واقعیتهای کنونی حیات ما در دنیای معاصر نشان میدهد که ما نیازمند نوع دیگری از اخلاق و رفتار هستیم که ممکن است در گذشته به عنوان یک امر غیر اخلاقی قلمداد شده باشد، این تغییر نگرشها به تغییرات گشترده و فراگیری برمیگردد که در سبک زندگی مردمان روی میدهد، و ماندن و اثرگذاری ما تنها در قبول این تغییرات ممکن است، و فرهنگ و میراث دینی در این بستر کمتر آمادگی پذیرش این تغییرات سریع و متفاوت را دارند. یکی از این امور قبول دیگری در همسایگی زیست دینی و فرهنگی خویش است.
«دگرپذیری» در واقع به معنی احترام به تفاوتهای موجود در افراد و مکانیسمهای جامعه است و اگر چه معمولاَ این تفاوتها به منزلهی تفاوتهای قومی و مذهبی در نظر گرفته میشود، ولی میتواند شامل تفاوتهای فیزیکی و جنسی نیز در نظر گرفته شود. «دگر پذیری» یعنی احترام به دیگرانی که با ما از لحاظ ظاهری، باورهای ارزشی و سایر ویژگیها متفاوتند. مثل ما فکر نمیکنند و سخن نمیگویند و حتی ممکن است مثل ما لباس نپوشند و مثل ما نخورند و نیاشامند. «دگر پذیری» یعنی یاد گرفتن از انسانهای متفاوت و احترام به آنان و باورهایشان، یعنی ارزش قائل بودن برای تفاوتها و پر کردن فاصلههای فرهنگی با شیوههای صحیح، عدم پذیرش پیشساختههای ذهنی غلط، پیدا کردن نقاط مشترک برای ارتباط و همزیستی و یافتن و خلق پیوندهای جدید و شناخت تفاوتها برای حفظ حریمها و استقلال و آزادیها ی فردی. «دگر پذیری» یعنی نقطه مقابل «تعصب و پیشداوری».
آنچه در نگاهی گذرا به میراث ما پدیدار میشود، این است که زیست سنتی ما بر پایهی نگرش سیاه و سفید بنا شده است. اما گذار از دنیای سنتی به دنیای جدید و معاصر در فرایند دیدن رنگهای متنوع و در طلبیدن و پذیرش دیگری معنی پیدا میکند، و دگر پذیری در دگرخواهی نمود پیدا میکند و به بار مینشیند. قبول دیگری هنگامی ممکن میگردد که به همهی ابعاد و ساحات وجودی انسان راه یابد، اینکه دین و زبان و فرهنگ و ملتهای دیگری، همسایهی من هستند و مهمان زیست کنونیاند. بطوری که بپذیرم کسانی مثل من و چه بسا بهتر از من بر حقاند و بر هدایت و من در بستر ارتباط و پیوند با آنان، به شناخت و معرفت بهتری نائل میشوم و بدون آنها حق بودن و هادی بودن و زیست من، معنا نمییابد.
اینکه من با رفتار و اخلاق سیاسی و اجتماعی خویش نشان دهم که کتاب و برنامهی آنها هم بسان کتاب و برنامهی من از ارزش و تقدس برخوردار است، آنان چنانچه هستند شیرین و دلپذیرند و من تلاش ورزم آنها را با آن تفاوتها و ویژگیها بپذیرم و بر خوان وجودی خویش مهمان سازم تا هم من و هم ایشان از زندگی، بهره گیریم و حیات سالمی برای خویش فراهم سازیم.
آری! ما کسانی را داریم که حیات خود را در نفی دیگری شکل میدهند، ثروتمندی خود را در فقر دیگران، دینداری خود را در بیدینی دیگران، زیبایی خود را در زشتی دیگران، هدایت خود را در ضلالت دیگران، حق بودن خود را در باطل بودن دیگران و... شناساندن خود و احساس وجود کردن و حفظ هویت را بر پایهی «تعرف الأشیاء بأضدادها» (پدیدهها در فرایند مخالفشان خود را مینمایانند) تقریر به مثبت به خود و نفی به دیگران تجسم مینمایند.
اینگونه اشخاص از زوجیت، تضاد میچینند و از همسانی بیزارند. چطور ممکن است دیگری هم مثل من برحق باشد و مثل من دنیا و آخرت بهکامش باشد؟! مثل من نزد خدا از جایگاه والا برخوردار باشد. دین من، آیین من، سرمایهی من، منزلت و مکانت من، قوم و ملت من، و... بیشک بایستی برتر باشند و دیگران بایستی در برابر من، بازتعریف شوند. اگر من مؤمن باشم آنان کافر، اگر آنان خانه داشته باشند من بیخانمان و چون من همهی خوبیها را دارم، آنهای دیگر محتاج و نیازمند رویکرد مناند.
اما فهم اینکه در همسایگی من منزلهای دیگری هستند، که چه بسا زیست شادتر و بهتری داشته باشند، آیینهایی هستند که مثل آیین من به افرادش معنویت و هدایت میبخشند، عقلهای دیگری هم مثل من و چه بسا بهتر از عقل من، در کاراند و معرفت درو میکنند. دیگران هم حقهای مثل حقهای من دارند و انسانها با این داشتهها و نداشتههایشان و در کنار همدیگر، تعریف میشوند و تفاوت دیدگاهها و نگرشها، اختلاف داشتهها و نداشتهها نبایستی بر تضاد و دگرناپذیری تفسیر شوند.
برخی از مردم قوانین و دستورهای نانوشتهای در نهانخانهی ذهن خود دارند که از آنها فرمان میبرند و بر اساس همان دادهها تعاملات زیستی خویش را شکل میدهد و نمیتوانند با قوانین نوشتهشده که مقبولیت جمعی یافته است، کنار بیایند. این قوانین نانوشته و ذهنی نه حقوق بشر را به رسمیت میشناسد و نه به تکثر حقیقت نظر دارد. این افراد در همهی عرصههای زندگی خود به مجموعهای از حقایق ابدی باور دارند که تنها آنان از آن آگاهند و جامعه، گرچه با اجبار و اکراه باشد، بایستی به این قوانین تن دهد.
وقتی این افراد میخواهند جامعهای داشته باشند که متناسب مبانی معرفتی و ارزشهای راجح نزد آنها باشد، از تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و سیاسی آگاهی دارند، اما آن شناختار گذشته و مطابق ذهن خود را میخواهند و به هر قیمتی شده میطلبند وضعیت گذشته و آرمانی خویش را باز تولید کنند. و چون بازتولید آن دنیای گذشته امکان ندارد از خشونت بهره میگیرند و از دین و آیین، پوششی برای آن فراهم میسازند.
بدون رویارویی منتقدانه با سنتهای گذشته، امکان بازتولید خشونت و دگرناپذیری همیشه وجود دارد و جز اصلاح تفکر اقتدارگرای گذشته ما به نتیجه مطلوب نمیرسیم. افراد دگرناپذیر، حاضر نیستند مبانی معرفتی سازگار با نظامهای دموکراتیک امروزی عرضه دارند و بر حفظ ساختار گذشته، اصرار میورزند. البته بایستی در نظر داشت نزد بسیاری از کسانی که دگرپذیری را برنمیتابند این امر نهادینه شده که تربیت، سعادت و کمال با تنبیه، مجازات، خشونت و عدم پذیرش تحقق مییابد و انسان را حیوان ترسو و تنها، فرض میگیرند که در فرایند خشونت رام میشود. و مردمان دیگر که از باورهای و معرفتهای آنان، بیبهرهاند در جهل و تاریکی بسان حیواناتی ناتوان از معرفت و آگاهی زیست میکنند.
آنانی که به دگرپذیری گردن نمینهند، نه به تعقل و آگاهی اهمیت میدهند و نه به معرفت و دانش. امور دیگری بر ذهنیاتشان حاکم است و به آنان، جهت میدهد؛ بطوری که اینان به حقوق بشر بیتوجه هستند و انسان را موجودی مکلف میبینند که نه صاحب حق است و نه از کرامت انسانی برخوردار است. این افراد، هر امری را که با باورهای آنان، گره بخورد تقدس میبخشند، دایرهی تقدس را چنان میگسترانند که هیچ جایگاهی برای نقد و اعتراض باقی نمیگذارند. سخن گفتن از امری که هیچ مجال بروز و زیستی برای آن جز تحریف و فریب طرف مقابل نیست.
آزادی نزد ارباب چنین اندیشههایی، طریق شیطان پیمودن و دست در دست جهل و کفر نهادن است و بایستی به هرطریقی با آن به مبارزه برخاست تا نقشههای نظام کفر و ابلیسی اجرایی نشود. گویی خداوند آنان را برگزیده تا در برابر دشمنانش قد علم کنند و مانع از اجرای اهداف شیاطین شوند و فرمان الهی تنها در فرایند جهاد و تلاش آنان تحقق مییابد و اگر آنان سینه سپر ننمایند امر الهی باشکست مواجه میشود و تاریکی بر نور پیروز میشود.
البته ساختارهای کهنهی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی زیست انسانها، نقش تعیین کنندهای در ایجاد دگرپذیری دارد و در صورتی که این ساختارهای کهنه و مندرس، تحول پیدا ننمایند و به یک نظام دموکراتیک و عصری تبدیل نشوند، تا در مسیر خود رشد و توسعهی مادی و معنوی جامعه را فراهم سازند، این اصطکاک قطعاً روی میدهد و خشونت ظهوری عینی و ملموس خویش را حفظ میکند و سخن از تسامح و دگرپذیری، خریداری نخواهد داشت.
در این راستا ما راهی جز تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی گذشته نداریم و گرچه این ساختار کهنه، رنگ دینی و کلامی و معرفتی گذشته را گرفته است، این تغییر گذشتن و کنار نهادن بسیاری از آن اندیشهها و خوانشهای کهنه را میطلبد، تنها در یک ساختار دموکراتیک واقعی که بر عدالت، آزادی و کرامت انسانها بنا نهاده شده باشد، میتوان از پدیدهی خشونت کاست و با ارائهی معانی جدید متناسب با زیست کنونی است که میتوان خشونت را زدود. شاید این نظام کهنه در گذشتهی خود، موجد خشونت نبوده باشد و اما با انسانهای امروزی و ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و... گذشته، نمیتوان از خشونت و دگرناپدیری اجتناب نمود و همسایگانی با تسامح و اهل مدارا پرورش داد.
اصرار بر ماندن ساختارهای گذشته، خود علت اصلی پدیدار شدن خشونت در دنیای معاصر است و خشونت از همین روزنه نهادینه میشود، این ساختارها که از مردم برنیامدهاند و بر اسطوره و تقدس شکل گرفتهاند و خویشتن را مأمورانی میدانند که خداوند آنها را بدان گسیل داشته و بایستی به این وظیفهی خود با تقبل هر هزینهای جامهی عمل پوشند. این کهنهخواهان، همهی پاسخهای خویش را از منابع گذشته میطلبند و اعتمادی به خرد انسان و همنشینی با عقل او ندارند.
در مقابل این جریان دگرناپذیر و خشونتطلب، نبایستی فراموش شود، آنانی که به سمت واپسین انسانها ره میگیرند و دگرپذیری را میطلبند، آن دلمردگانی که هیچ شور و یا پایبندی بزرگی ندارند و ناتوان از رویاپردازی و ملول از زندگی اند و به هیچ وجه خطر را نمیخواهند و تنها درپی آسایش و امنیت هستند و خویشتن را مظهر تسامح و دگرپذیری، قلمداد میکنند در ایجاد این شکافهای بزرگ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... که به خشونتها دامن میزنند هستند و نتیجهی عملکردهای آنان است که به آنها بر میگردد و تا وقتی به جبران این رفتارهای خویش نپردازند و دست از نفاق و چهرهی دروغین خویش برندارند این خشونتها میمانند و نه آنان به آسایس و امنیت دست خواهند یافت و نه میتوانند مظهر دگرپذیری قلمداد شوند.
باری! آن نازکدلان وحشتزدهای که خود را دلسوز و اهل مبارزه با خشونت میشمارند و آن تروریستهای خشونتطلبی گه جان انسانها نزدشان ارزشی ندارد، دو روی یک سکهاند و اینان گرچه با خشونت کنشگرانه مبارزه میکنند ولی خودشان عامل همان خشونتهای ساختاری هستند که شرایط را برای انفجار خشونت کنشگرانه فراهم میسازد و همان انساندوستانی که میلیونها میلیون دلار، صرف مبارزه با ایدز یا آموزش تساهل میکنند، از طریق بورس بازیهای مالی، و... زندگی هزاران تن را تباه کردهاند و بدین ترتیب شرایط لازم را برای سرباز کردن همان عدم تساهلی را پدید آوردهاند که با آن مبارزه میکنند.
البته ما مشاهده میکنیم که نوعی از دگرپذیری در میان ما مدافعانی سینهچاک دارد که پیوسته در وصفش میسرایند. آنها چنین فرض نمودهاند که دیگری کاملاً عالی و جالب است، البته مادام که حضورش اسباب زحمت نشود، مادامی که این دیگری در حقیقت غیراز ما نباشد. هنگامی که دیگری مثل من اندیشید و مثل من رفتار نمود، دیگری را میپذیرم. در واقعیت امر در این بستر، «دیگری» وجود ندارد.
چگونه در این فضایی که همه به یک رنگ، شکل داده میشوند، میتوان از دگرپذیری سخن گفت؟ وظیفهی ما در تساهل ورزیدن نسبت به دیگری عملاً بدین معنی است که نباید بیش از اندازه به او نزدیک شوم و خودم را به فضای او تحمیل کنم. به دیگر سخن، باید عدم تساهل او نسبت به نزدیکی بیش از حد خودم به او را محترم بشمارم و چارچوبهای که منزلهای همسایگی ما را از هم جدا ساخته است بپذیرم. تا «دگر پذیری» با «ظلم پذیری» و از خود بیگانگی و خود فراموشی در نهاد وجود ما از هم تفکیک شوند و بدانیم که رفتارهای غیر انسانی، تحقیر و توهین به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و هر انسانی حق دارد آنگونه که سزاواراست، مورد احترام قرار گیرد.
بسیاری از ما دچار تناقض در عملکردهایمان میشویم، زیرا همان هنجارهای اخلاقی را زیر پا میگذاریم که قوامبخش گفتارمان است. انکار کردن همان حقوق اخلاق اساسی که برای جمع خود قائلیم در مورد آنان که بیرون از دایرهی آن قرار دارند. این عمل رفتار طبیعی برای انسان نیست، بلکه به نوعی زیر پا گذاشتن گرایش اخلاقی خودجوش ماست. این رفتار متضمن سرکوب سخت و انکار خویشتن است و در همین راستا دگرپذیری متضمن قبول اخلاق اساسی در رفتار و تعامل ما انسانهاست که بایستی با همسایگان زیستی خویش رعایت کنیم.
افزایش ارتباطات و انفجار اطلاعات و آگاهیهای انسان از حوادث و وقایعی که در جهان رخ میدهد، واقعیت زیست ما را از منظری با رنج عجین ساخته است. و در دریای نامتناهی ارتباطات امروزین انسانها بهسوی ستیز و برخورد کشیده میشوند. و اگر تفاهم در این فرایند پیچیدهی ارتباطی غیر ممکن مینماید، باید یاد بگیریم که از سر راه یکدیگر کنار کشیم و با حفظ فاصلهها از همدیگر و کاستن از تنشهای ارتباطی، از میزان خشونتها و ستیزهها بکاهیم.
اگر برای عدهای تساهل ورزیدن و تحمل شیوههای متفاوت زندگی آسانتر است و بهتر میتوانند مدارا نمایند، بهخاطر این است که چنین کسانی به بسیاری از بیگانگیهای زندگی اجتماعی رضایت دادهاند. این بیگانگی شاید از نگاهی، ضعف به شمار آید، اما در شرایط پیچیدهی امروزی مقداری از این بیگانگیها برای تلطیف جو ضروری و یک راهحل است برای دگرپذیری ما. پذیرش بعضی از بیگانگیها خود به ما در توانایی قبول دیگر تفاوتها و آشناییهایی که زندگی ما را تهدید میکند، کمک مینماید.
فرهنگ دگرپذیری نیازمند آموزش و تمرین مستمر کسانی است که میخواهند در این زیست چندصدایی به آرامی زندگی خویش را قوام بخشند و زمینههای رشد و تعالی خویش را در همهی امور در پیش گیرند. ما نیازمند یک بستر دگرپذیر و اهل تسامح هستیم تا بتوانیم بدون خشونت ویرانگر و آفتزا، مدارج رشد و تعالی خویش را طی کنیم. دگرپذیری نه ذوب شدن در دیگری است و نه از خود بیگانگی و فراموش نمودن تفاوتهای خود بلکه یک داد و ستد مداوم در همسایگی همدیگر است که مبتنی بر رعایت حقوق همسایگی است.
---------------------
منابع:
۱-ژیژک، اسلاوی، خشونت پنج نگاه زیرچشمی؛ ترجمهی علیرضا پاکنهاد، تهران نشر نی، چاپ چهارم ۱۳۹۲
۲-مجتهد شبستری، محمد، نقدی بر قرائت رسمی از دین؛ تهران، طرح نو، چاپ چهارم ۱۳۹۰
۳-طباطبایی اردکانی، آزاده، به کودکانمان دگراندیشپذیری را بیاموزیم، مقالهی پژوهشی
*این یادداشت به پیشنهاد سایت نگاشته شده است.
نظرات
سلام و تشکر از مطلب خوب شما امید است خود شما عامل به این دگرپذیری باشید و ابتدا هم کیشان خود را بپذیرید بعد غیر آن ها چون دگرپذیری از اینجا شروع ميشه و آنها را متهم به دگم اندیشی و مدعی ایمان و آرامش نسازد. . تشکر به امید هوای تازه تر
سید
03 بهمن 1393 - 11:53دو ست بزرگوار و محبوبم و ناقدم از اینکه نوشتار ما را مورد توجه قرار دادید و با دیده مثبت و محبت آمیزتان بدان نظر نمودید کمال تشکر و قدردانی را دارم . بی شک چنین رویکردی به همه ما کمک می کند تا گفتارها و رفتارهای خویش را در بوته نقد بسامان کنیم و به اصلاح و بهتر نمودن خویش همت گماریم . دوست محبوبم و ناقد محترم و عزیز : لازم دیدم درمورد نقدتان چند جمله ای عرض دارم تا باشد هم من و هم خوانندگان بزرگوار به طریق مهرورزانه تری راهیاب شویم . ۱- امید است همه ما در مسیر زیست جمعیمان تمرین دگر پذیری را به همه امور حیاتمان جاری سازیم و در این مسیر همره و پشتیبان همدیگر باشیم .و به دگر ناپذیری همدیگر خشونت و راضی نباشیم. ۲- دگم اندیشی و ادعاهای ایمانی تنها از جانب مسلمانان و همکیشان من صورت نمی پذیرد و همه ی آیین ها و باورها ها و انسان ها در معرض این آفت هستند و آن را در میان خویش دیدن خالی از لطف و واقعیت است و برای همین این نقد متوجه هر نوع باور و اندیشه ای است که به این حات ضد دگر پذیری گرفتار شده باشند . ۳- دگر پذیری نه به معنای قبول باورهای دیگران و نه خودداری از نقد و اعتراض به چیزهای است که ناپسند می شماریم . بلکه به معنای این است با تفاوت باورها و وجود نقد ها و اعتراض ها کنار بیاییم و این تفاوت ها و اعتراض ها و نقدها را به ساحات جان و مال دیگران و قلع و قمع آزادی های آنان گسترش ندهیم .برای همین دگر پذیری یعنی من اجازه بدهم دیگران نقدم نمایند و من هم بتوانم از خویش دفاع کنم بدون اینکه در این فرایند هیچکدام از ما جان و مال و شخصیت حقوقی همدیگر را در معرض تهدید و خطر قرار دهیم . ۴- وظیفه دینی و ایمانی من در برابر همکیشانم ایجاب می کند بدون تعرض به شخصی خاص و معین رویکردها و عملکردهای که نادرست می پندارم مورد نقد قرار دهم .وتنها به تعریف و تمجید آنها نپردازم و از دگر ناپذیری و خشونت و دگم اندیشیشان هم انتقاد نمایم . بازهم از حسن نیت و نقد بزرگوارانه تان کمال تشکر و تقدیر را دارم سر فراز و سعادتمند باشید