سوّمین تفسیر از کلمه‌ی «معنا»، کارکرد بود. یعنی این‌که در صورت نبودن تفکّر درباره‌ی مرگ چه تأثیری بر زندگی انسان می‌گذارد و چه اتّفاقی می‌افتد، کارکرد مرگ را مشخص می‌کند.
در این‌جا  به بعضی از کارکردهای  اندیشیدن به مرگ و آخربینی اشاره می‌کنیم:

۱- دگرگونی ارزش‌ها
کسانی که باور به آخرت نداشته باشند، ارزش‌های اخلاقی در نزد آن‌ها دگرگون می‌شود و زشتی‌ها و ناپاکی‌ها در نظر آن‌ها زیبا جلوه می‌کند.

خداوند می‌فرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ» [سوره‌ی النمل 4] (بی‌گمان كسانى كه به آخرت ايمان نمی‌آورند، اعمال [زشت و ناپسند] آنان را برایشان آراسته‌ایم، پس آنان [همواره] در سرگشتگی به سر می‌برند.)
نمونه‌ی آشکار و عینی این معنی را در زندگی گروهی از دنیا‌پرستان زمان خود به روشنی می‌بینیم‌. آن‌ها به مسائلی افتخار می‌کنند و آن‌را نشانه‌ی تمدّن می‌شمارند که در واقع چیزی جز ننگ، آلودگی و رسوایی نیست.
 - برهنگی و آلودگی زنان را دلیل بر «تمدّن»
 - مسابقه در تجمّل پرستی را نشانه‌ی «شخصیت»
 - غرق شدن در انواع فساد را مظهر«حریّت»
 - آدم کشی و جنایت و ویران‌گری را دلیلی بر«قدرت»
 - خرابکاری و غصب سرمایه‌های دیگران را «آبادسازی»
 - به کار گرفتن وسایل ارتباط جمعی را در مسیر زننده‌ترین برنامه‌های ضد اخلاقی دلیل «بر احترام به خواست انسان‌ها»
 - زیر پا گذاردن حقوق محرومان را نشانه‌ی «احترام به حقوق بشر»
 - اسارت در چنگال اعتیادها، هوس‌ها، ننگ ها و شهوت‌ها را «شکلی از آزادی»
تقلّب و تزویر و به دست آوردن اموال و ثروت از هر طریقی را دلیل بر«استعداد و لیاقت»
 - رعایت اصول عدل و احترام به حقوق دیگران را نشانه‌ی «بی-عرضه‌گی و عدم لیاقت»
- دروغ و پیمان‌شکنی و دروغ‌گویی و تزویر را نشانه‌ی «سیاست»
خلاصه اعمال سوء و ننگین خود در نظرشان چنان زینت داده شده است که نه‌تنها از آن احساس شرم نمی‌کنند بلکه به آن افتخار و مباهات نیز می‌کنند و پیداست چهره‌ی چنین جهانی چگونه خواهد بود و راهی را که به سوی آن می‌رود کدام سو است؟ ( تفسیر نمونه، ج ۱۵، ص ۴۰۱)

٢- پوچ‌گرایی
یکی از ویژگی‌های انسان میل به جاودانگی است و همین امر سبب شده است انسان آرمان‌هایی بی‌نهایت داشته باشد و اگر این آرمان‌ها تأمین نشود، انسان دچار پوچی و افسردگی خواهد شد. برآورده نشدن انتظارات از دنیا و زندگی در دنیا سبب بی‌معنایی و پوچی می‌شود و طبعاً همه‌ی آرزوهای انسان در دنیا برآورده نخواهد شد.
کسانی که مرگ را نابود شدن و سقوط می‌پندارند، زندگی را نیز پوچ و عبث می‌دانند، زیرا بر این باورند که هر هدف آرمانی را که بشر برای خود قرار دهد مرگ آن‌را نیست و نابود می‌کند. این بدان سبب است که آن‌ها نمی‌توانند میان مرگ و غایت زندگی رابطه‌ایی مناسب برقرار کنند، در واقع مواجهه‌ی آن‌ها با میرایی خود چشم‌انداز سعادت را بر باد می‌دهد. (برخی از شاخص های زندگی معنادار در اسلام، اسماعیل علیخانی،)
 سقراط می‌گوید:
این بذر‌های بی‌حد و حصر برای رویش و پرورش خود مزرعه¬ایی بی-نهایت و زمینه‌ایی نامتناهی لازم دارد. از این رو باغبان آفرینش برای روییدن بذرهای ابدیّت‌طلبی و مطلق‌خواهی بشر، سرزمین دیگری را فراهم ساخته، که از ابعاد زمان و مکان کنونی فراتر است و می‌تواند پرورشگاه آرمان‌های نامحدود بشر باشد. (معاد در نگاه عقل و دین، سبزواری، ص ۴۶)
پوچ‌گرایی و نیافتن معنایی برای زندگی انسان را دچار ناامیدی می‌کند. وقتی شخص آینده‌ایی مثبت برای خود نمی‌بیند، در نتیجه انسان را به بی‌تحرّکی و انزوا و گاهاً خودکشی می‌کشاند. در فراز و نشیب زندگی زمانی که انسان با انواع رنج‌ها و سختی‌ها مواجه می‌شود، این احساس پوچ‌گرایی بیشتر نمایان خواهد شد، وقتی در ورای این همه سختی معنایی را پیدا نکند و جوابی برای آن نداشته باشد در نتیجه نمی‌تواند چنین زندگی-ایی را پذیرا باشد و برای این که از این حالت بیرون بیاید دست به خودکشی می‌زند. به تعبیر نیچه زندگی دنیا برای کسی که هدف آن‌را درک کرده، قابل تحمّل است امّا کسی که معنای زندگی را درنیافته باشد نمی‌تواند با آن کنار بیاید و می‌گوید: کسی که چرایی زندگی را دریافته باشد، با هر چگونگی خواهد ساخت. وقتی شخص هدف زندگی را شناخته باشد، با هر درد و رنجی می‌سازد.
معمّای زندگی با وجود جهان دیگر قابل حل است امّا  بدون آن خیر،
یکی از متفکران غربی می‌گوید: اگر یک زندگی، در مقابل و یا در پی این زندگانی ثابت نشود، زندگانی معمّایی است حل نشدنی. ( معاد در نگاه عقل و دین، ص ۴۶)
اعتقاد به جاودانگی از امتیازات مکتب‌های الهی است و چنین اندیشه‌ایی است که می‌تواند جهان را توجیه کند. امّا لازمه¬ی مکتب‌های مادی که به جاودانگی معتقد نیستند و انسان را هم‌چون حبابی می‌دانند که پس از ترکیدن هیچ طوفانی می‌گردد، پوچ گرایی و بدبینی به هستی است.
( اصول تربیتی در داستان های قرآن، حمید قاسمی، ص ۱۶۱)
در دیدگاه مولوی پوچ‌گرایی و میل به خودکشی ناشی از بی‌بهره بودن از عشق و بصیرت است، مرگ برای چنین انسانی آغاز عذاب است.
نیست آسان مرگ بر جان خران / که ندارند آب جان جاودان
چون ندارد جان جاوید او شقیست / جرأت او بر اجل از احمقی است
از دیدگاه مولوی ، گرایش به ایمان راه گریز از پوچ‌گرایی است.
با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا     زانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردنا
( مقاله بررسی و تحلیل  تطبیقی مرگ و رابطه آن با معنای زندگی از دیدگاه مولوی و هایدگر ، اکبرزاده، دهباشی، شانظری)

۳- پیروی از غرائز و شهوتهای نفسانی
زندگی در نگاه انسان‌هایی که باور به آخرت ندارند، فرصتی است که باید قاپیده شود و نهایت استفاده و بهره را از آن ببرد.  به صورت افسار گسیخته شخص بدون باور به قیامت فقط در پی کام‌جویی و بهره‌گیری از لذایذ دنیوی است و به هیچ چیز دیگر نمی‌اندیشد.
و این خود، سببی است که انسان‌ها بدون باور به آخرت همیشه بر سر کالای دنیا با هم کشمکش و نزاع داشته باشند.
خداوند در قرآن از قوم نوح نام می‌برد، سرکردگان آن قوم اسیر چنگال هوی و هوس خود بی‌مهابا غرق در لذّت‌ها و وسایل رفاهی بیشتر از حد معمول زندگی بودند و در طول تاریخ با رسالت و دعوت پیامبران در جنگ و ستیز بودند. خداوند شرح حال آن‌ها را این‌گونه ترسیم می‌کند: عدم باور به آخرت آن‌ها را به این حالت و وضعیت انداخته بود.
«وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» [سوره المؤمنون 33] (و اشرافیان قومش كه كفر ورزیده و ديدار آخرت را تکذیب کرده بودند و در زندگى دنيا به آن‌ها رفاه بخشیده بوديم گفتند: (اين [مرد] جز بشرى مانند شما نيست که از آن‌چه از آن مى‌خوريد، مى ‌خورد و از آن‌چه مى‌‏آشامید، می¬نوشد.)
اشرافی‌گری و غرق شدن در نعمت‌ها و لذّت‌های مادّی انسان را از ارزش‌های ایمانی و اهداف مهم و فضایل اخلاقی دور می‌نماید و همه‌ی همّ و غمّ خود را پرداختن به ارضای کشش‌های ناروای نفسانی می‌نماید. زیرا غرق شدن در ناز و نعمت روح تلاش و کار و خدمت را در انسان می‌میراند و او را به‌سان برده، مطیع لذّ‌ت‌های مادّه و کشش‌های نفسانی قرار می‌دهد. هم‌چنین اشرافی‌گری و غرق شدن در ناز و نعمت و غفلت از کار و مسئولیّت، زمینه‌ساز فساد اجتماعی و در نتیجه سبب از‌هم‌پاشیدگی نظام اجتماعی می‌گردد. به همین‌خاطر خداوند متعال آن‌را هم‌سان ستم و جرم قرار داده است و می‌فرماید:
«وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ» [سوره هود 116] (و ستمگران به دنبال ناز و نعمتى افتادند كه از آن برخوردار بودند و [آنان] گناهكار بودند.)
رفاه‌طلبان با زیاده‌طلبی خود حقوق اکثریّت محروم و مظلوم را زیر پا می‌گذارند و به قیمت ضعف جسمی و مالی مستمندان جسم‌شان تنومند و دارایی‌شان بیشتر می‌شود.
زمانی که دنیا‌پرستان خداناباور بیشتر شوند، روند هلاک و متلاشی شدن ارکان جامعه سرعت بیشتری خواهد گرفت. خداوند متعال این سنّت و قانون اجتماعی را این‌گونه مقرّر می‌فرماید که:

«وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا» [سوره اﻹسراء 16] (و هرگاه بخواهيم [مردمان] شهرى را نابود كنيم، برخورداران آن [شهر] را [به طاعت و نیکی] فرمان می‌دهیم [ولی] آن‌ها در آن [شهر] به فسق و [نافرمانی] می-پردازند، پس وعده‌ی [خداوند] بر [عذاب مردمان] آن [شهر] تحقق می-یابد، پس آن‌جا را سخت نابود می‌کنیم.)
هم‌چنین قرآن این حقیقت تاریخی زندگی بشر را برای نسل‌های بعدی نقل می‌نماید که اشرافی‌گری و دنیا‌پرستی، اوّلین عامل مشکلات و گرفتاری های کوچک و بزرگ جوامع بشری بوده است و به خاطر غرق شدن در باتلاق دنیا‌پرستی و فراموش نمودن ایمان، اخلاق و معنویّت مشمول عذاب و سنّت خداوند شدند و از نصرت و یاری¬اش محروم ماندند. هم‌چنان که خود می‌فرماید:
«حَتَّىٰ إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ * لَا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ۖ إِنَّكُمْ مِنَّا لَا تُنْصَرُونَ» [سوره المؤمنون 64 - 65] ([چنین‌اند] تا زمانی که رفاه‌زدگانشان را به عذاب فرو‌گیریم، [بینی که] به‌ناگاه آن‌ها ناله [و زاری] می‌کنند. [به آن‌ها گفته می‌شود:] (امروز ناله و [زاری] نکنید، چرا که شما از سوی ما یاری نمی‌شوید.)
و می‌فرماید:
«وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ * فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ * لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَىٰ مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ» [سوره‌ی اﻷنبياء 11 - 13] (و چه بسيار شهرهایی را كه [مردمش] ستمگر بودند، در هم شكستيم و پس از آن قوم ديگری را [از نو] پديد آورديم. پس چون [شدّت] عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه از آن جا مى‏‌گريختند. [با ریشخند به آن‌ها گفته شود] نگريزيد و به آن‌جا که در آن ناز و نعمت یافته‌اید و به خانه‌هایتان بازگرديد، باشد كه شما مورد پرسش قرار گيريد.)
(نقش ارزشها و اخلاق در ارتباط با اقتصاد اسلامی، یوسف قرضاوی، ترجمه، عبدالعزیز سلیمی، ص ۳۰۴- ۳۰۷)
لذا هرجا گمراهی است پای هوای نفس در میان است و هر جا هوای نفس باشد، نتیجه‌ی آن گمراهی است و علّت و سرچشمه‌ی همه‌ی آن فراموشی روز قیامت است. بر همین اساس خداوند داوود را مخاطب قرار می‌دهد و او را از پیروی هوی و هوس برحذر می‌دارد.
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ  إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ» [سوره ص 26] (ای داود، همانا ما تو را در زمین جانشین [پیشینیان] قرار دادیم، پس بین مردم به حق داوری کن و از هوای[ نفس] پیروی مکن، که [پیروی از هوای نفس] تو را از راه خدا گمراه می‌کند. بی گمان کسانی که از راه خدا گمراه می‌شوند به سزاي این که روز حساب را فراموش کرده‌اند، بر ایشان عذابی سخت [و دشوار در انتظار] است.)

۳- تکبّر و لجاجت
خداوند در قرآن بیان می‌دارد که دو چیز سبب غرور و تکبّر انسان می‌شود:
الف: فراموشی آغاز پیدایش و خلقتش
 خداوند انسانی را که دچار غرور شده است متوجّه اصل خلقتش می‌کند و می‌فرماید:
«يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» [سوره الانفطار 6 - 7] (اى انسان، چه چيزی تو را به پروردگار بزرگوارت فریفته است؟ [پروردگاری] که تو را آفرید و به [آفرینش] تو سامان داده است).
در جایی دیگر انسانی که غرور او را فرا گرفته است و برای خالقش عظمت و شوکتی قائل نیست را متوجه خلقتش می‌کند.
«مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا» [سوره نوح 13 - 14] (شما را چه شده است كه برای خدا وقار [و بزرگی] قایل نمی¬شوید؟ در حالی كه شما را مراحل مختلفی «نطفه، مضغه، علقه و...» آفریده است.)

ب: فراموشی سرانجامش
خداوند در قرآن از استکبار فرعون و سربازانش سخن به میان می‌آورد. ظن و گمان آن‌ها نسبت به عدم بازگشت به سوی خداوند آن‌ها را گرفتار کبر و غرور کرده بود.
«وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ» [سوره القصص 39] (او (فرعون) و سپاهيانش به ناحق در آن سرزمين استکبار ورزیده‌اند و گمان بردند هیچ‌گاه آن‌ها به سوی ما بازگردانده نمى‌شوند.)
زمانی که فرعون، موسی علیه الصّلاه والسّلام را تهدید به مرگ می¬کند، ایشان در برابر چنین تهدیدی می‌گویند:
«وَقَالَ مُوسَىٰ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» [سوره غافر 27] (و موسى گفت: (به راستی من از هر متكبّرى كه به روز حساب ایمان نمی‌آورد، به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه آورده‏‌ام.)
این دعای موسی علیه السّلام این نکته را می‌رساند که، آن‌چه سبب تکبّر و عجب و غرور فرد می‌شود، همان عدم باور به جهان واپسین است.
در جایی دیگر قرآن داستان صاحب باغی را ترسیم می‌کند که دو باغ پر‌محصول داشت، غرور او را فرا می‌گیرد و به دوستش می‌گوید:
«وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا» [سوره الكهف 34] (و براى او (صاحب آن دو باغ) ميوه‌ایی [فراوان] بود، پس به رفيقش، در حالى كه با او گفتگو می‌کرد، گفت: (من از تو ثروتمندترم و [خدمتکاران و] یاوران بيشتری دارم.)
به جایی می‌رسد که مال و ثروتش را ابدی می‌پندارد و می‌گوید:
«و دَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَٰذِهِ أَبَدًا» [سوره الكهف 35] (و در حالى كه او در حق خويشتن ستمكار بود، به باغش درآمد [و] گفت: (نمی‌پندارم که اين [باغ] هرگز تباه شود.)
و به طور کلی قیامت را منکر می‌شود و می¬گوید:
«وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً» [سوره الكهف 36] (و گمان نمى‌‏كنم كه قیامت بر پا شود.)
 غرور و تکبّرش به جایی می‌رسد که می‌گوید حتّی به فرض این‌که قیامتی باشد جایگاه او از همه بهتر است.
«وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا» [سوره الكهف 36] (و اگر [هم] سوى پروردگارم بازگردانده شوم، بی‌گمان، بازگشتی بهتر از اين [باغ] خواهم يافت.)
اما دوست صاحب باغ برای از بین بردن غرور و تکبّر شخص، او را متوجّه اصل خلقتش می‌کند و می‌گوید:
«قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا» [سوره الكهف 37] (دوستش گفت‌وگو‌کنان به او گفت: (آيا به كسى كه تو را از خاكی [کم ارزش]، سپس از نطفه‌ایی [پست] آفريد، آن¬گاه تو را مردى [کامل] پرداخت، كفر می‌ورزی؟)
در فرازی دیگر خداوند می‌فرماید انسان‌هایی که باور به قیامت ندارند به¬خاطر خود‌بزرگ‌بینی، عجب، کبر و خودشیفتگی که به آن دچار شده-اند، حاضر نمی‌شوند که حق را بشنوند، ببینند و یا باور کنند.
«إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۚ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» [سوره النحل 22] (معبود شما، معبودى يگانه است‏، آن‌گاه كسانى كه به آخرت ايمان نمی‌آورند، دل‌هايشان انكاركننده‌ی [یگانگی حق] است و آن‌ها مستكبرند.)

۴- عبرت‌ نا‌پذیری
خداوند بر اساس قانون و سنّت خود در مورد هدایت انسان‌ها، با اسلوب و روش‌های متعدّدی به استقبال بندگانش می‌رود، تا آن‌ها را متوجّه خطا و اشتباهاشان گرداند و سپس به راه راست رهنمودشان کند. زیرا یکی از اسماء او «رشید» است به معنای مرشدی که بندگانش را به راه درست راهنمایی می‌کند.
و این راهنمایی را با ۴ روش انجام می‌دهد:
الف: ارشاد و راهنمایی بیانی از طریق کلام یا از طریق پیامبرانش. بهترین تعامل در مقابل ارشاد بیانی دعوت خدا و پیامبرش را پذیرا شدن است.
ب: راهنمایی تأدیبی به واسطه‌ی فرستادن سختی‌ها و مشکلات. بهترین تعامل در مقابل سختی و مشکلات بازگشت به سوی خدا است.
ج: ارشاد و راهنمایی به وسیله‌ی بخشش و اکرام بندگانش با دادن نعمت، احسان و خوبی. بهترین تعامل بنده در قبال نعمات این است که شکر نعمت را به‌جای بیاورد.
د: ارشاد و راهنمایی با فرستادن عذاب
امّا وقتی سه روش قبل جواب نداد، خداوند از طریق عذاب وارد عمل می‌شود.
«فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» [سوره غافر 21] (خدا آن‌ها را به [كيفر] گناهانشان گرفت [و نابود كرد].)
قرآن کریم کسانی را که در گذشته به خاطر نپذیرفتن دعوت حق، دچار عذاب شده بودند، به عنوان نمونه و الگو معرفی می‌کند، تا آینده‌گان از این حوادث درس بگیرند. عبرت تنها از آن کسانی است که به روز بازپسین ایمان دارند امّا کسانی که باوری به آن روز ندارند از این حوادث درس و عبرتی نخواهند گرفت. خداوند در خلال داستان قوم لوط و ویرانه‌های آن، بیان می‌دارد که بعضی از کنار این آثار می‌گذرند، امّا عبرتی نمی‌گیرند، زیرا باور به آخرت ندارند.