و لا حول و لا قوة إلاّ بالله العلیّ العظیم و صلّی الله علی سیّدنا محمد و آله الطّاهرین.
در این جمع دانشگاهی محترم و در میان دانشجویان عزیز، سخن خود را در باب رابطهی حوزه و دانشگاه، ویژگیهای این دو در قیاس با یکدیگر، و بالاخص انتظارات دانشگاهیان از حوزویان میگشایم.
روز وحدت حوزه و دانشگاه است و از آن روزهایی است که بنا بر یک آرزوی مقدس نامگذاری شده است. از بدو انقلاب فرهنگی، و بلکه از فجر انقلاب اسلامی، این آرزو در دل همهی مشتاقان و مشفقان جوانه زده بود که این دو نهاد شریف و گرهگشا، که یکی به نام دانشگاه و دیگری حوزه نامیده میشود، به یکدیگر بپیوندند و آن جدایی نامبارک که میانشان افتاده است (چه به سبب تحمیل دشمنان و چه به سبب سرنوشت تاریخی)، از میان برداشته شود و این دو نهاد تعلیمی مهم که در کار گشودن گرههای علمی و فکری و دینی مردمان این مرز و بومند، یکدیگر را بازیابند و با مزید شدن قوتشان از خلق بهتر دستگیری کنند.
در چگونگی این اتحاد و ارتباط و عملی شدن آن سخن بسیار رفته است و اینک که ما سیزده سال از انقلاب را پشت سر نهادهایم، شاید برای کثیری از دانشگاهیان و حوزویان این سؤال همچنان زنده باشد که این وحدت، آیا عملی شده است یا نه. و آیا اصولا عملی شدنی است یا نه. و مراد کسانی که از ابتدا خواستار چنین وحدتی بودهاند، چه بوده و اگر بنا باشد که تحقق بیابد، آن چگونه خواهد بود؟ سمینارهای بسیار هم در این باب برگزار شده و جوانب این کار کاویده شده است. ولی آن وحدت آرمانی، گویا همچنان تحقق نیافته و سؤالاتی را هم که گفتم، همچنان در جای خود پاسخنایافته باقی مانده است. من میکوشم از سر نیکخواهی و شفقت و دردمندی، در این سخنرانی نکتههایی را در این باب بگویم و مشخصاتی را در باب دانشگاه و حوزه عرض کنم و دلایل آن جدایی و افتراق را بیان کنم و برای عملی شدن آن وحدت یا اتحاد مطلوب، پیشنهادهایی را عرضه بدارم.
از جهات مختلف میتوان به دانشگاه و حوزه نظر کرد و من برجستهترین وجود آنها را در نظر میگیرم که جنبهی تعلیمی بودن آنهاست. دانشگاه یک مدرسه است و حوزهی علمیهی قم یا نجف و یا مشهد هم مدرسهاند و در درجهی اوّل اینها به کار تعلیم میپردازند. مهمترین محتویات آنها شاگرد و معلم و کتابهای درسیاند. هر دو تاریخ و سنت طولانی دارند. حوزه البته، در جامعهی دینی ما، سنت بسیار طولانی دارد و از مواریثی است که از قرنها پیش به جا مانده است. ولی دانشگاه در کشور ما، به صورتی که امروز وجود دارد، از عمرش یک قرن هم نمیگذرد. سوابقی در دوران قاجار داشته است و قبل از آن هم تقریباً چیزی که مشابهت با دانشگاه امروزی داشته باشد، نداشتهایم. یک عنصر وارداتی است که ابتدا در جای دیگر تولد یافته و روییده و بزرگ شده است و بعد ما آن را آوردهایم و در اینجا کاشتهایم و زیر سایهی دلپذیرش نشستهایم.
باری؛ تعلیمی بودن، یعنی مدرسه بودن این دو نهاد، شاید مهمترین ویژگی آنها باشد. لکن صورت مدرسه یک امر است و باطن مدرسه امری دیگر. غرضم این است که علومی که در حوزهها تعلیم میشوند، با علومی که در دانشگاههای جدید تعلیم میشوند، روحاً متفاوتند و یا دقیقتر بگویم، تدریس و تعلیم در حوزه، با نگرشی همراه است که آن نگرش همراه دروس دانشگاهی نیست. این تفاوت، روح تفاوت بین این دو نهاد را تشکیل میدهند و اگر افتراقی هست، از همینجا برمیخیزد و اگر اتحادی باید صورت بگیرد، در همین زمینه باید صورت بگیرد. دانشی که در حوزههای علمیه تعلیم میشود، دانشی است منسوب و مرتبط به دین؛ خواه مستقیماً تفسیر متون دینی باشند (مثل تفسیر قرآن و فقه)، خواه مقدمات آنها باشد، خواه علوم جنبی مثل فلسفه و گاه کلام. این علوم، همه غیرتجربیاند و محتوایشان با محتوای علومی که در دانشگاهها آموخته میشود متفاوت است. در دانشگاه بیشتر علوم تجربی آموخته میشود؛ خواه علوم طبیعی تجربی و خواه علوم انسانی تجربی. و همین کم تفاوتی نیست. اما تفاوت اصولی که بین این دو دسته دانش وجود دارد، در این خلاصه نمیشود که یکی علم تجربی یا غربی است و دیگری علم دینی یا غیرتجربی و غیرغربی و بومی. تفاوت در جای دیگر است. علومی که در حوزهها آموخته میشوند، علومی هستند مسبوق به ایمان، که بر مبانی آنها انگشت نقد و اعتراض نمیتوان نهاد. ولی علوم دانشگاهی مطلقاً چنین صفتی ندارند. همین باعث میشود که دانشجوی اینجا و آنجا، مواد درسی اینجا و آنجا، و فضای اینجا و آنجا، تفاوت عمیق پیدا بکند، به نحوی که نزدیک کردنشان و اتحاد بخشیدنشان را به غایت دشوار سازد.
مایلم که به این نکتهی اصولی توجه کافی معطوف بدارید: من نمیگویم که در حوزههای دینی انتقاد نیست. من نمیگویم در سر کلاسها و درسها شاگرد و
نظرات