«من یرد الله به خیراً یفقهه فی الدین»

فقه یعنی بینش، دانش، ادراک، علم احکام شرعی، حذاقت و هوشیاری.

فقیه یعنی دانشمند، آگاه، هوشیار، دانشمند دینی جمع فقها (المنجد)

فقه یعنی فهم (المختار الصحاح) فقه در لغت عبارتست از فهمیدن مقصود گوینده از گفتار او (وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي ﴿٢٧﴾ يَفْقَهُوا قَوْلِي) در اصطلاح علم به احکام شرعی که با اجتهاد از ادله تفضیلی گرفته می‌شود. (مبانی فقه عبدالکریم احمد محمدی)

ابتدا بایستی فقه و علم فقه را از هم جدا و برای هر یک تعریف جداگانه‌ای لحاظ کنیم:

1.«فقه تئوئسیم»؛ فقه خدایی که توانایی دخول برآن نیست و خارج از ادراک حواس ماست.

2.علم فقه که قصد ما در این مقال پرداختن به آن است فقه انسانی و بینش و دانش نسبی ما انسان‌ها از فقه تفضیلی که به‌ویژه‌ در حوزه‌ی الوهیت را «فقه اومانیسم» گویند.

حامل فقه‌‌ همان فقیه است که حامل یک تعلیم دینی است شاید بعضی وقت‌ها حامل فقه خود نداند چه گوهری در دست دارد و لفظی در اختیار دارد و روایتی بر زبان اوست و این فهم را به کسی تحویل دهد که مطلب را از خود حامل فقه بهتر بفهمد. چون فقه انسانیت می‌توان امر واحد را به درجات مختلف فهمید و آنرا ذوبطون یا به اصطلاح امروزی پلورالیسم فقهی تعبیر کرد؛ پس امر واحدی است از جانب احدیت با تفسیر‌ها و فهم‌های متفاوت از جانب بندگان.

وقتی فقه را دانش تلقی می‌کنیم دانش امر اکتسابی است و اندک اندک حاصل می‌شود و نفس در اثر حصول صور معلوم کمال یافته و آنگاه آگاهی حاصل می‌گردد و زمینه‌ی اجتماعی مناسب لازم است تا اندیشه که فطرتاً در وجود انسان نهفته است به حرکت درآید و سبب گسترش دانش و توسعه علوم گردد. مسلماً آنانی که در امتداد تاریخ، با داشتن دانش و علوم مختلف در دایره انسانیت و در موضوع پدیده زمینی ایفای نقش کردند و فهمی از امر واحدی داشتند چه صحیح و یا سقیم و در اقیانوسی از تفسیر‌ها و فهم‌ها غوطه‌ور بوده‌ و غواصی کردند و هر کدام با قرائتی از آن در میدان استنباط‌ها هنرنمایی نموده‌ و خودی نشان دادند و اختلافات فکری و نظری در این میادین سبب شدند و قطعاً همین اختلاف نظر‌ها و استنباط‌ها طراوت و جاودانگی نصوص را حفظ و تأمین کردند و سرمایه‌ی اسلام هم همین بیانات نافذ و ابدی است که همیشه برای هر کس چیزی برای گفتن و در هر زمانی بطنی از آن شکافته و برای هر اوضاع و احوالی میوه‌ای بار آورده و می‌آورد وگرنه در غیر اینصورت بسته و منجمد و با یک قرائت و فهمی بود مسلماً در یک مکان و زمان و اوضاع واحدی باقی و به سرعت فانی می‌شد و فاقد شریعت پویا و قوانین حیاتی و زنده‌ای می‌شدیم که به جای پیشرفت نظری و عملی پس رفت عاید ما پیروان این تصور و منهج می‌شد.

اگر به قرآن بنگریم شاید آیاتی قلیل در مورد احکام نازل و میدان استخراج را برای استخراج‌کنندگان، باز و عالمان فقهی در این عرصه هنرنمایی کردند و به تناسب مایحتاج مردم از این احکام قلیل نازله، فقه فربه‌ای تدوین نمودند.

آغاز فقه و معارف اسلامی در عصر نبوت با ارسال داعیان و مبلغان در صورت وجود نصوص عمل به آن، و عدم نصوص به تناسب وضع معشیتی مردم اجتهاد و بعد از وقایع صدر اسلام و مسئله‌ی جانشینی و تقسیم شدن اصحاب به دو شاخه و فهم متفاوت آن‌ها از بیانات رسول اکرم -صلّی الله علیه وسلّم- و با اوج‌گیری کاربرد فقه به لحاظ زیاد شدن مسائل فقهی بعداز فتوحات اسلامی و ورود مسائل جدید و بررسی‌های دقیق علمی در گستره‌ی فقه از ابتدای قرن دوم هجری زده شد، و فقه به قله‌های خود رسید و در میان اهل سنت مذاهب چهارگانه تشکیل و هرکدام پیروان داشتند که از آراء و نظرات آن‌ها در زندگی روزمره خویش استفاده می‌کردند. نبایستی از این نکته غافل شد و علاوه بر مذاهب اربعه فقیهانی با بورد اجتهاد مطلق در آن دوره می‌زیستند اما به عللی دیگر مذاهب فقهی نادیده گرفته شد و جز چهار مذهب بقیه از رسمیت افتادند و تمام مناصب رسمی از قبیل قضاوت و امامت جمعه و افتاء در اختیار کسانی قرار گرفت که از یکی از چهار مذهب معروف پیروی کنند و انصافاً نبایستی زحمات ایشان را در عرصه‌های گوناگون دینی از جمله فقه و تدوین اصول فقه نادیده گرفت و با توجه به زمان و مکان عصر خویش و احوال و اضاع مردم آن زمان حقیقتاً توانستند از عهده مشکلات و نیازهای فقهی برآیند و علاوه برآن عدم تحمیل و نظرات و آراء خود یکی از محاسن این بزرگواران بود از جمله:

ابو حنیفه -رحمه الله- روشنفکر عصر خویش با تأسیس مجمع فقهی متشکل از شمار زیادی از عالمان ثابت کردند که قصد عرضه کردن آرای خویش بر نصوص را ندارد. خودداری امام مالک -ر حمه الله- از آویزان نمودن «الموطأ» بر درب مسجد النبی که مبادا اصلی باشد برای اجبارکردن مردم به آن و استدلال نمود که صحابه پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- با توجه به فتوحات زیاد و گسترش آن‌ها در بلاد اسلامی به خدمت همه‌ی احادیث آن بزرگوار نرسیدم. مؤسس علم اصول امام شافعی -رحمه الله- فرمود:

(اذا وجدتم فی کتابی خلاف سنته رسول الله-صلّی الله علیه وسلّم- فقولوا بسنة رسول الله-صلّی الله علیه وسلّم- و دعوا ما قلتٌ)

اما با مرور زمان حکومت‌ها و دولت‌ها مصادیق این انحصار را مختص می‌کردند و در برخی از اوقات یکی از مذاهب را بر دیگری ترجیح می‌دادند و گاهی اگر پیروان یک مذهب به مقام فتوا و قضاوت می‌رسیدند مذهب مورد نظرشان را گسترش داده و در صدد عمومی کردن آن برمی آمدند و با سوء استفاده کردن از مذهب و ابزاری برای تحقق اهداف سیاسی حکومت‌ها کم کم متوسل به انسداد باب اجتهاد می‌شدند و باید در نظر داشت که اجتهاد از بدو فتاوای امام ابو حنیفه تاسال ۶۶۵ ه.ق در میان فقیهان اهل سنت رواج داشت پس نسبت به فقه و فقها اجحاف است و بی‌مهری اگر بگوییم باب اجتهاد در دوران این عزیزان مسدود شده بلکه غرایز و علایق سیاسی سردمداران و درباریان موجب انسداد شده و مردم را مجبور به آویختن قلاده و جمع نمودن هیزم در شب تاریک کرده به قول ابن عابدین (لا یفرقون بین الغث والسمین و لا یمنرون الشمال من الیمین بل یجمعون ما یجدون کحاطب لیل فلویل لمن قلدهم کل الویل) اجتهاد را منفور و اصطلاح ممنوعه اعلام و تقلید را واژه‌ای مبارک و در شأن مردم تعریف و رأی به بستن باب اجتهاد دادند.

شاید بتوان علل انسداد باب اجتهاد را در این سه ساحت بیان نمود: 

1.تعصب مذهب شاگردان هر مذهب به آثار و آرای رئیس مذهب بسیار تعصب ورزیده و هرگونه مخالفت با آن را مجاز نمی‌دانستند و آرای ایشان را چربتراز نصوص می‌پنداشتند به دلیل اینکه می‌گفتند خداوند قدرت اجتهاد را از ما سلب کرده و یا اینکه ما لیاقت این اجتهاد را لا دارایم.

2.عدم فهم یا بد فهمی از امر استخراجی رؤسای مذهب

3.عوامل سیاسی که مهم‌ترین عنصر انسداد باب اجتهاد است: شاید بتوان گفت رشد فکری علما دستگاه سیاسی را هراسان کرده بود زیرا علما و مجتهدان بودند که با استقلال فکری خود از اسلام دفاع کرده و جلو کج روی‌های حاکمان را می‌گرفتند و اسلام را زنده و پویا نگه داشتند و می‌دانستند که متن ایستا و جامعه پویا با هم همخوانی ندارند آن چیزی که بیان می‌کردند با اهداف سوء آن‌ها سازگاری ندارد لذا با تطمیع و تهدید درباریانی برای خود دست و پا کردند و از آن‌ها فتوای انسداد طلب کردند.

در سالهای اخیر زمزمه‌های در میان اهل سنت مبنی بر باز کردن باب اجتهاد شنیده شده و عالمانی جهدی به منظور انفتاح باب انجام دادند گرچه عالمان یک مذهب در‌‌ همان مذهب در گذشته اجتهاد کردند ولی امروز به اجتهاد در بین مذاهب اربعه با حفظ اصول اجتهاد روی آورده و تغییرات ناگهانی و تدریجی و فراوانی زندگی بشر را متوجه شدند و آنرا لمس  نموده‌ و نیاز بشر امروزی می‌دانند و آرای خود را مبتنی بر تأویل در الهیات و اجتهاد در فقه قرار دادند و از هر ابزار مشروعی برای نیل به مقاصد شریعت استفاده می‌کنند تا متن منجمد شده‌ی شریعت که سال‌ها تحت سیطره‌ی بدفهمان بوده و جامعه پویا و در حال گذر دل خوشی از متعصبان و بدفهمان و دین ابزاران نداشتند به متن سیال و روان مبدل و پویا جایگزین ایستا کنند.

علاوه بر عدم مجاز بودن اجتهاد در فروعیات و مسائل ثانویه وارد حریم خصوصی افراد و اعتقادات درونی آن‌ها را در دایره تقلید قراردادند و سال‌ها به لحاظ اعتقادی تابع اشعریون و گذر از آن را مردود می‌دانستند ابوالحسن اشعری -رحمه الله- در قرن سوم ه.ق می‌زیستند قبل از ایشان اعصار نبوت خلفای راشده، تابعین و تبع تابعین بنا به حدیث رسول اکرم (خیر القرونی قرنی ثم الذین یلونکم ثم الذین یلونکم) مسلمانان تجربه نمودند مومنین قبل از اشعری چه اعتقادی داشتند قطعاً اشعری نبودند عقیده‌ای موافق با نصوص و با پیروی از مبین نصوص واساساً اجتهاد در مسائل اعتقادی به معنی تغییر در حقایق نسبت همانطور که برخی تصور بر این دارند بلکه تغییر در نوع تلقی است یعنی هر روز بهتر فهمیدن و کامل‌تر برداشت کردن و هر روز بطنی تازه شکافتن و به عمقی تازه فرو رفتن به این معنی اجتهاد یک انقلاب دایمی فکری در ایدئولوژی است و اصطلاحاً ایدئولوژی بینش و آگاهی ویژه‌ای است که انسان نسبت به خود، جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، وضع ملی، تقدیر جهانی و تاریخی خود و گروه اجتماعی که بدان وابسته است دارد پس اجتهاد در عقاید بنا به تعریف فوق مجاز می‌باشد و نبایستی از این نکته غافل شد استنباط احکام فرعی واجب کفائی اما استنباط مسائل اعتقادی واجب عینی بر هر فردی لازم است و درمسائل اعتقادی نمی‌توان تقلید کرد.

با گذری بر پروژه شریعت گسترش عناصر ثلاثه لا ینفک شریعتند که از بدو تولد تا به حال همگام با نصوص‌زاده شدند و تا انقراض بشر مفهوم خود را از دست نمی‌دهند.

1.شریعت اسلام گستردگی مکانی دارد (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ) مگر می‌شود مردمی با عادات و رسوم متفاوتی در مکانهای مختلفی احکام مشابهی به هم بر آن‌ها جاری کرد بدون در نظر گرفتن خواسته و نیاز‌ها و محل سکونت.

2.گسترش زمانی دارد (وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ) در زمانهای مخنلفی زیست کردند با افکار و ایده‌های مربوط به زمان خویش، دید و نظر آن‌ها به مسائل جدا از ایده ماست مگر می‌شود افکار گذشتگان تحمیل بر آیندگان کرد بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و متعلقات آن از جمله مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.

3.گسترش انسانی دارد (وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ) مقایسه غلطی است اگر انسان امروزی را مقایسه کرد با آدم دیروزی و اجتماع امروز را با اجتماعهای قرون پیشین قیاس کرد در عصر نبوت تعداد قلیلی در مکه به مجموعه‌ای نسبتاً بیشتری در مدینه و هنگام فتح مکه به صورت تدریجی افزایش و به یک مجتمع و در ‌‌نهایت به امتی تبدیل شدند و کم کم به لحاظ زیست جغرافی قلمرو‌ها را توسعه و یک امپراتور بزرگ اسلامی ایجاد کردند و حالا بیش از یک و نیم میلیارد با فرهنگ‌های متفاوتی، مگر می‌شود نظرات و استنباط فقهای پیشین بدون توجه به نیازهای بشر امروزی و بدون به روز کردن استخراج‌ها از طرف مستخرجین عصری اجباراً و اکراهاً تحمیل کرد.

انسداد باب اجتهاد: در گذشته نه چندان دور یکی از عناصر متوقف شدن احیاگری و نوگرائی اسلامی بستن اجتهاد بود که با سه جبهه اساسی و اصطلاحات دلربا با دشمنان توانستند پایگاهی در درون جامعه اسلامی بنا کنند:

1.جبهه‌ی لیبرال که برای تأمین حقوق بشر و آزادیهای سیاسی

2.جبهه‌ی ملی برای مطالبه حق تعیین سرنوشت و رفع ظلم ملی از ملت‌ها

3.جبهه‌ی سوسیالیست 

برای تأمین عدالت اجتماعی و رفع ظلم طبقاتی و تأمین معیشت مردم به جای جریانهای اسلامی بسته و فقهی آن زمان در ممالک اسلامی و پر کردن خلأ فکری و سیاسی، پایگاه فکری خویش را تثبیت کردند و جامعه مسلمانان را وادار به پیروی از خویشتن از سویی و از سوی دیگر مسلمانان با رؤیت متن ایستا شیفته فرهنگ فرنگ شدند پس به جای اینکه شیفته‌ی واژه‌های چرب و بی‌محتوایی بیگانگان باشیم خویش را مجاب به انفتاح باب اجتهاد کنیم چون جامعه ما نیاز مبرم به اجتهاد انتقایی و انشایی دارد یعنی مجتهد و فقیه معاصر مکلفند از میان احکام متفاوت و‌گاه متعارض فقهی متناسب با مصالح مردم و در جهت تحقق مقاصد شریعت حکمی که به حقیقت نزدیک‌تر است و از دلیل محکمتر برخوردار است را برگزیند و یا هرگاه فقیه معاصر در مسائل مستحدثه و جدید که فقهای پیشین به آن نپرداخته‌اند به استخراج احکام بپردازد و همچنین بایستی عالم به عوامل تغییر فتوا باشد از جمله تغییر مکان، زمان، عرف و عادات، تغییر احوال مردم، نیازهای معیشتی مردم، تغییر رای و اندیشه و ازدیاد جمعیت که با بالا رفتن سطح آگاهی‌ها، نیاز‌ها و امکانات عالمان فقه نظر به فربهتر شدن فقه دارند اگر معرفت نگریستن داشته باشیم برخی احتیاجات زمان معاصر به فکر گذشتگان خطور نکرده چه بسا ما نیازهای آیندگان را بتوانیم پیش بینی کنیم پس فقه را نمی‌توان فرا زمانی ومکانی تصور کرد بلکه زمان ومکان در آن دخالت و ارتباط تنگاتنگ با عرف و عادات مردم دارد و در برهه‌ای از زمان کاربرد و نقش ایفا می‌کند و تا جایی که قدرت تأمین نیازهای مردمی دارد استفاده و در امور مستحدثه و جدید عالمان متخصص اجتهاد نموده و در ضمن زحمات پیشینیان ارج نهاده و به نظرات معاصرین موافق با نصوص خوش آمد می‌گوییم (مرحبین بکل جدید نافع محتفظین بکل قدیم صالح) اقبال لاهوری

ختم نبوت و عدم ختم فقه.نهادینه کردن ختم فقه در قلوب و ذهن مسلمانان یکی از خطاهای نابخشودنی تاریخی است.عقیده ما اهل سنت نبوت و رسالت وحیانی و خدایست و بعد از رحلت رسول آیه‌ای که ناسخ نصوص باشد در منهج و تصور اسلامی دست یافتنی نیست و ادعای پیامبری بعد از ایشان اوهامی بیش نیست و خاتم النبیین از اوصاف برجسته‌ی ایشان و رسالت آن بزرگوار ختم رسالات است. اما علم فقه در شریعت اسلامی چیزی بنام ختم فقه وجود ندارد به این معنی تنها استنباط مجتهدین سده‌های پیشین مبنای نیازهای مردم قرار گیرد و بس و آنرا نوعی الهام یا تجربه دینی بدانیم بلکه فقه یک علم دنیایی است و ربط به حیات انسانی دارد بزرگانی چون غزالی به دنیوی دانستن فقه اذعان دارند و در کتاب احیا علوم الدین در باب دوم از کتاب علم (علوم را به دو بخش شرعی و غیر شرعی تقسیم می‌کند علوم شرعی دانش‌هایی هستند که از طریق پیامبران به انسان رسیده عقل و تجربه بشر بدان راهی ندارد و این علوم به اصول و فروع تقسیم می‌شود اصول عبارتست از قرآن و سنت و اجماع و آثار صحابه که اجماع و آثار صحابه به دلیل حکایت از سنت اعتبار دارند و فروع (که مربوط به حیات انسانی است) از اصول فهمیده می‌شوند نه به جهت دلالت ظاهر بلکه با کاوشهای عقلانی در متن کتاب و سنت که موجب درک مفاهیم نوینی از آن‌ها می‌گردد و قسمتی از فروع به مصالح دنیا مربوط می‌شوند) لذا عبادات داریم که از آدم تا خاتم جزء ثوابت دینی‌اند و احکام سیاسی و اجتماعی داریم که جز متغییرات دینند با توجه به قلت و کثرت، قدرت و عدم قدرت، مکان و زمان و تشخیص اوضاع مردم قابل تغییرند از این رو فقیهان دانشمندان دنیا هستند که برای ساکنان این کیهان خاکی در مقطع خاصی برای پیروان ویژه‌ای با تناسب به نیاز‌ها و تغییر احوال سیاسی و تغییر وضع معیشتی احکامی وضع نمودند و قوانینی الزامی کردندتا آن مجتمع بتواند ادامه حیات دهد، گفت‌وگو‌ها، چالش‌ها تعامل‌ها و چانه‌زنی‌ها در آن مقطع مقتضی چنین قوانینی بودند اما وقتی آن مجتمع انسانی با این ویژگی‌ها از میان رفته و نیازهای نوینی جایگزین شده، وقت آن نرسیده که فقیهانی با ادبیات جدید، تلفیق مدرنیته و سنت، معتنی به مقاصد شریعت در حین حفظ نصوص جزئی و قرائت عصری همراه با حفظ متون دینی وارد عرصه اجتهاد شوند و پیروان را همراه و همگام با دیگر مکاتب به جلو و از قافله علم و دانش و پیشرفت عقب نمانند و در یک لوکومیتو فکری با دیگر مردمان سیر صعودی را طی کنند.

 

سخن پایانی

استنباط فقیهان گذشته (رحمهم الله) همه خواستهای مردم این عصر را جوابگو نیست، نیاز‌ها به روز شدند بایستی ابزار‌ها را به روز کرد، پرسشهای جدید نیاز به جوابهای نوینی دارد تا بیگانگان از خلأ فکری و سیاسی سوء استفاده ننمایند، ترکیبی از عصری و سنتی در دستور کار فقیهان، اصطلاحی بنام ختم علم فقه را لا دارایم و جاویدانه نیست، نصوص طوری تنظیم شدند که در هر مکانی و هر زمانی و اوضاع و احوالی پتانسیل و ظرفیت آن مکان و زمان و احوال را داراست شریعت فربهتر از فقه است، کل شریعت را در دایره فقه محدود کردن ظلمی است بر شریعت، فقه و شریعت دو مقوله‌ای جدا از ه‌مند، شریعت وحیانی است و خدای فقه زمینی است و انسانی.

 

منابع: 

1.کتابهای دکتر یوسف قرضاوی

2.ابن خلدون، مقدمه‌

3.ابو حامد غزالی (احیاء علوم الدین)

4.مقالات دکتر عبدالکریم سروش

5.عبدالکریم احمد محمدی، مبانی فقه 

6.المنجد فی اللغة

7.المختار الصحاح