مسعود رحیم‌پور

انسان، برای آن که به مفهوم پدیده‌ای نایل آید، باید بتواند متعلق ادراک را به فاهمه و‌هاضمه‌ی خرد وارد کند، و آن را با بقیه‌ی اجزای خرد خویش سازگار کند، به بیان دیگر، باید بتواند آن موضوع را در قالب‌های عقلی‌ای که برای او آشناتر و مفهوم‌تر و معقول‌ترند، بگنجاند، یا دست کم این موضوع جدید را با موضوعات و معقولات پیشینی که نزد خود دارد تناسب بخشد. در غیر این صورت دچار تفرق و تحیر خواهد شد. غرض از معقول سازی همین است. معقول سازی، تنزل دادن یا رفعت بخشیدن به امری است برای رساندن آن به سطح و ارتفاع خرد خویش. تا امروز به طور کلی سه رویکرد مهم نسبت به معقول سازی و فهم دین وجود داشته است.
رویکرد نخست: ناظر به فهم ماهیت دین است. این رویکرد از بدو تولد دین آغاز شده و تا به امروز نیز به اشکال مختلف ادامه یافته است. عرفا در این مقام به نهایت می‌کوشیدند و تجربه‌های ناب عارفانه شان، که خود از آن به «وحی دل » تعبیر می‌کردند، بهترین پنجره بود به سوی حقیقت دین،آنان در این مقام از علم گذشته بودند و به خود « معلوم » رسیده بودند و چشم گمان را وا نهاده بودند و چشم عیان برگرفته بودند و لذا نه از تن که از خیال عریان شده و حقیقت را « اعتناق بی‌حجاب » می‌کردند: من شدم عریان ز تن او از خیال می‌خرامم در نهایات الوصال « مثنوی معنوی – دفتر ششم بیت 4618 » عرفا، بر این باورند که افعال آدمی ظاهری دارد و باطنی، و فهم برون از طریق فهم درون ممکن است نه بالعکس. به جای این که تبیین حادثه را از نظم قانونی بخواهیم، نظم بیرونی را باید بر حسب معنای درونی بفهمیم. این حقیقت، باز یافتن حقیقتی است که قرن‌ها پیش در کلام نابغه ای چون مولاناجلال الدین رومی بدان اشارت رفته که آدمی پنهان‌تر از پریان است: آدمی همچون عصی موسی است آدمی همچون فسون عیسی است تو مبین ز افسون عیسی حرف و صوت آن ببین کز وی گریزان گشت موت تو مبین مر آن عصا را سهل یافت آن ببین که بحر اخضر را شکافت گر به ظاهر آن پری پنهان بود آدمی پنهان‌تر از پریان بود نزد عاقل زان پری که مضمر است آدمی صد خود پنهان‌تر است رویکرد دوم: عبارت است از رویکرد کلامی - فلسفی، این رویکرد در مقام تعیین صدق و کذب مدعیان دینی است. متکلمان بر آنند که حقانیت دین را اثبات کنند و نیز بطلان اندیشه‌های مقابل را آشکار نمایند. متکلمان برای اثبات عقاید خویش نیاز به سلاح عقلی و برهانی دارند. این سلاح‌ها را خود می‌سازند و یا از فلسفه وام می‌گیرند و در هر حال به عقلانی کردن درون مایه دین همت می‌گمارند. دو طایفه یاد شده هر دو در این امر سهیم اند که به ماهیت و محتوای دین می‌پردازند. رویکرد سوم: رویکرد کسانی است که به وجود خارجی و تاریخی دین نظر دارند. ماهیت دین که در رویکرد نخست مورد برسی است، وقتی در خارج محقّق شود، انحاء وجود را می‌یابد. دین از نظر دین داران حقیقتی قدسی، الهی و اسرار آمیز است. وحی الهی سخن گفتن پوشیده‌ی خداوند با بندگان بختیار او یعنی پیامبران است و مضمون تعالیمی است که خیر و سعادت آدمیان را تأمین می‌کند. اما همین وحی و حقیقت قدسی تحقق عینی و خارجی پیدا می‌کند، یعنی آسمان در زمین می‌نشیند و آن وحی تجلی خاکی و زمینی می‌یابد، بندگان مقرب خدا که حاملان امانت اویند در شکل انبیا و اولیای الهی بر زمین راه می‌روند وبا مردم داد و ستد فکری و معیشتی می‌نمایند. خلاصه این که دین وجود خارجی می‌یابد. واجد تاریخ می‌شود،جامعه و مدینه بنا می‌کند، گروه‌های خاصی از انسان‌ها را در کمند خود می‌کشد. در تاریخ این دین محقّق،جنگ‌ها و صلح‌ها،موافقت‌ها و مخالفت‌ها غفلت‌ها و انحطاط‌های فراوانی رخ می‌دهد. فرهنگ و تمدن به وجود می‌آید، فرقه‌های مختلف زاده می‌شوند و رهبران و روحانیون پدید می‌آیند. و... دین در مقام تحقق خارجی و تاریخی، جسمی می‌یابد و به انواع ملابسات ملبس می‌شود و در کنار چهره‌ی ماورای طبیعی اش، چهره ای طبیعی نیز می‌یابد، و این یک قاعده کلی و بدیهی است که ماورای طبیعی وقتی به درون طبیعت پا می‌گذارد، طبیعی می‌شود و تا طبیعی نشود به چنگ طبیعت نشینان نمی‌افتد. به تعبیر قرآن اگر بنا بود فرشتگان پیامبر بشوند باز هم صورت آدمی به خود می‌گرفتند « و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا وللبسنا علیهم ما یلبسون » « سوره انعام » این امر کاملا شبیه ورود روح در کالبد انسان است. روح انسان هنگامی‌که به این جهان می‌آید، جامه‌ی جسمانی به تن می‌کند. آدمیان روح خالص نیستند و تماس‌های شان در این عالم از طریق بدن‌های شان صورت می‌گیرد. دین نیز چنین موجودی است، یعنی روح دارد که از آسمان به زمین نازل گردیده است. اما وقتی به زمین آمده زمینی شده است. این سخن بدان معنا نیست که چهره‌ی قدسی آن از میان رفته است. بلکه بدان معناست که آن وحی لا زمان و لا مکان، در حصار زمان و مکان و دهر و شهر وارد شده است. لذا یک چهره‌ی دین ماهیت اوست که احکام خاص خود را دارد و چهره‌ی دیگر دین، وجود اوست که نیز احکام خاص خود را واجد است و معقول سازی این چهره‌ی تاریخی – اجتماعی دین هم شاخه ای از دین‌‌شناسی است. جامعه‌‌شناسی دین با عوارض خارجی دین سروکار دارد نه با عوارض و لوازم ماهیت دین. پس جامعه‌‌شناسی دین عبارت است از « تحلیل و تبیین علّی حیثیت طبیعی دین » از آن نظر که دین موجودی طبیعی – اجتماعی – تاریخی است. حیثیت لا زمانی و لا مکانی دین و یا حیثیت حقانیت و بطلان آن، تحقیقش به عهده‌ی دیگر دین شناسان است. و البته با بررسی علمی جامعه شناختی دین منافاتی ندارد. خواه به این امر قائل باشیم یا نباشیم که تاریخ یک مکتب، عین بسط آن مکتب است و عقیده‌ها« لفّ و نشر تاریخی »می‌یابند و آزمون تاریخی می‌شوند. نکته قابل توجه این است که وجود خارجی یک امر لزوما و همیشه در خدمت ماهیت آن امر نیست،بلکه گاه به آن ماهیت خیانت می‌ورزد.لذا یک جامعه شناس باید این خدمت و خیانت را نشان دهد.گاه ممکن است روحی مطهر حس دشمنانی پلید را گرفتار نماید. بررسی تحلیل وجود خارجی دین همان قدر اهمیت دارد که ماهیت‌‌شناسی دین،در تمثیل روح و بدن نمی‌توان گفت که چون انسانیت انسان به روح و ملکات آن است، پس می‌توان نسبت به جسم بی اعتنایی ورزید،کوچکترین اختلالی که در جسم پدید آید،در روح نیز انعکاس می‌یابد. انسان برای حفظ سلامت روحش،باید در سلامت جسم خود نیز بکوشد.بدن می‌تواند روح را بمیراند وهم می‌تواند به آن سلامتی و نشاط ببخشد. این ماجرا در باره این نیز صادق است.زیرا دین در تحقق خارجی و تاریخی اش نیز کالبدی یافته است.این وجود و جسم خارجی گاه به روح و ماهیت نشاط و سر زندگی می‌بخشد و گاه حقیقت دین را زیر پا لِه میکند. گوارا‌ترین و شفا بخش‌ترین نوشیدنی‌ها در یک ظرف زهر آگین به سم آلوده می‌شود و مایه هلا کت می‌گردد. هیچ گاه نمی‌توان به اعتبار آنکه مظروف بسیار عالی و ملکوتی است از توجه به ظرف وملابسات مظروف غافل ماند. به عنوان یک حکم و قاعده کلی می‌توان گفت که در عرصه طبیعت هیچ موجود غیر طبیعی محض وجود ندارد دین نیز از این قاعده مستثنی نیست.و لذا این حیثیت طبیعی و خاکی دین هم در خور مطالعه و بررسی است هم چنانکه از حیثیت طبیعی و جسمانی پیامبر (ص) هم می‌توان سخن گفت بدون این که لطمه ای به مقام قدسی او وارد آید چه عیبی دارد از بیماری پیامبر و یا همسران او، یا جوانی و پیری او سخن گفتن و این احوال و شئون طبیعی و جسمانی او را مورد مداقه قرار دادن؟ بر همین قرار سخن از جسم دین سخن گفتن به هیچ وجه از آسمانی بودن و ملکوتی بودن دین نمی‌کاهد.این پندار فقط برای کسانی به وجود می‌آید که میان «وجود »و«ماهیت »دین تفکیکی صورت نداده اند به همین سبب است که می‌بینید این گونه افراد گاه در برابر تحلیل اجتماعی رفتارها و حرکت‌های فردی و جمعی پیامبر مقاومت می‌کنند و مایلند همواره آنها را تحلیل‌های ماورایی و آسمانی و غیبی کنند. چه ضرورتی دارد که برای تبیین فرقه فرقه شدن دین،بروز جنگ‌های دینی، بد فهمی شریعت، بروز انواع تحریف‌ها در دین و افول و یا رونق تمدن دینی و شکست یا پیروزی در جنگی دینی، یکسره به علل آسمانی و امداد‌ها و اقبال‌ها و ادبار‌های غیبی متوسل شویم؟ چرا باید برای تبیین هر حادثه ای که در جامعه‌ی دینی روی می‌دهد به علل و اندیشه‌های ماورایی روی آوریم؟ آیا بهتر نیست که در این زمینه‌ها، به نحو علمی و طبیعی بیندیشیم و بنابر همان مبانی ای که اعمال مخالفان را ملاحظه و تحلیل می‌کنیم داوری نماییم؟ این که جامعه‌ی دینی گاه از حوادثی که براو می‌گذرد، تحلیل‌های غیر علمی و نادرست به دست می‌دهد از آن روست که دین داران گاه فراموش می‌کنند که دین آسمانی و ماورای طبیعی، در طبیعت طبیعی شده است و لذا محکوم به احکام طبیعت و زمین گردیده است.اگر این معنا به درستی فهمیده شود، آن گاه بدون آن که روح و ماهیت قدسی دین مورد انکار قرار گیرد، جایگاه و منزلت رفیع یک جامعه شناس دین به خوبی آشکار می‌گردد.