مقصود فراستخواه
مقدمه و روش
روشنفکری دینی، وجود جدید تاریخی در عرصه تحوّلات ایران معاصر است. از یک لحاظ می توان سه رویکرد معرفت شناختی متفاوت برای بررسی روشنفکری دینی را از هم متمایز ساخت که عبارتند از:
1. رویکرد اثباتی
2. رویکرد توجیهی
3. رویکرد توضیحی
این سه رویکرد، پیوستاری تشکیل میدهند که شما هر چه از رویکرد اول به سمت رویکرد سوم میروید به همان میزان از جزمیت معرفت شناختی، فاصله میگیرید. در رویکرد اثباتی، (که رویکردی ماقبل کانتی است) شما وقتی دربارهی «روشنفکری دینی» سخن میگویید، در واقع یا آن را ابطال میکنید (مثل سنتگرایان و بنیادگرایان) و یا اثبات میکنید به این معنا که حقیقت ناب، در نزد آنان (و فقط آنان) است و نه در نزد سایر نحلههای دینی و نه در نزد نحلههای سکولار. در قبل از انقلاب و تا دههی نخست آن، این رویکرد در ایران غالب بود و در این اواخر نیز با همین رویکرد بوده است که برخی، روشنفکری دینی را مفهومی ممتنع از نوع مربع مدور قلمداد میکردهاند و در مقابل، برخی دیگر آن را گزینهی بی بدیل میدانستند.
در رویكرد توجیهی (كه رویكردی كانتی است) مجموعهی باورها و نگرشها و مدعیات روشنفكری بر مبنای تجربههای دینی پایهی آنها، توجیه میشود. این رویكرد از دههی دوم انقلاب و بر اثر تأملات معرفت شناختی آغاز شد و همانطور كه پیداست، دعوی معرفت ناب در آن، کمتر از رویکرد نخست است. بر اساس این رویکرد دوم، آنگاه که از روشنفکری دینی سخن میگوییم، هدفی فراتر این نداریم که ببینیم آیا مجموعهی مدعیات روشنفکری دینی بر مبنای مبانی پذیرفته توسط خود او قابل توجیه است؟
در رویكرد توضیحی (كه رویكردی، كم و بیش، ویتگنشتاینی است) روشنفكری دینی به عنوان نوعی از فهمیدن دین و سخن گفتن از آن با قواعد خاص خودش هست كه در یك موقعیت خاص و با پیشرفتهای خاصی جریان پیدا میكند و وظیفهی ما در بررسی روشنفكری دینی این است كه آن را از طریق توصیف همین موقعیت خاص، توضیح دهیم و به پیشفرضهایش وضوح ببخشیم. در این رویکرد سوم بررسی روشنفکری دینی به معنای تلاش برای توصیف موجهی از موقعیت یک جماعت خاص تحت عنوان روشنفکری دینی، توجه به زمینههای تکوین این جماعت، و مداقه در پیشفرضها و گزارهها و نتیجه گیریها یشان است. در واقع محقق در این رویکرد، ذهن نقاد خود را به سوی گفتارها و دعاوی این جماعت گشوده میدارد و میکوشد به نوع فهم آنان از دین و از روشنفکری نزدیک بشود و ببیند که آنان در چه موقعیتی و چگونه و با چه قواعدی دین را فهمیدهاند و نتیجهی این فهم ممکن است چه و چه بشود.
در این مقاله رویکرد سوم برای بحث انتخاب شده است. به همین دلیل در ابتدا فهرستی از برخی ویژگیهای روشنفکری دینی را توصیف میکنیم و آنگاه تنها بر یکی از این ویژگیها که فرض ما آن است که این ویژگی، یک ویژگی شاخص و اساسیتر است، متمرکز می شویم و آن را مبنایی برای به دست دادن یک سنخ شناسی از این جماعت قرار میدهیم و به تحلیل مقایسهایِ شش تیپ روشنفکری دینی میکوشیم.
روشنفکری دینی چگونه قابل توضیح است؟
در این بخش صرفا فروض خود را در بارهی این سؤال ذکر میکنیم که روشنفکری دینی چگونه قابل توضیح است؟ در اینجا درصدد بررسی و آزمون این فروض نیستیم. در مقالات دیگر برخی از این فروض، مورد بررسی قرار گرفته است(فراستخواه، 1383 و1386الف و ب ) اما در اینجا نویسنده فقط قبل از بحث اصلی، خواننده را در جریان پیشفرضهای خود دربارهی موضوع مورد بررسی حاضر قرار میدهد؛
1. روشنفکری دینی پروژهای چند بعدی است. پروژهای فکری و در عین حال اجتماعی و سیاسی است. حیات روشنفکری دینی در عین حال که درگیریهای ذهنی دارد، اهداف عملی نیز دارد. روشنفکری دینی صرفاً یک برنامهی پژوهشی نیست بلکه یک طرح اقدام نیز هست. طرحی از کنش ارتباطی و تعاملی است.
2. علائق شناختی در روشنفکری دینی صرفاً از نوع فنی و ابزاری نیست، بلکه بیشتر عملی، تفسیری و معطوف به رهایی ( به معنای هابرماسی ) است.
3. پروژهی روشنفکری دینی، پروژهای خاص و محلّی و در عین حال عام و جهانی است و توضیح آن در پرتو مفهوم جهانی- محلّی ( به معنای استیگلیتزی) امکانپذیر است.
4. روشنفکری دینی از طریق فهم منطق تجربه ای انضمامی از روشنفکری در یک موقعیت خاص (به معنای در «اینجا و اکنون») است. در واقع این جماعت در تجربههای جهانی مدرنیته شرکت میکنند ولی به صورت متناسب با و از افق یک موقعیت خاص تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و محلّی. روشنفکری دینی از نوع «ادغام افقها»( به معنای گادامری) است.
5. روشنفکری دینی هستاری دو رگه است. تجربهی روشنفکری دینی از نوع تجربههای سنتزی (به مفهوم دیالکتیکی آن) است. جریان روشنفکری دینی وقتی پدید می آید که تجربهی روشنفکری و مدرنیته در معنای کم و بیش مشترک سیّارهای، با خاطرات و تجربههای منطقه ای، ملّی، قومی و دینی خاص «نسبتِ مزجی» پیدا میکند. این «امتزاج» از طریق نفوذ تجربههای «عرفی» (سکولار) و «دینی» در همدیگر، صورت میگیرد. (تیلور، 2002)
6. روشنفکری دینی در ایران معاصر با الگوی تنوع تجربههای زیستهی عاملانِ اجتماعی بهتر قابل توضیح است. این عاملان، حامل تجربهی مدرنیته هستند ولی این تجربهی آنها، همان طور که مشروط و مقیّد به موقعیت ایرانی است؛ کم و بیش مضاف به «تجربههای زیستهی ایمانی» و مسبوق به درجاتی از «تماس با امر دینی» نیز هست.
7. رابطه روشنفکری دینی با گذشته و سنت رابطه ای از نوع گسست در پیوست است. مفهوم گسست به دلیل محدودیتهاو کژتابیها و موارد آسیب شناختی سنت، و مفهوم پیوست به دلیل واقعیتها و امکانات و قابلیتهای سنت در پراکسیس اجتماعی قابل توضیح است. روشنفکری دینی در تحلیل سنت، وجوه تهدیدمیز آن را با ابعادِ فرصتی، یکجا بررسی میکند.
8. روشنفکری دینی با مفهوم «همزمانی تضادی» بهتر قابل توضیح است تا با مفهوم « ناهمزمانی خطی»(بیکر، 2002 )
9. پروژهی روشنفکری دینی در ایران معاصر مثل هر پروژهی دیگر محدودیتهای موقعیتی دارد که با تحلیل « منطق موقعیت» قابل فهمتر میشود. وجود روشنفکری دینی مثل هر وجود دیگر اجتماعی و تاریخی مشروط است. بنابراین مدرنیّت او نیز نامشروط نیست.
10. روشنفکری دینی از نوع عقلانیت مدرن اما تعدیل شده است. به دلیل گزارههای پایهی ایمانی در روشنفکری دینی؛ باید گفت که روشنفکری دینی عقلانیت در صفر درجه نیست. بلکه عقلانیت تعدیل شده و دستکاری شده است
11. روشنفکری دینی طرحی در حال ساخته شدن و ساخت یافتن است.
12. روشنفکری دینی، مفهومی به قول قدما مشککّ و به قول امروزیها «فازی» است و طیفی از عاملان و نگرشها و رویکردهایی را در برمیگیرد که درعین وحدت، کثرت دارند. برای مثال میزان و سطوح نسبت با دین (تماسّ با امر دینی) در روشنفکری دینی تفاوت میکند. طیفی از اینان، تجربههای عمیق ایمانی و دینی دارند، طیفی دغدغههای دینی دارند، و طیفی به معنای عام آن، فقط در حافظهی دینی و خاطرات دینی قوم خود، کم و بیش شرکت دارند.
13. روشنفکری دینی با تعدّد منابع معناساز مانند: دین، ملیت، جنسیت، طبقه، قومیت و تجربههای معنادار جدید مدرنیته همچون پیشرفت، دمکراسی، برابری، حقوق بشر، قابل توضیحتر است تا با تک منبعی بودن معنا. تحلیل روند روشنفکری دینی در ایران معاصر حکایت از آن دارد بنا بر شواهدی، این پروژه، روز به روز هرچه بیشتر به الگوی پاره- معناها نزدیک میشده و از الگوی «معناهای تامّ» فاصله میگرفته است. (آندرسون، 2003)
14. مهمترین ویژگی روشنفکری دینی، باز تولید معنا در نسبتِ شناساگرانه یا تفهّمی با امر دینی است. این نسبت شناساگرانه، اطوار متحوّل و متنوعی داشته است.
از این 14 نمونه ویژگی در مقالهی حاضر تنها، چهاردهمی مورد بحث واقع می شود و مبنایی برای تحلیل مقایسه ای چند نوع روشنفکری دینی در ایران معاصر قرار میگیرد.
وجه اشتراك اصلی روشنفكران دینی
شناساگری یا تفهم نسبت به امر دینی، وجه تمایز اساسی روشنفكران دینی، هم با سایر روشنفكران و هم با سایرنحلههای تاریخی دینی مانند فقها، متكلمان، عارفان، مفسران و مانند آن، و سرانجام با سایر جریانهای فکری دینی در دورهی معاصر یعنی سنت گرایان و بنیاد گرایان است. در عین حال، وجه اشتراك اصلی طیفهای مختلف روشنفكران دینی نیز همین عنصر شناساگری یا تفهم نسبت به امر دینی است. شناساگری دین یا تفهم دین، با دینشناسی در معنای سنتی یا بنیاد گرایانه تفاوت ماهوی دارد.
انسان در عالم مدرن، موقعیتی پیدا میكند كه با موقعیت آدمی در عالم سنتی، متفاوت است و از جمله اینكه، در دنیای مدرن، به انسان كم و بیش احساس خودبنیادی و خویشكاری و سوژگی دست میدهد و خود را فاعل شناسا و اختیاردارِ تفهم، تلقی میكند؛ حتی نسبت به «امر مقدس».
روشنفكر دینی به نسبتی كه از عالم سنتی،ترك تعلق میكند و به عالم مدرن میپیوندد، احساس شناساگری و تفهم او در ارتباط با امر دینی برانگیخته میشود. این احساس جدید، چند ویژگی عمده دارد كه در فعالیتهای معرفتی به معنای سنتی آن نیست، به نظر میرسد دو ویژگی اصلی بدین قرار باشد.
1. مقام و موقعیت فاعل شناخت یا فهم
انسان در عالم مدرن با احساس خوبنیادی، به شناختن و فهمیدن آغاز میكند. حتی خدا نیز امری است كه او میخواهد با استقلال و آزادی، به جستجویش برود و دربارهی پرسش از وجود او، تصمیم بگیرد و دربارهاش، فهم خاص خود را داشته باشد. و به طریق اولی، در خصوص امر دینی، با درجهی آزادی بیشتری حرف بزند.
2. فاصله گرفتن از موضوع شناخت یا فهم
در دنیای مدرن؛ فرهنگ و فضای امانیستی، انسان را به فاصله گرفتن از امر دینی سوق میدهد. وی احساس میكند كه موجودی خویشكار و فاعل شناسا و اختیاردار فهم است و حتی میتواند در امر دینی نیز سركشی بكند. درون شالودهها سرك بكشد، به راززدایی و بازاندیشی دست بزند و امر دینی را در طرحی از سوژگی یا تفهم خود از نو توضیح بدهد. سایر ویژگیها مانند عقلانیت انتقادی، جرأت فهمیدن و. . . از این دو ویژگی ناشی میشود.
این ویژگیها موجب میشود كه روشنفكری دینی با امر دینی، نسبت جدالی عجیبی پیدا میكند. به طوری كه از یك سو با آن ارتباط معنایی، روحی، عاطفی، تجربی، وجودی و تاریخی دارد و از سوی دیگر با سوژگی و تفهم، به تصرف ذهنی و معنایی و بازاندیشی و نقادی در آن میپردازد.
نمونهاش را در شریعتی میبینیم. از یك سو، خدا برای شریعتی معنابخش طبیعت، انسان و جامعه است: دربارهی طبیعت میگوید؛ خدا خودآگاهی سرشار در طبیعت است (م. آ. 11/134) دربارهی انسان میگوید؛ انسان ارادهای، «در شدن»، از پستترین لجن تهنشین شده تا متعالیترین ذات یعنی روح خدایی است. (م. آ. 4/400) عمیقترین سطح وجودی انسان، خویشتن معنوی وخدایی اوست (م. آ. 4/32) ودربارهی جامعه میگوید؛خدا حقیقتی است كه تجلی اجتماعی آن، همان «ما»یی است كه از «جامعه» وجود دارد (م. آ. 11/122) بدینترتیب خدا، همچنان از مفاهیم و معانی مركزی در نزد شریعتی است.
اما همین معنای الوهی با همهی تقدس آن، مانع از شناساگری و تفهم ش
نظرات