بیاموز تا برای دوران خودت بیندیشی، ونیاموز تا اندیشمند دوران باشی .. زیرا در آموختن از نوع نخستین میان اندیشهات و دورانات ارتباط برقرار است و از طریق همکاری بین آنها نوآوری و ابتکار رخ میدهد. ولی در آموختن از نوع دومی، میان «من» و «دوران» ارتباط برقرار میشود و صاحب اندیشه، اندیشهاش را برای حجم دادن به «من» به کار میبرد و جایگاهش نزد مردم فزونی مییابد، ولی این از حساب ارزشها و قضایای دورانش میکاهد. اندیشیدن برای دوران خواه ناخواه تو را اندیشمند میگرداند، اما تلاش برای رسیدن به لقب «اندیشمند» در واقع تلاشی پشت مظاهر و نمادها است که درگاه خودخواهی، انانیت و منیت را میگشاید و تمام اندیشهات را در بر میگیرد و دروازهی زمانه را بر تو میبندد، چون آن را فقط برای خود خواستهای و به منیت و انانیت رسیدهای.
لازم به ذکر است که شهوت زودگذر بر حس مستمر اندیشیدن تأثیر میگذارد، زیرا اندیشیدن و استمرار در پژوهش، بررسی و دقت جز با خواستهها و شهوتهای سرکش و زودگذر متوقف نمیشود و به ایستایی نمیرسد. در نتیجه تمایل به لذتهای زودگذر و آنی افزایش مییابد و تداوم عملیات تفکر از بین میرود. این ثمرهی حتمی پاسخگویی به خواستههای جسمی و تن دادن به این شهوات است. یکی از بزرگترین آفات در این دوران، همان شهوت و تمایل افزایشی افراد به ملقب شدن به اندیشمند و دانشمند است تا بدین وسیله نامشان بلند شده و دیگران ایشان را صاحب اندیشه و خرد بدانند.
«تفکر» در ذات خود یک ارزش است که نیاز به توصیفات دیگر ندارد، ولی لقب «اندیشمند» به استواری و محکمکاری اندیشه نیازمند است. به تعبیری، این لقب برای رسیدن به توصیف واقعی، به آن ارزش محتاج است. هرگاه واژهی «اندیشمند» را برای کسی که صلاحیت لازم را ندارد، به کار میبریم، فردِ برخوردار از این لقب، سربار اندیشه میشود، و این فکر که روزی آزاد، رها و خالی از هرگونه التباس بود، در دست فردی دروغگو و فریبکار اسیر میگردد. در آن هنگام است که اندیشیدن برای دوران هدر می رود، آن هم نه به سبب ناتوانی ذاتیاش؛ که به علت ناتوانی افراد مدعی و خودپرستی که آن را در انانیت و منیت و دیگر خواستههای درونی خود از جمله عشق به بروز و شهرت خلاصه کردهاند.
بدین گونه است که همهی حکمهای منفی و نادرستی که به افراد داده میشود، به اصل اندیشه آویزان میگردد. در نتیجه خلل به وجود آمده و کاستیها قوت میگیرند و سرانجام زندگی و امور روزمرهی جامعه فلج میشود. هر جامعهای نمیتواند میان اندیشه و افراد مدعی اندیشه جدایی قایل شود و همین بر فهم و برداشت و در روان مردم اثر میگذارد. به عبارتی، گاهی یک اندیشه رها میشود، نه به خاطر ضعف خودش؛ که به سبب کاستیهای موجود در پیروانش. در نتیجه، جامعه آن اندیشه را با اندیشهای دیگر عوض میکند با این گمان که بهروزتر است و شایستگی اجرا و تطبیق دارد.
همچنین گاهی این لغزش باعث میشود یک اندیشهی مشخص، نامناسب برای این روزگار یا منفی قلمداد گردد، نه فقط به این علت که پیروانش در این روزگار زندگی نمیکنند؛ بدین سبب که خود را بالاتر از عصر و روزگار تصور کردهاند. بدین ترتیب به خاطر خیانت به روزگارشان، به سربار یک اندیشه تبدیل میگردند.
باید توجه کنیم که نه ما همانند غرب هستیم و نه غرب شبیه ماست، همانگونه که به تمام معنا در روزگار گذشته زندگی نمیکنیم تا در موارد زیادی ناچار به پیروی باشیم. ما فرزند دوران هستیم؛ دورانی که به فرزندان مسلمانش نیاز دارد تا بدون ایجاد خدشه در گذشتگان و به دور از بی اعتنایی نسبت به آیندگان، برایش بیندیشند. سخن از دین بسیار است، ولی جستوجوی کتاب و سنت اندک است، از ماهیت و طبیعت علم و علما زیاد سخن گفته شده است، اما طلب علم به خاطر ذات علم اندک است، کمک به یک اندیشمند در برابر یک اندیشمند دیگر فراوان است، ولی یاری رساندن به اندیشه و اندیشیدن کمبود دارد، خصومت با گذشتگان، یا برعکس، شیون برای گذشته فزونی یافته است و... . بدین ترتیب در این دوران چیزهای فراوانی را تلف کردهایم. ما برای دوران نمیاندیشیم آن اندازه که برای انانیت و منیت خود میاندیشیم و به آن اندازه که در پی سیراب کردن تمایلات و خواستههای درونی خود هستیم؛ تمایلاتی همانند بدگویی و تجاوز نسبت به دیگران، عشق به ظهور و شهرت، اتهام دیگران به چیزی که خودمان در آن کوتاهی داریم و... . باید در آغاز خود را متهم کنیم.
باید خود را از ارزشها سیراب کنیم و در اخلاص غوطهور شویم، و نخستین ارزشی که باید در آن اخلاص داشته باشیم، فعال سازی اندیشیدن در اوضاع کنونی است، زیرا دانشِ فراگیر نسبت به وضعیت و پی بردن به وظایف در برابر اوضاع خودمان، باعث میشود گرفتاریها و دغدغههایمان فرو ریزد، مشکلاتمان حل شود، از سستی و کاستی و ضعفی که در آن هستیم بیرون آییم و آیندهای بهتر از آنچه در آن هستیم، بسازیم و بنیان گذاریم. زیرا تا هنگامی که نخواهیم به واقعیتهای پیرامونی خود پی ببریم، در حقیقت خواستهایم جهانی را که در درون خود ساختهایم، بر دنیای واقعی فرو ریزیم و بکوبیم، در نتیجه دوران را دگرگون تصور می کنیم که منحصر در انانیت است و طبق عینک ما دیده میشود و بر اساس تمایل ما تفسیر میگردد. این ماجرا به آن اندازه که توهم سازی و صنعت خیال نامیده میشود، اندیشیدن و اندیشه نام نمیگیرد؛ توهمی که به اندازهی خویش ما را به توهمی دیگر میکشاند تا درون و برون خود را نمایان کنیم؛ توهمی که کشمکش با دوست و ارتباط با دشمن و حتی ابتکار در تفسیرات، تطبیقات، عملکردها و کنش و واکنشهای بیسابقه در دنیا را به ما مجوز میدهد.
لازم است برای دوران، دقیق و درست بیندیشیم، زیرا خداوند سبحان ما را به اندیشیدن، آنسونگری، و دقت نظر فرمان داده است، آن هم پس از اینکه الگوها، نمادها و ساختارهایی مشخص در ذهن جای گرفته باشد تا در ساختاری جالب و زیبا برایمان پیشفرضها و ذهنیتهایی را تدارک ببیند و بتوانیم در اندیشیدنی درست، روان و متعادل از آن بهره ببریم.
بنا بر این اندیشیدن برای دوران از خود دوران نشأت میگیرد، به شرطی که با فراگیری و توجه کافی همراه گردد و پیش از آنکه راهکار ارائه شود، فهم و تحلیلش با ژرفنگری و دقت قرین باشد. فراگیری و توجه کافی، به آرامش و گشایش دل نیاز دارد. فهم و تحلیل به ابزار و نیز دانش و بردباری و خرد محتاج است. و کل مجموعه هم به اخلاص نیازمند میباشد. ولی جویای نام بودن و تلاش برای رسیدن به آن، زیربنای ویرانی فکری و در پی آن ویرانی رفتاری است، چون رفتار ما خواه ناخواه تابع اندیشهی ماست و کردارمان ضرورتاً از ارزشهای حاکم بر ما سرچشمه میگیرد. اندیشهای که با رفتارهای منفی همراه باشد، هیچ ارزشی ندارد.
اندیشیدن برای دوران، اگر با هنجارها، ارزشها و رفتارهای والا همراه باشد، انسان را اندیشمند میسازد، ولی جویای لقب و نام بودن و گام گذاشتن در پی تمایلات و خواستههای شخصی، زیربنای نابودی انسان و در پی آن نابودی عمران و آبادانی است.
والله اعلم.
نظرات