پیشگفتار:
به دنبال عهد شكنی و خیانت مكّیان به پیمان صلح حدیبیه و اطلاع مسلمانان از این خیانت، ابوسفیان به همراه هیئت نمایندگی مكّه به مدینه آمد تا پیمان را دوباره برقرار کند، اما محمّد كه نمیتوانست حق كشته شدگان بنیخزاعه را كه در پناه او بودند، نادیده بگیرد به ابوسفیان توجّهی نکرد و ابوسفیان كه در مدینه با مشاهدهی تعداد فراوان مسلمانان حیرتزده شده بود، در حالی كه بسیار ترسیده بود به مكّه بازگشت و قضیه را به اطلاع رؤسای طوایف و بزرگان مكّه رساند.
سال هشتم هجری:
١-حركت به سوی مكّه
سرانجام محمّد با ارتشی ده هزار نفره از مسلمانان به سوی مکه حرکت کرد و در مسیر نیز هر ساعت سربازان قبیلههای تازه مسلمان شده كه هم پیمان محمّد بودند، به سپاه او ملحق میشدند و تعداد سپاهیان محمّد هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و این درحالی بود كه جمعیت كل مردان جنگی مكّه چیزی حدود هزار نفر بود.
فاصله مدینه تا مكّه در حدود فاصله اصفهان تا كرمانشاه در ایران است و حدود ١٠ روز این فاصله در آن زمان طول میكشید تا سپاه محمّد به مكّه برسند و مكّیان در طول این ده روز هرچه تلاش كردند تا از قبایل سراسر عربستان كمك بگیرند نتوانستند تعداد مردان جنگی اشان را به بیشتر از هزار نفر برسانند و این در حالی بود كه در این مسیر ده روزه، هر روز از سراسر عربستان قبیلههای هم پیمان محمّد، مردانشان را به سوی محمّد میفرستادند تا به سپاه وی ملحق شوند و تعداد سپاهیان محمّد در همان روزههای اول دهها هزار نفر گردید.
٢-وضعیت مكّه
هنگامی كه خبر حركت محمّد به مردم مكّه رسید، مردم همگی بیرون آمده بودند و منتظر بودند كه ببیند رؤسا و بزرگان مكّه و در رأس آنان ابوسفیان چه تصمیمی خواهند گرفت.
رؤسا و بزرگان مكّه كه در مجلس مشورتی مكّه(دارالندوه) جمع شده بودند، پس از بحث طولانی پیرامون این قضیه دو دسته شدند:
دسته اول اعتقاد داشتند كه با بسیج سپاه و جمع آوری نیروها و سربازان در بیرون از مكّه با سپاه محمّد وارد جنگ شوند.
دسته دوم كه خبرهای فراوانی از تعداد زیاد سپاهیان محمّد را شنیده بودند، نظرشان این بود كه در داخل مكّه پناه گرفته تا سپاه محمّد به مكّه وارد شوند و از داخل خانهها و از بام خانههای به سپاه محمّد حمله كنند.
در این هنگام ابوسفیان ساكت بود و چیزی نمیگفت، اما پس از بحثی طولانی؛ بزرگان مكّه از ابوسفیان كه رئیس مكّه بود، خواستند كه او نظرش را بگوید و تصمیم نهایی را بگیرد.
ابوسفیان كه در مدینه تعداد زیاد مسلمانان را دیده بود و هنوز در حیرت بود كه چگونه در عرض این ١٨ ماه، جمعیت پیروان محمّد به این سرعت رشد كرده بود؛ در این هنگام به سخن آمده و گفت: «فایدهای ندارد؛ مقاومت در برابر محمّد بیفایده است؛ تعدادشان خیلی زیاد است.»
بزرگان و رؤسای مكّه از این سخن غیر منتظره ابوسفیان تكان خورده و برافروخته شدند و حتّی هند كه همسرش بود، عصبانی گردیده و او را مورد اهانت قرار داد و او را چنین خطاب قرار داد: «بزدل ترسو میخواهی چكار كنی؛ آیا میخواهی مكّه را تسلیم محمّد بكنی؟»
اما ابوسفیان ساكت شد و هیچ پاسخی به آنها نداد.
پس از اتمام این جلسه، برخی از رؤسای قبایل مكّه كه با شنیدن سخنان ابوسفیان، سخت به فكر فرو رفته بودند، برایشان سوال شده بود كه ابوسفیان در مدینه چه چیزی دیده كه به آن حد تغییر كرده است؛ بنابراین چندین پیك را به سمت سپاه محمّد فرستادند تا حقیقت را جویا شوند و هنگامی كه پیكهایشان بازگشتند و از شمار حیرتانگیز و فراوان سپاه محمّد سخن گفتند، آنها نیز تازه دریافتند كه ابوسفیان چرا تا این حد هراسیده است.
در نهایت آنها دوباره رؤسا و بزرگان مكّه را در مجلس مشورتی مكّه(دارالندوه)، جمع كرده و موضوع را با آنها چنین در میان گذاشتند كه اگر كوچكترین مقاومتی در برابر سپاه محمّد بكنند، بدون شك تمامی مكّه به آسانی قتل عام خواهند شد.
اما در این میان برخی از رؤسای مكّه كه هنوز تصویریشان از محمّد همان كسی بود كه او و پیروان ضعیفش را ٨ سال پیش با خفّت از مكّه بیرون كرده بودند به سختی مقاومت میكردند و حاضر نبودند مكّه را تسلیم محمّد كنند؛ اما این افراد دراقلیت قرار گرفته و نهایتاً تصمیم جمع رؤسای طوایف مكّه این شد كه ابوسفیان را به نمایندگی مكّه؛ شبانه به نزد محمّد بفرستند تا مكّه را تسلیم محمّد كند.
در این میان برخی از رؤسای مكّه، ترس و وحشتی عجیب بر جانشان افتاده بود و از این هراس داشتند كه محمّد نپذیرد؛ زیرا به خوبی به یاد داشتند كه در ٢٠ سال گذشته تا چه حد محمّد و پیروانش را آزار و شكنجه دادند و چه تعداد از آنها را بر اثر شكنجه در مكّه كشته بودند، بنابراین به شدت هراسیده بودند و نمیدانستند كه محمّد چه تصمیمی خواهد گرفت و چشم به راه بازگشت ابوسفیان از نزد محمّد بودند.
٣-تسلیمشدن سران مکه
هنگامی که سپاه محمّد به وادی مرّالظهران، در نزدیكی مكّه رسید، محمّد دستور داد تا توقف كنند و اعلام كرد شب را در بیرون از مكّه میمانند و فردا صبح به مكّه حمله میكنند و مسلمانان شب هنگام در دامنههای كوه و كنار چادرهایشان برای گرم كردن خود آتش روشن كردند و بیشتر از ده هزار آتش افروخته شد و سراسر كوه و دشت در نتیجه آتشهای روشن شده نورانی شده بود.
ابوسفیان به همراه حکیم بن حِزام و بُدَیل بن ورقاء، به نمایندگی مكّه هنگامی که به نزدیكی مرّالظهران رسیدند، از دور با دیدن آتشها از تعداد زیاد وحشت کرده و ابوسفیان دریافت كه تعداد آنها بسیار بیشتر از چیزی است كه فكرش را میكرد.
عباس بن عبدالمطلب، عموی محمّد، این سه نفر را در پناه خود گرفت و به نزد محمّد برد و وقتی به چادر محمّد رسیدند، مسلمانان آنها را احاطه كرده و عباس به محمّد گفت:«من آنها را پناه دادهام و آنها میخواهند به حضور شما برسند.»
محمّد آنها را به حضور پذیرفت و آنها پس از ورود به چادر محمّد، تقاضای ترحم كردند و ابوسفیان گفت:«محمّد مكّه تاب مقاومت ندارد و هر كار كه تو بگویی ما انجام میدهیم.»
در این هنگام، بِلال بن ریاح (بِلال حبشی) به سخن آمده و گفت: «ای ابوسفیان آیا این همه سال كافی نبوده است كه دریابی محمّد واقعاً فرستاده خدا است.»
ابوسفیان پاسخ داد:«من هنوز هم شك دارم كه او پیامبر خدا باشد.»
خالد بن ولید از این سخن ابوسفیان بر افروخته شد، اما محمّد او را ساكت كرد و سپس رو به ابوسفیان و همراهانش كرد و گفت: تصمیم من این است كه ما فردا وارد مكّه میشویم و این سه دسته از مردم مكّه در امان هستند و ما با آنها كاری نداریم:
١-كسانی كه در كعبه پناه بگیرند.
٢-كسانی كه در خانه ابوسفیان پناه بگیرند و در حمایت او باشند.
٣-كسانی كه در خانه خود و پشت در بسته، پناه بگیرند.
نمایندگان مكّه با شنیدن این سخنان محمّد، خیالشان آسود شده و سپس برخواستند تا به مكّه خبر ببرند و مردم مكّه را ترس و هراس نجات دهند.
هنگامی كه آنها به مكّه رسیدند و آنچه را كه از محمّد شنیده بودند به مردم مكّه اطلاع دادند، مردم آسوده خاطر گشتند، اما برخیها باور نكردند كه محمّد آنها را بخشیده باشد و در این میان ؛ دو دسته بسیار میترسیدند كه فردا محمّد با آنها چه كار خواهد كرد:
١-كسانی كه حمزه بن عبدالمطلب، را در احد كشته و پیكرش را برهنه و تكه تكه كرده بودند و آن وحشی گریها را بر سر جنازه عموی محبوب محمّد آورده بودند.
٢-كسانی كه مسلمانان را در مكّه ١٣ سال شكنجه داده و اقوامشان را به قتل رسانده بودند و در رأس آنها شكنجهگران یاسر و سمیه.
٤-ورود محمّد به مكّه
صبح روز بعد كه بیستم رمضان، سال هشتم هجری بود، محمّد به همراه سپاه عظیمش، به سمت مكّه حركت كرد و دستور داد كه سپاهش 4 قسمت شوند و از چهار طرف وارد مكّه گردند.
در این هنگام برخی از نادانان مكّه كه تن به تصمیم رؤسای خود نداده و تصمیم به مقاومت در برابر محمّد گرفته بودند؛ سلاح برداشته و در مركز شهر تجمع كرده و منتظر بودند كه محمّد و سپاهش وارد مكّه شوند تا به آنها حمله كنند.
ناگهان آهنگی از پشت كوههای اطراف مكّه در شهر طنین انداز گردید كه سپاه محمّد، دسته جمعی و با صدای آهنگین و رسا این جملات را میخواندند و مدام آن را تكرار میكردند:
«لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأحْزابَ وَحْدَهُ»
پس از اندكی سپاهیان محمّد به بالای كوهها رسیدند و به سمت مكّه حركت كردند و به حدی زیاد بودند كه كوهها و تپههای اطراف مكّه پوشیده از آنها شد و كسانی كه در مركز شهر منتظر ورود محمّد بودند تا با او بجنگند با مشاهده تعداد حیرت انگز سپاهیان محمّد، شگفتزده شده و بسیاری از آنها پا به فرار گذاشتند.
مردم شهر به سرعت به سمت خانههای خود فرار كردند و گروه زیادی هم به كعبه رفته در آنجا پناه گرفتند و مکه حالت تسلیم به خود گرفته بود و تنها در یکی از محلههای شهر، گروهی با سركردگی عکرمة بن ابی جهل و صفوان بن امیه، در جایی به نام «خندمه» موضع گرفتند كه خالد بن ولید با شنیدن این خبر، به سرعت همراه دستهای به آنجا رفت و آنها با مشاهده خالد بن ولید؛ همراه عکرمه و صفوان فرار کردند.
در این هنگام بلال حبشی به دستور محمّد پیشاپیش سپاه رفته و با صدای بلند فریاد میزد و این جملات را تكرار میكرد:
«این فرمان رسول خدا است: به كسی تعرّض و توهین نشود؛ كسانی كه در كعبه هستند در امانند؛ كسانی كه پشت درهای بسته هستند در امانند؛ كسانی كه در خانه ابوسفیان هستند در امانند؛ به هیچ درخت و جانداری گزندی رسانده نشود.»
پس از اندكی تمامی چهار سپاه محمّد از چهار طرف وارد مكّه گردیده و مكّه بسیار آسان و بدون جنگ و خونریزی به دست محمّد فتح گردید.
چیزی كه در این میان شگفتزده بود این بود كه برعكس تصور مكّیان؛ مسلمانان مكی سپاه محمّد؛ نه تنها خشمگین نبودند، بلكه به طرز عجیب و حیرت آوری، چشماهایشان خیس و اشك آلود بود و با رسیدن به مكّه اشك از دیدگاناشان روان گردیده و در حالی پس از سالها خانوادههای خود را میدیدند و آنها را در آغوش میگرفتند، بر زمین افتاده و سجده میكردند و خاك مكّه و دیوارهای كعبه را بوسه میزدند.
محمّد نیز در حالی كه سوار بر شترش بود و کوچههای مکه را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد و آن خاطرات تلخ، تمسخر و تکذیبهایی را که در این شهر از دست مردم مكّه در طول سیزده سال دیده بود و از نظر می گذراند، گاهی اشک در دیدگانش حلقه می زد و مدام این جمله را زیر لب و به آرامی تكرار میكرد:
«لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأحْزابَ وَحْدَهُ.: پروردگاری جز خدای یكتا نیست، یكتایی كه شریك ندارد، او كه وعدهاش را ادا كرد و بندهاش را یاری فرمود و تمامی گروهها را به تنهایی شكست داد. »
محمّد در این هنگام به سمت كعبه رفته و خیل عظیم سپاهیان مسلمانان به دنبال او به راه افتادند و پس از رسیدن به كعبه هفت بار كعبه را طواف كرد و سپس وارد كعبه گردیده و تمامی بتهای داخل كعبه را یكی پس از دیگری در هم شكست و پس از شکستن بتها این آیه را خواند:
«قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً.: بگو حق آمد و باطل نابود شد آری باطل همواره نابودشدنی است.»
سپس محمّد دستور داد بلال بر بالای كعبه رود و با صدای بلند اذان بگوید و پس از آن دستور داد تمامی سپاه، سلاحهای خود را زمین بگذارند و به طواف كعبه مشغول گردند.
اما هنوز هم با وجود امان دادن محمّد به مردم مكّه، باز هم رؤسا و بزرگان مكّه به شدت میترسیدند و جرات نداشتند كه از خانههایشان بیرون بیایند و از انتقام محمّد و مسلمانان میترسیدند؛ بنابراین محمّد دستور داد، بزرگان و رؤسای طوایف مكّه را جمع كنند و به نزد او بیاورند و پس از آمدن همه آنها در حالی كه همگی چشماهیشان ترسان بود؛ منتظر بودند كه محمّد چه میخواهد بگوید و چه دستوری میخواهد بدهد.
در این هنگام محمّد رو به رؤسای مكّه کرد و گفت: «ای گروه قریش نظر شما چیست؛ من با شما چگونه رفتار خواهم کرد؟»
آنها در حالی که بهتزده، حیران و بیمناک بودند، گفتند: «ما از شما انتظار خیر و نیکی داریم چون شما را برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود میدانیم!»
محمّد گفت: «من همان جملهای را که یوسف به برادرانش گفت به شما میگویم؛ امروز بر شما هیچ ملامت و مواخذهای نیست، بروید شما آزاد هستید..»
آری چنین بود...
محمّد در روز بیستم رمضان سال هشتم هجری و در سن ٦١ سالگی؛ پس از ٨ سال دوری از مكّه، با شكوه و عظمت وارد مكّه شد.
باور این قضیه برای مكّیان بسیار سخت بود.
آیا این همان یتیم ابوطالب بود...
ایا این همان یتیمی است كه پس از درگذشت پدرش عبدالله كسی حاضر نبود دایگیاش را برعهده بگیرد...
آیا این همان چوپان مكّه است كه بزهای مردم مكّه را برای چرا به بیایان میبرد...
آیا این همان جوانی است كه او را امین میگفتند و ابتدا بسیار دوستش داشتند ولی پس از مدتی به منفورترین چهره مكّه تبدیل گردید...
آیا این همان كسی است كه ادعای پیامبری میكرد و دیوانهاش پنداشتند و به تمسخرش میپرداختند...
آیا این همان كسی است كه حتی پستترین مردم شهر؛ خاك و نجاست حیوانات را بر سرش میریختند...
آیا این همان كسی است كه از فرط درماندگی و ترس از جانش، به طائف پناه برد و مردم طائف از آنجا بیرونش كردند...
آیا این همان كسی است كه هنگام بازگشت از طائف زخمی و درمانده بود، ولی به مكّه راهش ندادند...
آیا این همان كسی است كه تصمیم به قتلش گرفتند...
آیا این همان كسی است كه او را ٨ سال پیش از شهر بیرون كردند...
بله این همان محمّد بود؛ همان محمّدی كه سالها او را آزار داده و پیروانش را شكنجه نمودند.
محمّد وارد مكّه شد و در حالی كه به یاد عذابهای مردم سنگدل مردم مكّه؛ به یاد عموی دلسوز و بزرگوارش ابوطالب و همسر مهربان و فداكارش خدیجه میافتاد؛ اشك از دیدگانش روان میشد و با آرامی و زیر لب مرتب این جمله را آرام تكرار میكرد: «لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الْأحْزابَ وَحْدَهُ»
سپاه عظیم دهها هزار نفری مسلمانان به فرماندهی محمّد وارد مكّه گردید و مكّیان از ترس جان به خانههایشان پناه بردند و مكّه فتح گردید.
مسلمانان فریاد انتقام سر میدادند و با صدای بلند فریاد میزدند:«امروز روز انتقام است.»
مسلمانان از محمّد میخواستند فرمان انتقام و قصاص خون شهیدان را صادر كند.
اما محمّد به یكباره چنین گفت: «امروز روز رحمت است.» و فرمان عفو عمومی صادر كرد.
عفو و بخشایش عجیب محمّد تا آنجایی بود كه پس از مدتی از ورود محمّد به مكّه و پس از اعلام عفو عمومی توسط او؛ نمایندگان مردم طائف به حضور او آمدند و در این هنگام «وحشی بن حرب مكنی» قاتل حمزه را به نزد محمّد آوردند.
محمّد با دیدن وحشی اشک از دیدگانش سرازیر شد و رو به وحشی کرد و از او پرسید: «تو وحشى هستى؟»
وحشی گفت: «آرى»
محمّد با حالت غمگینی به وحشی گفت: «برایم تعریف کن که چگونه حمزه را کشتی؟»
وحشی جریان کشتن حمزه را از آغاز تا انجام شرح داد و برای محمّد تعریف كرد...
محمّد پس از شنیدن صحبتهای وحشی گریست و قطرات اشک از سیمای نورانیش سرازیر شد، در عین حال وحشی مشمول عفو محمّد قرار گرفت و آزاد شد، اما محمّد به وحشی رو كرده و به او گفت: «تا روزی که زنده هستم، جلوی چشمانم حاضر نشو و خودت را از نظرم دور بدار»
سپس وحشی در حالی كه از بخشایش محمّد حیرتزده شده بود با اظهار شهادتین و مسلمان شدن برخاست و از نزد محمّد رفت.
پایان كار این مرد بسیار حیرتانگیز است، زیرا پس از وفات محمّد و فتنه مسیلمه علیه مسلمانان، زمانی كه سپاه مسلمانان به سوی وی رفتند و نتوانستند سپاه مسیلمه را شكست دهند، در این هنگام وحشی بن حرب مكنی با جسارت و شهامتی حیرتانگیز به قلب سپاه مسیلمه حمله كرده و با همان نیزهای كه حمزه را كشته بود با همان نیزه مسیلمه را به هلاكت رساند و با این اقدام او، سپاه مسیلمه پراكنده شده و از مسلمانان شكست خوردند.
پس از اتمام جنگ، زمانی كه مسلمانان بر گرد او جمع شده و خوشحال بودند، وحشی چشمهایش گریان بود و میگفت من با این نیزهای كه در دستم است دو نفر را كشتم، اولی محبوبترین شخص در نزد پیامبر و دومی منفورترین شخص در نزد پیامبر.
٥-تاثیر فتح مكّه بر جامعه عربستان
عفو و بخشایش عجیب محمّد؛ قلبهای بی رحم و روانهای خونریز رؤسا و بزرگان مكّه را به حدی تحت تاثیر قرار داد كه پس از اندك مدتی علاوه بر ابوسفیان؛ همگی بزرگان و رؤسای مكّه تصمیم گرفتند مسلمان شوند و حتی هند دختر عتبه و همسر ابو سفیان که آن جنایت وحشتناك را در احد کرده بود و به دستور او، وحشی؛ حمزة را به قتل رسانده و جنازه حمزه را مثله كرده بود، به صورت ناشناس به نزد محمّد رفت و از او طلب عفو و بخشایش كرد و مسلمان شد.
خبر پیروزی محمّد و فتح مكّه، در اندك مدتی در سراسر عربستان منتشر گردید و بخشایش و عفو عجیب محمّد، موجب تعجب و حیرت سراسر قبایل عربستان گردید، زیرا تا این زمان در هیچ جایی از جهان آن دوران، سابقه نداشت كه سپاهی شهری را فتح كند و به قتل عام مردان؛ غارت اموال شهر؛ تجاوز به زنان و اسیر و برده نمودن دختران و كودكان؛ نپردازد.
اما حیرتانگیز بود كه سپاه محمّد، آن هم مسلمانانی كه سالها مورد شكنجه و آزار و اذیت و تحقیر توسط مكّیان قرار گرفته بودند، نه تنها پس از فتح مكّه این كارها را انجام ندادند، بلكه حتی انتقام خون كشته شدگانشان را هم از مكّیان نگرفتند و آنها را بخشیدند.
پس از اسلام آوردن مكّه، دیگر محمّد به خوبی میدانست كه كار تمام شده؛ زیرا بزرگترین شهرهای عربستان كه مكّه و مدینه بود، مسلمان شده بودند و و در اختیار او بودند و به خوبی میدانست كه به زودی تمامی قبایل باقیمانده عربستان پس از اندكی و دیر یا زود، مسلمان میشوند و دینش بر عربستان حاكم خواهد شد.
پیش بینیاش هم درست بود و با فتح مکه، بزرگترین قوای نظامی در شبهجزیره شکل گرفت که هیچ یک از قبایل یا نیروهای متحد قبیلهای توانایی رویارویی با آن را نداشت و بجز چند قبیله نادان عرب كه فكر میكردند توان شكست سپاه عظیم محمّد را دارند و تصمیم به حمله به مكّه و فتح مكّه را كرده بودند كه به چند جنگ جزئی مانند جنگ حنین و جنگ طائف و... منجر گردید كه همگی به راحتی شكست خوردند؛ دیگر كسی جرات جنگ و حمله به محمّد و هم پیمانانش را پیدا نكرد.
این وقایع سبب گردید آن قبایل عربستان كه دشمن محمّد بودند، دریافتند كه كوچكترین توانی در برابر سپاه محمّد ندارند و دیگر جرات نكردند كه به مسلمانان حمله كنند و به زودی تمامی قبایل عربستان نمایندگان خود را به نزد محمّد در مكّه فرستادند تا با او هم پیمان گردیده و مسلمان شوند.
به زودی تمامی مردم مكّه مسلمان گردیدند و نیز از سراسر عربستان دسته دسته؛ سران قبایل به مكّه آمده و اعلام وفاداری به محمّد نموده و مسلمان شدند.
اكنون دیگر كار تمام شده بود...
محمّد ماموریت الهیاش كه ٢١ سال پیش به او واگذار شده بود را به سر انجام رسانده و اعراب متوحش و خونریز را از تاریكیهای جهل و توحش، به سوی روشناییهای دانایی و محبت آورده و مسلمانان هم شادمان از پیروزی و سروری دینشان بودند.
اما محمّد در حالی كه در اوج عظمت و قدرت بود و سراسر عربستان مطیع و فرمانبردار او بودند و در كنار پیروزی دنیوی؛ قلبهای بسیاری از مردم عربستان را فتح نموده بود و مسلمانان به شدت او را دوست داشتند؛ بسیار آرام بود و سخت به فكر فرو رفته و كسی نمیدانست كه چه موضوعی فكر محمّد را مشغول كرده است.
محمّد نگران بود؛ هرچند كه پیروز شده بود اما به خوبی میدانست این حجم زیاد تازه قبایل عرب كه در این مدت كوتاه مسلمان شده اند، نمیدانند كه اسلام چیست و به خوبی این عربهای نادان؛ بی رحم؛ خونریز و وحشی را میشناخت.
محمّد سخت به فكر فرو رفته بود كه اگر به زودی وفات كند؛ چه خواهد شد و این مردم خونریز و وحشی به كدام سو خواهند رفت؟
آیا فرصت پیدا خواهد كرد كه آنها را سر و سامان بدهد و را از تاریكیهای جهل و رسوم متوحشانه به روشناییهای تعقل و دین خدایش ببرد؟
احساسی به او میگفت كه دیگر مدت زمان زیادی نخواهد بود و به زودی به دیدار آخرت، ملاقات عموی بزرگوار، همسر مهربان و یاران فداكارش میرود...
اینها مسائلی بود كه به شدت ذهن محمّد را مشغول كرده بود و نمیدانست كه عاقبت چه خواهد شد...
منابع و مآخذ:
1-ابن سعد، محمّد، الطبقات الکبری، بیروت، دار بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
2-ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقا و ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شبلی، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م، چاپ افست بیروت.
3-ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، دلائل النبوة، تحقیق سید شرف الدین احمد، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م.
4-بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمود فردوس، دمشق، ۱۹۷۷م.
5-حاکم نیشابوری، محمّد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین وبذیله التلخیص للحافظ الذهبی، بیروت، دار المعرفة.
6-سمهودی، علی بن عبدالله، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، تحقیق محمّد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
7-صالحی شامی، محمّد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوض، بیروت، ۱۴۱۴ق/۱۹۹۳م.
8-عبدالغنی، محمّد الیاس، تاریخ المدینة المنورة، مدینه، ۱۴۲۴ق.
9-عضدالدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، بیروت، عالم الکتب، بیتا.
10-کراجکی، محمّد بن علی، کنز الفوائد، تحقیق عبدالله نعمه، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
11-مفید، محمّد بن محمّد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، ۱۴۱۳ق.
12-نورالدین حلبی، السیرة الحلبیة، تحقیق عبدالله محمّد خلیلی، بیروت، ۱۴۲۲ق/۲۰۰۲م.
13-ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ۱۳۷۶/۱۹۵۷.
14-ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۰۴.
15-ابوزهره، محمّد، خاتم محمّدان، ترجمه حسین صابری، مشهد، ۱۳۷۳ ش.
16-حسنی،هاشم معروف، سیرة المصطفی، بیروت، ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
17-طبری، محمّد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، لیدن، ۱۸۷۹-۱۸۹۶، چاپ افست تهران، ۱۹۶۵.
18-سید قطب، فی ظلال القرآن، بیروت، ۱۳۸۶/۱۹۶۷.
19-شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹۰ش.
20-عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، دارالحدیث، قم، ۱۳۸۵ش.
21-مقدسی، مطهر بن طاهر، کتاب البدء و التاریخ، پاریس، ۱۸۹۹-۱۹۱۹، چاپ افست تهران، ۱۹۶۲.
22-یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیروت، ۱۳۷۹/۱۹۶۰.
23-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۸۵ – ۱۳۸۶ / ۱۹۶۵ – ۱۹۶۶، چاپ افست ۱۳۹۹ – ۱۴۰۲ / ۱۹۷۹ – ۱۹۸۲.
24-بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، بیروت، دارالکتب العلمیة، اول، ۱۴۰۵ق
25-حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت، ۱۳۲۰، چاپ افست.
26-ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام،بیروت، دارالکتاب العربی، دوم، ۱۴۰۹ق.
27-رسولی، سیدهاشم، زندگانی محمّد(ص)، تهران، انتشارات کتابچی، چاپ پنجم، ۱۳۷۵ش.
28-محمّدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت ۱۳۹۰ – ۱۳۹۴ / ۱۹۷۱ – ۱۹۷۴.
29-محمّد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷.
30-واقدی، محمّد بن عمر، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶.
31-یاقوت حموی، کتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ – ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
32-Barakat Ahmad, Muhammad and the Jews: A Re-examination
33-W. N. Arafat, New Light on the Story of Banu Qurayza and the Jews of Medina, Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland ؛1976
نظرات