بعید است بهره ایرانیان از عقل کمتر از ملّتها و اقوام دیگر باشد. در گذشته‌ اندیشمندان و دانشوران ایرانی سهمی درخور در مجموعه میراث علمی و عقلی بشریت داشته‌اند اما با این همه چند سده است که خرد ایرانی نه‌تنها در عرضه یافته‌های خویش به جامعه جهانی ناکام بوده بلکه افسوسمندانه در عموم حوزه‌های علمی و عقلی مشتری پرمصرف کالاهای معرفتی دیگران بوده است. این آسیب نه تنها در قلمرو علوم جدید بلکه در همه‌ی شاخه‌های علوم قدیم نیز مشهود است. حضور سنگین پژوهش‌های نوین حقوقی در کنار دانش فقه، کلام جدید در کنار کلام قدیم، تأملات نوین فلسفی در کنار فلسفه قدیم و ... نوعی انفعال و درماندگی آشکار را برای دانش سنتی و بومی ما رقم زده است. این در حالی است که روزگاری بر بستر همین آب و خاک در حال و هوای نشاط و زایندگی علمی جامعه‌ی ایرانی، نظامهای علمی و فلسفی سترگ پرورش می‌یافته و چونان شجره‌ای طیبه شاخ و برگ خود را بر گستره‌ای جهانی می‌گسترانیده است.این نقصان چنان فراگیر شده که حتی جماعتی آن را ذاتی انگاشته و در برابر عقل غربی، بهره شرقیان را ذوق کشف و شهود پنداشته‌اند، بی‌آنکه معلوم نمایند در مدیحت خویش سخن می‌رانند یا مذمت و بی‌آنکه توجه کنند یافته‌های شهود و اشراق نیز مادام که به جامه اندیشه‌ها و مفاهیم عقلانی درنیایند، از حد تجربه‌های شخصی فراتر نرفته و مقام معرفت نمی‌یابند. همچون یافته‌های حسی که تنها در قالب و صورت مفاهیم و قوانین علمی ارزش آموختن و آموزش دادن پیدا می‌کنند.
فرض که چنین باشد چرا قرنهاست که هیچ دستگاه معتبر فلسفی از میان ما برنیامده و جز تاریخ گذشته خویش که هر روز و هر سال از آن فاصله بیشتر می‌گیریم چیزی برای عرضه نداریم؟
چه بسا از نگاه عده‌ای مثلاً این هنر فلسفه اسلامی باشد که حکمت متعالیه‌اش از پس گذشت چند قرن هنوز تنها نظام معتبر فلسفی است و هیچ رقیب جدی برای آن پدید نیامده است، اما عاقلان می‌دانند که فراز و فرودهای پیاپی فلسفه‌های جدید در مغرب زمین نه از آشفتگی که از رونق بازار حکمت و معرفت آن دیار است.
شاید عقب‌افتادگی ما از جهان متمدن امروز در حوزه‌ی علوم و فناوری‌های جدید توجیهی نداشته باشد چرا که رشد و توسعه این دو فقره مستلزم لوازمی است که ما -به هر سبب-کمابیش از آن بی‌بهره بوده‌ایم و امروزه نیز هستیم و از این‌رو نه از عهده رقابت جدی با مراکز علمی معتبر جهان بر‌می‌آییم و نه توان دسترسی به شاخص‌های برتر تکنولوژی پیشرفته و روزآمد را داریم. اما در باب علوم عقلی و معارف نظری چه می‌توان گفت؟ اگر آن روز که صاحب بدایع‌الحکم به تصنیف کتاب شریف خویش برای روزآمد کردن فلسفه اسلامی مشغول بود، احاطه بر ابعاد و جوانب فلسفه جدید اروپایی برای امثال آن حکیم متأله دشوار و دست نیافتنی بود و از این‌رو پرکردن فاصله میان آنچه خود داشتیم با آنچه دیگران به ما عرضه داشتند امری بعید می‌نمود، اما امروزه که دهها سال است از سیر حکمت در اروپا باخبریم و زیر و بمهایش را نیک می‌شناسیم و حتی تحولات روز اندیشه‌های فلسفی و تأملات نظری در دیگر شاخه‌های علوم را رصد می‌کنیم چرا هم‌چنان مصرف‌کننده‌ایم و فرآورده‌های فکر و عقل ایرانی جایی در بازار جهانی ندارد؟ اگر جایزه نوبل در فیزیک و شیمی یا حتی اقتصاد نصیب ما نمی‌شود حرجی نیست اما چرا اندیشه‌های نظری ما گستره‌ی نفوذ جهانی نمی‌یابد و از چارچوب مرزهای کشور فراتر نمی‌رود؟ سهل است همین اندیشه‌های نظری داخل زیر سایه سنگین تأثیر و نفوذ الگوهای خارجی‌اند. این واقعیت را می‌توان از بررسی تحولات فکری جامعه ایرانی در قرن اخیر و مقایسه این تحولات با جریان‌های فکری جامعه ایرانی در قرن اخیر و مقایسه این تحولات با جریان‌های فکری معتبر و مسلط اندیشه در جهان دریافت که گفتمان‌های نظری در ایران معاصر غالباً تحت تأثیر گفتمان‌های مسلط جهانی بوده است.
در پاسخ به چرایی این وضعیت چه می‌توان گفت؟ در کنار همه اسباب و عوامل شدید بتوان بر دو نکته کلیدی انگشت نهاد: یکی فقدان بینش تاریخی و دیگری ضعف اندیشه‌ی انتقادی.
مفاهیم و واژه‌ها در طول تاریخ مثل هر پدیده‌ی دیگر دچار دگرگونی و تحول می‌شوند و حوزه‌ معنایی‌شان دچار انقباض و انبساط می‌گردد. هم‌چنین هر گزاره و نظریه را تنها در متن ظرف زمانی وقوعش می‌توان به درستی فهمید.
از این رو هرگونه اقتباس از سنت فکری گذشتگان باید با نگاهی تاریخی همراه باشد. فقدان این اصل روش‌شناسانه را مثلاً می‌توان در پژوهش‌های فقهی بسیار عمیق پژوهندگانی مشاهده کرد که هم در تتبع آثار گذشتگان سرآمدند و هم در خلق نکته‌های بدیع، اما به آرای پیشینیان چنان نظر می‌کنند که گویی همگی در یک زمان و در یک فضای ذهنی اظهار شده‌اند و مثلاً مصطلحاتی چون «جهاد» و «اجتهاد» در هر یک از مکاتب و فرق فقهی هم از آغاز تا امروز همان مفهوم را داشته که ما می‌فهمیم. در باب «وجود» و «موجود» و حتی واژه‌ی «فلسفه» نیز در فن حکمت همین حکایت جاری است.
از سوی دیگر به ضعف اندیشه انتقادی باید اشاره داشت که خود را هم در بررسی هر یک از نظامهای فکری نشان می‌دهد و هم در مطالعات تطبیقی و مقایسه‌ای. نقد به معنای نوین معرفت‌شناسانه‌اش هنوز جایگاه درخور در طراحی و ساخت و پرداخت منظومه‌های فکری نیافته و نگاه ‌نقادانه از بیرون به دستگاه‌های معرفتی رایج نشده است.
امروزه در غرب اگر چه فلسفه نقدی کانت با اما و اگرها، تردید و تشکیک‌ها و حتی رد و انکارها مواجه است اما جوهره نقادانه‌اش حضوری مستمر در بنیان همه اندیشه‌ورزی‌های نظری دارد تا جایی که می‌توان بی‌پروای گزافه‌گویی گفت: «یا باید کانتی بود و یا فیلسوف نبود». شاید هیچ نظام فکری و فلسفی معتبر نتوان یافت که زیر سایه فلسفه نقدی کانت و درجه‌بندی دوگانه‌اش از معرفت نباشد و هم از آغاز تکلیف خود را با تقسیم احکام به پسینی و پیشینی یا تقسیم گزاره‌ها به تحلیلی و ترکیبی روشن ننماید.
اما در جامعه ما هنوز هستند فیلسوفانی که منظومه‌ ذهنی خویش را تصویری بی‌غل و غش از واقعیت می‌انگارند و خود را جهانی بنشسته در گوشه‌ای می‌پندارند و هیچ سنجش نقادانه‌ای را بر نمی‌تابند. در این باب و شرح جزء به جزء جلوه‌هایش در عرصه‌های مختلف سخن بسیار است و مجالی دیگر می‌خواهد.