قديمها مادر بزرگهایمان، شبهای جمعه، نذری تقسيم میكردند، و میگفتند: جمعه عيد فقراست! معنی حرفشان را نمیفهميدم.. ولی حالا كه میبينم روزهای هفته میآیند، جمعهها میآیند؛ اما حال و هوای گذشته را ندارند؛ تازه ياد حرف مادر بزرگم میافتم، که میگفت: جمعه عيد است!
آری! جمعه عيد بود؛ برای فقرا! مثل الان كه ديگر همهی ما فقيریم...
فقيرِ نداشتن يك جمعه، مثل جمعههای گذشته، فقيرِ همه چيزهای كه در روزهای جمعه داشتیم؛ اما دیگر نداریم.
فقيرِ شنيدنِ چند دقيقه، خطبه و موعظهیِ امام جمعه عزيز شهرمان!
فقيرِ ديدن و تازه كردن ملاقاتها، با دوستانی كه با عجله، خود را برای نماز، به مسجد میرساندند!
فقيرِ سر و صدای ترافیک و بوق ماشينها در ظهرِ روز جمعه، در خيابان جلو مسجد...
حتی فقيريم؛ برای ديدنِ فردِ سائلی كه جلو درب مسجد ايستاده و چشمانش به دستان پر سخاوت همشهريان است!
آری! مادر بزرگم راست میگفت؛ جمعه روز عيد بود...
عيد، برای پير مرد همسايه، كه جمعههای گذشته، برای رفتن به مسجد، مثل هميشه لباس تميزش را میپوشيد و به حرف بچههايش كه؛ " بابا مسجد تعطيل است"، اعتنا نمیكرد؛ و برای مطمئن شدن به طرف مسجد راه میافتاد... و اکنون نااميد گشته و در خانه نمازش را میخواند.
جمعه، عيد بود؛ برای پيرزنی كه حساب روزهای هفته، با آمدن جمعه و شنيدن صدای خطبه، از گلدستههای مسجد، به دستش میآمد و ديگر الان، تاريخ از دستش بيرون رفته، نمی داند چند شنبه است؟
جمعه عيد بود؛ برای بچههايی كه تمام طول هفته، منتظر تعطيلی كار بابا بودند؛ كه يك روز، در دل طبيعت و كنار دريا، انرژیشان را تخليه كنند.
جمعه عيد بود؛ برای پدر و مادری كه ديگر تمام بچههایشان، سرِ خانه و زندگی خودشان رفتهاند و تمام اميدشان به عصر پنجشنبه و روز جمعه بود؛ كه بچههایشان يكی يكی از درب، پيدایشان بشود و آخر هفتهای، با سر و صدای نوههایشان، جانی تازه بگيرند.
خدايا! الان نه تنها به ياد حرف مادر بزرگم رسيدهام، بلکه به كلام زيبای حضرتت به بندهات رسيدم؛ آنجا كه در آيه ۱۵ سوره فاطر فرمودهای: " يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ "
:اى مردم، شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى نيازِ ستوده است.
حالا فهميدم؛ معنی فقر الی الله، يعنی چه؟!
يعنی؛ اگر اراده كنی، میتوانی تمام دلخوشیهایمان را بگيری...
يعنی؛ لحظه لحظه زندگيمان بسته به نگاهِ پر مهر توست...
يعنی؛ تو منبع نوری، و اين جهان و موجوداتش، پرتو نور تو هستند.
تازه داشتیم، به غمِ نداشتن اين عيدِ كوچكمان، عادت میكرديم؛ که رمضان از راه رسيد و بايد غمِ نداشتن همه چيزهایی را بخوريم؛ كه در رمضانهایِ قبل، داشتيم؛ ولی امسال از داشتنش محروميم...
غمِ نداشتن نمازهای تراويح، قيام دسته جمعی، غمِ نداشتن مراسمات و جلسات قرآنی، غمِ نداشتن كلاسهایی كه حضور در آنها، باعث میشد به آرامش برسيم.
غمِ نداشتنِ دورهمیهای شبهای رمضان، كه حضور لحظه به لحظهیِ ما در آن، همهاش فضيلت بود!
غمِ نداشتنِ افطاریها و سحریهایی كه با شوق، تدارك ديده میشد كه برای خودم و دوستانم، مزهای ديگر داشت.
غمِ نداشتن حلقههای قرآنی، مسابقات قرآن و تفسير رمضانی...
غمِ اینکه دیگر نمیتوانم؛ آنهایی را که دوستشان دارم؛ به افطاری دعوت کنم.
آری! همهی زندگيمان را غم گرفته... ولی من میدانم؛ " ان الله معنا "
خدایا! همهی ما فقیریم؛ به هر خیری که از جانب تو، به ما برسد.
خدايا! همه اين لذتها را از ما گرفتی؛ ولی سلامتی خود و عزيزانمان را از ما نگير...
"اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنا إِلَى انفسِنا طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً"
آمین
نظرات