گفتوگو با فواد حبیبی به مناسبت انتشار كتاب «دموكراسی علیه دولت» زهره حسینزادگان كتاب دموكراسی علیه دولت نوشته میگل ابنسور با ترجمه فواد حبیبی و امین كرمی به همت نشر ققنوس منتشر شده است. موضوع كتاب بیشتر بحث در مورد دموكراسی، دولت و خوانشی است كه ابنسور از آثار ماركس و نسبت آن با ماكیاولی دارد. ابنسور را میتوان جزو آخرین وارثین و اخلاف سنتی دانست كه با اتیین دولا بوئسی شروع میشود، سنتی كه بهجد به چگونگی ایستادن در مقابل میل به بندگی و بندگی خودخواسته به نظریهپردازی پرداخته و كتاب هم با اشارات آشكار و تلویحی به همین سنت فكری دولا بووئسی و ماكیاولی شروع میشود. به این مناسبت با فواد حبیبی دكترای جامعهشناسی و استاد دانشگاه آزاد سنندج گفتوگویی صورت دادیم كه از نظر میگذرد. ابتدا اگر ممكن است در مورد كتاب و ترجمه آن توضیحی ارایه فرمایید. این كتاب در واقع یك ترجمه مشترك است و بنده به نمایندگی از ایشان صحبت میكنم. مجموعههایی كه ما اقدام به ترجمه آن كردیم طی 4، 5 سال از نویسندههای مختلف و مهمی بودند كه جز با یاری انبوهی از دوستان مختلف در بخشهای مختلف نمیتوانست به مرحله چاپ و انتشار برسد. اما بیتردید یكی از كتابهای مهم این مجموعه همین كتاب دموكراسی علیه دولت است كه یكی از آثار جدی هم در باب به نحوی دانشپژوهشی حوزه ماكیاولی و ماركس و هم در واقع یك كتاب جدی و تا حدودی نامتعارف درباره مفهوم دموكراسی است. اگر بخواهم یك معرفی از كتاب داشته باشم باید به اختصار عرض كنم كه كتاب در دهه 90 میلادی در فرانسه منتشر شده است. سال 2010 به انگلیسی ترجمه شد و از جمله كتابهایی است كه در رستاخیز مطالعاتیای كه از منظر انتقادی دموكراسی را در كانون توجه خودشان قرار دادند نقش مهمی ایفا كرده و در كنار كتاب عدم توافق (Disagreement: politics and philosophy) ژاك رانسیر به یك تحول جدی در باب به اندیشیدن درخصوص دموكراسی منجر شده است. اگر بخواهم خلاصهای از خود كتاب را هم عنوان كنم باید بگویم كه دموكراسی علیه دولت كتاب مختصری است كه ما هم پیشگفتاری از یكی از مترجمان انگلیسی، مارتین براو به متن آن اضافه كردیم كه كل پروژه فكری میگل ابسنور را توضیح میدهد و یك متنی از یكی دیگر از مترجمان، ماكس بلچمن هم در پایان كتاب وجود دارد كه به تشریح جنبههای مختلف كتاب پرداخته است. در نسخه انگلیسی كه منبع ترجمه ما بوده شاهد پیشگفتاری از خود ابنسور به ویراست ایتالیایی كتاب و پیشگفتاری هم به ویراست دوم كتاب به زبان فرانسوی هستیم. در واقع اگر كسی به این دست مباحث علاقهمند باشد، میتواند به سراغ این سه چهار متن تقریبا مقدماتی كتاب برود و بعد با یكی از متون تقریبا بدیعی مواجه شود كه مفهوم دموكراسی را مورد تحلیل قرار میدهد و در عین حال به آثار تا حدودی ناشناخته یا كمتر مورد بحث ماركس از زاویه مفهومی به نام Machiavellian moment یا لحظه ماكیاولیان میپردازد. در رابطه با عنوان كتاب و خوانشی كه ابنسور از دموكراسی و دولت دارد، مایلم بپرسم كه او مشخصا چه تعریفی از دولت ارایه داده است؟ مفاهیم مختلفی از دولت به شكلهای مختلفی در مباحث اندیشه سیاسی مطرح میشود و شكلهای مختلفی از دولتها هم در عالم واقع وجود دارند. آیا ابنسور شكل خاصی از دولت را مدنظر قرار داده یا بهطور كلی به دولت اشاره دارد؟ اگر بخواهیم به خود متن برگردیم، ابنسور سعی میكند به مدد خوانشی بدیع از آثار اولیه همچنین آثار متاخر ماركس مفهومی به نام «دموكراسی شورشی» را مطرح كند كه در مقابل فرمی كلی و عام قرار میگیرد به نام دولت. در اینجا منظور همان معنای كلی دولت است. فراتر از رژیم سیاسی، فراتر از حاكمیت و حكومت و بهواقع یك مفهوم بسیار كلیتر كه به نحو تخصصیتر در اصطلاح اندیشه سیاسی از آن به state یاد میشود. به اتكای این بحث ابنسور بحث خودش را اینگونه آغاز میكند كه ما در روزگاری قرار گرفتیم كه یك ناسازه یا پارادوكسی به اسم «دولت دموكراتیك» رواج پیدا كرده است. حتی راجع به اینكه چه دولتی «دموكراتیك» است و چه معیارها و مولفههایی را اگر داشته باشد، میتواند دموكراتیك خوانده شود، صحبت میكنند. در حالی كه از منظر ابنسور كه البته بالكل منظر جدیدی هم نیست، هر چند یك سنت انتقادی و به قول آلتوسر «زیرزمینی» و در واقع حاشیهای محسوب میشود، شما مفهوم دولت دموكراتیك را نمیتوانید استفاده كنید برای اینكه دولت یا بهتر است بگوییم state بزرگترین خصم دموكراسی محسوب میشود. اما خود طرح چنین مفهوم پارادوكسیكالی و توسل دولت به صفت دموكراتیك برای مشروعیتیابی یكی از آن پیروزیهای تاریخی بزرگ آن است كه خیلی هم در ادبیات سیاسی هم جا افتاده و رواج پیدا كرده است. ولی ابنسور با همین بحث درخصوص نحوه رواج این پارادوكس بحث خودش را شروع و این سوال را مطرح میكند كه آیا ما باید دست برداریم از اینكه دموكراسی را چیزی خارج از دولت بنامیم یا نه. خود ماكیاولی میگوید وقتی در امری مثبت و پدیدهای نیكو فساد راه پیدا میكند بهترین راه برای درمان این است كه به سرآغازها برگردیم و این همان كاری است كه این سنت انجام داده: بازگشت به ماكیاولی و شاید مهمتر از همه اینها احیا و بازگشت به یكی از مهمترین سلاحهایی كه علیه این غصب مفهومی داریم: دموكراسی. با این تفاصیل، ابنسور بحثش را از اینجا شروع میكند كه ماركس چه برداشتی از دموكراسی دارد و آیا ما میتوانیم خوانشی از ماركس ارایه بدهیم كه تا حدودی متفاوت از آن خوانشی باشد كه به خصوص در ماركسیسم ارتدوكس و رسمی جایی برای دموكراسی نمیگذارد و دموكراسی را تا حد زیادی به مفهومی صرفا بورژوایی تقلیل میدهد.كاری كه ابنسور میكند این است خوانشی از ماركس ارایه میدهد كه طبق آن متفكر شهیر آلمانی همواره دغدغه دموكراسی داشته است. ابنسور آثار ماركس را از جوانی تا آخرین آثارش میخواند و پیوند میزند و بدینترتیب ماركس را در ادامه سنتی قرا میدهد كه پیش از او كسانی مثل دولا بوئسی، ماكیاولی و اسپینوزا در امتداد خطوط منقطع و ناپیوسته آن قرار دارند، سنتی زیرزمینی و حاشیهای اما قدرتمند كه به ما امكان میدهد تا سیاست را به شكل دیگری بفهمیم. این یكی از مهمترین دستاوردهای كتاب هم هست. یعنی ارایه خوانشی بدیع و متفاوت از ماركس و در پیوند قرار دادن ماركس با ماكیاولی و سنت مزبور. حالا اگر بخواهیم به خود خوانشها از ماكیاولی هم اشارهای بكنم باید بگویم به همان اندازهای كه اندیشه ماركس درون به خصوص سنت ماركسیسم روسی و رسمی تحریف شده و تصویری از ماركس ارایه داده میشود كه هیچ نسبتی با دموكراسی ندارد، ماكیاولی حتی به شكل خیلی بدتری دستخوش تحریف شده و چهرهاش به شدت مخدوش شده و شما از هركسی احتمالا میتوانید بشنوید كه ماكیاولی مترادف است با فقدان هرگونه پِرنسیب در سیاست و شاید بدتر از آن، ماكیاولی دالی است ناظر بر روش و متدی برای توجیه وسایل به مدد هدفی كه دارید. این در حالی است كه ابنسور به پیروی از كلود لفور از متفكری سخن میگوید كه چه بسا بیش از هر كسی دغدغه دموكراسی و برتری دموكراسی انبوه خلق بر هر فرمی از حاكمیت داشته است. در عنوان دوم كتاب داریم: ماركس و لحظه ماكیاولین. براساس خوانش ابنسور، اصلا لحظه ماكیاولین یعنی چه؟ لحظه ماكیاولین یا Machiavellian moment اصطلاحی است كه تا جایی كه من میدانم جان پوكاك اولین بار آن را مطرح كرد اما برداشتی كه پوكاك دارد با برداشتی كه لفور و ابنسور و كسان دیگری آن را مطرح میكنند تا حدودی متفاوت است. برداشتی كه پوكاك دارد ماكیاولی را به یك سنت اومانیستی وصل میكند كه تا حدودی بخش زیادی از برجستگی و اهمیت این moment یا برهه در تاریخ اندیشه را سویهای اومانیستی، رئالیستی و جمهوریخواهانه میداند كه سنتی از ماكیاولیپژوهها سعی كردند بر آن اساس ماكیاولی را به عنوان یك نظریهپرداز جمهوری، نظریهپرداز اندیشه غیرتئولوژیك و اندیشه دنیوی و زمینی در حوزه سیاست معرفی كنند. اما ابنسور و لوفور لحظه ماكیاولین را به معنای پرسشگری فلسفی از امر سیاسی و این میدانند كه امر سیاسی به چه معناست. بر این اساس، خوانش ابنسور از این لحظه تلاشی است برای اینكه برجستگی و اهمیتی كه سیاست و امر سیاسی برای تعریف انسان به مثابه حیوان سیاسی، دارد و به نوعی بازگشت به برداشتی ارسطویی از انسان را رقم بزند. درون این سنت، ماكیاولین بودن به عوض اومانیسم، ضدیت با سلطه تئولوژی و حتی جمهوریخواهی به معنای محور قرار دادن تضاد، كشمكش و ستیزه در شهر و سیاست است. شما سیاست را دیگر در این سنت به عوض آن چیزی كه به قول رانسیر، توضیح مناسبات و اجماع و رسیدن به یك توافق و تعیین جایگاهها در ادبیات رایج است به معنای ایجاد انقطاع در پیوستار و ایجاد گسست و خلل در این پیوستار میفهمید و در واقع لحظه ماكیاولین به فهمی از سیاست گفته میشود كه سیاست را به مثابه تضاد و ستیزه میشناسد. درواقع با رجوع به فصل چهارم كتاب اول گفتارها كه ماكیاولی برخلاف بسیاری از متفكران، مورخان و اندیشمندانی میاندیشد كه عظمت و بزرگی روم را ناشی از خردمندی سنا، قوانین آن دوران و عشق به میهن و مسائلی از این دست میدانستند، ماكیاولی در آنجا مدعای عجیبی را مطرح میكند. در فصل چهارم كتاب اول گفتارها او میگوید: عظمت، بزرگی و آزادی روم، اینكه روم حدود 500 سال در اوج عظمت و همواره در حال رشد و گسترش بود و در عین حال به شكل آزاد و دموكراتیك هدایت و اداره میشد نه ناشی از مواردی كه گفتیم كه اتفاقا عامل مرگ سیاست میتواند باشد بلكه ناشی از تضاد و ستیزه و كشمكشی است كه بین عامه مردم و اشراف در كل این دوره رایج بود لذا اگر فلورانس و ایتالیا میخواهد كه به بزرگی دست پیدا كند، چارهای نداره جز به بازگشت به این فهم از سیاست و زنده كردن این تنش و ستیزهای كه درون شهر بین طبع بزرگان و طبع عامه مردم وجود دارد. این را نه تنها درگفتارها بلكه در شهریار هم در فصل نهم كه راجع به شهریاریها و امارتهای مدنی هست هم مطرح میكند. در واقع این نقطه گسستی است كه در برابر سنتی از متفكران دوره باستان تا قرون وسطی قرار میگیرد كه مساله اجماع و خیر مشترك را در محوریت اندیشهها و دغدغههایشان قرار میدادند و سیاست را به این شكل میفهمیدند. ماكیاولی با پیشدستی بر خیلی از متفكران معاصر مثل رانسیر، سیاست را به معنای ستیزه و عدم توافق میخواند. لحظه ماكیاولین دقیقا این لحظه از تاریخ، تفكر و كنش سیاست است. نسبت ماركس با این لحظه ماكیاولین چیست؟ چون از قرار معلوم ماركس هم معتقد به چنین تضادی است. چنانكه ابنسور بررسی میكند ماركس یك روندی را در آثار مختلفش طی میكند كه به نحوی تأمل او را در باب این مساله باید به صورت دغدغهای دایمی اما همواره در حال دگرگونی و دستخوش بازاندیشی دانست. ماركس از آثار اولیه تا آخرین آثار سیاسیاش به ویژه كتاب جنگ داخلی در فرانسه كه به كمون پاریس 1871 اختصاص دارد چیزی حدود 30 سال، كه تقریبا مساوی با كل دوره حیات فكری ماركس است، به تأمل و بازاندیشی در باب نسبت دموكراسی، دولت و تضاد پرداخته. یعنی در آثار اولیه از 1842 تا 1871 ماركس مفاهیم متفاوتی را راجع به نسبت دموكراسی و دولت مطرح میكند یعنی همین چیزی كه موضوع كتاب است و در واقع این خود ماركس است كه به شكل واضحتر و روشنتر و مفصلبندیشدهتری از فهمی از سیاست بحث میكند كه برحسب آثار اولیه در ضمن پیشبرد و پیشرفتش منتهی میشود به «پژمرده شدن» و از بین رفتن دولت. لذا ماركس در این دوره برداشتی از دموكراسی دارد كه در نهایت منجر میشود به از بین رفتن دولت و البته این فراشدی است كه درنهایت حتی میتواند خود سیاست را هم به نحوی ملغی كند. ژاك رانسیر هم در عدم توافق به همین دلیل اندیشه ماركس را از جمله اندیشههایی میداند كه به انحلال امر سیاسی حكم میدهد. اما اتفاقا ابنسور برخلاف رانسیر، نشان میدهد كه ماركس این تنش را كماكان در آثار متاخرش نیز حفظ میكند و دست بر قضا فهم جالب و بدیعی اتفاقا از نسبت و رابطه دولت، سیاست و دموكراسی به دست میدهد كه طبق آن دیگر دموكراسی نه به مثابه فراشدی كه به شكل تدریجی منجر به انحلال دولت میشود بلكه موضع یا ایستاری است كه میتوان آن را در ترم یا مفهوم against being یا «علیه بودن» تلخیص كرد. ابنسور جابهجا به این اشاره میكند كه «دموكراسی یا علیه دولت است یا دموكراسی نیست.» بنابراین ماركس به معنای عمیقتر از پرسشی از این قبیل كه «آیا ماركس مستقیما ماكیاولی خوانده» یا «آیا در آثارش به ماكیاولی ارجاع داده» یا «آیا ماركس، همچنانكه ماكیاولی، رئالیست است؟» یك ماكیاولین تمامعیار است. به عبارت دیگر به یك معنای خیلی عمیق بخش مهمی از پروژه اندیشه سیاسی ماركس پروژهای ماكیاولین است و حول پرسشی از آغاز تا پایان ماكیاولین میچرخد. به این معنا كه او همواره دغدغه و پرسش دارد از اینكه امر سیاسی چیست و دموكراسی چه جایگاهی دارد. سوژه سیاسی به نام demos یا انبوه خلق، در مقام محور و اساس این امر سیاسی، چه كنشی انجام میدهد و چه ایستاری دارد نسبت به دولت و درنهایت چه بلایی سر دولت خواهد آمد یا باید بیاید. اگر دموكراسی میخواهد به معنای واقعی وجود داشته باشد باید «دموكراسی راستین» باشد یا چنانكه خود ابنسور میگوید تنها معنای دموكراسی راستین قسمی دموكراسی شورشی است كه هم ماركس و هم ماكیاولی محور آن را تضاد میدانند، مابین پلبینها و پاتریسنها، طبع عامه مردم و طبع اشراف، پرولتاریا و بورژواری و...كه خود این میتواند یك موضوع بحث دیگر باشد. از مفهوم دموس (demos) یا همان توده مردم نام بردید. از نگاه ابنسور اینها چه نسبتی با دولت دارند؟ اگر بخواهم سوال را به شكل دیگری ترجمه كنم كه مباحث دیگری را هم در بر بگیرد، مسالهای كه ذهن ابنسور را به خودش مشغول میكند كه اهمیت كتاب را بالا میبرد و آن را متمایز میكند، این است كه چه كسی یا گروهی سوژه اصلی و حاكم سیاسی است و اینكه ما باید میدان سیاست را از چشمانداز چه كسی ببینیم و از چه زاویهای آن را تفسیر كنیم. در این راستا برخی از متفكران مفهوم people یا مردم یا حتی پوپولیسم را مطرح كردهاند.كسان دیگری كه مشخصا متاثر از اسپینوزا هستند، مفهوم multitude یا انبوه خلق را مطرح میكنند و در سنتی كه ابنسور قرار دارد خب demos را داریم كه واجد این محوریت است. حالا با پرهیز از ورود به جزییات تفاوت هر یك از این مفاهیم باید خاطرنشان كنیم كه درگفتار ابنسور و لفور و تفسیری كه از ماكیاولی ارایه میدهند، شباهتهای بسیاری بین این demos و انبوه خلق یا multitude اسپینوزا و اسپینوزیستها وجود دارد. از این منظر كه هر دو جریان به قسمی دوگانگی و تضاد بین دولت و demos یا انبوه خلق باور دارند و دموكراسی را كنش خاص این سوژه سیاسی میدانند و حتی میشود مدعی شد هر دو این قسم كنش را آگورافیلیك (دوستدار سیاست آشكار و همگانی) و كمونالیستی (هوادار برابری و آزادی محض تمامی شركتكنندگان در یك وضعیت) میدانند. ابنسور خیلی مشخص و دقیق راجع به این نكته صحبت میكند و میگوید كه ما نباید تصور كنیم این دموس( demos) قسمی توده است چراكه اگرچه دموس در صحنههایی دست به یك كنش جمعی میزند، فیالمثل شورش میكند، دست به قیام بزند، انقلاب میكند و... اما این دموس در عین حال به شدت متكثر و متنوع است و تكینگیهای درون دموس هرگز از بین نمیرود. بنابراین، دموس و انبوه خلق هرگز تبدیل نمیشوند به توده انسانهای یكسان، بیتفاوت، تابع و منفعل پیشگامها، احزاب و رهبران، فیالمثل، چنانكه در سیاست مبتنی بر پوپولیسم وجود دارد. دموس و انبوه خلق همچنان كثرت، تنوع و تكینگی خودشان را حفظ میكنند و همواره هم در حال شدن و دگرگونی و بدل شدن به یك چیز دیگرند. بنابراین اگرچه دموس علیه دولت یك جبهه واحد را شكل میدهد،اما در عین حال متكثر و متنوع است و همواره در حال شدن و دگرگون شدن و بدل شدن به چیزی دیگر و به عبارت دقیقتر، بیش از آن چیزی است كه پیشتر بوده. چه آیندهای را برای دموكراسی متصور هستید؟ بهخصوص با این رویدادهایی كه در كشورهای مدعی آرمان دموكراسی میبینیم و با این نگاهی كه ابنسور به دموكراسی دارد همچنین از منظر شما آیا دموكراسی یك امر ایدهآل و رو به رشد و رو به كمال است یا رو به افول و از بین رفتن؟ برای بحث درخصوص سرنوشت دموكراسی باید بسیار بیشتر بیندیشیم و تأمل كنیم. اگر از ماكیاولی تبعیت كنیم باید بدانیم كه تضاد دایمی پلبینها و پاتریسینها بخشی نازدودنی از ماهیت هستیشناختی شهر بشری است لذا همواره دموكراسی، با وجود همه موانع و پیروزیهای دولت، همچون تنشی در قلب وضعیت موجود میماند و میزند. حتی اینكه اصلا ترمی به نام «دولت دموكراتیك» به وجود میآید و انواع و اقسام دولتها سعی میكنند خودشان را دموكراتیك بنامند، ناشی از این است كه این نیرو از حیث هستیشناختی وجود دارد و از حیث تاریخی و سیاسی حتی دشمن خودش را وادار كرده كه مشروعیت و مقبولیت دموكراسی را به رسمیت بشناسد. به شكل یك توانش یا در قامت یك نهفتگی دموكراسی همواره وجود دارد و نیرویی است كه همواره ثبات و پیوستار وضعیت موجود را تهدید میكند چون امر اجتماعی و جامعه براساس این شقاق شكل میگیرد. اما اینكه به شكل بالفعل چه اتفاقی میافتد این پتانسیل و توانش در موقعیتهای مختلف چه نوع مفصلبندی و چه نوع سازمانی پیدا میكند و به چه سرنوشتی ختم میشود كاملا به قول ماكیاولی «یك امر خاص وضعیت است.» به هزاران عامل، نیرو، مونتاژ و سیلان بستگی دارد. مثلا شما در تجارب بهار عربی و جنبش تسخیر، نمونههایی از دموكراسی را دیدید و حتی یك جاهایی منجر به تغییر خیلی از حكومتها و دیكتاتورها شد ولی برای اینكه این تبدیل بشود به یك جنبش دایمی كه همواره دولت موجود را تا مرز فروپاشی جلو ببرد و آن را به یك وهله یا لحظه كوچك از شكلگیری یك جامعه ببرد امری است كه باید در هر موقعیت خاص با شناخت دقیق از تمامی نیروها به تحلیل آن نشست. فكر نمیكنم كسی در هیچ جای جهان وجود داشته باشد كه بتواند راجع به اینكه چه اتفاقی میافتد پیشبینی دقیقی ارایه بدهد اما چیزی كه من میفهمم این است كه جنبش همیشگی دموس، دموكراسی در مقام میلی برای نپذیرفتن سلطه و دستیابی به آزادی، شرط بنیادین وضعیت مدنی است. طبق یكی از اصولی كه ابسنور عنوان میكند كه «دموكراسی یا یك نیروی شورشی است یا هیچ نیست» میتوان گفت كه یا «جامعه همواره حاوی دموكراسی خواهد بود یا جامعه نخواهد بود» كه این امر ناممكن است چراكه تا اجتماعی از انسانها وجود دارد ما شاهد این تنش درونی و حضور و فوران همیشگی دموكراسی از خلال درزها و شكافها حتی در صلبترین و تاریكترین افقها خواهیم بود. اما آنچه میتواند در غیاب دموكراسی شكل گیرد همین وضعیت آخرالزمانی است كه جامعهای اردوگاهی و به بیان دقیقتر قلعهای است؛ بهشت اقلیتی بسیار محدود در درون قلعه یا منطقه سبز و اردوگاه اكثریتی فقیر و طردشده و دروریختنی. فضایی كه زامبیهایی كه تجسم آن را در ترامپ و نمونههای اروپایی، آسیایی، امریكای لاتین و آفریقایی میتوان دید سودای برپاییاش را دارند. جوامعی برمبنای نفرت از دیگری، همبستگی ناشی از ترس و معطوف به سیاست هویت و تسلیم در آستان خدای پول و سرمایه. اما خوشبختانه این رویایی است كه تا انسان وجود دارد تا میتوان مونتاهای جمعی انسانی ساخت و دموكراسی هست جز در قالب كابوسهای فرهنگ عامه جامه تحقق نخواهد پوشید. بنابراین نه فقط دموكراسی تنشی است كه همواره وجود دارد بلكه باید امیدوار بود زودتر از اینكه اتفاقهایی بیفتد كه به سختی بشود جبرانش كرد بتواند وارد عمل شود و مانع از روندهای فاجعهباری شود كه امروزه ما میبینیم. دموكراسی همان پویش مستمری است كه میتواند امیدی، هستیشناختی و اخلاقی- سیاسی باشد نه فقط برای درمان این آفتها بلكه برای بنا كردن جمهور آزاد انبوه خلق یا دموسی كه میل به آزادی الیالابد وجه ممیزه آن است. ماركس از آثار اولیه تا آخرین آثار سیاسیاش به ویژه كتاب جنگ داخلی در فرانسه كه به كمون پاریس 1871 اختصاص دارد چیزی حدود 30 سال، كه تقریبا مساوی با كل دوره حیات فكری ماركس است، به تأمل و بازاندیشی در باب نسبت دموكراسی، دولت و تضاد پرداخته. ماكیاولی میگوید وقتی در امری مثبت و پدیدهای نیكو فساد راه پیدا میكند بهترین راه برای درمان این است كه به سرآغازها برگردیم: بازگشت به ماكیاولی و شاید مهمتر از همه اینها احیا و بازگشت به یكی از مهمترین سلاحهایی كه علیه این غصب مفهومی داریم: دموكراسی.
نظرات