تثلیث از آن‌دست واژه‌هایی است که در فرهنگ ما و به خصوص فرهنگ دینداری ما دارای بار منفی ارزشی است که دینداران را یاد شرک و انحراف دین مسیحیت می‌اندازد. دقیقاً معلوم نیست تثلیث از چه زمانی و توسط چه کسی وارد دین مسیحیت شده است اما از قرون وسطی به این سو و به خصوص بعد از رنسانس کلامی‌های مسیحی سعی در توجیه و تئوریزه کردن تثلیث نمودند. تثلیث اعتقادی غیر عقلانی بوده که پدر، پسر و روح‌القدس را را در عین سه‌تایی بودن، یگانه می‌انگارد. آگوستین قدیس، کشیش با هوش و اهل جدل مسیحی در برابر کسانی که به چنین اعتقاد نابخردانه‌ای ایراد می‌گرفتند پاسخ جالبی داشت.

وی می‌گفت به تثلیث ایمان بیاورید تا از شبهه‌ی آن در امان باشید. وی «ایمان» را شرط «فهم» قرار داده بود و هر گونه شک معقول را نتیجه تزلزل ایمان می‌دانست. اما تثلیث در دینداری من به چه معناست؟ خوب که در خود می‌نگرم دینداری خود را در عین یگانگی، حاوی سه رکن درهم می‌بینم: دینداری تعقلی، دینداری تعبدی و دینداری هویتی. در دینداری تعقلی همیشه سعی کرده‌ام اندیشه را مقدم بر اعتقاد بدارم و اگر عقیده‌ای با اندیشه‌ام ناسازگار باشد آن را به حالت تعلیق در آورم تا ابعاد مسئله روشن شود. لازم به ذکر است همیشه سعی می‌کنم بین احکام تعقل‌پذیر و تعقل‌ناپذیر فرق بگذارم ، مثلاً فکر نمی‌کنم چرا نماز صبح دو رکعت است و اگر نفهمیدم، دیگر نماز صبح نخوانم اما به این اندیشیده‌ام که امروزه با توجه به وسایل حمل و نقل سریع و راحت و امنیت نسبی چرا باید نماز‌های سفر را شکسته خواند؟

تعقل در دین خود مقوله‌ای بسیار مهم است اما مرز تعقل و تعبد و تعیین آن هم چالش مهمی ‌است. آنچه تثلیث دینداریم را بیشتر به رخم می‌کشد همین همپوشانی حوزه‌ها و بی‌اعتباری مرز‌هاست. و قسم سوم دینداری، یعنی دین به مثابه‌ی هویت که حاصل تربیت و محیط است و مقوم ایدئولوژی. این قسم دینداری در خیلی موارد خود محرک و انگیزه دو قسم پیشین نیز هست به طوریکه اگر ببینم دین من به علت نابخردانگی عده‌ای چون پوستین وارونه پوشیده می‌شود وجه تعقلی دینداریم بروز کرده و تعبدگری‌های نامعقول را پس می‌زنم و در صورتی که اگر در جای دیگر اندیشه ورزی جای خود را به بهانه‌جویی داده و می‌خواهند عصای عقل را ،که چون عصای کوران فقط به درد تشخیص موانع یک قدم آن طرف‌تر می‌خورد، بر سر دینداری بکوبند وجه تعبدی دینداری‌ام گل کرده و خاشعانه در برابر همه احکام چه اثبات‌پذیر و قابل تعقل و چه اثبات‌ناپذیر و نامعقول سر تعظیم و عبودیت فرود می‌آورم. این روش دینداری باعث شده در بین جماعت نادیندار یا کم دیندار در دسته مغضوب علیهم بوده و در میان دینداران جزء ضالین محسوب شوم. همانطور که ذکر شد، تعیین حد تعقل و تعبد چالش مهمی است. یک دیندار در برابر چه آموزه‌های دینی بایستی خشوع کرده و از سر تعبد پذیرای بی‌چون و چرای دین باشد و در مورد کدام یک بایستی تعقل کرده و به راحتی زیر بار نرود؟ کدام حکم دینی مطلق بوده و کدام زمان مند و مکان بند است؟ آنچه توسط مدرنهای مذهب‌پرست به اسم دینداری معقول یا مدرن عرضه می‌شود مشتی توجیه‌گری عوامانه و خودفریبانه برای حلال نمودن محرماتی است که دست و پای تازه به دوران رسیده‌هایی را بسته که هم خر مدرنیته را می‌خواهند و هم خرمای جنت برین را. از سوی دیگر سنتی‌های قدرت طلب دینداری معقول را در به خدمت گرفتن تکنولوژی برای مؤمنان می‌بینند و کسب علم و دانش را موازی دینداری می‌دانند. اما درباره خودم بگویم چون از تفکیک تعقل و تعبد عاجزم ناخود آگاه به دیالکتیک دست یازیده‌ام و از تز تعقل و آنتی‌تز تعبد، دین داری هویتی را سنتز نموده‌ام. دیالکتیکی از جنس هگلی آن که تعقل از تعبد سر بر آورده و تعبد در برابر تعقل قد برافراشته است تا از دل این جدل فرزندی متولد شود با نام دینداری هویتی، و با نشان محیطی که چنین جدلی را باعث شده است.

مجتبی فرقانی- دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی مواد