نویسنده: پریسا صادقیه
واژگانی چون بازنمایی، بینامتنیت، ژانر، روایت، گفتمان و انجامگری، واژگانی هستند که تا اندازهای چهارچوب آنچه پارادیم برساختگرایی نامیده میشود را شکل میدهند؛ پارادیمی که مبتنی بر آن واقعیتهای اجتماعی و تغییر اجتماعی تنها در گرو دو عامل امکانپذیر خواهد بود.
این دو عامل عبارتند از شالودهشکنی (شیوهای که این مقولات در آن عمل میکنند) و همچنین بازنویسی آنها بهمنظور تولید تغییر. برای آن دسته از متفکرانی که زبانشناس نیستند یا چندان تمایلی به بحثهای تحلیل گفتمان انتقادی ندارند، این شیوه عمل باروری متن در واقع نوعی کار روی زبان، بازنمایی و فرم است. در حقیقت، پساساختارگراها این شیوه عمل را تحلیل گفتمان میخوانند. مفاهیمی چون بازنمایی، مطالعات رسانه و ایدئولوژی نقاطی هستند که در این نحله فکری محل تحلیل قرار میگیرند و عنوان تحلیل گفتمان را به تحلیل ایدئولوژی تعمیم میبخشند.
درحقیقت، بازنمایی هم بار معنایی نشانهشناختی دارد و هم سیاسی. برداشت اول، به معنای تصویری معین از واقعیت براساس قراردادی معین است و درمعنای سیاسیاش، به معنای نمایندگیای است که طی آن کسی یا گروهی، نماینده، سخنگو یا تصمیمگیرنده کسی یا گروهی دیگر میشود.
هنگامی که بحث بازنمایی در میان است، آرمان تحلیل گفتمان، استیفای حقوق تمام شهروندانی است که از تکوین و شکلدادن به ایماژهای خود ناتواناند؛ از همین روی، بازنمایی ما را به قلب مناسبات تحریفشدهای میبرد که ارزش افزودهای را برای کسانی بهوجود میآورد که ابزارهای بازنمایی را در اختیار دارند. باید گفت مسئلهای که حضورش همیشه در کاربرد این ابزارهای تحلیل احساس میشود پیوندی است که آنها با هم تافتگی و پیچیدگیهای زبان دارند. این ابزارها که بهنحوی میتوان گفت زاییده گفتمان پساساختارگرایی هستند بهشدت در قالب مفاهیم انتقادی خود، زبانشناسانه و گفتمانی عمل میکنند.
در حقیقت، پساساختارگرایی از زمان تولد خود تا به امروز مفاهیم زیادی را پرورش داده است. به اعتقاد دریدا پساساختارگرایی در راستای پرورش این مفاهیم همیشه ساختارگرایی را در مرکز دید خود داشته است و از همین روی همیشه در تلاش است که کاملا زبانشناختی عمل کند. نظریهها و مفاهیمی که زاییده این نحله فکری هستند بهشدت در بافتهای گفتمانی و زبانشناختی، تحلیلی و انتقادی پیش میروند و از همین روی خود را در مرکز آنچه امروزه پارادیم تحلیل گفتمان انتقادی (CDA) نامیده میشود جای میدهند.
تاریخچههای گوناگونی را میتوان برای پیدایش تحلیل گفتمان انتقادی در نظر گرفت اما آنچه بیش از همه معمول است آن را زاییده سال 1970 میداند؛ سالی که در آن گروهی از زبانشناسان دانشگاه آنگلیای شرقی که بهشدت تحتتأثیر زبانشناس بنام، مایکل هالیدی و نظریه گرامر کارکردی او بودند رویکرد خود را از زبانشناسی اجتماعی متمایز ساختند و اقدام به نفی تمایزی کردند که میان صورت و محتوا وجود داشت و در این راستا بر تحلیل متن و ارتباط آن با بافتهای واقعی آن تأکید ورزیدند. به زعم این گروه از زبانشناسان، تاریخ بینامتنی و گفتمانی متن در عمل روی آن نقشی حیاتی را ایفا میکند. در همین راستا معنا محصول روندهای اجتماعی تلقی میشود و در این میان متن نیز به منزله کارکردی ایدئولوژیک و سیاسی در ارتباط با بافت خود به شمار میرود.
در این رویکرد، متن، گفتمانی به شمار میرود که در آن شاهد نزاعهای اجتماعیای هستیم که در نهایت تغییرهای اجتماعی و فرهنگی را بهدنبال دارند. حال در این میان آنچه بیش از هر ابزار دیگر به یاری این گروه میآید و روند تحلیل گفتمانها و تأثرات فرهنگیای که آنها را تحتتأثیر قرار داده است بر عهده میگیرد تحلیل متنی و بینامتنی و مطالعه آن گفتمان در ارتباط با نظامهای گفتمانیای است که این گفتمان پارهای از آن به شمار میرود. شاید بینامتنیت از نقطه نظر این اندیشمندان بهترین ابزاری است که متن را به قرینههایش پیوند میدهد و ارتباط متن را با ساختارهای بزرگتر اجتماعی بررسی میکند.
به بیان کرس (Kress)- یکی از نظریهپردازان بنام این مکتب- بینامتنیت از روایتها، ژانرها و گفتمانهای گوناگون تشکیل شده است. این مقولات افزون بر اینکه به تقویم نظامهای گفتمانی بزرگتری که متن از آنها برخاسته است میپردازند، بهگونهای زبانشناختی در متن تحقق مییابند و در خود ردپایی از این نظامهای گفتمانی را بر جای میگذارند. اما باید گفت که شناسایی این نظامهای گفتمانی به میزان زیادی به تجربه تحلیلگر از قرینه متن و تعصبات تفسیرگری او وابسته است. به بیان دریدا اگر بخواهید متنی فلسفی یا ادبی را تحلیل کنید و ادعاهای خود مبنی بر حضور بینامتنیت در متن را اثبات کنید نیاز است که به دامنه وسیعی از متنهای مرده و یا متنهای زندهای که متن در دست با آنها در حال گفتوگو است آگاه باشید. درحقیقت از آن هنگام که فرهنگ در قالب مفاهیم گفتمان و ایدئولوژی تعریف شد، تحلیل گفتمان انتقادی بدون مطالعه رابطه متنی با متون دیگر در نظامهای گفتمانی امکانپذیر نخواهد بود.
در نگاه باختین گفتمان پیوسته تاریخهای گوناگونی را که حکایت از سیر تحول آن دارند، با خود به همراه دارد و همیشه با آنها در حال گفتوگو است.
از همین روی، در تحلیل گفتمان انتقادی فرهنگ به هیچ وجه امری خنثی و بیطرف نیست زیرا قرار است منافع گروهی را به ضرر گروه دیگری تأمین کند. هر گروهی در تلاش است که نظامهای معنایی خاصی را ایجاد کند. به عبارت دیگر، از طریق خلق نظامهای معنایی است که معمولا گروهی را بیاعتبار جلوه میدهند، گروهی دیگر را معتبر، عدهای را به حاشیه میرانند و عدهای دیگر را در مرکز متن قرار میدهند.
بنابراین، تحلیل گفتمان انتقادی ذائقه و تشخیص نظام مستقر یا حاکم را به منزله امری طبیعی و غیرقابل منازعه زیر سؤال میبرد و فرهنگ را نوعی گفتمان و ایدئولوژی تعریف میکند و نه امری که به همگان تعلق دارد. از آنجایی که این نحله فکری گفتمانها را کاملا بینامتنی میانگارد، راهکاری که در جهت سنجش میزان موفقیت یک گفتمان معرفی میکند، همانا مطالعه فرایند رمزگذاری و رمزگشایی گفتمانهاست. تحلیل گفتمان انتقادی به ما میآموزد که گفتمانها به یکدیگر پاسخ میدهند و هدفشان خاموشکردن و بهحاشیهراندن دیدگاههای بدیل یا آلترناتیو است.
نظرات