در غرب، پدیده جدید خشونت سیاسی در جهان عرب را معمولاً به اسلام نسبت می‌دهند. اما شواهد حاکی از آن است که این پندار صحت ندارد. در واقع و برخلاف ادعاهای بسیاری از محافل غربی، در سراسر تاریخ اسلام آموزه‌های اسلام منبع اصلی روشنگری بوده و تاثیر تمدن‌ساز منحصر به فرد و چشمگیری در جامعه داشته‌اند. اسلام مذهب صلح و تساهل است. شواهد قرآنی و تاریخی فراوانی وجود دارد که ثابت می‌کند این دین زور و اجبار را برنمی‌تابد.
پیامبر در طول سیزده سال رسالت خود در مکه توسل به خشونت را برای پیروان خود حتی زمانی که تحت اذیت و آزار غیرمومنان بودند روا ندانست. طبق آیه 256 سوره بقره، پذیرش اسلام از سوی هر کس باید بر اساس انتخاب آزادانه خود او صورت گیرد. هر گونه تلاش برای تحمیل دین اسلام به فردی غیرمسلمان گناهی کبیره محسوب می‌شود. بعلاوه امت اسلام هیچ حقی در تعیین ساختار اجتماعی یا مذهبی و آزادی فرهنگی غیرمسلمانان ساکن در میان خود یا محروم نمودن آنان از حقوق مدنی‌شان را ندارد. اسلام حتی پس از استقرار جامعه اسلامی در مدینه همچنان پیروان خود را از آغاز هر گونه تجاوز علیه دیگران باز داشت.
با این حال اسلام ضرورت جنگ را تحت محدودیت‌های شریعت می‌پذیرد و آن را تنها تا زمانی که عادلانه باشد روا می‌داند، آیه 190 سوره بقره به روشنی بیان می‌دارد که: «در راه خدا با آنانکه به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید لیکن متجاوز نباشید که خدا متجاوز را دوست ندارد». طبق این تعالیم جریانهای اصلی اسلامی معاصر آشکارا خود را از خشونت جدا و آن را محکوم می‌نمایند، بعلاوه معتقدند آنانی که مرتکب این اعمال می‌شوند از تعالیم، اصول و اهداف اسلام فهم نادرستی دارند.
کشور مصر را در نظر بگیرید جایی که سه گرایش عمده در درون جنبش احیایی اسلام قابل تشخیص است. گرایش اصلاح‌طلب میانه‌رو که نماینده اخوان‌المسلمین است، قویترین این سه گرایش است. و این از موفقیت‌های مکرر در انتخابات متعددی که توسط جوامع دانشجویی، اتحادیه‌های تجاری و سندیکاهای شغلی برگزار می‌شود، نمایان است. اگر چه تا اندازه‌ای اختلاف‌نظر در میان اعضای آن وجود دارد اما ویژگی مشترک آن درک جامع از اسلام به عنوان یک شیوه زندگی، و پذیرش استراتژی اصلاحات مسالمت‌آمیز و تدریجی جامعه و دولت است. این گرایش، اسلام را سازگار با دموکراسی دانسته و اصل توزیع قدرت را می‌پذیرد. گرایش دوم شامل گروه‌هایی است نظیر «سلفیه» و «تبلیغ» که از تمام فعالیت‌های دارای ماهیت سیاسی فاصله گرفته و عمدتاً معطوف به انجام بدون نقص و کامل اعمال عبادی و مذهبی هستند. اعضای این گرایش «انزواطلب» معتقدند که باید به تصفیه و پاک‌سازی روح و بهبود رابطه خود با خالق از طریق عبادت اولویت داد. در نظر آنان اصلاحات سیاسی زمانی می‌تواند تحقق یابد که کل جامعه قبلاً از حیث روحی و معنوی اصلاح شده باشد. گرایش سوم که نماینده گروه‌های جهادی هستند خشونت را برگزیده‌اند. این گرایش در طی دوران حاکمیت ناصر پدیدار گشت، زمانی که اسلام‌گرایان به شدت تحت اذیت و آزار قرار داشتند و تعدادی از آنان به دار آویخته شدند. بنیانگذاران این گرایش معتقد بودند که این اذیت و آزارها نمی‌تواند کار انسان مومن باشد، از این رو ناصر، همدستان او و کل جامعه که بی‌تفاوت نشسته‌اند در حالی که مومنان شکنجه و اعدام می‌شوند مرتد شده‌اند. گروه‌های جهادی مبارزه خشونت‌آمیز خود علیه حکومت مصر را که از اجرای شریعت امتناع می‌ورزد جهاد در راه خدا می‌پندارند. بنیاد ایدئولوژیکی نگرش آنان با پذیرش تفسیرهای غیرمعمول نصوص قرآن و خوانش خارج از متن برخی تحولات تاریخی تقویت می‌گردد. اگر چه این گرایش به خاطر اقدامات متهورانه‌اش از جمله ترور انور سادات رئیس جمهور سابق مصر در راس خبرها قرار داشته، اما دارای اعضای محدود بوده و در شرایط عادی چندان از همراهی و همدلی مردم برخوردار نیست. اگر این گروه‌ها تحت هر شرایطی توانایی بی‌ثبات نمودن حکومت مصر را دارند به این خاطر است که از عدم محبوبیت روزافزون رژیمی فاسد و خودکامه بهره‌برداری می‌کنند. گرایش مشابهی در دیگر مناطق دنیای عرب قابل مشاهده است، مناطقی که خشونت اسلام‌گرایان در واقع در واکنش به خشونت دولت‌های خودکامه و مستبد صورت می‌گیرد. این خشونت دولتی به وارد نمودن صدمات جسمانی یا محروم کردن گروه‌هایی خاص از حوزه عمومی یا فعالیت‌های سیاسی محدود نمی‌شود.
بلکه دربرگیرنده برنامه‌ای روشمند جهت تحمیل «سکولارسازی» همراه با راه اندازی جنگ روانی و مبارزه تحقیرآمیز علیه اسلام و مسلمانان است. نه تنها در مصر بلکه فقط برای نمونه در الجزایر، تونس، لیبی و سوریه خودکامگی و استبداد محیطی سرکوب‌گر را موجب شده است. این کشورها فقدان واقعی آزادی‌های اساسی و بی‌توجهی کامل نسبت به حقوق بشر را شاهد بوده‌اند. برای حفظ وضعیت موجود و سرکوب منتقدان از قوۀ قهریه استفاده می‌شود. این امر جنبش‌های اسلامی اصلی دارای اکثریت را به حاشیه می‌راند و اعضای گروه‌های کوچک رادیکال را افزایش می‌دهد. رادیکال‌ها سرکوب را با اقدامات خشونت‌آمیز پاسخ می‌دهند، در مقابل رژیم‌ها نیروهای امنیتی یا ارتش را برای سرکوب شورشیان یا خنثی نمودن برنامه‌های آنان بسیج می‌کنند. در نهایت چرخه منظمی از خشونت و ضد خشونت به یک شیوه زندگی بدل می‌گردد. برخی تحلیل‌گران سیاسی طعمه سادگی توضیحاتی که حکومت‌های درگیر در این چرخه خشونت ارائه می‌نمایند، می‌شوند. در نظر آنان خود اسلام عامل خشونت است. آنان قادر به درک این نکته نیستند که علل واقعی خشونت سیاسی در نابسامانی‌های عمده‌ای ریشه دارد که تمام جنبه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی زندگی را نه به خاطر فقدان منابع بلکه در نتیجه فساد، انحصار قدرت و فقدان واقعی هر گونه نظارت و موازنه فلج نموده است. علی‌رغم پیوند واضح و روشن بین انحصار قدرت توسط رژیم‌های موجود و موج روزافزون خشونت سیاسی توسط مخالفان سیاسی رادیکال، اکثر رژیم‌ها بر این نکته اصرار می‌ورزند که خشونت از درون جامعه نشأت نمی‌گیرد. آنان همواره تقصیر را به گردن برخی حلقه‌های خارجی نامشخص می‌اندازند و آنان را به توطئه برای تضعیف ثبات آنان از طریق تامین هزینه و تشویق گروه‌های «گمراه» به شورش و ارتکاب خراب‌کاری و تروریسم متهم می‌کنند. این رژیم‌ها هیچ تفاوتی بین بخش‌های مختلف طیف اسلامی قائل نیستند. آنان با رادیکال‌ها، معنویت‌گراها، و میانه‌روها به یک نحو رفتار نموده و در تمام زمینه‌ها با آنان به شدت برخورد می‌کنند. در کشورهایی چون لیبی، سوریه، تونس و عراق [قبل از سقوط صدام] حتی کوچکترین شکل فعالیت اسلامی ممنوع و به شدت با آن برخورد می‌شود. تجربه برخی رژیم‌های متساهل که گروه‌های اسلامی را پذیرفته و به آنان در قبال پذیرش قواعد بازی سیاسی اجازه مشارکت در امور سیاسی داده‌اند، راه‌حل شکست چرخه خشونت و ضدخشونت را در اختیار گذاشته است. زمانی که قواعد بازی نتایج غیرقابل پذیرشی برای رژیم به بار می‌آورد، همانگونه که در الجزایر اتفاق افتاد، خود رژیم در روی‌گردانی از قواعدی که خود تعبیه کرده است لحظه‌ای درنگ نمی‌کند. با این وجود مراتب متفاوتی از تساهل وجود دارد. کویت، اردن، یمن و مراکش که انتخابات آزاد برگزار نموده و تا اندازه‌ای توزیع قدرت را اجازه داده‌اند، تاکنون بالاترین سطح تساهل را به نمایش گذاشته‌اند. این کشورها کمتر دچار پدیده خشونت سیاسی گردیده‌اند، خشونتی که سطح آن با سطح استبداد و خودکامگی رابطه مستقیم دارد.