مقدمه:
خداوند متعال جسم انسان را از گِل آفرید و سپس از روح خود در آن دمید [۱]. پس انسان ترکیبی از جسم و روح میباشد. جسم بیانگر جنبهی مادی است که مصدر انگیزههای رفتاری و غریزی میباشد. روح نیز جنبهی دیگری از انسان میباشد که تنها خداوند از ماهیت حقیقی آن آگاه است. این دو جنبه هرکدام دارای ویژگی و خاصیت منحصر به خود هستند. از ارتباط روح با جسم، نفس زاییده میشود.
نفس به معنای عام که جسم و روح را شامل میشود، به معنی ذات انسان است و شامل مفاهیمی چون صدر، قلب، فؤاد، فکر، عقل و لُبّ است. نفس از جانب صدر با نیروهای غریزی و انگیزههای مادی ارتباط دارد و از جانب قلب، فؤاد و لُبّ با جنبهی روحیای که مختص انسان است، در ارتباط است، این اجزاء جدای از هم نیستند، بلکه در وجود انسان در هم آمیخته و جزئی از وحدت و یکپارچگی نفس هستند.
براین اساس، نفس به معنای عام را میتوان به مثابه دایرهی بزرگی در نظر گرفت که دو دایرهی دیگر را شامل میشود که در جوارهم قرار دارند. یکی دایرهی صدر که شامل دایره قلب است که در درون آن دایرهی فؤاد قرار دارد. دایرهی دیگر، که در ضمن دایرهی نفس است دایرهی فکر میباشد که در محدودهی آن دایرهی عقل قرار دارد، و در درون دایرهی عقل دایرهی لُبّ جای دارد.
ذات انسان
بنابر این «وقتی روح در جسم دمیده میشود، نفس (روان) به وجود میآید» [۲]. نفس یا «روان» در بالاترین مراتب خود به جنبههای روحی، عقلی و اخلاق انسانی میپردازد و در پایینترین درجات خود به جنبههای فیزیولوژیکی و انگیزههای جسمی و مادی اشتغال دارد.
استاد عبدالرحمن حبنکه در مورد ارتباط و آمیختگی اجزای نفس وتعامل آنها با هم میگوید: مطالعات و تحقیقات قرآنی در مورد نفس، صدر، قلب و فؤاد بیانگر آنست که این چهار عنصر همانند چهار دایرهی متداخل میباشند که بزرگترین آنها نفس است و دایرهی دوم که در درون آن قرار دارد و از آن کوچکتر است، دایرهی صدر است. دایرهی سوم نیز که از آن کوچکتر و در داخل آن است، بیانگر قلب است، ودر آن عقل (ارادی) قرار دارد، و دایره چهارم که از همه کوچکتر است، و در داخل دایرهی قلب قرار دارد، دایرهی فؤاد است. اما فکر دارای دایرهای جداگانه میباشد که در ضمن دایرهی بزرگ نفس میباشد. دایرهی فکر تعاملش با هرکدام از اجزای دیگر به صورت اخذ و عطا و تأثیر و تأثر است. دایرهی فکر با دایرهی نفس تعامل دارد به اعتبار اینکه جزئی از آن است، و با صدر و قلب و فؤاد در ارتباط است به اعتبار اینکه اجزائی هستند در ضمن وحدت دایرهی بزرگ نفس، وارتباط آن با هرکدام از اجزاء آن به صورت اخذ و عطا و مشارکت میباشد. در داخل دایرهی فکر، دایرهی عقل (علمی) قرار دارد، و در داخل دایرهی عقل، دایرهی لُبّ قرار دارد. بنابر این، فکر عامتر از عقل و عقل عامتر از لُبّ است.
بر این اساس، هرگاه لفظ نفس به صورت مطلق یا به همراه صفت یا اسنادی به کار رود، ممکن است منظور نفس عام باشد که همه دایره یها در آن قرار دارند. و ممکن است منظور از آن، دایرهی صدر یا قلب یا فؤاد یا فکر و یا لُبّ باشد. صدر نیز اگر به صورت مطلق یا مقیّد به کار رود، ممکن است منظور از آن، همهی محتویات صدر از جمله دایرهی قلب و فؤاد باشد. قلب نیز به همین صورت است [۳]. او عقل را دو نوع میداند: یکی عقل ارادی که در داخل دایرهی قلب است و دیگر عقل علمی که در داخل دایرهی فکر قراردارد.
امام فخر رازی در مورد رابطهی بین: صدر و قلب و فؤاد ولُبّ میگوید: صدر مقّر اسلام است: «أَفَمَن شَرَحَ الله صَدْرَهُ للإسلام» (الزمر: ۲۲). و قلب مقّر ایمان است: «ولکن الله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمان وَزِینَةٌ فِی قُلُوبِکُمْ» (الحجرات: ۷). و فؤاد مقّر معرفت و شناخت است: «مَا کَذَبَ الفؤاد مَا رأى» (النجم: ۱۱)، «إِنَّ السمع والُبّصر والفؤاد کُلُّ أولئک کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» (الإسراء: ۳۶). و لُبّ مقر توحید است: «إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُو الألُبّاب» (الرعد: ۱۹)، [۴].
امام ترمذی در مورد فرق بین صدر و قلب و فؤاد و لُبّ میگوید: «صدر یا مقام خارجی مرتبط به نور اسلام و قلب که درون صدر است مرتبط به نور ایمان و فؤاد مرتبط به نور معرفت و لُبّ که آخرین مقام است مرتبط به نور توحید است». سپس این مقامات چهارگانه را به ترتیب به چهار حالت نفس که عبارتند از: امّاره، لوّامه، ملهمه و مطمئنه، ارتباط میدهد [۵].
کوتاه سخن اینکه، از دیدگاه قرآن کریم ذات انسان مرکب از روح و جسم است. وقتی که انسان جنین است، روح در او دمیده میشود، و از ترکیب و آمیختگیاش با جسم، نفس به وجود میآید. نفس به این معنا شامل: دو دایرهی مستقل و همجوار است. یکی دایرهی صدر است که در داخل آن دایرهی قلب قرار دارد. و در داخل دایرهی قلب، دایرهی فؤاد است. دایرهی دیگر، دایرهی فکر است که در ضمن دایرهی بزرگ نفس قرار دارد، در داخل دایرهی فکر، دایرهی عقل قرار دارد، ودر داخل دایرهی عقل، دایرهی لُبّ جای دارد. اجزای این دو دایره: صدر و فکر، با همدیگر در تعامل بوده و به صورت اخذ و عطا، تأثیر و تأثر و مشارکت در ارتباط هستند. ما بر اساس این برداشت از ساختار روانی انسان، مطالب این مقاله را به هشت قسمت زیر تقسیم نموده و به شرح هرکدام از آنها میپردازیم:
مفهوم روح:
«روُح» حیات نفس است و «رَوح» به معنی راحت و رحمت و نسیم باد است. «روُح» و «رَوح» در اصل یکی هستند [۶]. رُوح هم برنفس و دَمْ و هم بر جزئی از نفْس که حیات و تحرک به آن بستگی دارد اطلاق میشود، روح در معنى همان تنفّس است و «أراح الإنسان» یعنی وقتی انسان تنفس میکند و دم برمى آورد، احساس راحتی و آرامش میکند، به طور عموم در هرجائی از قرآن خدای تعالی ارسال باد را به صورت مفرد ذکر کرده است به معنی باد عذاب است و هرجائی که ریح با لفظ جمع (یعنی ریاح) آمده است به معنى رحمت است [۷].
امام غزالی در تعریف روح میگوید: رُوح به دو معنی است: یکی به معنی جسم لطیفی است که منبع آن تجویف قلب جسمانی است که به واسطهی رگهای جهنده در سایر اجزای بدن منتشر میشود. و جریان یافتن آن در بدن وفیضان انوار حیات و عمل حس و بینایی و شنوایی وبویایی در اندامهای بدن از آن اوست. این روح بخاری لطیف است که حرارت قلب آن را به نضج رسانیده است.
و معنی دوم آن این است که روح لطیفهای است عَالِم و مُدرک در انسان، و او است که خداوند متعال در حق آن میفرماید: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً» (الإسراء: ۷۲). پس روح، امری ربانی أسرار آمیز است که بیشتر عقلها و فهمها از درک حقیقت آن عاجزاند. روح سِرّی است از أسرار خداوند متعال است که به این صورت آن را وصف کرده است. ربانی بودن آن بدین معنی است که روح از اسرار علوم مکاشفه میباشد و در اظهار آن رخصت داده نشده است. زیرا پیامبر (صلی علیه وسلم) در مورد آن چیزی اظهار نکرده است [۸].
امام آلوسی میگوید: روح جوهری مجرد است نه جسم است و نه جسمانی است، نه متصل است و نه منفصل و نه در داخل عالم قرار دارد و نه در خارج آن، بلکه نوری است از انوار، کسی جز پروردگار مشرق و مغرب آن را نمیداند [۹].
امام قرطبی میگوید: صحیح آن است که در مورد روح ابهام وجود دارد به دلیل این آیه: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» (الإسراء: ۷۲). یعنی امری عظیم و شأنی بزرگ از امر خداوند متعال است، که آن را مبهم گذاشته و تفصیل جزئیات آن را ترک گفته است، تا انسان به طور قطع به ناتوانی خویش از شناخت حقیقت نفس خود پی ببرد، با علم به اینکه اصل نفس وجود دارد. وقتی که انسان در مورد شناخت وجود خود این گونه باشد، پس به طریق اولی از شناختن حق تعالی عاجزتر و ناتوانتر است. و حکمت ناتوانی عقل از درک و فهم آفریدهی نزدیک به خود (روح)، دلالت به آن دارد که انسان از شناخت آفریدگار خود ناتوانتر است [۱۰].
ابن جوزی میگوید: روح چیزی است که انسان زنده به آن میباشد و ماهیتش مشخص نیست، و به سبب آنکه در جسم انسان دمیده شده است به آن «نفخ» میگویند، زیرا جریان آن در بدن مانند جریان باد است [۱۱].
استاد محمد قطب میگوید: روح نیرویی است که کنه آن ناشناخته، مبهم، پیچیده و پوشیده از ادراک است. اما نتایج و آثار آن مجهول و محجوب از ادراک نیست [۱۲].
کلمهی «روح» ۲۴ بار در قرآن به کار رفته است، ۲۱ بار به صورت « روُح» و سه بار به صورت «رَوح»، که در بردارندهی معانی مختلفی است [۱۳]؛ از جمله: قرآن، وحی، جبرئیل، عیسی، نفخ، رحمت، حُکم خدای تعالی، و امر پروردگار و ملائکه:
۱- روح به معنی جبرئیل است که به روح القدس هم نامیده شده است:
«یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِکَةُ صَفًّا» (النبأ: ۳۸)، و «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ» (المعارج: ۴)، و «نزلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ» (الشعراء: ۱۹۳ ([۱۴].
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» (النحل: ۱۰۲)، وَأَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (الُبّقرة: ۲۵۳) [۱۵]. «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِیًّا » (مریم: ۱۷). روح یعنی جبرئیل [۱۶] و اضافه شدن روح به خداوند اضافه ملکى است و براى تخصیص و کرامت و شرافتِ روح است، «فَتَمَثَّلَ لَها» یعنی فرشته بصورت بشر کامل بر وى نمودار شد [۱۷].
۲- روح به معنی عیسى علیه السّلام، به دلیل داشتن توانائى زنده کردن مردگان باذن اللّه [۱۸]. «إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ» (النساء: ۱۷۱).
۳-روح به معنی افاضهی روح در وجود مریم بوسیلهی مَلَک برای دلالت به آفرینش عیسى علیه السلام، «فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا» (الأنبیاء: ۹۱)، یعنی به جبرئیل امر کردیم در درع مریم نفخ نماید، پس با این نفخ، عیسی مسیح را درشکمش به وجود آوردیم [۱۹]. نسبت روح عیسى علیه السلام به خود پروردگار، تخصیص و اضافه ملکی است و به خاطر بزرگداشت ومقام و ارزش او است، [۲۰].
۴- روح به معنی وحی و قرآن، «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ» (غافر: ۱۵). یعنی: او روح (وحی و نبوت) را بر هر کس از بندگانش که بخواهد القا مى کند. «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا» (الشوری: ۵۳)، روح به معنی قرآن است، یا منظور از آن روح جبرئیل است [۲۱]. یعنی: این گونه، وحی را به فرمان خود بر تو فرستادیم [۲۲]. بنابراین نزول وحی سبب حیات (ایمانی) و زندگانی أخروى مردم میشود، چنانکه در این آیه آمده است: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» (عنکبوت: ۶۲) [۲۳]. یعنی مردم از «مرگ کفر» زنده میشوند، چنانکه بدن با نفخ روح زنده میشود.
۵- روح به معنی رحمتی است که خداوند با آن بندگان صالحش را تأیید و تقویت میکند: «أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ» (مجادله: ۲۲). یعنی: آنها کسانى هستند که به رحمت خداوند متعال ایمان بر صفحهی دلهایشان نوشته شده است [۲۴]. «وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» (یوسف: ۸۷)، یعنی: از رحمت خداوند تبارک وتعالی ناامید مشوید چرا که تنها کافران از رحمت و گشایش خدا ناامید میشوند [۲۵].
۶- روح به معنی تأیید و نصر و یاری: «أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (المائدة: ۰ ۱۱)، زمخشری میگوید روح القدس: جبریل علیه السلام است که با تأیید و تقویت او، حجت و برهان تثبیت میگردد [۲۶].
۷- روح به معنی یکی از اسرار الهی است که علم انسان به آن احاطه نمییابد: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً» (الإسراء: ۷۲).
همهی این معانی مختلف را میتوان در دو معنی کلی منحصر کرد:
الف- معنی عام: وحیی که خداوند به وسیلهی آن پیامبران و اولیایش را تأیید مینماید، چنانکه میفرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ». (قدر: ۴) و «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ». (غافر: ۱۵) و یُنزلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ) النحل: ۲ (.
ب- معنی خاص: سرِی از آسرار خداوند است، چیزی که علم آن تنها در اختیار خداوند بوده و کسی را از آن آگاه ننموده است و انسانها تنها از مقدار اندکی از اوصاف و احوال و آثار آن اطلاع یافتهاند، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
«وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا «تحریم: ۱۲» و وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا». (الأنبیاء: ۹۱) و «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» (ص: ۷۱- ۷۲).
روح در همه این موارد به معنی نفخ (دمیدن) است. چنانکه گفته شد نفخ را روح مینامند. «زیرا نفخ جاری شدن باد در چیزی است، روح به این معنی جسمی لطیف است که خداوند متعال بر اساس سنتش با دمیدن آن در بدن حیات را (به سبب آن) به وجود میآورد» [۲۷].
مفهوم نَفْس:
نَفْس از لحاظ لغوی با روح مترادف است و از آن جهت نَفْس را روح مینامند که سبب حیات است [۲۸]. الجوهری میگوید: نفْس بمعنی روح است. گفته میشود: «خرجت نَفْسُهُ» یعنی روحش خارج شد. همچنین نفس بمعنی خون است «لیس له نَفْسٌ سائِلَةٌ فإنَّه لا یُنَجِّسُ الماءَ إذا مات فیه» یعنی: چیزی که خون جهنده ندارد اگر در آبی بمیرد، آن آب را نجس نمیکند [۲۹]. خون را این جهت نَفْس مینامند که خارج شدن آن از بدن با مرگ همراه است که لازمهی آن خارج شدن نَفْس از بدن میباشد و زندگی با وجود آن (خون) میسر میشود [۳۰]. یا اینکه نفس از تنفس گرفته شده است، نَفْس، باد و یا هوایی است که از طریق دهان و بینی وارد بدن و یا از آن خارج میشود [۳۱]. و به سبب کثرت ورود و خروجش از بدن آن را نفس نامیدهاند [۳۲].
همچنین نفس به معنی جسد است، نَفْس به معنی عین و ذات شی ءاست [۳۳]. و نیز نَفْس را از آن جهت نفس مینامند که نفیس و با ارزش است. پس تفاوت نَفْس و رُوح مربوط به صفات آنها است نه ذات آنها. لذا رُوح یا (نَفْس) همان نَفَسی است که انسان میکشد و در همهی بدن جریان دارد و هرگاه خارج شود، انسان قادر به تنفس نخواهد بود [۳۴].
این روح همان نَفْسی است که خداوند به هنگام مرگ آن را از بنده میستاند، و هنگامی که روح قبض میشود و از بدن خارج میشود، چشم آن را دنبال میکند. چنانکه پیامبر (صلی علیه وسلم) میفرماید: «إنَّ الروح إذا خَرَجَ تَبِعَه الُبّصَرُ» [۳۵]. یعنی با خارج شدنش از بدن، حیات و همهی فعالیتهای جسمی و عقلی و معنوی انسان نیز از بین میرود.
نَفْس، در زبان عربی به دو صورت به کار میرود:
۱- خَرَجَتْ نَفْس فلان، یعنی روح فلان از جسمش خارج شد.
۲- جُمْلَةِ الشیء وحقیقته، یعنی کلّیت و حقیقت چیزی. جمع نَفْس در این دو مورد أنفس و نفوس میباشد [۳۶].
تعریف نَفْس:
امام غزالی میگوید: نفس به دو معنی آمده است: یکی به معنی نیروی غضب و شهوت در انسان است. استعمال نفس به این معنی نزد اهل تصوف غالب است. مراد آنان از نفس اصلی است که جامع صفتهای نکوهیده در انسان است، لذا میگویند چارهای نیست جز مجاهدهی نفس و شکستن آن، چنانکه پیامبر (صلی علیه وسلم) به آن اشاره کرده است: «أَعْدَى عَدُوَّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» [۳۷].
معنی دوم لطیفهای ربانی و روحانی است که حقیقت انسان است. این لطیفه، نفس انسان و ذات اوست. اما برحسب اختلاف احوالش به صفتهای مختلف توصیف میشود. پس هنگامی که تحت امر و فرمان، سکونت و آرامش یابد و به سبب معارضهی شهوات اضطراب در وی از بین برود به آن نفس مطمئنه گویند. چنانکه خداوند متعال میفرماید: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» (الفجر: ۲۸-۲۷).
نفس به معنی اول، رجوعش به خداوند متعال متصور نیست، زیرا از خداوند متعال دور است و از جمله حزب شیطان است و هنگامی که سکونت آن کامل نباشد و با نفس شهوانی درگیر باشد و بر وی اعتراض کند و او را دفع کند، به آن نفس لوّامه گویند، چنانکه خداوند متعال میفرماید: «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (القیامة: ۲-۱).
و اما اگر اعتراض را ترک کند و مطیع و مُنقاد خواهشهای شهوانی و خواستههای شیطان شود، او را نفس اماره گویند، چنانکه خداوند متعال میفرماید: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» (یوسف: ۵۳).
میتوان گفت منظور از نفس اماره، همان نفس به معنی اول است. پس نفس به معنی اول به غایت مذموم ونکوهیده است. و به معنی دوم ستوده است، زیرا که آن، همان نفس انسان است، یعنی ذات انسان و حقیقت اوست که عالم و دانا به خداوند متعال و دیگر معلومات است [۳۸].
امام فخر رازی میگوید:: نفس گوهری روحانی و نورانی است وقتی که به بدن تعلق گیرد نور آن در تمام اعضاء پدیدار میشود که همان حیات است [۳۹].
امام آلوسی میگوید: نفس جسمی لطیف است که دربدن جریان دارد، همان گونه که گلاب در گل جریان دارد. و این جسم لطیف غیر از روح حیوانی است، و بر اساس امر ربانی شریف بر این جسم لطیف پرتو میاندازد. [۴۰]
امام ابن قیم میگوید: آنچه که قرآن و سنت و اجماع صحابه و ادلّه عقل و فطرت بر آن دلالت دارد، این است که نفس، جسم است و ماهیتش با این جسم محسوس متفاوت است. نفس، جسمی است، نورانی و سبک، زنده و متحرک، که در جوهر اعضاء نفوذ میکند، و در آن سرایت دارد، همانند سرایت آب در گُل، و روغن در زیتون، و آتش در ذغال. پس تا زمانی که اعضای انسان صلاحیت قبول و پذیرش آثار این جسم لطیف را داشته باشد- این جسم لطیف همچنان درآن سرایت دارد و به آن مرتبط و وابسته است. این آثار عبارتند از: حس و حرکت ارادی. و هرگاه این اعضاء اخلاط غلیظ بر آن تسلط یابد و فاسد شود، و توانایی قبول آثار این جسم لطیف را از دست بدهد، آن وقت روح از بدن خارج میشود و به عالم ارواح میرود [۴۱].
در قرآن کریم نفْس به دو معنی: عام و خاص دلالت دارد. نفس به معنی عام بر ذات انسان اطلاق میشود و شامل جسم (بیانگر جنبهی مادی) و روح (بیانگر جنبهی معنوی انسان) است. آیات زیر بیانگر مفهوم نفس به معنی عام میباشند:
«وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا» (الُبّقرة: ۴۸).
«أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا» (المائدة: ۳۲).
«لَا یُکَلَّفُ الله نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا» (الُبّقرة: ۲۳۳).
«وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ» (المائدة: ۴۵).
«قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا» (التحریم: ۶).
«وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ» (الأنعام: ۱۵۱).
اما نفس به معنی خاص به روح اطلاق میشود و گاهی نیز به امر خاص در انسان اشاره دارد. میتوان به آیات زیر اشاره کرد:
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (المائدة: ۳۰).
«فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ» (یوسف: ۷۷).
«لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ * وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» (القیامة: ۲-۱).
«وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» (یوسف: ۵۳).
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» (الفجر: ۲۸-۲۷).
«وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى» (النازعات: ۴۰).
واژهی «النفْس» و مشتقات آن در قرآن کریم در ۲۹۶ موضع به کار رفته است. به صورت مفرد ۱۴۱ بار و به صورت جمع ۱۵۵بار. «نفس» در قرآن کریم به معانى گوناگونى آمده است [۴۲]، از جمله:
۱- به معنی ذات الهی:
«وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ» (آل عمران: ۳۰)، فنفسه: یعنی ذات او تبارک و تعالی [۴۳] و «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی» (طه: ۴۱ -۴۰) یعنی: تو را به عنوان رسول برای خودم برگزیدم و انتخاب نمودم [۴۴]، و «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (الأنعام: ۵۴)، یعنی هدایت به شناخت و معرفت را بر ذات خود واجب نمود [۴۵] و «تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِکَ» (المائدة: ۱۱۶). نفس در اینجا بمعنى ذات وحقیقت است [۴۶]. و معنای آن چنین است: تو از راز درون من هم باخبری، ولی من از آنچه تو بر من پنهان میداری بیخبرم.
۲ – به معنی ذات انسان با همهی نیروهای مادی و معنوی آن (روح و جسم)، «وَاتَّقُواْ یَوْماً لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً» (الُبّقرة: ۴۸)، و «فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً» (النور: ۶۱) یعنی: هنگامی که بخانهها وارد شدید بر خودتان سلام کنید (یعنی به یکدیگر سلام کنید) [۴۷] أمام شوکانی میگوید: «فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ» یعنى بر اهل خانه سلام کنید که به منزله خودتان هستند [۴۸].
۳ – به معنی أصل بشریت، «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» (النساء: ۱)، نفس عبارت از آدم است که زوجش یعنی «حواء» را از آن آفرید [۴۹].
۴- به معنی روح، «وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآ
نظرات