ادگار مورن را به عنوان جامعه‌شناس و فیلسوف در حوزه روشنفكری فرانسه و جهان می‌شناسیم. جالب است كه مورن در صد و دومین سال زندگی‌اش است و همچنان اندیشه‌ای پویا و مغزی متفكر دارد. مثلا در دوران كووید19 كتابی نوشت و از تجربیاتش در قرنی كه زیسته بود صحبت كرد. حتی امروزه در توییتر فعالیت می‌كند و به دلیل همین پویایی اندیشه و اینكه روشنفكر و تحلیلگر است سخنانش بسیار قابل تامل است. مورن در جوانی جنگ اسپانیا را می‌بیند، وارد حركت‌های ضدفاشیستی می‌شود و سپس در زمان جنگ جهانی دوم به جنبش رزیستانس (مقاومت) فرانسه كه برای آزادسازی فرانسه تشكیل شده بود، در شاخه جوانان حزب كمونیست، می‌پیوندد. البته بعدها از كمونیسم خارج می‌شود و دیگر خود را به هیچ نحله سیاسی خاصی منتسب نمی‌كند. همگی اینها مورن را انسانی خاص و متفاوت می‌سازد.

 

اگر ممكن است در ابتدا درباره میزان آشنایی ایرانیان با ادگار مورن بفرمایید.

ادگار مورن در سال۱۳۸۲ شمسی به دعوت دكتر امیر نیك‌پی به ایران آمد و كنفرانسی را در دانشگاه شهید بهشتی به همراه دكتر داریوش شایگان ارایه كرد. وی دارای بیش از چهل عنوان اثر است كه به زبان‌های گوناگون ترجمه شده. در ایران نیز با ترجمه‌هایی كه از برخی آثارش صورت گرفته شناخته شده است؛ ازجمله كتاب شش جلدی روش كه یكی از مهم‌ترین آثار مورن است و در آن به ویژه به مساله آموزش و شناخت پرداخته است. همچنین كتاب‌های سرمشق گمشده، درآمدی بر اندیشه پیچیده، هفت دانش ضروری برای آموزش و پرورش آینده كه آن را برای یونسكو نوشته است، آموزش برای دوران جهانی و یادگیری در عصر سیاره‌ای آثاری هستند كه به فارسی ترجمه شده‌اند. كتاب انسان و مرگ نیز كه اولین كتاب مورن است نگاهی جامع به مساله مرگ دارد و پدیده مرگ را از بُعد تاریخ، زیست‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اسطوره‌شناسی و... بررسی می‌كند (گویا فصل اول این كتاب به فارسی ترجمه شده است). جا دارد كه روی این كتاب كار بیشتری شود.

عناوین آثاری كه مطرح شد به‌ خوبی نشانگر آن است كه دغدغه اصلی مورن شناخت و آموزش است.

در حقیقت هدف از آموزش همانا شناخت است و زاویه نقد مورن در مورد شناخت ریشه در نظریه اصلی او یعنی «اندیشه پیچیده» دارد. مورن در سال ۱۹۸۲ كتابی نوشت با عنوان علم همراه با آگاهی و آنجا برای نخستین‌بار «اندیشه پیچیده» را مطرح كرد. او از آن پس در تمام آثارش در واقع به شرح و بست این نظریه می‌پردازد. مورن در جامعه آكادمیك و دانشگاهی دنیا و فرانسه با بحث اندیشه پیچیده معروف است.

چرا مورن مثل متفكران فرانسوی دیگر مثل سارتر و دریدا و فوكو چندان مشهور نیست؟

مورن به تعبیری «قربانی» نگاه چندوجهی یا نگاه بینارشته‌ای خودش شده است. او دارای دو لیسانس حقوق و نیز تاریخ و جغرافیاست و سپس در زمینه‌های فلسفه و جامعه‌شناسی تحصیلات دانشگاهی كرده است تا حدی كه وارد مهم‌ترین مركز پژوهشی فرانسه (1) می‌شود، در زمانی كه كسانی مانند مرلوپونتی، سارتر، جرج فریدمن، آلن تورن و استفان هسل در آنجا بودند. اما اگر امروز از یك دانشجوی فارغ‌التحصیل رشته فلسفه یا جامعه‌شناسی بخواهیم ده فیلسوف یا جامعه‌شناس مطرح فرانسوی را نام ببرد، ممكن است مورن در بین آنها نباشد. علتش این است كه نمی‌توان مورن را جامعه‌ شناس، انسان‌شناس یا فیلسوف به معنای اخص كلمه دانست. در حقیقت نگاه بینارشته‌ای مورن بازتاب دغدغه‌‌ای است كه وی در مورد پارادایم حاكم بر فضای آموزشی در تمام دنیا دارد، یعنی نگاهی تك‌بعدی و ساده‌انگارانه نسبت به مساله شناخت انسان و جهان. چندبعدی بودن مورن ما را به یاد مفهومی كه در گذشته تحت عنوان «حكیم» می‌شناختیم می‌اندازد. حكیم در گذشته انسان جامع‌الاطرافی بود كه هم نجوم می‌دانست، هم تاریخ، هم ریاضیات و... اما امروزه در نظام آكادمیك چنین چیزی متصور نیست.

خود مورن خویشتن را چگونه معرفی می‌كند؟

مورن خود را در معرفت‌شناسی ساختارگرا می‌د‌اند. او می‌گوید واقعیت محصول تعامل بین امر بیرونی و اندیشه است. یعنی حواس پنج‌گانه در واقع به واسطه رشته‌های عصبی پیام را به مغز می‌رسانند و مغز آن را پردازش می‌كند و درنهایت برداشتی از واقعیت به ما ارایه می‌كند. در حقیقت این مسیر شناخت ما از واقعیت است و با این نگاه نوعی نسبی‌گرایی در آن دیده می‌شود. همچنین خطا‌پذیری به منزله جزءِ لاینفك مسیر شناخت نتیجه دیگری است كه از این نگاه حاصل می‌شود. این نكته‌ای بسیار اساسی است كه در عین حال به نوعی تواضع در اندیشه و لذا درك دیگری منجر می‌شود. یعنی ممكن است كه من در شناختم از واقعیت دچار اشتباه شوم. اشتباه و خطا جزءِ لاینفك روند شناخت است و به عقیده مورن آگاهی به این مساله در تصمیم‌گیری‌های كلان خیلی مهم است. وقتی ما این نگاه خطاپذیری در ذات شناخت را داشته باشیم و بدانیم كه آینده پیش‌بینی‌ناپذیر است و تاریخ نه همچون رودخانه‌ای رو به جلو بلكه مانند خرچنگی با حركات معوج پیش می‌رود، بهتر می‌توانیم خود را برای آینده آماده كنیم. آگاهی به این موضوع به تعبیر مورن می‌تواند باعث داشتن نوعی «استراتژی» برای آینده شود و نه داشتن برنامه‌ای مشخص و ثابت. به بیان دیگر «استراتژی» مبتنی بر این نگاه باعث می‌شود در مواجهه با پیشامدهای پیش‌بینی‌نشده در آینده منعطف‌تر و هر آینه آماده اصلاح روند جاری باشیم.

این اتفاقات پیش بینی نشده در چند سال اخیر در ایران و جهان برنامه بسیاری از افراد و سازمان‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده است؛ مثل كرونا.

بله، دقیقا همین‌طور است. یك ویروس تمام دنیا را تحت‌الشعاع قرار داد و درباره آن كتاب‌ها نوشته شد. مورن هم در این باره كتابی با عنوان مسیر را تغییر دهیم: درس‌های ویروس كرونا نوشت.

در همین كتاب مورد بحث ما یعنی اندیشیدن فراگیر: آدمی و جهان او به نظر می‌رسد دغدغه مورن آدم و جهان پیرامون اوست. این چه نسبتی با ایده اندیشه پیچیده مورن دارد و چه ارتباطی بین اندیشیدن فراگیر و اندیشه پیچیده مورن است؟

در واقع همان‌طور كه مطرح شد، مورن از سال ۱۹۸۲ با كتاب علم همراه با آگاهی و طرح اندیشه پیچیده همواره در دیگر آثارش به شرح و تفصیل این نظریه پرداخته است. در حقیقت اندیشیدن فراگیر نتیجه و محصول نگاه به واقعیت و پدیده‌ها به عنوان یك امر پیچیده است. در مواجهه با امری پیچیده‌ نیازمند اندیشه‌ای فراگیر هستیم تا بتوانیم در مسیر شناخت آن وارد شویم. تفاوت دیگری كه كتاب اندیشیدن فراگیر: آدمی و جهان او با دیگر آثار مورن دارد آن است كه این كتاب محصول درس‌گفتارهایی است كه وی در دانشگاه سوربن ارایه كرده و سپس آنها را در قالب كتابی كم‌حجم به صورت نوشتار در آورده است. این كتاب برای قشر وسیعی از مخاطبان قابل فهم و درك است. یعنی اگر شما مثلا متخصص در زمینه جامعه‌شناسی یا فلسفه هم نباشید می‌توانید از این كتاب بهره ببرید. در واقع این كتاب چكیده‌ای از مهم‌ترین سرفصل‌های اندیشه مورن با تمركز بر اندیشه پیچیده طی چندین دهه است و به ما سرنخ‌هایی برای مطالعات عمیق‌تر در حوزه‌هایی كه مطرح می‌كند، می‌دهد. به‌ تعبیری این كتاب را می‌توان وصیتنامه فكری مورن به حساب آورد.

اگر ممكن است به اختصار در مورد خود اندیشه پیچیده هم توضیح دهید.

اگر مشخصا راجع به اندیشه پیچیده سخن بگوییم، باید گفت مورن واژه پیچیده را از واژه لاتین
complexus می‌گیرد كه به معنای امر درهم‌تنیده است؛ نوعی درهم‌تنیدگی میان اجزا كه همزمان كه در تعارض هستند در تعامل با یكدیگر نیز قرار دارند. اما مورن در پی عبور از این درهم‌تنیدگی نیست بلكه سعی دارد تا این پیچیدگی را نشان دهد و در جهت درك آن قدم بردارد. به عبارتی دیگر، باید میان امر پیچیده (كمپلكس) و امر دشوار یا غامض (كمپلیكه) تفاوت قائل شد. مثلا یك مساله ریاضی یا یك كلاف سردرگم اموری غامض هستند. نكته‌اش این است كه قابل حل شدن هستند. شما می‌توانید یك كلاف سردرگم را باز كنید، یا یك مساله ریاضی هرقدر هم غامض باشد حل می‌شود، اما امر پیچیده متفاوت است و اساسا از نگاه مورن هدف حل آن نیست، بلكه باید بدان آگاهی یافت. از نگاه مورن هنگامی كه از انسان خردمند صحبت می‌كنیم باید آگاه باشیم كه این تنها وجه انسان نیست و نباید انسان را فقط به این وجهش فرو بكاهیم. چون ما انسان دیوانه (دیوانگی) هم داریم. در دیوانگی فقط صحبت از مجانین نیست. مثلا در هر خشمی یك دیوانگی هست؛ یعنی خردمندی در كنار دیوانگی. انسان موجودی چندبعدی است: انسان اقتصادی در كنار انسان مصرف‌گرا، انسان سازنده در كنار انسان بازیگر، بُعدزمینی انسان در كنار بعد شاعرانگی‌اش. بُعد شاعرانگی آن چیزهایی است كه به زندگی انسان ارزش و والایی می‌دهند. یا باز در همین رابطه مورن تاكید زیادی بر ادبیات دارد و می‌گوید ادبیات یكی از ابزار مهم شناخت انسان است. از نگاه او اثری كه یك رمان در شناخت انسان و جهان می‌تواند داشته باشد شاید هرگز در علم یافت نشود. به‌ویژه داستایوفسكی از نظر مورن تاثیرگذار است. مثلا كتاب برادران كارامازوف را وقتی می‌خوانیم با هر یك از شخصیت‌های آن همدلی می‌كنیم. در واقع همه این‌ شخصیت‌ها انسان‌ هستند و این انسان‌ است كه از زوایای مختلف خود را بیان می‌كند. همه آنها به نوعی حق دارند. یعنی باز همان تعبیر مورن كه انسان هم بازیگر است، هم دیوانه، هم خردمند، هم اقتصادی، هم اسطوره‌ای، هم دینی و... بدین معنی ادبیات و حتی بعضی فیلم‌ها دارای قابلیت‌هایی هستند كه علم فاقد آن است. در ادبیات و رمان است كه پیچیدگی انسان به ‌خوبی نمایان می‌شود، مثلا یك جنایتكار به‌رغم جنایتی كه مرتكب شده می‌تواند دوست یا همسری خوب باشد و در واقع اگر او را به ‌واسطه جنایتی كه مرتكب شده فقط جنایتكار خطاب كنیم به نوعی او را به یك جنبه از وجودش فروكاسته‌ایم و سایر زوایای انسان بودن او را كتمان كرده‌ایم.

امر پیچیده چطور منجر به شناخت بیشتر انسان می‌شود؟ و چه تاثیری در شناخت انسان و جهان دارد؟

مورن درنهایت پاسخی به سوال در مورد چیستی انسان و جهان نمی‌دهد. در واقع دغدغه او نشان دادن روش شناخت است. این مسیری است پر از رازها و نادانسته‌ها و امور پیش‌بینی‌ناپذیر. مورن معتقد است كه ما هنوز در دوران بربریت اندیشه هستیم. در پارادایم (الگوی فكری) ساده‌انگاری هستیم و اگر بخواهیم از این پارادایم بیرون بیاییم و به تمدن فكری برسیم، باید روش شناخت‌مان را مبتنی بر اندیشه پیچیده بنا نهیم. مورن می‌گوید انسان همزمان دارای سه بعد اجتماعی، فردی و زیست‌شناختی است. شما نمی‌توانید بگویید انسان ۳۳درصد فرد، ۳۳درصد جامعه و ۳۳درصد گونه زیستی است، بلكه درواقع انسان صددرصد جامعه، صددرصد فرد و صددرصد گونه زیستی است. اما این نكته در آموزش و پرورش ما كاملا مغفول مانده است. برای مثال مغز را كه پدیده‌ای واحد است هم در عصب‌شناسی مطالعه می‌كنیم و هم در روانشناسی، حال آنكه این‌ علوم از هم تفكیك شده‌اند و باید سرانجام در یكجا به هم برسند و این نتیجه عدم شناخت نگاه پیچیده به جهان است كه باعث تفكیك علوم از یكدیگر در نظام آموزشی شده است. برای مثال یك جامعه‌‌شناس همه ‌چیز را از نگاه جامعه‌شناسی تحلیل می‌كند، در صورتی كه ما با پدیده‌ای به نام انسان و جهان مواجه‌ایم كه در ذات خود پیچیده است. براساس سخنان مورن اندیشه پیچیده سه مفهوم اصلی دارد: دیالوژیك، هولوگرامیك و چرخه بازگشتی.

دیالوژیك یعنی چه؟

در اصل دیالوژیك صحبت از به‌هم‌پیوستگی پیچیده اعضای یك كل منسجم است كه در عین حال كه با هم در تعامل‌اند، در تضاد و رقابت هم هستند، ولی مجموع آنها برای بقای آن كل و سیستم لازم است. در حقیقت ممكن است دو چیز در دوگانگی خود چیزِ سوم و مجموعه‌ای را تشكیل دهند، بدون آنكه تكینگی‌شان از بین رفته باشد و دوئیتِ آنها باقی می‌ماند. تفاوت این نگاه اندیشه پیچیده با دیالكتیكی كه هگل مطرح می‌كند این است كه دیالكتیك سعی دارد تا از تز و آنتی‌تز گذر كند و به سنتز برسد و یك برون‌رفت ایجاد كند. اما مورن به دنبال برون‌رفت نیست و می‌گوید ما باید همین تعارض را درك كنیم و این تعارض لازمه وجود كل است و نكته جالب آن است كه وقتی كل ساخته می‌شود ماهیتی مجزا از اجزای تشكیل‌دهنده‌اش پیدا می‌كند.

اصل هولوگرامیك یعنی چه؟

نكته‌ای كه در اصل دیالوژیك گفتم، در ایده اصل هولوگرامیك مطرح است كه به رابطه جزء و كل می‌پردازد. در حقیقت جزء در كل وجود دارد و كل از اجزا تشكیل شده، اما كل نیز در تك‌تك اجزا یافت می‌شود. برای مثال بدن از سلول‌ها تشكیل شده اما همزمان در هر سلول كل اطلاعات وراثتی وجود دارد. جامعه از افراد تشكیل شده و خود آن جامعه مستقل از افراد تشكیل‌دهنده‌اش هویتی پیدا می‌كند كه دارای فرهنگ‌، زبان، حكومت و... است و در تك‌تك افراد هم این فرهنگ وجود دارد‌. لازمه دیگر اصل هولوگرامیك این است كه كل قابلیت‌هایی پیدا می‌كند كه در تك‌تك اجزا یافت نمی‌شود. به فرض مولكول هیدروژن و اكسیژن آب را تشكیل می‌دهند، اما در هیچ یك از آنها به‌طور مجزا آب نیست. یا به فرض كه مولكول‌هایی كه بدن ما را تشكیل داده‌اند فاقد درك و شعور هستند یا مثلا قدرت تولیدمثل ندارند. در پاره‌ای موارد با تحلیل‌های شیمیایی احساسات و عواطف انسان نتیجه‌گیری می‌كنند كه شما به چیزی علاقه دارید یا ندارید. به تعبیر مورن، انسان را یك ابرمولكول می‌بینند و این در واقع فروكاستن انسان به تنها یك بعد اوست. اما باید دانست كه این كل هویتی مستقل از اجزای تشكیل‌دهنده‌اش دارد. كل نوعی «پیدایش»(2) است. این پیدایش از اجزای تشكیل‌دهنده‌‌اش مجزا و مستقل می‌شود. امر دیگری كه از اصل هولوگرامیك ناشی می‌شود آن است كه در می‌یابیم كه ما جزیی از طبیعت و جهان فیزیكی و كیهانی و زیست‌شناختی هستیم كه در عین حال دارای فرهنگیم و این ما را در جهان زیست‌شناختی متمایز می‌كند. اما درك این نكته كه ما جزیی از طبیعت هستیم پیوند ما را با طبیعت كه در دوران مدرن گسسته شده بود پررنگ‌تر می‌كند. این تلقی را كه طبیعت یك ‌طرف است و انسان ‌طرف دیگر، اینكه طبیعت فاقد شعور است و انسان به دلیل ذی‌شعور بودن می‌تواند بر آن غلبه پیدا كند، باید تغییر داد و این كاری است كه اندیشه پیچیده از جمله به دنبال آن است. این تلقی حاصل نگاه دوگانه دكارتی در فلسفه غرب و تمدن مدرن است و البته در فلسفه شرق این‌گونه نگاهی وجود ندارد و همه ‌چیز را در امتداد هم در یك دایره و چرخه می‌بینند.

در كنار ایده‌های اصل دیالوژیك و هولوگرامیك، مفهوم سومی در نظریه اندیشه پیچیده وجود دارد كه به تعبیری مورد آن را اصل چرخه بازگشتی خواندید. این اصل به چه معناست؟

بدین معنی كه محصول در فرآیند تولید لازمه تداوم خودش می‌شود. یعنی ما همزمان كه ساخته فرآیند تولیدمثل گونه هستیم، خودمان سازنده و ادامه‌دهنده این چرخه نیز هستیم. یا جامعه از انسان‌ها ساخته شده و محصول تك‌تك افراد است، اما برای بقای خودش نیازمند انسان است. وقتی به این نگاه رسیدیم متوجه می‌شویم كه ما در بربریت و پیشاتاریخ اندیشه انسانی هستیم و اگر بخواهیم به تمدن برسیم نیازمند آن هستیم كه این راه را با این نگاه و این روش ادامه دهیم و شناخت را بر اندیشه پیچیده مبتنی كنیم. در واقع این یك آغاز است. تازه به بلوغ فكری می‌رسیم و این‌طور نیست كه علم پاسخ همه‌ چیز را داد و تمام شد. در بحث درباره سه‌گانه نظم، بی‌نظمی و سازمان، مورن بار دیگر به پیچیدگی این جهان اشاره می‌كند. منظور از نظم این است كه ساختار اتم‌ها نظمی دارد و قوانین فیزیك حاكی از وجود نظم است. اما بی‌نظمی اشاره به اصل دوم ترمودینامیك، یعنی آنتروپی كه در حال گسترش است، دارد. بی‌نظمی باعث برخورد اتم‌ها به یكدیگر می‌شود و براساس اصولِ نظم از قرار گرفتن اتم‌ها در كنار هم سازمان به وجود می‌آید و این همان ماده، زندگی و حیات است. ولی نكته‌ای كه مورن بدان اشاره می‌كند این است كه كل این ماده حدود ۴ درصد از هستی را تشكیل می‌دهد و مابقی چیزی است كه به نام ماده تاریك می‌شناسیم و در واقع از جنس راز است. او تفاوتی میان راز و معما قائل می‌شود.

این تفاوت در چیست؟

معما چیزی است كه پاسخ آن بالاخره پیدا خواهد شد، اما راز چیزی نیست كه ما و علم پاسخ روشنی برای آن داشته باشیم. مثل این پرسش كه چرا جهان جهان است؟ چرا جهان به‌ جای آنكه خالی باشد پر است؟ اینها سوالات خیلی اساسی است كه ما جوابی برای آنها نداریم، ولی این نگاه منجر به نوعی تواضع در اندیشه می‌گردد و همچنین باعث می‌شود تا هم درك بهتری از جهان به دست آوریم و هم درك بهتری از دیگر انسان‌ها و اندیشه‌های‌شان.

انگار نقدی كه مورن دارد به مدرنیته و علم است و نارسایی آنها و بسنده كردن انسان امروزی به علم كه چقدر می‌تواند ابتدایی باشد و دنیا چقدر پیچیده‌تر از آن است كه فكر كنیم توانسته‌ایم با علم این دنیا را كشف كنیم.

بله، كاملا درست است. من در اینجا می‌خواهم با نظر به اندیشه مورن كمی درباره اهمیت حوزه‌های بینارشته‌ای به‌ ویژه حقوق بشر كه رشته تحصیلی خودم بوده است بگویم. نگاه مورن كمك شایانی به این مساله كرده است. درواقع ساختار نظام آموزشی بر نگاه تخصص‌گرایانه مبتنی است و از نظر مورن این نگاهی ساده‌‌انگارانه است، چراكه همه ‌چیز را به یك جنبه فرو می‌كاهد. حقوق بشر هم همین‌گونه است. شما وقتی فارغ‌التحصیل رشته حقوق‌ بشر می‌شوید گاهی در جامعه آكادمیك تكلیف شما روشن نیست و نمی‌دانید كه شما را با چه عنوان معرفی خواهند كرد. نمی‌دانید شما متخصص چه هستید؟ درصورتی كه در قالب این رشته شما هم تاریخ می‌خوانید، هم فلسفه، هم اقتصاد هم جامعه‌شناسی و هم حقوق. رشته حقوق بشر معمولا در برنامه دانشكده‌های حقوق گنجانده می‌شود. اما سخن از حقوق بشر در میان است، یعنی حقوق انسان! با تمام آن پیچیدگی‌هایی انسان كه می‌دانیم و مورن نیز در قالب نظریه اندیشه پیچیده‌اش از آن سخن می‌گوید. اصل دیالوژیك كه بدان اشاره كردیم نوعی نسبی‌گرایی و تكثرگرایی به همراه دارد كه در بحث از حقوق بشر و آموزش آن بسیار كارساز است. بحث جهانشمولی و نسبی‌گرایی بحث‌های مهمی در حقوق بشر است. آیا یك اندیشه‌ مشخص را می‌توان به عنوان امری جهانشمول در همه جای دنیا اِعمال كرد؟ یا اینكه از سوی دیگر بخواهیم به نوعی نسبی‌گرایی قوی پایبند باشیم كه اساسا معتقد است نمی‌توان گفت چه كاری خوب و چه كاری بد است چون همه ‌چیز را باید در بستر فرهنگی-تاریخی هر قوم یا هر ملتی ارزیابی كرد.

گهگاه این نسبی‌گرایی دستاویز برخی قدرت‌ها هم می‌شود كه بخواهند حقوق بشر را نفی كنند، با این استدلال ‌‌كه اینها با پیشینه تاریخی و فرهنگی ما منطبق نیست.

آنچه افرادی مانند جك دانلی، كریستف ابرهارد یا مورن مطرح می‌كنند نوعی نسبی‌گرایی است كه بخشی از جهانشمولی را می‌پذیرد. مورن می‌گوید ما باید از تمدن‌های مختلف بهترین‌های‌شان را برگزینیم و این‌طور نیست كه همه دستاوردهای تمدن غربی یا شرقی را كنار بگذاریم. نقدی كه او بر تمدن غربی وارد می‌كند تاكید شدید این تمدن بر بحث فردگرایی است؛ یعنی فراموش شدن همبستگی‌هایی كه پیش از این در جامعه وجود داشته است. لذا مثلا در روند توسعه شهرنشینی منافع فردی بیشتر دیده می‌شود و این منجر به شكل‌گیری پدیده حاشیه‌نشینی و بینوایی شده است، چراكه آن همبستگی‌های خانوادگی و محلی كه پیش از این بوده دیگر ‌وجود ندارد. نكته دیگری كه برای پرهیز از آفت‌ اندیشه نسبی‌گرایی مطلق یا قوی (در برابر آن نوع نسبی‌گرایی مورد پذیرش مورن كه بخشی از جهانشمولی را می‌پذیرد) باید بدان توجه داشت این است كه اندیشه‌ها مادامی كه عنصر نقدپذیری در آنها باشد قابل پذیرش هستند. اما اگر نقدپذیری و روحیه خودنقادی در كار نباشد، راه به روی دیالوگ بسته می‌شود. كلمه «دیا» از یونانی به معنی راه و مسیر است و «لوگوس» به معنای عقل و منطق است. درواقع دیالوگ یك نوع راه است. این نقل از نویسنده دیگری است كه می‌گوید دیالوگ این نیست كه ما دیگری را ظرفی خالی ببینیم كه باید پرش كرد. بلكه دیگری ظرف پری است كه باید كشفش كنیم. این سخن شاید ساده به نظر برسد، اما در عمل چندان به آن پایبند نیستیم و عموما در گفت‌وگوها و مباحثات تنها در پی قانع كردن دیگری هستیم. این نگاه در رابطه با حقوق بشر به درك و گفت‌وگوی بهتری بین تمدن‌ها و فرهنگ‌ها منجر می‌شود.

جزء و كل دارای ارتباطی هستند. ما از جزء چطور می‌توانیم كل پروژه مورن را تعریف كنیم؟ با توجه به آنكه در كل همه این اجزا هستند، این كل چیست؟

همان‌طور كه بیان شد، دغدغه فكری و پروژه مورن كه سعی كرده در تمامی این سال‌ها آن را مطرح كند در واقع همان «اندیشه پیچیده» است. به تعبیر خودش یك الگوی فكری است كه باید به آن رسید. باید از پارادایمی كه امروز بر فضای آكادمیك ما حاكم است خارج شد. باید از پارادیم ساده‌انگاری در شناخت انسان و جهان و فروكاستن انسان به صرف بخش‌هایی از وجود او گذر كرد و به سوی پارادایمی دیگر كه بر اندیشه پیچیده مبتنی است گام نهاد و آنگاه تازه به تعبیر مورن در سرآغاز یك آغاز قرار خواهیم گرفت. مورن معتقد است این پروژه یك جواب و راه‌حل شسته‌رفته به ما نمی‌دهد، بلكه به ما ابزار می‌دهد: یعنی همان روش شناخت مبتنی بر اندیشه پیچیده.

پاورقی

1- CNRS

2- emergence