استاد شهید فاروق فرساد(رح)
«چگونه میتوان وجدان کاری را در افراد برانگیخت؟»
از آنجا که موضوع بحث مربوط به «انسان» است، و آنهم موضوعی از « درونیّات» وی؛ و نیز از آنجا که در بینش اسلامی، انسان موجودی است دو بعدی، مرکّب از جسم و روح؛ هر بحثی بدون توجّه کامل به «انسان» و «دو بعدی بودن وی»، و جهاتی دیگر که مورد نیاز باشد؛ بحثی سطحی، و بدور از عمق، و بیصبغهی علمی خواهد بود.
این بحث در سه فصل، عرضه میشود: فصل اوّل: بیان مسائلی مربوط به «انسانشناسی» که با توجه عمیق به آنها، مطالب فصل دوّم، کاملاً واضح خواهد بود.
در فصل دوّم: بیان مسائلی مبتنی بر شناخت درست از انسان، برای برانگیختن وجدان کار در او.
فصل سوّم: بیان بعضی از ادلهی قرآنی مربوط به بندهای یازدهگانهی فصل اوّل.
«فصل اوّل»
1_ شخصیت تازهی«روح» که در اثر تماس و ترکیب با جسم حاصل میشود، در اصطلاح قرآن، «نفس» نام گرفته است. این شخصیت تازه، دارای ویژگیها و حالات مختلی است، که به اعتبار جهتش در مقابل بدیها، در یک دستهبندی وسیع، از آن به «امّاره»، و «لوّامه»، و «مطمئنّه» تعبیر شده است.
بایستی توجه داشت که همهی نفوس، دارای هر سه حالت میباشد. بدین معنی که در مقابل بعضی از بدیها، نفس حالت امر به بدی[1] و در مقابل بعضی دیگر حالت سرزنش و ملامت (با توجه به درجات مختلف لوم) و در مقابل بعضی دیگر حالت ثبات و قرار و اطمینان دارد.
2_ قرآن، و جه تمایز روح انسان را از دیگر جانداران، دارا بودن دو قوّهی «علم» و «اراده» معرفی میکند.
قوّهی علم، با استفاده از سه وسیلهی «بصر»، «قلب»، و «سمع» روح انسان را قادر میسازد خود و جهان از خود را در حد امکان بشناسد، و کسب معرفت کند.
«بصر» مسؤول شناخت و بررسی عالم شهاده، و کشف سنن حاکم بر جهان مادی است.
«قلب» یافتههای بصر را با عالم غیب پیوند میدهد، و از وراء محسوسات و مشهودات، چهرهی نامشهود و پنهان را مینمایاند.
و «سمع» نیز مجموعهی ارزشها و قِیَم را از جانب خداوند قانونگزار دریافت میدارد.[2]
پس از اینها نوبت قوّهی «اراده» است که در مقابل یافتههای توصیفیِ بصر و قلب، و یافتههای تکلیفیِ سمع، اتخاذ موضع کند: بپذیرد و با آنها منطبق شود یا نپذیرد و سر باز زند.
3_ مسئولیت «خلافت» در زمین، که مخصوص انسان است، در دو مظهر جلوه مییابد:
الف) تزکیهی انسان (رشد درخور و سزاوار استعدادهای او، و فعلیت یافتن همه قوایش که نتیجهاش «فلاح» است.)
ب) استعمار زمین.
با توجه به این دو مظهر، خصوصاً مظهر دوّم، بدیهی است که: اداء این تکلیف، جز با اجتماع طولی و عرضی همهی انسانها ( اجتماع همهی نسلها و همهی افراد یک نسل) ممکن نیست. و واضح است که منظور از این اجتماع هم، اجتماع کالبدی و جسدی نیست؛ بلکه اجتماعی است که قرآن، از آن به«تعاون»، تعبیر میکند. تعاون هم بدون «تفاهم» میسور نمیباشد. و از اینجا ضرورت وجود وسیلهی تفاهم، و تبادل یافتهها و مفهومها در طول تاریخ حیات انسان، یعنی: «بیان» بر همه هویدا خواهد بود.
4_ انسان موجودی است که در دایرهی وسیع «جبر» سنن و قوانین حاکم بر وجود، «مختار» و دارای توان انتخاب است. بسیاری از اوقات تحت تأثیر عوامل مختلف، بعضی از انسانها قوای ادراکی و وسایل کسب شناخت و معرفت خود را، یا بکلی تعطیل میکنند؛ و یا بصورتی ناقص و مخدوش، از آنها استفاده میکنند.
ضرورت وجود «تبصره» و «تذکره» به نسبت انسان، از اینجا نمایان است.
5_ در بینش اسلامی، انسان موجودی منقطع از «گذشته» و «آینده» نسبت. این زمینی که او را مسؤول عمران و آبادیش ساختهاند، تاریخی به قدمت چهار میلیارد سال دارد، و طی مراحل مختلفی بصورت «مهد» ی در آمده که تمام وسایل و امکانات لازم را برای حیات مادیش در بر دارد. و پس از مرگ هم در نشأتی دیگر، به ادامهی مسیر خواهد پرداخت، و در آنجا نتیجهی خود را درو خواهد کرد. این مطلب به اندازهای مهم است، که بخش عظیمی از قرآن را به خود اختصاص داده است.
6_ ایمان به «آخرت» بعنوان ایمان به حقایقی در مسیر آیندهی انسان؛ رکنی اساسی از ارکان عقیدهی اسلامی است. قرآن در همه جا، ایمان به آخرت را به عنوان اساسیترین موجب تخلق به فضایل، و بیایمانی به آخرت، و یا درک غلط و آشفته از آن را به عنوان اساسیترین عامل ارتکاب رذایل محسوب میدارد. حتی علّت اصلی اصرار بر شرک، و گریز از پذیرش قلبی و عملی «توحید الوهیت» را از سوی مشرکین، بیایمانی به آخرت میداند.
7_ طریقهی قرآن برای اثبات آخرت، بر این فرمول استور است که: «با جلب توجه مخاطبین به محسوسات و مشهودات، در وجود خود انسان و جهان خارج از او (آیات انفسی آفاقی)، و او داشتنشان به تفکر و اندیشه در آنها، پی به وجود غیب و نامشهود برده شود.»
آیاتی که امکان قضیه را نشان میدهند، بیشتر حول سه محور «قدرت خداوند»و «آفرینش انسان»، و« احیاء زمین مرده بهوسیلهی آب باران»، دور میزنند.
و آیاتی که وجود قیامت را واجب نشان میدهند، بیشتر حول دو محور « وجود نعَِم» و « عدم تساوی خوب و بد» میگردند.
8- در بینش دینی، انسانها بگونهای تربیت میشوند، که استعدادهای خود را در میان رقابتهای منفی هدر ندهند. بلکه آنها دعوت میشوند تا در میدان مسابقه و رقابت مثبت، خود را به مقام با عظمت «مغفرت» و «جنت» الهی نائل سازند.
9- انسان فطرتاً «پاداش طلب» آفریده شده است. یعنی همهی انسانها دوست دارند نتیجهی کار خود را مشاهده کنند؛ و از پاداش و بهرهی زحمت خود بهرهمند شوند.
«ایثار»و ترجیح دادن دیگران بر خود، در بینش دینی، یک «تکلیف» نیست، بلکه یک «فضیلت» است. نمیتوان از افراد یک جامعه خواست که مبنای زحمات خود را بر ایثار بنا کنند.
10- همچنانکه در بند 3 اشاره شد، «تعاون» امری است ضروری، که بدون آن امکان ارائهی مسئولیتهای اجتماعی نیست. و اینهم به لحاظ «متصل بودن» مسئولیت انسان از ابتداء تا انتهاء حیات، و نیز «تنوّع» بسیار گستردهی نیازهای انسانی است. یکی از مهمترین آفاتی که امکان تعاون را منتفی میکند، از بین رفتن « اعتماد» است. به عبارتی دیگر، در هر واحد اجتماعی بزرگ یا کوچک که رکن اعتماد منهدم شود، امکان تعاون نیز نابود خواهد شد. و بهمین دلیل است که در مسئولیت، از کار کسانی که نتیجهی عملشان، ریشهی اعتماد، و بالتبع تعاون را میخشکاند، به «ظلم» تعبیر شده است.
با توجه به توضیحات فوقالذکر،- که ضرورتاً بسیار موجز بود- و نیز دقت در این نکته که اکثر انسانها موجوداتی نیستند که بیتوجه به ساخت روانی و عوامل مؤثر در تربیتشان، بتوان یکشبه آنها را تغییر داد، و وجدان کار ار در آنان برانگیخت؛ به فصل دوّم میپردازیم:
فصل دوّم:
به نظر من، مسئولیت اصلی این امر مهم، بر عهدهی نظام آموزشی و پرورشی جامعه است. و این مسئولیت از همان سالهای ابتدائی تعلیم و تربیت شروع میشود. نظام آموزشی یک جامعهی اسلامی از همان سالهای ابتدائی (با در نظر گرفتن سطح فهم، و زبان مناسب) مؤظف است برای این کار برنامهریزی کند.
روح و لُبّ برنامهها هم، همان ایجاد شناخت درست از «انسان» و «آیندهی او» است. اگر فارغالتّحصیلان هر نظام آموزشی، انسان و منزلت درست او را بشناسند؛ و بفهمند که چه مجموعهی عظیمی در جهان آفرینش، هماهنگ با هم، و تحت تدبیر رُبوبی، امکان ادامهی حیات آنها را فراهم ساخته است؛ و یقین پیدا کنند که ادامهی حرکت آنها در جهانی دیگر، امری است محتوم و قطعی؛ و مطمئن شوند که این، خود و اعمالشان هستند که آینده را خواهند ساخت؛ و بدانند در جهانی که ابر و باد و مه فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری، غفلت از مسئولیت و غائب بودن در میدان مسابقهی مثبت، مقبول و پذیرفتنی نیست؛ و.... نه تنها وجدان کاریشان احتیاج به برانگیختن ندارد، بلکه در وسیعترین سطوح، کار را از هم میربایند.
یک انسان دینی، «ارزش کار» را میداند. او میداند که اگر هر مسئولیتی را اگر چه کاملاً مادی، با قصد تقرب به خالق هستی، و پیشرفت بیشتر در مسیر کمال، به انجام رساند، «عبادت» کرده است.
و اینجا تفصیل مطلب:
الف) در کتابهای درسی، بایستی از همان ابتدای آموزش، با تکیه بر فرمولی که در بند7 بدان اشاره رفت، دانشآموزان را با خودشان و جهان خارج از خودشان آشنا ساخت. این برنامه تا آخرین سطوح تحصیلی بایستی ادامه داشته باشد.
نکتهی مهم در این قسمت، آن است که: این آموزشها حتماً مسائل هر دو قوّهی بصر و قلب را در بر گیرد. یکی از مهمترین ایرادهای آموزش علوم طبیعی در سطوح بالا، توجهی همهجانبه به آموزش مسائل قوّهی بصر، و غفلت کامل از مسائل قوّهی قلب است.(به بند 3 توجه شود).
مثلاً: آموزشهای رایج رشتههای پزشکی را در نظر بگیرید: یک دانشجوی رشتهی پزشکی که موضوع مورد مطالعهاش برای چند سال تحصیلی، «جسم انسان» است، تمام مطالبی را که فرا میگیرد، در محدودهی جزئیترین شناختها، تا شناختهای اساسی؛ بیارتباط و گسسته از عالم غیب میآموزد. او هزاران نام لاتینی را برای اجزاء مختلف سلولها، و بافتها، و ماهیچهها، و رگها، و تارهای عصبی، و پوست، و مایعات بدن و... به ذهن میسپارد، بیآنکه به این حقیقت دعوت شود که این مشهودات دقیق و بسیار منظم را – که هر کدام به تنهائی و نیز همه با هم، زیباترین و عالیترین معجزههای صنعت و نقّاشی را تشکیل میدهند- ، منقطع از صانع و نقّاش باعظمتش نبیند، و آنچنان شیفتهی اسمها نشود که مسمی را در نیابد؛ و از عالم شهاده، به عالم غیب پرواز نکند.
اینچنین دانشجویی پس از فراغت از تحصیل، اگر همه جانبه احساس مسئولیت نکرد، و خود را از تاجری که فقط جمع میکند و میشمارد جدا ندانست؛ باید او را معلول نظام آموزشی بدانیم، که وظیفهاش را درست انجام نداده است.
ب) آموزش مسائل مربوط به قوّهی سمع(به بند 2 رجوع شود) بایستی بدور از خرافات و متناسب با سطح علمی زمان، و با تکیه بر روشهای استدلالی، همراه با توجه و اهمیت قائل شدن برای«عمل» صورت پذیرد.
ج) چون نظام پرورشی اسلام، مبتنی بر ترغیب و ترهیب است، در لابلای آموزشها، بایستی این دو رکن اساسی «موعظهی حسنه» در حد وسط، و به دور از افراط و تفریط مطرحیّت داشته باشد، و بر این اساس و با توجه به بند 9، ضرورت وجود «نظام عادلانهی تشویق و تنبیه» بدیهی است. در جامعهای که فرقی میان خادم و خائن نباشد؛ در جامعهای که افراد متملّق و دورو بتوانند مطرح باشند؛ وجدان کار میمیرد و بجای آن خصلتهای منفی رشد مییابد.
اگر در برنامههای تبلیغی و آموزشی مسألهی ایجاد رغبت و رهبت، بطور صحیح عملی شود، و یادآوریها و تذکارهای بجا و حکیمانه، مجال اثر بیابد، نفس انسانها از حالت امر به سوء، به طرف لوامه بودن، و در سطوح عالی بسوی اطمینان سیر خواهد کرد.
ما نباید در بیان مطالبمان دچار مساحه و بزرگ منشی (!) افراطی شویم. قرآن تنها و تنها یک راه برای رسیدن به اطمینان، و نجات از اضطراب و بیقراری و سیر در وادی خواستههای نفس و شیطان( که بزرگترین عامل ترک مسئولیت و ادای وظیفه میباشد) به رسمیت میشناسد و لاغیر؛ و آنهم: با خدا بودن و در یاد او بودن است.«أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(الرعد/28) ( وجود ادات تنبیه در صدر آیه، دال بر وجود غفلت نسبت به این حقیقت عظمی، و تقدیم جار و مجرور دلالت بر حصر و تخصیص دارد).
انسانی که زحمت میکشد و کار میکند، حتماً برای رسیدن به هدفی کار میکند. یا باید این هدف را در عالیترین سطوح معنوی به همراه توجه لازم به مسائل مادی[3] مطرح ساخت، یا در عالیترین سطوح مادی، به عبارتی دیگر، وجدان کار در دو فرد بیدار است:
1- فردی که برای خدا و پیشرفت در سیر کمال و تلاش برای ساختن آیندهای خوب (آخرت) کار میکند، و از امکانات مادی لازم برای ادمه حیات در سطح مفید بهرهمند است.
2- فردی که به خاطر کارش امکان استفاده از امکانات مادی را در سطح خوب خواهد یافت. و ما که از دیدگاه دینی سخن میگوییم، طبیعی است نظامی را میپسندیم، که فرد و مجتمع اوّل را، تربیت و فراهم کند.
د) مساله بهره مندی از امکانات را مقداری بشکافیم: شکی نیست در اسلام، رهبانیت و ترک دنیا، نه تنها مطلوب نیست، بلکه – جز در شرایطی بسیار استثنایی و نادر- مذموم است. لذا اگر فردی بخواهد به اندازهی رفع نیازهای مشروعش– بدور از اسرف و تبذیر، که دو بازوی اتراف میباشند- و در سطح متوسط جامعهاش، از امکانات و نعم مادی بهرهمند باشد، خواستهی او نامعقول و گناه نیست! بطور معمولی نمیتوان از انسانهایی که حقوقشان کفاف نیازهای مشروعشان را در سطح متوسط جامعه نمیکند، انتظار «کار کامل» داشت. بنابراین یکی از مهمترین عواملی که در برانگیختن وجدان کار افراد مؤثر است، وجود حقوقهای مکفی است.
ه) در یک تقسیمبندی وسیع، کارها از نظر اسلام، به سه دسته تقسیم میشوند:
1- کارهای ضروری: این دسته کارهائی هستند، که اجتماع بدون آنها امکان موجودیت یافتن، و ادامه حیات ندارد.
2- کارهای حاجی: این دسته کارهائی هستند، که اجتماع بدون آنها هم ممکن است، ولی زندگی در همهی مراحل با عسر و حرج و تنگنا و ضیق همراه است.
3- کارهای تحسینی: این دسته کارهائی که نه نیازهای ضروری را برآورده میکنند، و نه نقشی در رفع و عسر و حرج دارند، بلکه نسبتشان به دو دستهی دیگر، نسبت نقش ایوان، به پایبست است.
در جامعهای دینی، بیشترین سهم امکانات مادی، برای کارهای ضروری و حاجی در نظر گرفته میشود؛ و کسانی که عهدهدار این نوع کارها میشوند، از مراتب تشویق و ترفیع بخوردار خواهند بود. اگر این مسألهی مهم مورد توجه قرار نگیرد، از آنجا که کارهای تحسینی معمولاً مورد نیاز قشر مرفه جامعه است، و بالتبع پولساز هم خواهد بود؛ گرایش شدید از سوی افراد به کارهای تحسینی، و گریز از کارهای ضروری و حاجی ایجاد خواهد شد. روشن است که این چنین جامعهای مصداق همان مثل معروف: «خانه از پای بست ویران» و توجه صاحب خانه به «نقش ایوان» خواهد بود.
و) در بینش دینی، «ارزش » کارهای ضروری، برابر و مساوی است. مثلاً: ارزش حقیقی کار یک پزشک با کار یک رفتگر مساوی است. زیرا هر دو از کارهای ضروری هستند و جامعه بدون آنها نمیتواند ادامه حیات دهد.
فرض کنید پزشکان یک شهر تصمیم بگیرند یک هفته کار خود را تعطیل کنند، و در هفتهای دیگر رفتگران همان شهر نیز یک هفته دست از کار بکشند. آثار سوء هر دو تعطیلی را که با هم مقایسه کنیم، به روشنی در مییابیم که چرا ارزش کار هر دو دسته برابر است.
حال که این حقیقت واضح گشت، اندازهی برخورداری یک پزشک را با یک رفتگر از امکانات مادی، موقعیتهای و احترامات معنوی در جامعهی خود مقایسه کنیم: اساساً بهرهمندی آنها ار امکانات مادی با هم قابل قیاس نیست. و برای مسائل معنوی هم فقط توضیح سیک مسأله کافی است: معمولاً در جامعهی ما، بزرگ و کوچک، خود را مکلف میدانند که در برخورد با پزشک قبل از او سلام کنند، و با حالت ادب و احترام با او سخن بگویند. ولی در همان حال رفتگر جامعهمان را چنان عادت دادهایم، که در برخورد با بزرگ و کوچک، خود را مکلف بداند که اوّل او سلام کند، و همیشه احترام و تعظیم دیگران را وظیفهی خود بشمارد. یعنی: در همین مسألهی ساده و ابتدائی، این دو صد در صد در جهت خلاف هم هستند. براستی این مقیاس خوبی است تا متوجه شویم که فرهنگ دینی تا چه اندازه در زندگی اجتماعی ما نفوذ دارد.
برای برانگیختن وجدان کار در انسانها، بایستی شرایطی فراهم ساخت که صاحبان کارهای ضروری و حاجی از ارزشهای مادی و معنوی نزدیک بهم بهرهمند باشند. نه آنچنان باشد که عدهی قلیلی از صاحبان کارهای ضروری، از عالیترین سطوح امکانات برخوردار گردند، و اکثریت با رنجی فراوان و حداقل امکانات زندگی کنند.
ز) پیشرفت کار بسیاری از واحدهای تولید جمعی، منوط به هماهنگی و تعاون همه جانبهی افراد است. در این چنین تجمعاتی، جدا کردن افراد از هم، و آنها را در جهات مختلف سیاسی و اجتماعی سوق دادن، به رکن مهم و اساسی اعتماد، که لازمهی تعاون است، ضربههای اساسی میزند.
و اگر مطالب فوق را در جملاتی خلاصه کنیم، که مدلول آنها بسیار واضح باشد، میگوئیم:
برای برانگیحتن وجدان کار در افراد یک جامعهی دینی، باید «انسان و منزلت او»، « آیندهی مسیرش و نقش او در ساختن این آینده»،« طرق استفادهی درست از وسائل و آلات معرفتی و شناختی»، « ارزش واقعی کسانی که مسئولیتهایشان را درست ادا میکنند» و... را به افراد جامعه شناساند؛و به همراه اینها با آموزشهای همراه با ترغیب و ترهیب، آنها را معتدل و به دور از افراط و تفریط پرورش داد؛ و با از بین بردن تبغیض و بیعدالتی به نسبت آنان، که ارزش کاری را بردارند، همه را در میدان مسابقه و رقابت مثبت، به کسب مغفرت و رضوان الهی، دعوت کرد. و هر کاری بدون توجه به این مسائل، سطحی و کم اثر خواهد بود.
«فصل سوّم»
1. بعضی از ادلهی بند 1
اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا...(الزمر/42)
...وَالْمَلائِکَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ...( انعام/93)
... إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی...(یوسف/53)
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (القیامة/2)
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (الفجر/27)
2. بعضی از ادلهی بند 2
... مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ.ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ...(الملک/3-4)
أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد/24)
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا...(الحج/46)
... إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ اوّلئِکَ کَانَ عَنْهُ مسؤولا (اسراء/36)
وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ...(المؤمنون/78)
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا.وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَاوّلئِکَ کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورًا(اسراء/18-19)
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا (الفرقان /62)
... وَلا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا...(النور/33)
... فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ...(الکهف/29)
3. بعضی از ادلهی بند 3
... إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً...(البقره/30)
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ...(انعام/165)
کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ...(البقره/151)
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى.وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (الاعلی/14-15)
... هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا...(المائده/2)
قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ...(الکهف/95)
الرَّحْمَنُ (١)عَلَّمَ الْقُرْآنَ (٢)خَلَقَ الإنْسَانَ (٣)عَلَّمَهُ الْبَیَانَ (٤)
وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا...(البقره/31)
4. بعضی از ادلهی بند 4
... لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا اوّلئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ اوّلئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (الاعراف/179)
... أَفَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَلَوْ کَانُوا لا یُبْصِرُونَ (یونس/43)
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (الشعراء/212)
... وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعًا وَأَبْصَارًا وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلا أَبْصَارُهُمْ وَلا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ...(الاحقاف/26)
وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (الملک/10)
تَبْصِرَةً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (ق/8)
فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى (الاعلی/9)
5. بعضی از ادلهی بند 5
وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا (٣٠)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (٣١)
وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا (٣٢)مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ (٣٣)نازعات
فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (٢٤)أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢٥)عبس
أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهَادًا (نباء/6)
6. بعضی از ادلهی بند 6
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (١)الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (٢)
وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (٣)أَلا یَظُنُّ اوّلئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٦)
- سوره ماعون
إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ...(نحل/22)
وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا...(الزمر/45)
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ...(الفرقان/11)
7. بعضی از ادلهی بند 7
قَالَ مَن یُحیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ؟... اوّلیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاقُ الْعَلِیمُ (یس/78-81)
أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى (٣٦)أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى (٣٧)ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (٣٨)فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى (٣٩)أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى (٤٠) القیامه
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الأرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیَاهَا لَمُحْیِی الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (فصلت/39)
فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (٢٤)أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢٥)ثُمَّ شَقَقْنَا الأرْضَ شَقًّا (٢٦)فَأَنْبَتْنَا فِیهَا حَبًّا (٢٧)وَعِنَبًا وَقَضْبًا (٢٨)وَزَیْتُونًا وَنَخْلا (٢٩)وَحَدَائِقَ غُلْبًا (٣٠)وَفَاکِهَةً وَأَبًّا (٣١)مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ (٣٢) عبس
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ (٢١)وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (٢٢) جاثیه
8. بعضی از ادلهی بند 8
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالأرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (الحدید/21)
وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (آل عمران/133)
إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (٢٢)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٢٣)تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ (٢٤)یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (٢٥)خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ (٢٦) المطففین
9. بعضی از ادلهی بند 9
وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (الصف/13)
وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاوّلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (الحشر/9)
10. بعضی از ادلهی بند10
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَاوّلئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (الحجرات/11)
الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣)مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (٤) الفاتحه
أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الآخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ اوّلو الألْبَابِ (الزمر/9)
-------------------------------------------------------
منبع: فرساد، شهید فاروق(1340-1374)، مجموعه مقالات «دفتر اوّل»، نشر عابد، چاپ اوّل 1382
پاورقیها و توضیحات بیشتر
----------
[1]- ظاهر قرآن دلالت بر این مطلب دارد که حالت«امّاره»بودن( صیغه مبالغه دال بر کثرت و تکرار) مربوط به نفس مؤمن نیست«إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی» و لذا تعبیر درست برای آن قسمت از نفس مؤمن که امر به سوء میکند، «آمره»است(اسم فاعل دال بر حدوث)
[2]- این مطلب از بزرگترین ادلهی«وجوب دریافت قانون زندگی از خداوند» است. زیرا اگر بصر و قلب، مجموعه هستها و نیستها(جهانبینی) را هم کسب کنند، بین سبب که هیچ رابطهی منطقی میان هست و نیست با باید و نباید، وجود ندارد، فقط یک راه برای دریافت قانون و برنامهی زندگی میماند، و آنهم منحصراً راه «سمع» است.
[3]- «... وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن...»(القصص/77)
نظرات