نویسنده: مصطفی حسینی طباطبائی

مقدّمه
یکی از گرفتاریهای بزرگ ما اینست که همه چیز را می‌خواهیم از دیگران اقتباس کنیم و «اندیشه‌ی قائم بذات» نداریم، بدتر از همه اینکه گاهی آنچه را که در میان ما موجود است و ما، در میان آن بسر می‌بریم نیز می‌خواهیم از بیگانگان بیاموزیم.
از آن جمله والاترین نعمت‌های خداوند یعنی «اسلام» است که گویی در انتظاریم تا فلان شرق‌شناس غربی یا اسلام‌شناس روسی: درباره‌ی آن‌چه می‌گوید و چه ارمغان تازه‌ای برای ما می‌اورد؟!
غافل از آنکه «اسلام‌شناسی غربی» گرفتار توطئه‌های مختلفی است، و همیشه از اخلاص فکری و حسن نیّت علمی برخوردار نیست، اگر چنین پنداریم که همه‌ی شرق‌شناسان آمریکایی و اروپایی، قربة الی‌الله در اسلام به تحقیق برخاسته‌اند و اغراض سیاسی و تبلیغاتی و استعماری ایشان را کاملاً آزاد گذاشته، دچار خوش‌باوری و ساده‌دلی شده‌ایم به ویژه که «دم خروسی»! هم در آثار حضرات نمایان باشد و نشانه‌های غرض‌ورزی و سم‌پاشی را در لابلای سخنان ایشان نیز ملاحظه کنیم، این گرفتاری زمانی شدت پیدا می‌کند که دیده شود کسانیکه اساساً بدنبال شناخت اسلام نرفته‌اند و آگاهی آنها در این باره کمتر از اطلاع یک دانش‌پژوه مبتدی در مورد اسلام است سخنانشان با آب و تاب ترجمه می‌شود، و بعنوان اینکه دار و دسته‌ی مزبور، در مسائل ریاضی یا اقتصادی یا فلسفی در دنیا صاحب‌نظر شناخته شده‌اند و معروفیتی کسب کرده‌اند، از قضاوتشان درباره‌ی اسلام نیز استقبال می‌کنند!

در اینجا جز روشن کردن بی‌اطلاعی و بیگانگی این عده نسبت به معارف عمیق اسلامی چاره نیست، هر چند مدافعان و طرفداران متعصب را ناخوش‌ آید.

این چند صفحه که ابتدا بصورت سخنرانی در رمضان سال جاری (1359 هجری) القاء شد و سپس بدینصورت بهمراه تغییراتی به نظر خوانندگان گرامی می‌رسد، در پی همین مقصود تهیه‌ شده و با وجود ایجاز و اختصاری که در آن بکار رفته است در زمینه‌ی مورد بحث گامی برداشته باشد.





می‌دانیم که در دنیای غرب افکار ضدمذهبی، بتدریج اندیشه‌های دینی را می‌خورد و بهنگام روبرو شدن با آنها گاهی استعلاء نشان می‌دهد اما سزاوار است این را هم بدانیم که علت این پیروزی آنستکه در برابر الحاد غربی، متأسفانه مذهبی قرار دارد که بر پایه‌ی علم و عقل استوار نیست.

مذهب غربی، ایمان را از تعقل جدا می‌سازد و نیروی خرد را تخطئه می‌کند و مانند عرفان شرقی «دل» را جانشین «عقل» می‌شمارد. در حالیکه فکر مادی می‌کوشد تا خود را عقل‌گرا نشان دهد و فرآورده‌های خویش را محصول تفکر علمی قلمداد نماید و اگر چه در این راه حقاً موفق نیست، اما هر چه هست در مواردی بر مذهبی که ایمان را از دخالت عقل تجرید می‌کند غلبه می‌نماید.

کتاب مقدس غربی، انجیل است. کتابیکه بنظر ما مسلمانان دست تحریف بدامان آن رسیده و حقایقی را در آن واژگونه کرده است، در انجیل به مواردی برخورد می‌کنیم که امروز سخن گفتن از آنها در برابر علم، کفرگویی بشمار می‌آید!

بعنوان نمونه در انجیل می‌خوانیم: هنگامیکه عیسی (ع) در فلسطین زاده شد چند مجوسی در مشرق‌زمین، ستاره‌ی او را رؤیت کردند! و در پی آن ستاره به اورشلیم رسیدند و در آنجا ستاره را دیدند که بر بالای بیت‌لحم، زادگاه عیسی (ع) ایستاده است. آنگاه با شادی تمام، بدرون بیت رفتند و بر عیسی (ع) سجده کردند! (انجیل متّی، باب دوم).

روشن است که این افسانه، فکر منجّمان قدیم را دنبال می‌کند که عقیده داشتند هر شخصی در آسمان ستاره‌ای دارد که با تولد او نمودار می‌شود و با مرگش پنهان می‌گردد و می‌کوشیدند تا با نظر کردن در ستاره‌ی هر کس، از میلاد و مرگ و حوادث عمر او خبر دهند.

الحاد، چنین مذهبی را نفی می‌کند و حق هم با او است. اما این مذهب با «اسلام» که بزودی معلوم خواهد شد آگاهی طاغوتهای غرب، از آن بسیار ناچیز است فرق دارد.

کتاب اسلام، علم را به ایمان همراه می‌کند و بانگ:
وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَان[1]

برمی‌دارد. قرآن می‌گوید:

وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ [2]
«خدا پلیدی را بر کسانی می‌نهد که عقل را از باورهای خود جدا می‌کنند».

بهمین جهت تربیت‌یافتگان قرآن، نزدیک به چهارده قرن پیش بر افسانه‌هایی نظیر آنچه در انجیل فعلی آمده اعتناء نمی‌کردند.

علی(رض) هنگامیکه به جنگ با خوارج می‌رفت شنید که منجّمی می‌گوید: «اگر در این لحظه حرکت کنی، بیم دارم که به مقصود دست نیابی و این آگاهی را از طریق نجوم یافته‌ام!»

امام پاسخ داد: «هر کس تو را در این باره تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده است».

آنگاه یاران خود را از آموختن چنین دانشی! نهی نمود و «بنام خدا» فرمان حرکت داد. (نهج‌البلاغه، خطبه 78).



وعده‌های راست و دروغ
برخی از پیشگوییهای انجیل نیز مانند تعالیم نجومی آنست! مثلاً انجیل به دوازه شاگرد عیسی (ع) وعده می‌دهد که در روز رستاخیز، آنها از مقربان خدا بشمار می‌آیند و بر تخت داوری خواهند نشست. انجیل می‌گوید: «عیسی ایشان را گفت: هر آینه بشما می‌گویم: شما که مرا متابعت نموده‌اید در معاد، وقتیکه پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند شما نیز به دوازه کرسی نشسته بر دوازه سبط اسرائل داوری خواهید نمود». (انجیل متی، باب 19).

اما چیزی نمی‌گذارد که در انجیل می‌خوانیم یکی از همین دوازه تن، بر عیسی (ع) خیان می‌ورزد و او را به بهای اندک می‌فروشد و سبب مرگ وی می‌شود. و عیسی (ع) پیش از مرگ خود درباره‌اش می‌گوید: «بهتر بودی که تولد نیافتی»! (انجیل متی، باب 26).

طبیعی است که چنین کتابی، بر آتش مکاتب ضد مذهبی در دنیای غرب دامن می‌زند و آنها را به مخالفت با اساس دیانت برمی‌انگیزد بویژه که بیشتر مردم چون از مدهب خود رویگردان شدند کمتر به سراغ مذاهب دیگر می‌روند بلکه معمولاً افکار دینی را به کلی ترک می‌کنند.

انجیل را کنار گذاشته، به قرآن که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم قرآن در لحظه‌های سخت تاریخ اسلام، پیشگویی می‌کند که:

سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ [3]
«بزودی جمع کفار مغلوب خواهند شد».

قرآن می‌گوید:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ [4]
«خدا، به کسانی از شما مسلمانان که ایمان آورده و کردار شایسته کرده‌اند وعده داده تا در این سرزمین، خلافتشان دهد».

قرآن می‌گوید:

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ[5]
«خدا، رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا این دین را بر همه‌ی ادیان پیروز گرداند».

آنگاه می‌بینیم این وعده‌ها یکی پس از دیگری تحقق می‌پذیرد، ابتدا کفار غرب شکست می‌خورند سپس خلافت اسلامی برپا می‌شود، بعد از آن، اسلام در برابر ادیان جهانی می‌ایستد و در مصاف با اقوام یهودی و روم مسیحی و ایران زرتشتی غلبه می‌یابد و وعده‌های قرآن بدین ترتیب ایفاء می‌گردد.

یا مثلاً هنگامیکه ساسانیان بر رومیان قدیم پیروز می‌شوند خبر به عربستان می‌رسد، قرآن می‌گوید:

غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ (3) فِی بِضْعِ سِنِینَ[6]
«رومیان در نزدیکترین سرزمین – سرزمین شام – شکست خوردند و بزودی در کمتر از ده سال پیروز می‌شوند».

آنگاه تاریخ، بهمان راهی می‌رود که قران پیشگویی کرده است!

ما این قبیل وعده‌های صدق را چون در برابر پیشگویی‌های انجیل می‌نهیم از تفاوت دو کتاب بشگفتی می‌آئیم و چون در کتاب ملحدین غربی نظر می‌افکنیم یقین می‌کنیم که مسیحیت (نه مسیح) در پدید آمدن الحاد، سهم مؤثری داشته است.

و گفتار فردریش ویلهلم نیچه، ملحد مشهور آلمان را بیاد می‌آوریم که در کتاب «دجّال» این پیشگویی نافرجام را از انجیل نقل می‌‌کند:

«هر آینه بشما می‌گویم بعضی از ایستادگان، در اینجا می‌باشند که تا ملکوت خدا را که به قدرت می‌آید نبینند ذائقة موت را نخواهند چشید!» (انجیل مرقس، باب 9).

آنگاه نیچه می‌نویسد: «به‌به از این دروغ، ای شیر مرد ...!» (دجال، اثر نیچه، صفحه 94).

در این‌باره روشنتر از آنچه نیچه آورده، عبارت انجیل متّی است که می‌گوید: «پسر انسان (عیسی مسیح) خواهد آمد در جلال پدر خویش به اتفاق ملائکه‌ی خود، و در آنوقت هر کسی را موافق اعمالش جزا خواهد داد، هر آینه به شما می‌گویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسرانشان را نبینند که در ملکوت خود می‌آید ذائقة موت را نخواهند چشید!». (انجیل متی، باب 16).

و اینکه قرنها سپری شده و کسی از حاضران آن مجلس نمانده که ذائقه مرگ را چشیده باشد ولی خبری از عیسی مسیح نیست!



اخلاق مثبت و منفی
پاره‌ای از اندرزهای اخلاقی انجیل نیز از جمله اموریست که بانگ الحاد ساخته و بعنوان نصایح منفی و تخدیرکننده و با موعظه‌های ظالم‌پرور تلقی شده است. هنگامیکه انجیل می‌گوید: «با شریر مقاومت مکنید بلکه هر که بر رخساره‌ی راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار، و هر گاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد دو میل همراه او برو!» (انجیل متی، باب 5).

در برابر این دستورات اخلاقی، صدای ملحدینی امثال کری‌ولف را از غرب می‌شنویم که معترضانه فریاد می‌کشند:

«آخر چرا؟ چرا من باید بی‌چون و چرا تحمل ظلم بکنم؟ چرا باید گرده‌ی خود را به جلو تازیانه‌ی ارباب بدهم و وقتی او به صورتم تف می‌اندازد من با خضوع و خشوع صورت خود را پاک کنم؟ چرا باید شرافت انسانی و رنجبری من پایمال او شود؟ چه کسی به چنین خفتی نیازمند است؟ چنین وضعی برای چه کسی مفید و به صلاح است؟ این وضع فقط برای کسانی لازم و سودمند است که از میلیونها انسان بهره‌کشی می‌کنند، این تعالیم به ستمگران امکان می‌دهد تا با خیال آسوده و بیشرمانه به کار پست بپردازند، و این واقعیت که انجیل به ایشان در ظلم و ستمی که می‌کنند کمک می‌نماید ماهیت استثمارگرانه تعالیم انجیلی را آشکار می‌سازد» (درباره‌ی مفهوم انجیلها، از کروی ولف صفحه 124 و 125).

در همین حال ندای قرآن را می‌شنویم که بانگ می‌زند.

«آخر چرا؟ در راه خدا پیکار نمی‌کنید و در راه نجات مردان و زنان و کودکان ناتوانی که می‌گویند: خداوندا، ما را از این سرزمین ستمگران بیرون آر نمی‌جنگید ...؟».

وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا[7]
و سخنان علی(رض) را می‌خوانیم که در واپسین زندگانیش بدو فرزند خود وصیت می‌کند که:

«دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید».

«کونا للظالم خصماً وللمظلوم عوناً». (نهج‌البلاغه، وصیت 47، جزء پنجم)



تعریف مفهوم خدا
از هر گناهی بزرگتر آنست که در مسیحیت مفهوم «خدا» را دگرگون ساخته‌اند و بجای آن چیزی نهاده‌اند که دستاویز حمله‌ی ماتریالیسم «بر اساس مذهب» شده است.

در‌ این‌باره، گزارش آندسته از دانشمندان غربی که در علوم تجربی کار می‌کنند و با فکر مادی نیز همراه نیستند جالب است.

اسکارلندبرگ فیزیک‌دان آمریکایی می‌نویسد: «در خانواده‌های مسیحی اغلب اطفال در اوایل عمر بوجود خدایی شبیه انسان ایمان می‌آورند مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است!

این افراد هنگامیکه وارد محیط علمی می‌شوند و بفرا گرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال می‌ورزند این مفهوم انسانی شکل و ضعیف خدا، نمی‌تواند با دلائل منطقی و مفاهمی علمی جور دربیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هر گونه سازش از بین می‌رود مفهوم خدا بکلی متروک و از صحنه فکر خارج می‌شود». (اثبات وجود خدا، مقاله اسکارلندبرگ صفحه 16).

آیا منشأ این لغزش فکری را چیز دیگری جز همان تعالیم تحریف شدة انجیل باید دانست که هر گاه از خدا سخن به میان می‌آورد از کسی سخن می‌گوید که پدر مسیح است؟!

انجیل می‌گوید: «عیسی چون این را گفت، چشمان خود را بطرف آسمان بلند کرده و گفت: ای پدر! ساعت رسیده است، پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز ترا جلال دهد»، (انجیل یوحنا، باب 17).

ما وقتی اینگونه فرازها را با آیات قرآن می‌سنجیم که می‌گوید:

«گفتند: خدای رحمن فرزندی گرفته! بی‌شک که چیزی گران آورده‌اید، نزدیکست که آسمانها از این وصف منفجر شوند و زمین شکافته گردد و کوهها درهم شکسته سقوط کنند، از آنرو که برای خدا رحمن ادّعای فرزندی کرده‌اند»[8].

در شگفتی فرو میرویم و آنگاه از خود می‌پرسیم: الحاد غربی چه حق داشته که ایندو و مذهب را به یک چشم نگاه کند و با هر دو یکسان خصومت ورزد؟!

سپس به کتب بت‌های بزرگ غرب! باز می‌گردیم و می‌بینیم که از اسلام چیزی جز اندک نمی‌دانند و در مبارزه با اسلام نه با اسلام بلکه با اوهام خود می‌جنگند.

در غرب، چهار بت فکری حکومت می‌کنند که در مخالفت با اساس مذهب شریکند، مغالطات آنها مغزهای بسیاری را فرا گرفته و افکار گروه کثیری را به اسارت کشیده است، آنها اگر چه از محیط ما دورند اما آثارشان بوسیلة کسانیکه اغلب می‌کوشند مدافع طرز فکر و نسخه بدل! این عده شمار آیند پیاپی در شرق منتشر می‌شود در گروهی بیگانه از حکمت قرآن و حقیقت اسلام را مجذوب می‌‌سازد.

این چهار رکن الحاد برتر اندراسل، سارتر، فروید و مارکس هستند. هر کدام از این چهار نفر با دیگری مخالفند و خود را نائل بدرک حقایق می‌پندارند

راسل درباره‌ی عقاید مارکس می‌نویسد: «من نمی‌توانم با فلسفه‌ی مارکس موافقت داشته باشم چه رسد به ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم لنین»، (در ستایش فراغت، از راسل، فصل مربوط به کمونیسم و فاشیسم صفحه 130).

در جای دیگر با لحنی تحقیرآمیز از سارتر و اندیشه‌های او یاد می‌کند و می‌گوید: «در مورد سارتر، من مدعی نیستم که می‌دانم این آدم چه می‌گوید؟ و میل هم ندارم کسی تصور کند که من مفسر نظریات او هستم!». (عرفان و منطق، از راسل، بخش الحاقی مباحثه‌ی راسل با کاپلسون، صفحه 179).

فروید و سارتر نیز با دیگران مخالفند، سارتر در کتاب مشهورش بنام «نقد دیالکتیکی» آراء مارکس را رد می‌کند و به مخالفت با «فردریک انگلس» رفیق و شریک مارکس برمی‌خیزد. در آنجا می‌نویسد: «انگلس، مدعی است که به کشف دیالک‌تیک در طبیعت نائل آمده است، اما با این ادعا دیالک‌تیک را به تباهی کشانده و از میان برده است!». (دیالک‌تیک و جامعه‌شاسی، اثر گورویچ، صفحه 207).

همچنین در فصلی از کتاب «هستی و نیستی» آنجا که از اختلاف روانکاوی وجودی و روانکاوی تجربی سخن می‌گوید مخالفت خود را با «فروید» آشکارا نشان می‌دهد.

این عده چنانکه گذشت هر چند در موارد گوناگون با یکدیگر مخالفت کرده‌اند ولی در عدم توافق با مذهب اتفاق نظر دارند، اما مذهبی که ایندسته با آن مبارزه می‌کنند اسلام نیست، زیرا این نوابغ قرن بیستم چندان از اسلام بی‌خبرند که باور کردنی نیست!



اسلام از نظر راسل
این برتر اندراسل، حکیم عصر دانش و تکنیک است. اشرف‌زاده‌ایست که در بهترین دانشکده‌های انگلیس تحصیل کرده، قرآن محمد (ص) هم به زبان او ترجمه شده و تاریخ عرب و اسلام به آسانترین صورت در دسترس او قرار گرفته است، اینکه شنیدنی است که وی درباره‌ی اهمیت نهضت اسلام و تأثیر آن بر عرب جاهلی چه می‌گوید؟ او در کتاب «جهان‌بینی علمی» می‌نویسد:

«مثال روشنی ذکر کنم که درباره‌اش اطلاعات بیشتر داریم: در مورد عربهایی که به محمد ایمان آورده‌اند تغییر عاداتی که بر حسب این ایمان در آنان بوجود آمد، به سختی تجاوز می‌کرد از تغییر عاداتی که آمریکائیان با قبول والستد (قانون تحریم مشروبات الکلی که فقط چهارده سال ادامه یافت) بعمل آوردند و هنگامیکه بستگان شکاک محمد تصمیم گرفتند که در سرنوشت او سهیم شوند، شدند زیرا تغییراتی که او در زندگی آنان می‌خواست خیلی ناچیز بود!» (جهان‌بینی علمی، اثر برتر اندراسل صفحه 174)[9].

کدام محققی است که امروز نداند هنگامیکه اسلام ظهور کرد، عرب، ده‌ها بت از سنگ و چوب و فلز را پرستش می‌نمود، عالم پاداش و جزا را بکلی منکر بود و می‌گفت:

حیاة ثم موت ثم بعث
حدیث خرافة یا أمّ بکر!
دختران را ننگین می‌شمرد و زنده بگور می‌کرد. چن مردی پدرش می‌میرد، آنمرد بجز مادر خود بقیه‌ی همسران پدر را به میراث می‌برد (یعنی زن در جامعه‌ی عرب از نوع اشیاء بود نه اشخاص!) زنا‌کاری چندان در مکه رواج داست که فواحش بر بام خانه‌های خود پرچم افراشته بودند! رباخواری، شرابخواری، تفاخر قبیله‌ای از امور جاری و عادی بود.

عبادتی که عرب برای رفع مشکلات دنیوی خود انجام می‌داد طواف کردن عریان در پیرامون کعبه، و دست بهم کوفتن و صفیر کشیدن بود! دانش عرب محدود به سرودن اشعاری در وصف زن و اسب و شتر و شواب و بیابانها بود و ...

«ای کافران! من آنچه را که شما می‌پرستید نمی‌پرستم»[10]. «بلکه خدای شما، خدای آسمانها و زمین است»[11].

و «ما از آن خدا هستیم و بسوی او بازگشت کننده‌ایم»[12]. «آنگاه که هر کس پاداش و کیفر کردارش کاملا داده می‌شود»[13]. «پس: فرزندان خود را نکشید»[14]. و «بر شما حلال نیست که زنان را به میراث برید»[15]. «و با همسران پدرهای خود زناشوئی مکنید»[16]. «و به زنا نزدیک نشوید»[17]. «و از ربا هر چه باقیمانده ترک کنید»[18]. «شراب و قمار و بت‌ها و تیرهای قرعه، پلید و کار شیطان است از آن دوری کنید»[19]. «در اموال خود برای محرومین اجتماع سهم معینی قرار داده»[20]. «قیام‌کنندگان به عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکانتان تمام شود»[21]. «و دشمنی با هیچ دسته‌ای شما را به بی‌عدالتی درباره‌ی آنها وادار نکند»[22]. تفاخر را بکنار نهید و بدانید که «نزد خدا کسی از شما گرامی‌تر است که بیش از دیگران تقوی داشته باشد»[23].

قرآن، عرب را به اندیشیدن در آسمانها، در زمین، در وجود انسان فرمان داد و راه‌های دانش را بسوی او گشود، گفت:

«در آسمانها بنگرید که چیست؟»[24]. «در زمین بگردید و بنگرید که آفرینش را چگونه آغاز نهاد»[25]. «و در وجود خودتان، آیا نشانه‌ها را نمی‌بینید؟»[26].

قرآن، بجای فساد و دشمنی و پراکندگی، برای عرب ایمان و برادری و وحدت سیاسی به ارمغان آورد، و او را پس از قرنها خفتن بیدار و زنده نمود، عرب را در جهان سربلند کرد. و در همان عصر، صحابه‌ی که تربیت‌شدگان پیغمبر بودند، ایران و مصر و روم شرقی (بیزانس) را درهم شکست و بخود جذب کرد، شگفتا! اگر عرب جاهلی خود با این تعالیم آشنا بود و چنین ایمان و تربیتی داشت چرا قبلاً خاموش و مرده بود؟

چرا پیش از محمد (ص) به تسخیر امپراطوریهای عظیم اقدام نمی‌کرد؟! اگر عقاید محمد (ص) با اعتقادات عرب چندان تفاوتی نداشت پس آنهمه نبردهای خونین ایشان با او بر سه چه بود؟

شک نیست که اندراسل در تمام عمر یکبار قرآن را با تأمل و انصاف نخوانده است تا بتواند حقایق آنرا از أباطیل دوران جاهلیت بازشناسد، اما آیا انجیل را هم نخوانده که می‌گوید: «هر درخت از میوه‌اش شناخته می‌شود، از خار انجیر را نمی‌یابند و از بوته، انگور را نمی‌چینند»؟! (انجیل لوقا، باب ششم).



اسلام از دیدگاه فروید
این فقر اطلاعات مذهبی در برابر اسلام تنها نصیب فیلسوف انگلیس نشده بلکه فروید، روانکار اطریش نیز سهم بسزائی از آن دارد! اسلام چنین اظهار نظر می‌کند: «تأسیس و استقرار دین محمد در نظر مؤلف، تکرار خلاصه‌ی مذهب یهود است که سرمشق آن قرار گرفته»! (موسی و یکتا‌پرستی، اثر فروید صفحه‌ی 90).

در روزگار دانش و تحقیق دو نابغه‌ی فکر و نظر یکی اسلام را همانند مذهب بت‌پرستان عرب معرفی می‌کند، و دیگری آنرا خلاصه‌ای از مذهب یهود می‌شمارد. با اینکه هر پژوهشگر تازه‌کاری می‌داند که میان عقاید و رسوم قریش با عقاید و احکام مذهبی یهود چه فاصله‌ی بعیدی وجود داشته است؟![27]

اگر فروید اطریشی در عمر خود یکبار قرآن را با دقت و انصاف خوانده بود هرگز دین محمد (ص) را اقتباسی از عقاید پدران یهودی خود نمی‌پنداشت، زیرا قرآن با تصدیق مذاهب الهی، آئین خود را صورت کاملی از دین فراموش شده‌ی ابراهیم (رض) معرفی کرده است، و در همان سوره‌هائی که در اوائل دعوت پیغمبر در مکه آمده می‌گوید: «بگو: خداوند مرا بسوی راهی راست هدایت کرده، دینی پایدار، آئین ابراهیم، که حق‌پرست بود و از مشرکان نبود».

﴿قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾[28].

آنگاه توضیح می‌دهد که دین ابراهیم، غیر از مذهب یهود و مسیحیت و طریقه‌ی مشرکین عرب است، و می‌گوید: «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، اما مسلمانی حق‌پرست بود و از مشرکان نبود».

مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ [9]
و بهمین جهت، قرآن به نوشته‌های یهودی کاملاً اعتماد نشان نمی‌دهد و درباره‌ی آنها و نویسندگانشان می‌گوید: «وای بر کسانیکه کتاب را بدست‌های خود می‌نویسند سپس می‌گویند: این از نزد خداست تا آنرا به بهائی ناچیز بفروشند»!

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا [10]
از اینرو، میان مندرجات تورات که بنظر ما مسلمانان بسیاری از آموزشهای آن تحریف شده، با تعالیم قرآن اختلافات فاحشی وجود دارد، و فروید که در کتاب «موسی و یکتاپرستی» به اصل توحید و تطور آن توجه دارد لااقل اگر همین اصل را از تورات و قرآن استخراج کرده بود و با یکدیگر می‌سنجید به این لغزش مبتلا نمی‌شد.

تورات می‌گوید: «آدم و زنش خویشتن را از حضور خدا در میان باغ پنهان کردند»[31].

قرآن می‌گوید: «هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا پنهان نمی‌شود»[32].

تورات می‌گوید: «خدا آدم را بصورت خود آفرید»[33].

قرآن می‌گوید «هیچ چیزی مانند خدا نیست»[34].

تورات می‌گوید: «خداوند دید که شرارت انسان در زمین بسیار است و هر تصور از خیالهای دل وی دائماً محض در شرارت است، و خداوند پشیمان شد که انسان را بر زمین ساخته بود و در دل خود محزون گشت»[35].

قرآن عقیده دارد: فرشتگان خدا، پیش از آفرینش آدم، از شرارت و تباهکاری انسان در زمین باخبر بودند (چه رسد به خدا!) با این‌همه خدا، انسان را بخاطر رازی بزرگ که بر فرشتگان مجهول بود، آفرید[36].

و بنابراین، پشیمان شدن از خلقت برای او بی‌معنی است.

تورات می‌گوید: «خدا به موسی گفت: دست خود را خواهم برداشت تا پشت سرم را ببینی اما روی من دیده نمی‌شود!»[37].

قرآن می‌گوید: خدا به موسی گفت: «هرگز مرا نخواهی دید»[38].

تورات می‌گوید: «پسران خدا، دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان برای خویش می‌گرفتند»[39].

قرآن می‌گوید: «گفتند: خدا فرزندی گرفته، او از این نسبت منزه است بلکه هر چه در آسمان‌ها و زمین است همه ملک او است و همگی او را فرمانبرارند»[40].

اینها بر هیچ محققی پوشیده نیست، اما فروید چنان از اسلام بیگانه بوده است که پنداشته خدای مسلمانان نیز مانند خدای غربیها مقام «پدر بزرگی»! دارد، و در این‌باره می‌نویسد:

«اعراب با تصاحب پدربزرگ و منحصر بفرد اولیه، معرفت و آگاهی زیادی نسبت بخود پیدا کردند که موفقیت‌های مادی زیادی بهمراه داشت ولی دینامیسم آنها در آن تضعیف شد، «الله» خود را خیلی بیش از «یهوه» نسبت به ملت برگزیده‌اش حقشناس نشان داد ... مذاهب بظاهر عقلانی شرق، اساساً آئین پرستش نیاکانند»! (موسی و یکتاپرستی، اثر فروید، صفحه‌ی 90).



اسلام و مارکسیسم
هر چند فروید درباره‌ی اسلام ناروا گفته اما تا حدی به ناآگاهی خود در این مورد اعتراف کرده است، زیرا که می‌نویسد: «مؤلف با تأسف تصدیق می‌کند که مجبور است به همین مورد اکتفا کند چه اطلاعاتی فنی او برای تکمیل تحقیقاتش امکان نمی‌دهد، معذلک دانش محدود او اجازه می‌دهد که اضافه کند تأسیس و استقرار دین محمد در نظر او تکرار خلاصه‌ی مذهب یهود است[41]!». (موسی و یکتاپرستی، اثر فروید صفحه‌ی 90).

اما شگفت‌انگیز‌تر از تحقیقات فروید، اظهارنظر فردریک انگلس شریک فکری کارل ‌مارکس است، وی پیش از آنکه درباره‌ی اسلام تأمل و تحقیق کند، راه ضد اسلامی را پیش گرفته آنگاه وعده داده تا به پژوهش درباره‌ی اسلام بپردازد! و عجب آنکه چنین راه‌پیمائی، راهبر و رهنمای رفیقش، کارل‌مارکس شده! و در نامه‌ی خود به او نوشته است:

«مسئله اسلام را همین روزها مورد مطالعه قرار خواهد داد، ولی فعلاً چنین بنظر می‌رسد که واکنش بدوی‌ها، علیه کشاورزان شهری و ساکنانش، بوده است!» (جامعه‌شناسی روستایی ایران[42]، صفحه‌ی 60 به نقل از مقالات و نامه‌های 6 ژوئن درباره جوامع ماقبل سرمایه‌داری).

بر ما معلوم نیست که پس از مطالعه درباره‌ی اسلام، بنظر انگلس چه رسیده اما بخوبی آگاهیم که در اینجا چنان خطای فاحشی را مرتکب شده که کمتر پژوهشگری گرفتار آن می‌شود، زیرا هر کس در هر مرتبه‌ای از دانش باشد چنانکه یکبار بر تاریخ اسلام نظر افکند بوضوح درمی‌یابد که پیغمبر اسلام خود از ساکنان شهر مکه بوده و دشمن مهم و سرسخت او یعنی قبیله‌ی قریش نیز در همان شهر می‌زیستند، آنگاه مردم مکه با تعالیم پیغمبر به مخالفت برخاستند و او و یارانش را وادار به هجرت کردند و سپس بسوی شهر مهاجرین یعنی یثرب که بعدها «مدینه» خوانده شد لشکر کشیدند و با مسلمانان به نبرد پرداختند.

اگر نهضت محمدی (ص) چنانکه انگلس می‌گوید: «واکنش بدوی‌ها (یعنی عرب صحرانشین) علیه کشاورزان شهری و ساکنان بود» لازم می‌آمد که محمد (ص) و پیروانش در زمره‌ی صحرانشینان بودند! با قریش، اهل مکه نبودند و در صحرا عمر را می‌گذراندند و یا مهاجرین و انصار که اهل مکه و مدینه بشمار می‌آمدند، اهل بادیه بودند! ... و در این‌باره هر چند سخن گفته شود همه توضیح واضحات و بیان مسلّمات تاریخ است، و معلوم نیست انگلس این اطلاعات تاریخی را از کجا بدست آورده، و کتاب کدام کشیش مطلعی! را در ردّ اسلام مطالعه کرده است؟ و ظاهراً بر اساس همین معلومات دقیق! بوده که کارل مارکس بنا به مندرجات دائره‌المعارف شوروی، نیروی محرکه اسلام را در آغاز نهضت، «انحطاط بازرگانی ترانزیتی مکه» شمرده است! (دائره‌المعارف بزرگ شوروی، جلد 17، چاپ 1963 ذیل عنوان: منشأ اسلام).

با اینکه ماجرای اسلام در آغاز کار، پیکار منطقی بر سر توحید و بت‌پرستی بود، نه جنگ اقتصادی بر سر انحطاط تجارت مکه. و نیروی محرکه‌ی اسلام، ایمان و پرشکوه و پرشوری بود که پیامبر اسلام به رسالت خدایی خود داشت و این واقعیت را حتی در خلال نوشته‌های برخی از مارکسیستهای بعدی که بناچار کمی بیشتر در اسلام مطالعه کرده‌اند نیز می‌توان نشان داد، بعنوان نمونه پلخانف که لنین آثار او را «بهترین نوشته از مجموعه‌ی تألیف بین‌المللی مارکسیستی»[43] معرفی کرده است در کتاب «نقش شخصیت در تاریخ» می‌نویسد:

«از روی تجربیات تاریخی می‌دانیم در صورتیکه انسانها مثلاً مانند محمد خود را فرستاده‌ی خدا ... بدانند، اینگونه افراد یک نیروی ارادی بی‌مانندی ظاهر می‌سازند که تمام موانع و مشکلات را که ملتها‌ی بزرگ و کوچک محلی در سر راه آنها می‌گذارند مانند خانه‌های بازیچه‌ی مقوایی پایمال می‌کنند» (نقش شخصیت در تاریخ، فصل ترکیب آزادی و ضرورت صفحه 17).

در سوره‌های کوتاه و پرعمق قرآن که نمایشگر آغاز رسالت پیغمبر اسلام (ص) در مکه است خیلی بیش از روبرو شدن با مباحث اقتصادی، دعوت بسوی توحید و جهان آخرت و تزکیه‌ی نفس و مبارزه قرآن می‌بینیم که مباحث اقتصادی بیشتر در مدینه یعنی در دوران قدرت اسلام طرح شد و تفصیل یافته است. و بنابراین، «انحطاط بازرگانی ترانزیتی مکه» نمی‌تواند توجیه کننده دینامیسم اسلام بشمار آید و کارل مارکس که مانند پدران یهودیش، جز به موضوع «اقتصاد» نمی‌اندیشیده و همواره تمام نهضتهای تاریخ را مولود قدرت اقتصاد می‌پنداشته، درباره‌ی اسلام نیز بهمان قیاس داوری نموده است و توحید را به منزله‌ی یک «فرمول اقتصادی برای رفع بحران بازار مکه» پنداشته و اصولاً زحمت بررسی قرآن را بخود نداده و جهت حرکت و هدف آیات را در نظر نگرفته و تیری به تاریکی پرتاب کرده است!

در اینجا روی سخن با آندسته‌ایست که خود در شرق و در موطن اسلام و در کنار تاریخ اسلامی بسر می‌برند و آنگاه اسلام را از زاویه‌ی دید چنین مردمی مشاهده می‌کنند و سخن اینست که ما بارها از سر انصاف، آثار مخالفان اسلام را بررسی کرده‌ایم و بوضوح دیده‌ایم که «اطلاعات آنها از اسلام، به مراتب کمتر از انتقادات شان نسبت به اسلام است، و کینه‌ورزی و دشمنی ایشان در برخورد با اسلام، بمراتب بیشتر از انصاف آنها در برابر اسلام است».

مثلاً مکرّر دیده شده که مخالفان اسلام، مسئله «بردگی» را طرح کرده و اسلام را طرفدار نظام کهنه‌ی برده‌داری بشمار آورده‌اند و از این جهت اسلام را آئینی منحط و کهنه و غیرانسانی قلمداد کرده‌اند و با آب و تاب گفته‌اند که لینکلن رئیس جمهور آمریکا بردگی را نسخ کرد و پیغمبر اسلام آنرا تصویب نمود! غافل از آنکه آنچه لینکلن و دیگران برای منسوخ شدنش اقدام نمودند در اسلام اصولاً وجود نداشته و ندارد، زیرا آن بردگی منسوخ، بر اساس «آدم دزدی» پایه‌گذرای شده بود و در اسلام هیچ انسانی را هر چند کافر باشد نتوان دزدید و ببردگی گرفت.

نقطه‌ی شروع برده گرفتن در اسلام، از میدان جنگ تعیین شده است، و این نوع بردگی هیچگاه از میان نرفته و هم‌اکنون زندانهای کشورهای متمدن از اسیران جنگی مملو است. غرب در برخورد با اسیران جنگی چند راه در برابر خود دیده، یکی اینکه آنان را به زندان افکند، و دیگر آنکه آنها را قتل عام می‌کند. ولی اسلام ایندو راه را نپسندیده و راه سومی را برگزیده است، به اینصورت که اسیران را آزاد کند یا آنها را با اسرای خود که در دست دشمن گرفتارند تعویض نماید.

فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً (محمد: 4)

و یا اینکه آنانرا بین مجاهدین راه خدا تقسیم کند تا برای خدمت و همکاری در امور زندگی مدتی میان ایشان بسر برند، و در این مدت بتدریج با أحکام و حقوق و عقاید اسلامی آشنا شوند و بیاد آورند با اینکه آنان خون مسلمانان را ریخته‌اند، اسلام با چه سماحت نظر و چشم‌پوشی و گذشتی دستور داده تا با ایشان رفتار شود؟ آنگاه بنصّ قرآن مجید، دولت اسلامی موظف است که از طریق صدقات واجب (یعنی زکات) بردکان را از صاحبانشان خریده و آزاد سازد.

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ
و در این مدت، بر طبق فرمان پیغمبر اسلام (ص) مسلمانان موظفند «خوراک و پوشاک بردگان را تأمین کنند و با ایشان در گفتگو نرمی نشان دهند»[45]. و بهیچ وجه حق ندارند آنها را تحت شکنجه قرار دهند و آزار رسانند، انصافاً کدام آئین و قانونی است که دستور داده باشد بهتر از این با اسیران جنگی رفتار شود؟ اسیری که چه بسا ده‌ها تن از مسلمین را مقتول و مجروح ساخته و اموال و نوامیس مسلمان را در معرض حمله قرار داده است؟!

آیا در دنیای متمدن صرفنظر از معاوضه و مبادله‌ی اسراء با چنین اسیرانی، جز به زندان افکندن و شکنجه دادن چه رفتار می‌کنند؟

بنابراین، هنگامی که ما می‌بینیم اسلام‌شناس روسی «پطروشفسکی» چون با غرض‌ورزی به تاریخ اسلام و قران نگریسته و از سر انتقاد می‌نویسد: «محمد هرگز ... بردگی و برده‌داری را انکار و نهی نکرد، بخصوص برده‌کردن اسیران جنگی را قانونی و مشروع می‌شمرده». (اسلام در ایران، اثر: ای.ب. پطروشفسکی، صفحه‌ی 28).

با خود می‌گوییم: مگر این مارکسیست خوش‌انصاف! نمی‌داند که در کشور خودش تا چندی پیش هنوز تمام اسیران جنگ دوم جهانی، از زندانهای سیبری نجات نیافته بودند و نظام مارکسیستی هرگز گرفتن اسیران جنگی را انکار و نهی نکرده است؟ پس چگونه از نظام اغماظ‌آمیز اسلام در گرفتن و آزاد کردن اسیران جنگی، انتقاد می‌کند؟ مگر اتحاد جماهیر شوروی، اسیر گرفتن را غیرقانونی می‌شمارد یا به اسیران خود جایزه می‌دهد و از آنان قدردانی می‌کند؟!

بعلاوه پطروشفسکی چطور آیات صریح قرآن را که به آزاد کردن بردگان فرمان می‌دهند نادیده گرفته و تنها یک طرف سکّه را نگریسته است؟ بعنوان نمونه مگر قرآن نمی‌گوید: «انسان نمی‌خواهد از گردنه‌ی تکلیف عبور کند، و تو را چه آگاه کرد که این گردنه‌ی صعب‌العبور کدامست؟ برده‌ای را آزاد کردنست...»[46].

پس قرآن در روزگاری که رها کردن بردگان کاری بس دشوار می‌نموده، نجات انسان را در گرو نجات بردگان معرفی می‌کند.

از این روشنتر چه توصیه‌ای در مخالفت با دوام برده‌داری می‌خواهید؟ کدام سفارش در آزاد ساختن انسانها از این دستور قرآنی نمایان‌تر است؟

آیا گوینده‌ی این سخن، نمی‌خواسته پیروان کتاب خود را با شوق و علاقه به آزاد کردن بردگان وادارد؟

شگفتی ما زمانی افزایش می‌یابد که می‌بینیم پطروشفسکی می‌نویسد: از نظر قوانین اسلامی «قتل غلام و یا کنیز به دست صاحبانشان مجازاتی نداشت»! [اسلام در ایران، صفحه‌ی 199].

هیچ معلوم نیست که این مارکسیست اسلام‌شناس! برای آگاهی از قوانین کیفری اسلام بجای آنکه به قرآن و کتب فقهی و حقوقی اسلام بنگرد، سر در کدام کتاب فرو برده و این قانون را از کجا بدست آورده است؟

عجبا تمام فقهای اسلام از صدر تا ذیل متّفقند که هر کس برده‌ای را بکشد مجازات می‌شود، جز اینکه عده‌ای با استناد به آیه قرآن «النّفس بالنّفس – جان بعوض جان» و حدیث نبوی: «من قتل عبده قتلنا به»[47]. هر کس برده‌اش را بکشد او را بعوض آن برده می‌کشیم».

کیفر قاتل را، کشته شدن شمرده‌اند. و برخی دیگر، کیفر وی را «تازیانه خوردن و تبعید شدن و محروم گشتن از سهم بیت‌المال و آزاد کردن یک برده[48] دانسته‌اند، با اینحال پرفسور پطروشفسکی از کجا این قانون عادلانه را یافته که مدارک آن به هیچوجه بنظر فقهای اسلام نرسیده است؟!

در خاتمه‌ی سخن، یادآور می‌شوم که اینک ما را مجال نیست تا به بحث مشروح از قوانین دقیق اسلام راجع به بردگی و نیز «اهمیت و ارزش انسان و حدود آزادی او از دیدگاه قرآن» بپرازیم چرا که این کار خود به کتابی جداگانه و مفصّل نیاز دارد[49]. بلکه منظور اساسی ما در این مقاله اینست که جوانان محقق و دانشجویان ارجمند و همچنین غرب‌زدگان ما که از انصاف بکلی فاصله نگرفته‌اند بدانند که اسلام را نباید از دیدگاه راسل و فروید و مارکس و پطروشفسکی و نظایر ایشان نگریست، و به هر چه گفته‌اند «آمنّا وصدّقنا» گفت. هر چند آنها در برخی از مسائل، صاحب‌نظر شمرده شده باشند و هر چند در دنیای امروز نقش بت‌های دیروز را ایفا کنند! بلکه اسلام را باید از راه دقت و تعمق در قرآن شناخت، و در خلال آثار و مدارک صحیح اسلامی یافت.

و نیز باید توجه داشت که مخالفت ملحدان غربی با دیانت، ناشی از علم و آگاهی عمیق ایشان از حقیقت دین نیست، بلکه بهره‌ی آنها بویژه از اسلام گاهی چنان سطحی و غیر منطبق با واقع است که هر مسلمانی با کمی مطالعه در آئین خود می‌تواند خطاهای ایشان را تصحیح کند. والسلام.

توجه‌: منابع در آرشیو سایت محفوظ است.