن چوبهی دار است، باید بتواند بر منبر هم بالا رود». باید دانست آن زن تنها و آخرین قربانی نبود که به خاطر موضعگیری ستمکارانه و سرسختانهی نظامهای غربی در برابر خواستههای زنانه[24] هر چند که عادلانه و به حقّ هم باشد، نابود میشد.
گارودی در تاریخ جنبش زنان فرانسه میگوید: «قرن نوزدهم برای زنان به شدّت کشنده بود؛ کسانی که توانایی داشتند کتابهایی را تألیف میکردند که عناوین آنها ندای درد و خشم بود، از (هجرت رها شده) تألیف «فلورا تریستان» در سال 1836 گرفته تا (خاطرات یک زن مرده زنده.) تألیف «ویکتور بروشر» که در سال 1906 م به چاپ رسید[25]».
در دههی آغازین قرن بیستم، علیرغم پیشرفتهایی که از لحاظ فکری، سیاسی و اقتصادی در اروپا به ویژه پس از انقلاب صنعتی و جنگ جهانی اوّل رخ داده بود، وضعیّت زنان به همین نحو ادامه داشت، امّا از آنجا که این تحوّلات باعث شد حضور زنان در عرصههای تأثیرگذار پیشتر گردد، فشارها هم برابر سیاستمداران و دولت مردان زیادتر شد. در فرانسه نیز علیرغم اینکه به گرایشهای فلسفی و عقلی معروف بوده، مکاتب و مدارس ادبی و هنری زیادی در آن متولّد گشتهاند، و انقلابی در آن برپا شد که به رسوم کهنه و ظالمانه، خرد فرسوده، سیطره و نیرنگ کلیسا معترض بود، باز هم تغییری در وضعیّت زنان ایجاد نشد. امّا پس از مدّت کوتاهی کفهی ترازو به نفع جنبشهای زنانه سنگین شد؛ در سال 1945 زن فرانسوی همراه خواهرانش در ژاپن، مجارستان، ایتالیا و ویتنام حقّ رأی به دست آورد –البتّه فرانسه سی و ششمین کشوری بود که در جهان این حقّ را به زنان داد- در همان سال تساوی حقوق در صورت تساوی شغل نیز تصویب شد[26].
دههی شصت با موج افراطی دوّم جنبش زنانه شروع شد؛ دههای که میتوان آن را آغاز تندروی جنس مؤنّث نامید. اندیشمندان بسیاری حوادث پایان دههی شصت (1968) از قبیل انقلابهای جوانان و دانشجویان را «انفجار» نامیدهاند که مفاهیم، دیدگاهها و روشهای ارتباطی متداول بین اشیا را دگرگون کرد.[27]
رهبری این مرحله با اندیشمند و گزیستانسیالیست معروف خانم «سیمون دوبوار» و کتابش «جنس دیگر» یا «جنس دوّم» بود.[28] تفکّر اصلیاش برگرفته از موضوعات مهمّ اگزیستانسیالیستی است، او میگفت: «هیچکس در بدو تولّد زن نیست، بلکه به مرور زن میگردد»، بر این عقیده پافشاری میکرد که زن ماهیّت و طبیعت ابدی ندارد، بلکه تاریخ و جامعهای که در آن میزید او را در قالبی اینچنین درآورده تا به آن مقید گردد[29]».
این افکاری بود که در قشر وسیع و نسلهای متعدّدی از زنان اثر گذاشته و نظریّات فراوانی را در جنبشهای زنانه متحوّل ساخت، به نحوی که نسل جدید فقط بر آزادی مطلق و کامل متمرکز شده و جسم زن را به عنوان ملک شخصیاش، معرّفی میکند!
«سرانجام فمنیسم نوین از تفکّرات پیشین که از هزاران سال پیش منکرات را به چالش کشیده بودند، متأثّر شده و از عمل گرفته تا عقل، از ارتش تا مسایل جنسی، و از احزاب تا کلیساها، همه را تغییر یافته خواست[30]».
این جنبش با تمام توان و به پشتوانهی روحیّهی معنوی و متعالی خویش، و نیز دلایل منطقی و مستحکم به راه افتاد و معتقد بود که در جنگ حقّ و باطل، ستم و عدالت، زور و آزادی و خفقان و رهایی وارد شده است. تا این مرحله، مجموعهی تفکّراتی که جنبش مؤنّثگرا منادی آن بوده به صورت زیر خلاصه میشود:
- برابر کامل.
- حقّ مطلق زن در اشتغال
- حقّ مطلق در آموزش، تربیت و آمادگی.
- حقّ مطلق در فعّالیّتهای جنسی با هر که میپسندد و میخواهد.
- لغو بنیان سنّتی ازدواج، و قبول آن به عنوان یک ارتباط اختیاری که طرفین بتوانند بدون هیچ مشکلی و در هر زمان که خواستند از آن رهایی یابند.
- حقّ زن در کنترل بارداری و سقط جنین، زیرا مادر بودن حقّ زن است و آزادی کامل دارد.
این مشت نمونهای از خروار بود که به موقع جزئیّات آن را بحث خواهیم کرد.
انگلستان و فمنیسم:
در انگلستان نیز مانند فرانسه، فمنیسم با زندگی سیاسی در سال 1840 آغاز شده و تقریباً به صورت تلاشهایی برای ورود به پارلمان، حقّ رأی، آموزش و برابری حقوقی برای زنان درآمد که به پدیدهای توانمند در آن زمان مبدّل گشت. شاید اوّلین موضع گیری که زن به عنوان یک صنف اجتماعی مشخّص و متمایز با شرح منزلت اجتماعی و حقوقی تبعیضآمیز گذشتهاش معرّفی شد، همان اعلامیّهای باشد که «آفرابیهن» آن را به صراحت بیان کرد. امّا قدیمیترین سند فکری مکتوبی که از قضایای زن دفاع کرده و به حقوق سیاسی وی میپردازد، همان سندی است که «ماری والستون کرافت» به عنوان «مطالبی دربارهی حقوق زن» به سال 1972م نوشت، که شاید متأثّر از منشوری باشد که در فرانسه به سال 1791 با عنوان «اعلامیّهی حقوق شهروندی زن» نوشته شده بود[31]. در نوشتههای ماری والتسون بر تحلیلهای اقتصادی و پسیکولوژی (روان شناسی) وضعیّت زنان، گسترهی آسیبهایی که به آنان در این زمینهها به خاطر پیروی از مردان رسیده و نیز دوریاش از بخشهای عمومی و دولتی تکیه شده بود[32].
در سال 1854م خانم «باربارا اسمیت» کتابی با عنوان «مختصری از مهمترین قوانین مربوط به زن در زبان» تألیف کرد. او در سال 1856م منادی حقّ زنان متأهّل در رابطه با مسائل مالی شد که بتوانند استقلال مالی داشته و حقّ بستن قرارداد به آنان اعطا گردد تا هرگونه که میخواهند در اموال خود تصرّف کنند.
در سال 1866م درخواستی با امضای هزار و پانصد زن به پارلمان انگلستان تقدیم شد که اصرار داشت قانون انتخابات اصلاح گشته و به زنان حقّ رأی و مشارکت داده شود –البتّه در آن ایّام قانون به بحث و تجدید نظر گذاشته شده بود[33]- امّا پذیرفته نشد.
این درخواست همزمان بود با تقاضایی که فیلسوف لیبرالیستی معروف «جان استوارت میل[34]» جهت تأسیس اوّلین جمعیّت زنانه در انگلستان تقدیم کرده بود تا حقّ زنان را برای مشارکت و عضویّت در پارلمان پیگیری نمایند[35]. فراموش نکنیم که این اندیشمند از چهرههای شاخص مدافع حقوق زنان است که کتاب «بردگی زنان» را به این موضوع اختصاص داده و نیز بخشی از کتاب معروفش «دربارهی آزادی» به موضوع زن پرداخته است.
پس از ردّ درخواست مذکور، سازمانها و جمعیّتهای زنانهی فراوانی با اسامی و عناوین مختلف شکل گرفت، مانند «جمعیّت ملّی حقّ رأی به زنان»، برخی از گروههای زنانه مانند «زن شاغل»، «زن در عرصهی هنر» و «اتّحادیّهی تعاونی جمعیّتهای زنان» که مجموع اعضای آنها به هجده هزار نفر میرسید با گروههای مبارز دیگر متّحدشده و «وحدت ملّی جمعیّتهای مبارز زن NUWSS» را در سال 1882 تشکیل دادند[36]. در سال 1903 خانم «ایمیلان بنکرست» با دخترش «اتّحاد اجتماعی و سیاسی زن WSPU» را تأسیس نمود که بهترین جنبش در بین جنبشهای نسل اوّل زنان در انگلستان میباشد. ایمیلان زنی پرکار بود که حتّی تا امریکا رفته و به ایراد سخنرانی و ... میپرداخت. سازمان دیگری نیز به نام «انجمن آزادی زن یا WFL» فعّال بود. همهی سازمانها به تنهایی یا با دیگران به برپایی مراسم و فعّالیّتهای مختلف میپرداختند. گاهی به خیابانها آمده، راهپیماییها و تظاهرات اعتراضآمیز گسترده و نیرومندی در آغاز دههی نخست قرن بیستم برپا کرده و میتوانستند زنان زیادی را با خود همراه کرده و فعّال نمایند[37]. در یکی از این اجتماعات که پیرامون میدانی در لندن برپا شد، نیم میلیون زن گردآمده تا همکاری و پشتیبانی خود را از این سازمانها اعلام نمایند. با این کوششها بود که همگان متوجّه شدند به زودی زنان بالای سی سال از برخی امتیازات محدود در پایان جنگ جهانی اوّل برخوردار خواهند شد.[38]
سرانجام پس از طی مسیری طولانی و دشوار که از 1729م با ندای «ماری کرافت» آغاز شد و تا سال 1981م به طول انجامید، زن توانست در انگلستان حقّ رأی به دست آورد، البتّه مشروط به داشتن سی سال سن. جنبشهای زنانه باز هم سقف خواستهها و آرزوهایشان را بالا برده و به شرح زیر مطرح میکردند:
- پاداش برابر در مقابل کار برابر.
- مزایا و حمایتهای اجتماعی برای بیوه زنان.
- مساوات بین افراد سرپرست خانواده، چه مرد باشند، چه زن.
- تدوین قوانین بازدارنده برای تجاوزات جنسی بر کودکان.
- برابری در فرصتهای شغلی در بخش خدمات مدنی.
- پذیرش مادران غیر متأهّل!! در جامعه و ارایهی خدمات به آنان.
دراوایل قرن بیستم جنبش زنان دربارهی مسائلی مانند بچّهداری، مادرشدن، طرحهای حمایتی و کانون خانواده به دوشاخهی مهمّ قدیم و جدید تقسیم شد[39]. این آغاز ظهور جریانات رادیکالی بود که فقط به زن و حوق وی –آن هم باید با دیدگاهی خاصّ- مینگریست و به مصالح جامعه و کودک و نیز عواقب وخیمی که ممکن بود از این دفاع جسورانه و بیپروا به وقوع بپیوندند، هیچ توجّهی نمیکرد.
در دههی شصت تفاوت دو جریان وضوح بیشتری به خود گرفت، تا جایی که در 1968م به خاطر آزادی، اثبت خویشتن و رسیدن به حقوق زیادتر در عرصهی داخلی، به انقلاب جنبشهای دانشجویی و جوانان منجر گردید. در عرصهی داخلی، به انقلاب جنبشهای دانشجویی و جوانان منجر گردید. در عرصهی خارجی هم اعتراضات انقلابی و گستردهای بر ضدّ استعمار، جنون تسلیحات و رقابتهای هستهای، مداخلات نظامی ظالمانه مانند آنچه در ویتنام به وقوع پیوست، بهرهکشی از طبقات کارگر برای رسیدن نظامهای غربی به رشد اقتصادی، رشد کورکورانهای که به منزلت، سعادت و اهداف خلقت انسان توجّه ندارد، پیشرفتی که فاصلهی طبقاتی را بیشتر کرده و بیکاری را ترویج داده است، و ... به قوع پیوست. تمام موارد مذکور و غیر آنها باعث شد مسألهی حقوق و آزادی دوباره و با اصرار زیاد و ریشهای مطرح گردد، که بخشی از آنها و حتّی بارزترینشان حقوق و آزادیهای زن بود.
اکثر اعتراضات و مخالفتهای مذکور –اگر نتوانیم بگوییم همه- از جنبشهای چپی و رادیکالیستی سرچشمه میگرفت که از مارکسیسم، سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، آنارشیسم و تفکّرات انتقادی- اعتراضی مکتب فرانکفورت[40] تغذیه و سیراب میشدند، به ویژه افکار آزادیطلب و لاابالیگرانهی «هربرت مارکوزه» که مفهوم جنسیت و آزادی جنسی را در مبارزات سرکوب، آزادی، آزادی کردن و آزاد شدن دخیل نمود.
اوّلین کنفرانس آزادی زن در سال 1970م در دانشکدهی پزشکی روسکینی، دانشگاه آکسفورد، برگزار شد که در آن بیش از ششصد نفر شرکت داشتند. جنبش مؤنّث گرای سوسیالیستی با جنبش مؤنّث گرای لیبرالیستی بر نکات زیر به عنوان اهداف مشترکشان اتّفاق کردند:
- دستمزد برابر.
- چون مادران، بارداری و وضع حمل را برعهده دارند محلهایی برای نگهداری کودکان به طور 24ساعته تأسیس گردد.
- استفادهی آزادانه از وسایل جلوگیری از بارداری.
- حقّ سقط جنین در مواقع ضروری.
جنبش آزادی زن (WTM) برای حمایت زنان در مقابل خشونتهای خانوادگی و تجاوزات جنسی به تأسیس اماکنی همّت گمارد که زنان ستمدیده بتوانند به آنجا پناه ببرند. و نیز این جنبش تظاهراتی ترتیب داد که توقّف خشونت بر ضدّ زنان را خواستار گردیده و حقّ آنان را در داشتن مجوز کار شبانه مانند مردان، و ضرورت دستیابی بر حقوق و امتیازاتی که در سند زنان کارگر آمده[41]، مطالبه میکرد.
جنبش مؤنّث محور انگلستان مانند آنچه در آمریکا رخ داده بود، در مدّت زمانی 1980 تا 1990م از تفکیک نژادی رنج برد، زیرا زنان سیاهپوست، جنبش را در تسلّط کامل زنان سفیدپوست میدانستند که فقط به مصالح تنگنظرانهی خود اندیشیده و منادی نیازها و رنجهای زن سیاهپوست نیست.
سرانجام پس از اینکه جنبش زنانه از مکاتب فلسفی مختلف تأثیر پذیرفت، به ویژه پس از دههی شصت، در درون آن جریانات متعدّدی بروز کرد که بر اساس اختلاف نظرهای ایدئولوژیکی با یکدیگر تفاوت داشتند، در نتیجه مطالبات آنها هم بسیار متفاوت بود. مؤنّث گرایان بریتانیایی مسائلی مانند حقّ بچّهداری و سقط جنین، آزادی مادر، همجنسبازی زنان و... را جزو خواستههای خود قرار داده که مساوات را نمیپذیرد و از حقوق انسان بشمار میآید!!
آمریکا و فمنیسم:
همانطور که گفتیم جنبش زنانه در آمریکا در عرصهی سیاسی و اجتماعی از سال 1840م به صورت مبارزه برای ورود به پارلمان و حقّ رأی زنان بروز یافته و از طریق برپایی راهپیمایی برای رسیدن به حقوق قانونی و شرعی خود کوشیدند تا علاوه بر موارد مذکور به فرصتهای شغلی، آموزش و ... نیز دست یابند.
این جنبش به توسّط زنانی مانند «لوسی استون» رهبری میشد که صدها کیلومتر را در سال 1867م برای جلب همکاری مردان و زنان نسبت به قضایای زن میپیمود. همسرش که در این مرحله او را مساعدت میکرد میگوید: «با یک درشکهی بدون سرپوش و غیرمناسب، طول و عرض مناطق را میپیمودیم، بر تپهها بالارفته و از درّهها پایین میآمدیم، در دشتهای وسیع گام نهاده و از صخرههای پراکنده و وحشتناک میگذشتیم و در بیابانهای خشک با طوفانهای سهمگین روبرو میشدیم تا در نهایت در جمعی از شنوندگان در مناطق بسیار دور از هم حاضر گردیم؛ امشب در این مدرسه، فردا در آن کلیسا، و پسفردا در فلان منطقه، یا در ساختمان دادگاهی که فقط دیوار داشت، امّا از سقفش خبری نبود[42].
از رهبران دیگر این جنبش «الیزابت استانتون» و «سوزان آنتونی» هستند که بر استراتژی نوینی مبنی بر تمرکز روی تثبیت اصلاحات مورد نظر از طریق مجالس فدرال نه مجالس ایالتی، تأکید میکردند، که این کار مقتضی تبلیغات گستردهی رسانهای بود. برای این منظور یک نشریهی زنانه به نام (انقلاب) صادر شد که شعارش این بود: «امتیازات مردان افزایش نیابد و حقوق زنان هم نادیده گرفته نشود» پس از آن روزنامهی «زنان» به بازار آمد دعوت برای تشکیل کنفرانسی در سال 1986 رواج یافت که از دل آن «انجمن حقّ رأی زنان» پدیدار گشت[43].
در عرصهی حقّ آموزش نیز نامهای زنانی مانند «حناگراکر» ظاهر گردید که میگفت: زن باید در تمامی رشتهها بتوانند تحصیل کند، «فرانسیس رایت» معتقد بود زن حقّ دارد بر هر چه که بتواند دست یابد. او میگفت: «به طور کل بیهوده است که به نیمی از توانایی های انسانی اهمّیّت بیشتری داده شود، زیرا اگر زن به سمت خوبی درست توجیه نشود به سوی بدی روی خواهد آورد[44]».
این زنان در تنگناهای بسیاری قرار گرفتند و به تبلیغ لاابالیگری، الحاد و تلاش برای درهم شکستن بنیان جامعه متّهم شده و سرنوشتشان به محاکمه، زندان، جریمه و... ختم شد[45].
روزگار میگذشت و تقسیم حاکم بر جامعه مبنی بر (زن برای خانهداری و مرد برای سیاست) از بین نمیرفت، «چون زن و برده خود را برای فراهم کردن نیازهای زندگی وقف کرده بودند، تا مرد خانواده بتواند از آزادی در اشتغال به سیاست بهرهمند گردد[46]». زنان در عرصهی سیاسی به چیز قابل توجّهی دست نیافتند تا اینکه مجبور شدند برای رسیدن به این هدف یک حزب سیاسی معروف به «وحدت سیاسی زنان» تشکیل دهند.
جنگ جهانی اوّل آغاز شد و مردان به آن مشغول گردیدند، نیاز به گسترش و تأسیس کارخانه، کارگاه و آزمایشگاه جهت امور جنگی فزونی گرفت، نیاز به زنان کارگر و کارفرما هم افزایش یافت که در نتیجه سهیم شدن زن در جامعه، حضور در اتّحادیّهها و فشار بر مراکز تصمیمگیری زیاد شد. لذا کشورهای بسیاری به زنان حقّ رأی دادند، مانند نیوزیلند سال 1893، فنلاند 1906، نروژ 1913، سپس انگلستان و جماهی شوروی 1918، همهی اینها باعث شد آمریکا هم در سال 1920م[47] به زنان حقّ رأی و انتخاب بدهدف گرچه در کنگره 136 رأی مخالف در مقابل 273 رأی موافق قرار گرفت.
جنبش زنانه برای مدّتی دچار رکود شد که شاید یکی از عوامل آن سرگرمشدن افکار عمومی به جنبشهای درگیر با فاشیسم و نژادپرست بود که مسائل زنان را تحت پوشش قرار میداد، پس از آن هم جنگ جهانی دوّم آمد و رکود مذکور تا دههی شصت ادامه یافت.
امّا در پایان این دهه با همزمانی جنبشهای حقوق مدنی و اوجگیری جنبش و حرکتهای جوانان، حتّی به برکت و تحت تأثیر زیاد آنها، دوباره جنبش زنان نیرو گرفت، چون زنان بسیاری در این نوع خیزشها مشارکت داشتند. امّا تفکّر مردسالارانه در جنبش حقوق مدنی و نپذیرفتن مساوات کامل (که به عنوان یک خواستهی جدید بروز یافته بود) باعث شد جنبش زنانه دوباره خود برگردد و جدای از مردان وارد عمل شود.[48]
در این مرحله جنبش زنان از گرایشهای فلسفی و فرهنگی رایج تأثیر پذیرفت و ندای آزادی مطلق سرداد. «مفاهیمی که در دههی شصت به نام انقلاب جنسیتی بر آن چیره شد، میخواست از هر چیزی که زن را به عنوان یک کالا برای مرد نشان میدهد، رهایی یابد. غیرت را یک عاطفه و احساس بورژوازی میدانست که باید از آن نیز رهایی یافت، و میخواست نمادهای سرکوب جنسی را با آزادی جنسی جبران نماید[49]».
جنبش زنان برخواستههای دیگری علاوه بر آموزش و حقّ رأی متمرکز گشت، مثل برابری اقتصادی (دستمزد برابر در مقابل کار برابر)، آزادی سقط جنین و حمایت آن از طرف قانون، ایجاد تغییراتی در قوانین احوال شخصی به ویژه طلاق، استقلال مالی زن و...[50]، تلاش برای مشارکت گستردهی زنان در سمتهای مهمّ و کلیدی، کوشش برای وضع قوانینی که تجاوز جنسی بر زن شاغل را ممنوع کرده و در کل وضعیّت شغلیاش را بهبود بخشد، تأسیس پرورشگاه برای سرپرستی اطفال تا زن بتواند در زندگی اجتماعی و فعّالیّتهای اقتصادی شرکت کند، فشار بر احزاب سیاسی تا کاندیداهای بیشتری از زنان در انتخابات داشته باشند، فشار بر دولت تا فرصتهای شغلی بیشتر و زمینههای جدیدتری برای فعّالیّت مستقل زنان فراهم آورد، و بالـأخره لغو تمام قوانینی که زن را در موقعیّت پایینتری نسبت به مرد در عرصههای مختلف قرار میدهند. به تعبیر نویسندهی کتاب (آزادی و مبارزهی زن در آمریکا: («زنان خواستار لغو تمام قوانینی شدند که مسؤولیت زنان متأهّل را در حد مسئولیّت اطفال، احمقان و دیوانگام میدانست[51]».
در پی مطالبات مذکور «در سال 1963 قانون تساوی دستمزد مرد و زن صادر شد[52]»، در سال 1964 کنگرهی آمریکا اعلامیّهی حقوق مدنی را تصویب کرده و کمیتهای برای فراهم کردن فرصتهای برابر شغلی ایجاد کرد تا از تبعیض نژادی و جنسیّتی در مشاغل جلوگیری کند، و در سال 1972 قوانین شدیدتری مربوط به رفع تبعیض جنسیّتی در آموزش عالی مقرّر کرد[53]».
این نشانگر تحقّق خواستههای جنبش فعّال و توانای زنان بود، در کتاب (بنای آمریکا) میگوید: «جنبش زنان یک جنبش غافلگیرانه، غیرقابل پیشبینی و غیرعلنی بود، که ناگهان با توان وحشتناکی بر دولت، کار، دانشگاهها و رسانههای جمعی سیطره یافت و توانست عملاً دیدگاه و زبان را نسبت به خود تغییر دهد[54].
جریانات زنانه در این برهه براساس منابع فکری و اولویّتهای مبارزاتی متعدّد بود، که بدین سبب فعّالیّت، زمینههای کاری و شعارهایشان نیز مختلف بود؛ «در حالی که برخی از آنها به دنبال رفاه و مبارزه با فقر بودند یک جریان در پی صلح بود، اینها کسانی بودند که با «جین آدامز[55]»(حزب صلحطلب زنان) را تأسیس نمودند، پس از آن (انجمن جهانی زنان برای صلح و آزادی) شکل گرفت که در واقع ثمرهی یک کنفرانس جهانی بود که در سال 1923م برگزار شد[56]» جنبش زنان در آمریکا از تأثیر تفکّرات تبعیضآمیز بسیار رنج میبرد، چرا که به ندرت به دغدغههای زن سیاه پوست یا زن جهان سوّم پرداخته میشد، که در نتیجه زن غیرسفیدپوست و زن جهان سوّمی از گرایش رایج زنانه خارج گردید در طی حدود بیست و پنج سال گذشته به روشهای مختلف آن را به باد انتقاد گرفت.
فمینیسم جهانی با تعریفات متناقضی که از آن در غرب ارایه میشود، به نوعی به تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی توصیف میگردد، حتّی زنان غیرسفیدپوست هم در غرب تعریف متناقی از انواع ستمهایی که به زن در جهان سوّم میشود، ارایه میدهند؛ به نحوی که معتقدند حقوق انسانی زن در شرق به موارد معیّنی محدود میشود. همانطور که این نگرش باعث شده برداشت چنین زنانی از هویت جنسی و آزادیهای متنوّع زن هم متفاوت باشد.[57]
وقتی در آغاز دههی شصت جنبش زنانه به توانش بازگشت و گرایش جدیدی با محوریّت جنس مؤنّث پدید آمد، همانطور که گفتیم با نسل اوّل تفاوت داشت، زیرا مفهوم اقتصاد و سیاست را توسعه داده تا جنسیّت، جسم، عاطفه و تمام ابعاد زندگی خانوادگی و اجتماعی را که پیشتر جزو امور شخصی زندگی به شمار میآمد، ولی امروزه از مسائل عمومی سیاست است، فراگیرد. این مسأله از خواستههایی که مطرح میکردند مشخّص است. جنبش افراطی شعار (هرکس سیاسی است) را ابداع کرده و برای ارتقای سطح فهم و ایجاد تغییر فرهنگی مجموعههایی را تشکیل داد که چنین مفاهیمی را رهبری و ترویج نمایند. آنها میخواستند با دگرگونی در شعور و تفکّر زنان به طور خاصّ و جامعه به صورت عام، روش نوینی در زندگی زن پدید آورند که بدین ترتیب آهسته آهسته گرایش رادیکالی و افراطی بروز یافت.
«در سال 1963م خانم «پتی فرینداس» کتابی دربارهی ویژگیهای جنس مادّه نوشت که توضیح میدهد چگونه طبقه ی متوسّط زنان سفیدپوست ناآگاهانه به خاطر ارتباط جنسی و همسری در خانهها محبوس گردیدهاند. این خانم «سازمان ملّی زنان» را نیز تشکیل داد که در آغاز با ارایهی خواستههای اصلاحطلبانه خواهان تغییر قوانین و افزایش فرصتهای آموزشی به نفع زنان بود، امّا در نهایت در راهپیماییهای مختلف خواستار حقّ سقط جنین، تأسیس پرورشگاه برای کودک و ... شد و به جایی رسید که توانست حقّ همجنسبازی را برای زنان در توصیهها و مقرّرات کنفرانس «هیوستن» گنجانده و خواهان برابری کامل جنسی برای زن و مرد گردد.[58] فمنیسم در آمریکا در دههی نود و به طور مشخّص در 1990 راهپیماییهایی بر پا کرد که شعارشان این بود:
- بهکارنگرفتن زنان در تبلیغات و اعلامیّهها و توقّف کامل این مسأله.
- محکومیت به کارگیری خشونت برضد زنان سیاهپوست در جامعه با خانواده.
- امنیّت حقوقی برای قربانیان ایدز.
- پشتیبانی از زن در جهان سوّم برای گرفتن حقوقش، و محکومیت خشونت بر ضدّ آن.
- ائتلاف برای پشتیبانی از حقوق همجنسبازان مرد و زن.
این سازمانهای زنانه توانستند تأیید بیشتر آمریکاییان را کسب کنند[59]. از جمله: جناح دموکرات و بعدها کلینتون. حزبی که در تبلیغات انتخاباتیاش برخواستههای فمنیسم، همجنسبازان، درخواست کنندگان سقط جنین و عشق آزاد و... تأکید میکند[60].
پروفسور ویلکنز میگوید: «از اواسط دههی نود تحوّلی دیگر در تفکّر فمنیسم بروز یافت که بر فرد بیشتر تأکید مینمود، با سخن از سقط جنین و اصرار بر آن به عنوان یک حقّ اصلی، جهت برابری زنان سیاستمدار با مردان چنین ایدهای آشکار شد، چون این حقّ زن را از مشکلات بارداری آزاد میکند. همانطور که امروزه فمنیستها به شدّت از کیان خانواده انتقاد کرده و با قوانینی که کوچکترین امتیازی به مرد در خانواده بدهد مقابله میکنند و میگویند در حقیقت ازدواج برای زن مضرّ است[61]».
و همچنین در بیان تقاوت جریان اوّل و دوّم فمنیسم و تناقض نظریّات و برنامههایشان میگوید: «در قوانین رایج که بر اساس عرف و عادت وضع شده بود، زنان هیچ شخصیّت قانونی و مستقلی از همسرانشان نداشتند و در اغلب موارد مردان بر آنان تسل داشتند. که تلاش جنبشهای زنان بر این بود تا زن شخصیّت قانونی به دست آورد. این تفکّر امروزه کلاًّ با فمنیسم رایج در غرب متفاوت است.
جنبشهای اوّلیّه زن را موجودی مستقل و جدا از مرد میدانستند، «سوزان آنتونی» و زنان مبارز دیگر به شدّت با سقط جنین مخالف بوده و آن را طغیان در مقابل مردی قلمداد میکردند که با زن زندگی میکند، چون جنین ثمرهی علاقه و ارتباط طرفین است. آنان ازدواج را پیوندی مهمّ و ضروری به شمار میآوردند، چون آسایش و آرامش برای زن به ارمغان آورده و از لحاظ قانونی مرد را ملزم میکند تا نیازهای مادی زن را فراهم نماید. همچنین قوانین طلاق آزاد را تأیید نمیکردند، چون پشتوانهی زن را در ازدواج میگیرد. آنان زنان را بهتر از مردان میدیدند، چون نقشی منحصر به فرد داشته و در واقع به دیگران زندگی میبخشند[62]».
فراموش نکنیم یکی از مهمّترین سردمداران فمنیسم در آمریکا، امروزه درصدد افزودن فشار بر دولت و کنگره است تا کنوانسیون مبارزه با تمام اشکال تبعیض بر ضدّ زنان معروف به (CEDAW) را تصویب کنند این توافقنامه که سازمان ملل آن را تأیید کرده برای ارزشهای بشری خطرناک است. در بحثی ویژه و مستقل به آن خواهیم پرداخت و از کنفرانسهای بین المللی زن و جمعیّت نیز سخن خواهیم گفت.
در واقع فمنیسم تاکنون نتوانسته به بسیاری از اهدافش برسد، حتّی نخستین شعارش که «برابری است» و مدّت زیادی هم از تصویب قانون آن میگذرد. «ماگریت و هولوای میگوید: 25 درصد زنان در آمریکا هنوز دستمزد کمتری نسبت به مردان، با همان موقعیّت و صلاحیّت میگیرند. همانگونه که احتمال یافتن شغل برای زنان نصف مردان است» بدینخاطر «سازمان ملّی زنان» از سالها پیش متقاضی اعتصاب است: تا مؤسّسات و شرکتها برای زن و مرد دستمزدی برابر بپردازد، زن همیشه پیرو مرد در شغل و کار نباشد و به صورت موجودی نابرابر در مقایسه با مرد قرار نگیرد.
در عرصهی برابری سیاسی هم «فقط یک زن موفّق شده به مجلس سنا راه یابد، یازده زن هم توانستهاند به پارلمان وارد شوند، از مجموع 675 قاضی فدرال فقط هشت نفر زن هستند، در سال 1984 برای نخستین بار در تاریخ آمریکا یک زن از طرف دمکراتها کاندیدای ریاست جمهوری شد» ولی تا کنون برای ریاست جمهوری و ریاست پالمان دیگر تکرار نشده است.
پینوشتها
-----------------
[14] - روژه گارودی، همان، ص37.
[15] - همان، ص 18.
[16] - همان، ص45.
[17] - روژه گارودی، ص56.
[18] - همان، ص55.
[19] - همان، ص46.
[20] - فتحیه ابراهیم، مجلّهی عالم الفکر، شمارهی چهارم، ص264.
[21] - در کتاب آنتونی گیدنز به عنوان (sociology polity) که منوچهر صبوری آن را به فارسی ترجمه کرده و (جامعه شناسی) نامیده، این ماجرا به ماری گوزه نسبت داده شده است، امّا روژه گارودی این داستان را در کتاب (فی سبیل ارتقاء المرأه)به خانمی به نام (اولامب دی گوج) نسبت داده است. دو نویسنده بر این اتّفاق دارند که سندی نوشته شده و در همان سال صاحبش اعلام گردیده است ولی بادونام که شاید وی به دونام معروف شده است.
[22] - این ها نیز شعار بود، مانند شعار آمریکایی ها هنگام استقلال که به وضوح تأکید داشتند: «همهی انسانها در پیشگاه خدا برابرند» امّا قانون بردهداری، ستم به سیاهپوستان و تبعیض نژادی را لغو نکردند.
[23] - گارودی، همان، ص38.
[24] – گیدنز، آنتونی، جامعهشناسی، ترجمهی منوچهر صبوری، تهران، ص200.
[25] - گارودی، همان، ص40-39. فلورا تریستان نویسنده و اندیشمند فرانسوی که در زمینهی مبارزات کارگری و زنانه معروف میباشد. او برای ترویج افکارش به شهرهای مختلف سفر میکرد.
[26] - همان، ص56. بر اساس آنچه که در یکی از نشریات سازمان ملل آمده، حقّ رأی به زنان در سوئیس تا سال 1971 به تأخیر افتاده است.
[27] - گارودی در کتاب (الاسلام کبدیل) دربارهی جنبش جوانان توضیحاتی ذکر کرده و میگوید: یک انقلاب ریشهدار و فراگیر است که واقعیّت را انکار کرده و به همه چیز مشکوک است، میخواهد از ریشه همه چیز را تغییر دهد.
[28] - بسیاری از تفکّراتش را در بخش (اگزیستانسیالیسم و فمنیسم) توضیح خواهیم داد. او یک فیلسوف فرانسوی و معروف اگزیستانسیالیستی است (1908-1986) که با سارتر در سوربن در رشتهی فلسفه درس خوانده و با هم به مسافرتهای زیادی در کشورهای مختلف رفتهاند، بدون ازدواج با هم زندگی کردهاند. از کتابهای معروفش دربارهی زنان «جنس دیگر» است که در دههی پنجاه نوشته است.
[29] - گارودی، همان، ص 56 و 57.
[30] -گارودی، ص59.
[31] - گارودی، همان، ص37.
[32] - همان، ص4.
[33] - آنتونی گیدنز، همان، ص199.
[34] - جان استیوارت میل (1806 – 1873م) در لندن به دنیا آمد، آموزش مقدّماتی را نزد پدرش (جیمز میل) فراگرفت. کتابهای (روشی در منطق قیاسی و استقرایی) و (اقتصاد سیاسی) از آثار اوست.
[35] - دکتر شذی سلمان، ص55.
[36] - مگی هام، همان.
[37] - آنتونی، همان، ص199.
[38] - مگی هام، همان.
[39] - همان، ص5.
[40] - مکتب فرانکفورت یک مدرسهی فلسفی است که در شهر فرانکفورت آلمان به وجود آمد امّا پس از سیطرهی نازیسم به سوئیس انتقال یافت، سپس به آمریا رفته و سرانجام باری دیگر با بهبودی اوضاع به آلمان بازگشت. از فیلسوفان معروف این مکتب هربرت مارکوزه، اریک فروم، ماکس هورک هایمرف هابر ماس و... هستند. ریشهی این مکتب به جنبش نقادانه و فراگیری بر میگردد که در دههی بیست توانست تفکر فلسفی اروپا را درنوردیده و دوباره در مکتب و جریان مستقلی تبلور یابد که پس از جنگ جهانی دوّم به مکتب فرانکفورت شهرت یافت. این گرایش انتقادی وظیفه ی نقد فعّالیّتهای دمکراتیک را در درون جامعهی سرمایهداری به دوش گرفت که از آن طریق تسلّط غیر مستقیم سازمانهای دولتی را بر مسیر رشد فهم جمعی افشا نموده و انرژی عقلانی خفتهای را گوشزد کرد که میتوانست به طور نامحسوس نقش مهمّی را بازی کرده و حتّی از نظر ایدئولوژیکی توانستند محرّک جنبشهای ریشهدار جوانان مانند جنبش دانشجویی سال 1968م باشند. به خاطر این سرشت انتقادی، مارکوزه تفکّرات و فلسفهاش را «نظریّهی نقد» نامیدهاست. برای اطّلاع بیشتر به کتاب «مکتب فرانکفورت» تألیف علاء طاهر، نشرالانماء القومی، بیروت مراجعه شود.
[41] - مگی هام، همان، ص260.
[42] - مگی هام، همان، ص261.
[43] - فتحیه ابراهیم، همان، ص262.
[44] - مگی هام، همان، ص260.
[45] - مگی هام، ص260. سارام.
[46] - سارام. ایوانژ، آزادی و مبارزهی زن آمریکایی، ص 7.
[47] - عبدالله محمّدی، آشنایی با علم سیاست، تهران، 1374 هـ.ش.
[48] - آنتونی، همان، ص200.
[49] - فتحیه ابراهیم، همان، 269.
[50] - همان، ص200.
[51] -سارام. ایوانژ، همان، ص123.
[52] - دکتر شذی سلمان.
[53] - لاثرین لودتک، بنای آمریکا، ص244.
[54] - لاثرین لودتک، بنای آمریکا، ص244، ص246.
[55] - جین آدامز (1860 تا 1935م) یک زن آمریکایی است که در عرصههای آزادی، دموکراسی، حقوق زن و کودک، اصلاحات اجتماعی و ... پیشقدم بوده و در این راه تلاشهای فراوانی کردهاست. (دموکراسی و اخلاق اجتماعی) و (زنان در لاهه) از کتابهای اوست.
[56] - مگی هام، همان، ص3.
[57] - شریفه زهور، همان، ص23.
[58] - مگی هام، همان، ص4.
[59] - مگی هام، همان.
[60] - امّا جمهوری خواهان مذهبی به صهیونیسم و حرکتهای تبلیغی مسیحی تمایل دارند. نگا: مجلّهالمجتمع، شمارهی 1323، ص55.
[61] -پروفسور ریچارد ویلکنز، حقوقدان آمریکایی و رئیس جمعیّت (صدای خانواده) است که برای حضور در کنفرانس (زن و جهانی شدن) در اوّل و دوّم فوریه 1999م به سودان آمد. در تاریخ سوّم فوریه 1999 با او ملاقات و مصاحبهای داشتم که روی کاست ضبط شده و جملات از آن نق گردیده است.
[62] -ریچارد ویلکنز، همان.
نظرات