دکتر مصطفی مرادی
مدتی است که مقالاتی تحت عنوان "دین فربهتر از ایدئولوژی" از آقای دکتر سروش در سایت جماعت دعوت و اصلاح ایران منتشر شدهاند. این مقالات گرچه از شیوائی و رسائی بالائی برخوردارند و نشان از ظریفبینی و ظریفاندیشی دکتر سروش دارد و خواننده را متوجه میکنند که دکتر سروش به حق درد دین را داشته و از زوایای مختلف آنرا مورد تعرض میبیند و خواهان دور کردن بسیاری از کج فهمیهای برخی از دین است ولی دارای نارسائیهائی میباشند که باید بدقت و ریزبینی خود دکتر سروش مورد نقد و بررسی قرار گیرند.
اساس این مقالات بر تهدید دین از سوی آفات و خطراتی از جمله ایدئولوژی شدن آنان استوار شده است و ایشان استدلال بسیار زیادی کردهاند که دین اصلاً نه تنها با ایدئولوژی سر سازگاری ندارد بلکه ایدئولوژی کردن آن بسیار خطرناک و مضرّ است و در صورت ایدئولوژی شدن به سرنوشت احزاب و مکاتب در حال انحلال گرفتار خواهد شد. دکتر سروش برخی از صفات مذموم ایدئولوژی را برشمرده و استدلال نموده است که تمام مکاتبی که بصورت ایدئولوژی در آمدهاند دارای این صفات میباشند و همین صفات موجب نابودی آنها گشته است. گرچه این استدلال و برهان دکتر سروش در ظاهر صحیح به نظر میآیند ولی اصولی خللناپذیر و ثابت الیالابد نمیباشند و با نظری هر چند ساده هم میتوان آنها را به چالش کشید.
البته نگرانی اصلی از صحبتهای دکتر سروش این است که ایشان اولاً با قاطعیت بسیار زیادی از دلایل خود دفاع کرده و ثانیاً اصول خود فرضی خویش را بر تمام مکاتب و ادیان تسری بخشیده و به نوعی ایدئولوژیها را لکه ننگی دانستهاند که نباید اجازه داد دامن ادیان هم به آنها آلوده شود و نکته مهمتر اینکه نظرات ایشان به عنوان متفکری مسلمان برای بسیاری حجیت پیدا کرده و ندانسته و نسنجیده نظرات او را قبول نموده و با چوب گران او به جان تمام ادیان بویژه اسلام افتادهاند که حق ندارند وارد حوزههای ایدئولوژیک و سیاسی گردند و طوری وانمود کردهاند که ادیان بالاتر و مقدستر از آنند که به این امور پست و رذیلانه بپردازند و شاید هم ندانسته زمینهی افتادن اسلام به مردابی چون ادیان دیگر را فراهم میکنند که امروزه هیچ نقشی در جریانات سیاسی و اجتماعی پیرامون خود نداشته و بگونهای سیر قهقرائی را طی میکنند که این گونه بر سر اسلام آوردن جفائی سنگین و نابخشودنی است. از سوی دیگر به نوعی برخی را وارد این نوع برداشت خوشبینانه کرده است که آری اصلاً دینی به پاکی اسلام نمیتواند اصولاً ایدئولوژی بردار باشد چرا که ایدئولوژی دارای خصایص و رذایل بسیار زیادی است که بردن آنها به ساحت دین اهانتی بس گران به آن است و عدهای هم استناد به سخنان ایشان کردهاند که اصلاً چرا باید دینی مثل اسلام وارد عرصههای تنگ ایدئولوژی و حزببازی شده و خود را آلوده به قمارهای سیاسی نماید و از سر دلسوزی آستان اسلام را بری از اینگونه اوصاف رذیله میدانند و از این هم فراتر رفته خدمات بزرگانی که به حق برداشت صحیحی از اسلام داشته و خواستهاند اسلام را از حالت جمود و رکود قرون متمادی رهائی بخشند و به عنوان دینی پویا و ناجی معرفی نمایند نادیده گرفته و آنانرا متهم به ایدئولوژیسازی دین اسلام و استفادههای سوء از آن نمودهاند. اما غافل از اینکه اینگونه دلسوزیهای مقطعی و احساسی ضربات بس گرانی را به توانائی اسلام در حرکت و ارتقاء جوامع بشری زده است. هرگز نمیتوان با استناد به ناتوانی برخی از مکاتب و احزاب سیاسی در طول چند سال اخیر و گرفتار جزمی و قشری شدن آنان دین اسلام را هم از ارائه برنامههای یک حزب و ایدئولوژی ناتوان دانست. مکاتبی که دچار افول و سقوط شدند ناشی از نقصان ایده و تفکرات آنان بوده است نه اینکه ایدئولوژی شدن آنان باعث شکست و نابودیشان شده باشد. البته نگرانی دکتر سروش و دیگران از سرنوشت اسلام ایدئولوژی شده تا حدودی بجاست و باید مواظب بود که اسلام در دایره تنگ ایدئولوژیهای ساختگی بشر نیفتاده و به سرنوشت آنان گرفتار نگردد.
هدف آن است که نشان دهیم برخی از صفاتی که دکتر سروش مختص ایدئولوژی دانسته و آنها را عامل شکست ایدئولوژیها معرفی نموده است نه تنها خاص ایدئولوژی نیستند بلکه در ذات ادیان هم وجود داشته و عاملی برای بقای آنها بودهاند و گرچه این اوصاف بسیار پست و حقیر معرفی شدهاند ولی همین اوصاف در آغاز ادیان موجب پیشرفت و شکوفائی آنان بودهاند. البته باز باید متذکر شویم که برداشتهائی که از سخنان دکتر سروش میشود برای برخی خام اندیش مستمسکی برای این استنباط گردیده که ادیانی مثل اسلام توانائی ایدئولوژی شدن و برنامه و حزب بردار بودن ندارند و هر گز نباید اجازه داد عدهای با برداشتهای سطحی دین را وارد بازیهای سیاسی و حزبی و ایدئولوژیکی نمایند و همین امر باعث شده است که عده زیادی ندای وااسلاما را سرداده و دریغ بر از دست رفتن اسلام را بخورند. در حالی که سخنان دکتر سروش نظریاتی بیش نیستند و با اندکی جستجو در متون ادیان به پاسخهای مفصلی برای هر یک از آنها میتوان دست یافت. برای نقد نظرات و استدلالات دکتر سروش در مذمت ایدئولوژی از همان دلایل ایشان استفاده کرده و نشان خواهیم داد که بسیاری از صفاتی که ایشان به عنوان اوصاف رذیله ایدئولوژی برشمردهاند جزو اوصاف ادیان بوده و در طول تاریخ مورد توجه و استفاده انبیاء و پیروان آنان قرار گرفتهاند:
1. اولین وصفی که از ایدئولوژی ارائه میدهند سلاحی بودن آن است. یعنی ایدئولوژی به عنوان یک سلاح در برابر دشمنان مورد استفاده قرار گرفته است و این وصف هر گز بر دامن دین نمیچسبد و نمیتوان دین را به عنوان سلاحی بر علیه دشمنان استفاده کرد. اما خود دکتر سروش و دیگران میدانند که ادیان الهی از ابتدا به عنوان سلاحی برعلیه آئینهای شرکآلود ظهور کردهاند و اصلاً فلسفه پیدایش ادیان نابود کردن رذایل و زشتیها از زندگی انسانها بوده است و میتوان گفت که در جائی که پلیدی و زشتی بیشتر بوده است ادیان بیشتری ظهور کردهاند و ادیان کاری جز از بین بردن این زشتیها نداشتهاند. گرچه امروزه مکاتب انسانی خواستهاند با بهره گیری از مشکلات موجود جایگاهی برای ابراز نظرات و عقاید خود پیدا کنند و از عقاید خود سلاحی برای نابودی دیگران ساختهاند ولی ادیان چون مسئولیتی الهی داشتهاند لذا هر گز به معنای نابودی دیگران وارد میدان عمل نشدهاند بلکه آنها با عقاید و ادیان خرافی سرناسازگاری داشتهاند.
2. وصف دوم ایشان از ایدئولوژی بران و قاطع و دقیق بودن آن است و استدلال نمودهاند که اندیشهها اگر بخواهند کار سلاح را بکنند باید این اوصاف را داشته باشند. با بررسی ادیان مشاهده میشود که ادیان بخصوص اسلام ذاتاً دارای این خصوصیات میباشند و بهتر بگوئیم که اسلام بدون این اوصاف ناقص به نظر میرسد دینی که در برابر قضایا بخصوص اضداد اگر بران و قاطع نباشد هیچ خاصیتی ندارد. مگر یکی از اوصاف دین اسلام قیم بودن آن نیست یعنی در مقابل مخالفان موضع گیری صریح و روشن اتخاذ نمیکند و پیروان آن به قوامین متصف نشدهاند؟
به عبارت دیگر در میان خود و عقاید باطل براحتی خط کشی کرده و حساب خود را از آنان جدا میکنند و هیچ ابائی از این کار ندارند. اگر ایدئولوژی خواهان صلابت و اقتدار است دین اسلام ذاتاً دارای این خصوصیات است لذا نمیتوان به بهانهی اینکه این اوصاف به ظاهر کریه و زشت مختص ایدئولوژیاند دین اسلام هیچ حظی از آنها نبرده باشد. دکتر سروش چنان دین را دچار کلیگوئی و حیرتآوری کردهاند که اصلاً آنرا با قاطعیت و دقت ایدئولوژی ناسازگار دانستهاند.
3. وصف سوم ایشان از ایدئولوژی گزینشی عمل کردن آن است. ایشان استدلال نمودهاند که ایدئولوژیها با قضایا گزینشی عمل میکنند و آنچه بر وفق مرادشان باشد مورد قبول است و دیگران هیچ محلی از اعراب ندارند لذا همواره محصور در دانستهها و پیشفرضهای خود میباشند. اگر ایدئولوژی بر گرفته از یک مکتب دینی ناچاراً گزینشی عمل میکند پس باید ادیان را از ابتدا گزیده و گزینشی فرض کرد چرا که ادیان خود برگزیده شدهاند که در مقابل جریانات مخالف گزینشی عمل کنند و از در افتادن در چالههای التقاطی و سردرگمی رهائی یابند. دین اسلام برگزیده تمام ادیان قبل از خود است و آنچه که در ادیان قبلی مورد تحریف و تغییر واقع شده بود مورد بازسازی و اصلاح قرار گرفته و در قالب یک دین برگزیده به انسانها ارائه شده است و در بیان اینکه برگزیده است و بر دیگران فضیلت دارد هیچ ابا و اکراهی به خود راه نداده است و خود را مفتخر به برگزیده بودن میداند و از سوی دیگر همواره در مقابل قضایا موضع گیری گزینشی نموده و تحت تأثیر القائات و اکراهات دور و بر قرار نمیگیرد چرا که خود را متصل به مبدئی میداند که هیچ خلل و تزلزلی در آن راه ندارد.
4. دشمنتراشی یا دشمنستیزی یکی دیگر از اوصاف زشت ایدئولوژیها فرض شده است و وجود آنها را قایم به دشمن دانستهاند که این خصیصه گرچه در برخی از ایدئولوژیها بسیار پررنگ و محرز است ولی یکی از خصوصیات بارز ادیان آسمانی است. چرا که در ادیان انسان از بدو خلقت با یک دشمن قدر و قسم خورده دست به گریبان است و یکی از عوامل بروز ادیان راهنمائی انسان برای چگونه مقابله کردن با این دشمن است و از سوی دیگر این دشمن همواره با خود یاران و اعوانی دارد که دشمنان دیرینهی انسان بوده و هستند و هیچگاه دنیا خالی از این دشمنان نخواهد بود. هر گز نمیتوان دنیا را بری از دشمن فرض کرد و خود را در وادی ایمن تصور نمود. دین اسلام دشمنان بسیار زیادی داشته و هر آن در پی فرصتی برای ضربه زدن به آن میگردند مگر اینکه اسلام از اصول اصلی خود که مبارزه با کفر و شرک است تبری جسته و بر مظاهر کفر و الحاد چشم ببندد. لذا دینی همچون اسلام که مبنایش دشمنستیزی و از بین بردن دشمنان انسانیت و ایمان بوده است تا جهان برقرار است این مبارزه و جنگ و جدال هم وجود خواهد داشت.
5. ایجاد حرکت نه کشف حقیقت یکی دیگر از اوصاف ایدئولوژیها در نظر گرفته شده است و تمام ایدئولوژیها مبتلاء به این آفت فرض شدهاند و استدلال شده که کار اصلی آنها فقط ایجاد حرکت و شور و نشاط در بین مردم است و کاری به حقیقتیابی و کشف اسرار ندارند. ایجاد حرکت و انقلاب یکی دیگر از اوصاف ذاتی ادیان بوده و هست و دینی که قادر به تحرک اجتماع و ایجاد شور و نشاط انقلابی در مردم نباشد دین نیست. اما ادیان بویژه اسلام همواره انسانها را به کشف حقایق و اسرار دعوت نموده و در راه اثبات حقانیت خود راههای کشف حقایق را به دیگران نشان داده است. آنچه که وجه مشترک ادیان و ایدئولوژی به تعریف دکتر سروش است ایجاد حرکت و انقلاب در مردم بوده است. نقدی که نسبت به اسلام گرفته میشد این بوده است که اسلام هیچ نقشی در انقلابها و شورشهای اجتماعی نداشته و همواره خود را درگیر قضایای کلی و دستنیافتنی کرده و هیچ نسخهای برای دردهای اجتماع ارائه ننموده است. ولی امروزه که با شجاعت و کیاست برخی از مؤمنان به میدان آمده و در مقابل قضایای ریز و درشت اجتماع موضعگیری میکند متهم به ایدئولوژیزدگی و قشری و سطحینگری شده و به انحاء مختلف میخواهند قدرت به دست آوردهاش را از او بگیرند و آنرا به گوشه مساجد و خانقاهها برانند که این جفائی نابخشودنی به دین حرکتساز اسلام است. آنچه که نیازمند مواظبت است در دام جزمی و قشری افتادن مسلمانان است نه اینکه مانع از به حرکت در آوردن اجتماع توسط دین اسلام شد.
6. اینکه ایدئولوژیها متعلق به دوران تأسیساند و هیچ راه و نقشهای برای دوران بعد از تأسیس ندارند تا حدودی درست است ولی یکی از خصوصیات دوران تأسیس شور و نشاط در آنهاست و گروهی موفق خواهند بود که این دوران را طولانی تر کنند و همواره برای نسلهای جدید اندیشههای نوئی از دین خود داشته باشند. ادیان وقتی که بوجود آمدهاند دارای دورهای بسیار پر نشاط و شور بودهاند و چون در یک جبههی واحد قرار گرفته و دشمن مشخصی داشتند براحتی مسیر خود را گم نمیکردند و همواره بر مسیر معین خود بودند ولی زمانی که نشاط دوران تأسیس را از دست میدهند دچار نوعی رکود و جمود میشوند و پیروان آنها بتدریج دچار دلمردگی و چه بسا تنفر از دین خود میشوند لذا یکی از راههای حفظ نشاط و شور دوران تأسیس به یاد آوری مشکلات آن دوران و کسب تجارب جدید از آن زمان است. دین اسلام وقتی که مبنایش مبارزه با دشمن دیرینه انسان و ظلم و ستم است آیا دورهای فرا رسیده است که این دشمنان از بین رفته باشند و اسلام نیازی به دوران تأسیس نداشته باشد. مگر اسلام سراسر دنیا را فرا گرفته است و دشمنان همگی منکوب شدهاند و همه جا به وادی ایمن تبدیل گشته است؟ در حالی که اصلاً چنین نیست بلکه اسلام آنقدر از اهداف و اصول خود فاصله دارد که انگار تازه ظهور کرده است لذا برای مسلمانان دوران تأسیس واقعی هنوز شروع نشده است. مسلمانان در هر دورهای از تاریخ یک دوره مکی و مدنی دارند و باید بر اساس دستورات قرآن و پیامبر در آن دو دوره عمل نمایند. هر روز بر دامنه گسترش اسلام افزوده شده و دوره مکی جدیدی آغاز میشود گرچه مکان دیگری به دوران مدنی رسیده باشد از سوی دیگر انسانها در جهان درون خود همواره این دو دوره را پیاپی طی میکنند. پس خصیصه تعلق به دوران تأسیس داشتن تنها مربوط به ایدئولوژی نبوده و در ادیان هم وجود دارد اما آنچه مذموم و مقبوح است ماندن دائمی در آن دوره و عدم حرکت به سوی دوران استقرار است. آیا به نظر دکتر سروش در قرن چهارم اسلام به تمام نقاط جهان گسترش یافته بود و نیازی به توسعه نداشت که ابوعلی به فراغت بال رسیده بود و نیازی به دوران تأسیس اسلام نداشته است هر گز چنین نبوده است در زمانی که ابوعلی مشغول تحقیق و تفحص در زمینهی علمی خویش بود مبارزانی در مرزهای اسلامی در حال جنگ و نبرد بودند و دوران تأسیس جدیدی را شروع میکردند. امروز هم در جائی اسلام دوران تأسیس را طی کرده و به دوران استقرار رسیده است ولی در جائی تازه دوران تأسیس را شروع مینماید. در نتیجه نباید مسئله اسلام را تمام شده تلقی کرد و هر مسلمانی که در جائی سر بر آورد و در مقابل انحطاطی قد علم کرد متهم به بازگشت به دوران تأسیس و جمود فکری و عدم حقیقت جوئی نمود. آیا امروز با وضعیتی که کشورهای اسلامی گرفتار شدهاند نیاز به بازگشت به دوران تأسیس نیست و نباید مبارزهای بسان مبارزهی صدر اسلام آغاز نمود و مظاهر کفر و شرک را از بین برد. مگر مسئولیت مسلمانان پایان پذیرفته یا اسلام دیگری ظهور پیدا کرده است که با تمام مظاهر فساد و الحاد سازش نموده و خود را با آنان شریک مساعی دانسته و با کافران و ملحدان همچون احزابی اسلامی برخورد مینماید و از ترس اینکه برچسب جمود فکری و ماندن در دوران تأسیس را نخورند خود را همرنگ جماعت در آوردهاند. مسلمانان اگر دچار چنین طرز تفکری شده باشند باید در ایمان خود شک کرده و از نو ایمان بیاورند.
7. معلوم نیست دکتر سروش چگونه استنباط کرده است که فقط ایدئولوژیها به رهبر نیاز دارند و ادیان نیازی به رهبر و مرشد نداشته و فیالذات رهبر سر خودند. مگر ادیان با رهبر شروع نشدهاند؟ اصلاً مگر میتوان دینی را بدون رهبر فرض کرد؟ مگر میشود با استناد به اینکه یک ایدئولوژی رهبری را برای خود تراشیده و در مقابل آن سر تعظیم فرود آورده و صم بکم مطیع محض او گشته استناد کرد که ادیان نیازمند رهبر نیستند؟ و چون رهبریت در یک نظام ایدئولوژیک مذموم است پس در یک حرکت دینی و چه بسا یک دین هم مذموم است؟ اینکه گفته شده است که پس از ظهور یک ایدئولوژی یک رهبر هم متولد خواهد شد حرف بسیار نا مفهومی است مگر میتوان یک ایدئولوژی را بدون بنیانگذار و رهبر فرض کرد؟ هر ایده و عقیدهای یک رهبر و لیدر داشته و خواهد داشت. اصلاً رمز ماندگاری ایدئولوژیها رهبریت آنان است هر جا که رهبران دچار مشکل شدهاند ایدئولوژیها هم دچار مشکل و انحطاط شدهاند. دکتر سروش طعنهای که به ایدئولوژیها زده است وجود طبقهای خاص به نام رهبر یا ایدئولوگ برای آنهاست که در مورد اسلام طبقه روحانی را هم شأن آن فرض کرده و وجود آنان را بسیار مضرّ دانسته و نوعی تخطی از اصول بنیادی ادیان فرض کرده است. این سخن دکتر سروش برخواسته از انحرافاتی است که ما در جامعهی خود از عدهای از روحانیان مشاهده کردهایم و چون آنان در لباس روحانی و به نام روحانی برخی از خطاها را انجام دادهاند لذا وجودشان ضرورتی نداشته و میتوانند مشکل ساز باشند. ولی در اسلام همواره عدهای به نام عالم و متخصص در امور دین بودهاند و در دوران حکومتهای اسلامی از بیت المال ارتزاق نموده و هیچ مشکلی هم نداشتهاند ولی امروزه در کشور ما وقتی عدهای از دین ارتزاق نموده و دین را وسیله ائی برای ارضای امیال شخصی خود قرار دادهاند دلیل بر ناصواب بودن وجود چنین گروهی در جامعه نمیباشد و نمیتوان دین را به سان یک موضوع عمومی و کلی به هر کسی سپرد و انتظار ترقی و پیشرفت در امور دین را داشت. حتی در صدر اسلام بنابه دستور خداوند در قرآن کریم پیامبر عدهای را از رفتن به میدان جنگ نهی کرد و آنان را به تفقه در امور دین و کتابت وحی اختصاص داد و آنان هم هیچ فضیلتی بر دیگران نداشتند بلکه در پیش خداوند مسلمان بیسوادی که در میدان مبارزه میجنگید و شهید میشد افضلتر از عالمی بود که با فراغت بال و در کمال آسایش به کشف حقایق دینی اقدام میکرد. دکتر سروش چون از ناحیهی عدهای مورد بیمهری قرار گرفته و خود فاقد این مسند است بر آنان طعنه میزند و دین را فارغ از داشتن عدهای متخصص در امور دین میداند( البته ایشان به این صراحت به این مقوله نپرداخته و به یقین هم منظورشان دور داشتن دین از متخصصان امور نبوده است). در نتیجه گرچه در ایدئولوژیها عدهای به نام روحانی یا هر صنفی خود را بر دیگران برتری بخشیده و بری از هر گونه جرم و خطائی تصور نمودهاند ولی در دین اسلام باید افرادی به عنوان عالم و فقیه دین وجود داشته باشند و همچون اساتیدی در دانشگاهها از ناحیه دولت ارتزاق شوند و کارشان دقت و تفحص در امور دین باشد و مشکلات و غموضات دین را به مردم نشان دهند. البته این گروه همانند سایر اصناف میتوانند برای خود اتحادیه و سندیکا داشته باشند و مشخصات خاصی برای خود تهیه و ابلاغ نمایند تا مردم آنان را بهتر بشناسند و در مواقع لزوم به آنان مراجعه نمایند. مگر طبیبان یا مهندسانی که برای خود تشکیلات اختصاصی تشکیل داده و به کار تخصصی خود میپردازند و در مواقع لزوم به مشکلات مردم رسیدگی میکنند مشکلی ایحاد کردهاند که طبقهی روحانیان ایجاد نمایند. اینکه روحانیت در مسیحیت و برخی از فرق اسلامی مشکلاتی برای دین خود ایجاد نموده و چهره دین را در نظر مردم بد جلوه دادهاند دلیل بر نادیده گرفتن خدمات و ایثار گری علمای اسلامی و روحانیان خدوم در طول تاریخ اسلام تا بحال قرار نمیگیرد.
8. قالبمند بودن ایدئولوژیها طعنهی دیگری است که دکتر سروش به آنها زده است. ایشان گفتهاند که یکی از خصال زشت ایدئولوژیها قالب سازی برای مردم و جامعه است و همه باید در قالب از پیش تهیه شده آنان فرو رفته و حق هیچگونه اعتراضی نداشته باشند ولی ادیان فاقد این قالب سازیها بوده و ساحت مقدس آنان آلوده به این رذائل نخواهد شد. اینکه دکتر سروش همه قالبها را مذموم دانسته و ادیان را فاقد قالب و اسوه میداند معلوم نیست از کجا کشف کردهاند. مگر میتوان جریان و حرکتی را فرض کرد که فاقد الگو و قالب برای اجتماع و مردم باشد؟ اصلاً فلسفهی وجودی تمام جریانها و حرکتهای اجتماعی ساخت قالب و الگوئی برای مردم آن اجتماع است. درست است که قالبهای مکاتب بشری و ایدئولوژیهای مقطعی بسیار ضعیف و کم جان بودهاند و قدرت ماندگاری زیادی نداشتهاند ولی مگر میتوان الگو و اسوه سازی ادیان که خود نوعی معرفی قالب برای مردمان پیرو آن ادیان است نادیده گرفت. اساساً دینی همچون اسلام آمده است که انسان را به قالب اسوههائی همچون ابراهیم و محمد و عیسی و موسی و دیگر انبیاء در آورد و آنان را به عنوان میزان و معیار سنجش اعمال و رفتار سایر انسانها و پیروانشان معرفی نموده است. مگر میتوان انتظار داشت که یک مسلمان پیرو پیامبر بزرگ باشد ولی خود را متصف به اوصاف او ننماید؟ یا مگر دستور داده نشده است که پیامبر باید عزیز تر از خودتان و فرزندانتان باشد؟ این نوع قالب سازی خیلی فراتر از قالبی است که ایدئولوژیهای مادی به انسان معرفی نمودهاند. شاید دکتر سروش منظورشان از قالب سازی اطاعت بیقید و شرط انسانها از یک الگو و در آمدن به قالبی از پیش طراحی و تراشیده باشد که سخن ناصوابی نیست ولی سخن ما این است که ادیان خود دارای قالبها و الگوهائی برای انسانها بوده و همواره انسان را دعوت نمودهاند که این افراد الگو و اسوه شما بوده و میزان درستی اعمال شما تبعیت از رفتار و منش آنان است. اما تفاوت قالبهای ایدئولوژیها با قالبهای ادیان در آن است که ادیان انسانها را دعوت به تفکر و اندیشه کرده تا اعمال پیامبران را بسنجند و در یابند که آیا این اعمال با فطرت و عقل انسان سازگاری دارند یا نه؟ ولی در ایدئولوژیهای مادی و بشری انسانها باید از قالبها چشم بسته تبعیت کرده و حق هیچگونه اعتراضی به آنان داده نخواهد شد.
9. دکتر سروش به عنوان یک مسلمان سرنوشت شوم شوروی کمونیستی را که از بنیان برخلاف خواست و واقعیتهای جامعه بوده و هیچ سنخیتی با فطرت و خواست درونی انسانهای آنجا نداشته است با سرنوشت ایدئولوژیهای دینی یکسان فرض کرده است و هشدار داده است که اگر یک دین به شکل ایدئولوژیک در آید به همان سرنوشت گرفتار خواهد شد و لذا نباید اجازه داد که دین به ایدئولوژی تبدیل گردد و باید به هر نحوی جلوی آنرا گرفت. ایشان هر مشکل و نقصی که در یک جامعه وجود داشته و منجر به ناتوانی یک ایدئولوژی شده است به پای ناتوانی ذاتی ایدئولوژی گذاشتهاند. در صورتیکه خودشان گفتهاند که ایدئولوژیها یک تاریخ مصرف مشخص دارند و بتدریج از بین خواهند رفت و این هم با ذات و فطرت انسانها هم خوانی دارد و باید ایدئولوژیها همواره به فکر نوکردن و تجدید حیات خود باشند و الی روزی به نابودی خواهند رسید. اما ادیان اگر بخواهند به ایدئولوژی تبدیل شوند هیچ لزومی ندارد که به این سرنوشت مبتلا گردند مخصوصاٌ دینی چون اسلام که برای هر دورهای برنامه مشخص و معینی دارد و میتواند مشکلات همان مقطع را حل نماید. یک ایدئولوژی مثل ایدئولوژی مارکسیستی که فقط بر مبنای اصل مبارزه با سرمایه داری و مساوات مادی پایه گذاری شده بود و برای سایر قضایا و زوایای زندگی انسانها برنامهای نداشت قطعاً دچار شکست و نابودی خواهد شد ولی دینی چون اسلام که برای دوران تأسیس و استقرار برنامه داشته و بر مبنای تمام نیازهای انسان تدوین شده است و در هیچ مقطعی دچار کمبود منابع و نقص در اصول نخواهد شد و اگر به ایدئولوژی هم تبدیل شود لزومی به نابودی و شکست آن وجود ندارد و به محض طی کردن دوره تأسیس وارد دوره استقرار شده و از امکانات موجود بهره گیری خواهد کرد.
10. نفرت ورزی از خصیصه بسیار زشت و کریه ایدئولوژیها فرض شده است و ادیان را از این خصیصه مبرا دانسته و آنها بواسطه اینکه نفرت ورز نیستند لذا نمیتوانند ایدئولوژی شوند این سخن زیبا و مورد پسندی بوده و در بادی امر برای مسلمانان خوشایند است چرا که دین اسلام را دین رحمت و رئفت و بری از هرگونه نفرت ورزی میدانند که به حق هم اینگونه است. ولی نفرت گرچه به ظاهر نازیبا و خشن میآید اما این مفهوم خود دامنه کاربرد مشخصی دارد و هیچ دینی نمیتواند نفرت ورز نباشد اساساً ادیان آغازشان با نفرت و تبری جستن از رذایل و خرافات جامعه مخاطبشان بوده است وقتی که از رحمت یک دین صحبت میشود به مفهوم سراسر مهربانی و محبت با ظالمان و ملحدان نیست بلکه هدف اصلی بیزاری و تنفر از آنان و رهانیدن دیگران از چنگالهایشان است. اسلام گرچه دین رحمت و رئفت است اما در جای خود بسیار قاطع و بران است. مسلمانان در بینشان رحمت و رئفت ساری است اما در مقابل کفار شدید و غلیظند.
صفت اصلی پیامبر و مسلمانان همراهش رحمت با همدیگر و شدت بر کفار است. هیچگاه به پیامبر هم اجازه داده نشده است در مقابل کافران و ظالمان نرمش و رحمت به خرج دهد حتی ایشان از دعا کردن برای منافقان نهی شدهاند ولی در جای دیگر بخاطر نادیده گرفتن نابینائی مسلمان مورد سرزنش قرار گرفته است. حضرت ابراهیم وقتی رفتار عمویش آزر و قومش را دید گفت من از شما و هر آنچه که میپرستید بیزار و متنفرم و بخاطر این تنفر و بیزاریش ابراهیم به تنهائی یک امت شده بود. اما امروز مسلمانی که خود را پیرو ابراهیم و محمد میداند بخاطر اینکه متهم به نفرت ورزی و بیزاری از عقاید باطل و باطل پرستان نشود براحتی از کنار مظاهر شرک و کفر میگذرد و انتظار دارد به مقام سابقین اولین هم برسد. از مسلمانی که حرکتهای دینی جهان معاصر را با ایدئولوژی فاشیسم مقایسه کرده و ندانسته آب به آسیاب بیگانگان میریزد نباید انتظار رفتار ابوبکر و عمر و عثمان و علی را داشت. مسلمانی که از ترس برچسب و القاب دیگران در لاک خود فرو رفته و در مقابل جنایات مشرکان و کافران سکوت اختیار کرده و هر روز شاهد به یغما رفتن جان و مال و ناموس همنوعان خود است و حتی قلباً هم به این وضع اظهار تنفر و اعتراض نمیکند چگونه خود را پیرو محمد و ابراهیم میداند و انتظار رسیدن به رضوان الهی را میکشد؟
11. توهم استغنا و خود را کامل شمردن یکی دیگر از اوصاف رذیله ایدئولوژیها معرفی شدهاند و از اینکه ایدئولوژیها خود را برتر از دیگران دانسته و دچار نوعی غنا اندیشی میگردند بر آنها طعنه زده شده است. این سخن برای هر فکر و اندیشه ائی صحیح است و اگر تفکری بشری دچار چنین بینشی شد باید بر آن خرده گرفت و آن را به راه راست هدایت نمود. ولی ادیان بخصوص دین اسلام مبنایشان کامل و شامل بودن آنهاست و یکی از فلسفههای وجودی آنان استغنایشان از دیگران است و خود را در نهایت کمال و غنا معرفی نمودهاند. اینکه گروهی یا حزبی ادعای کمال و غنا کرده است جفا به ادیان است چرا که خود را در مقام یک دین معرفی نمودهاند. اما دینی مثل اسلام که توسط خداوند متعال و پیامبر بزرگوارش به عنوان دین کامل و جامع معرفی شده است کسی نمیتواند آنرا در حد یک حزب سیاسی یا یک ایدئولوژی تنزل داده و از اینکه مدعی کامل و جامع بودن است نوعی ایدئولوژی قلمداد کرده و سرنوشت ایدئولوژیها را برای آن رقم زد. البته منظور آقای دکتر سروش از استغنای ایدئولوژیها خود را بری از نقد و تحلیل دانستن و عدم اجازه به هر نوع به چالش کشیدن و به تحدی فراخواندن آنهاست. بر این سخن هیچ نقد و حرفی وارد نیست و میتوان این صفت ایدئولوژیها را عامل افول و سقوط آنها در نظر گرفت. ولی این صفت گرچه به عاریتی به ایدئولوژیها داده شده و عاملی برای ناتوانی آنها قلمداد گردیده است اما ادیان اگر ادعای کمال و غنا نکنند نقصی بر آنان وارد است و نمیتوان دینی را بدون استغنا دین نامید. دین اسلام از ابتدا خود را دینی کامل و پاسخگوی تمام نیازهای بشری معرفی کرده و با تشکیل دولت و حکومت خود را مستقل و مستغنی از دیگران نشان داده است. اینکه ایدئولوژیها خود را مستغنی معرفی کردهاند خود را بجای ادیان نشاندهاند نه اینکه ادیان با ادعای استغنا به قالب ایدئولوژی در آمده باشند.
12. نهایتاً یکی دیگر از طعنههای دکتر سروش به ایدئولوژیها وحدت گرائی و مخالفت با تکثرگرائی بودن آنهاست و از اینکه ایدئولوژیها مخالف با هر نوع تکثرگرائی و تنوع در آراء و نظرات هستند به آنها تاخته است و ادیان را بواسطه فراخ و گستردگیشان بری از این صفت فرض کرده و بگونه ای نشان داده است که ادیان دارای تنوع و تکثر بوده و این صفت را در ذات خود دارند. شاید این سخن دکتر سروش ناشی از برداشت وجود وسعت دید و سعه صدر ادیان باشد که همواره میدان را برای اندیشیدن و تفکر باز گذاشته و از جزمی بودن اجتناب نمودهاند که اگر اینگونه فرض شده باشد سخن ناصوابی نیست اما اگر منظور ایشان از تکثر در ادیان شقه شقه کردن دین و ترویج نوعی اباحه گری در ادیان باشد ذاتاً از اساس با مبانی و اصول ادیانی چون اسلام منافات دارد چرا که دین اسلام به عنوان یک دین واحد و برتر معرفی شده و خداوند متعال همواره پیامبرش را دعوت به ماندن بر یک راه و پرهیز از تفرقه و تشتت نموده و فرموده است که تو ای پیامبر مثل کسانی نیستی که دین خود را متفرق و چندگانه کردند. و اینکه در اسلام مذاهب و فرق متعددی بوجود آمده و هر یک دیگری را در برخی مسائل مورد شماتت قرار داده و بر همدیگر شمشیر میکشند ناشی از فهم غیر صحیحی از اصل اسلام است و چه بسا بسیاری از احزاب و فرق اسلامی ندانسته آب به آسیاب بیگانگان ریخته و بهانهای به دست کسانی دادهاند که اسلام را ذاتاً ناسازگار با دیگران معرفی نمودهاند. وجود احزاب و جریانات موجود در کشورهای اسلامی دلیل بر حقانیت و مطابقت آنان با اصول اسلام نیست و نمیتوان همگی را بر یک صراط فرض کرد بلکه بسیاری از آنان فقط نامی از اسلام با خود داشته و در طول تاریخ وجودیشان ضربات سهمگینی بر پیکر اسلام وارد آوردهاند. لذا اسلام به عنوان یک دین واحد دارای اصولی ثابت و محکم بوده و هر گز نمیتوان آنها را تکه تکه کرده و بر اساس میل و آرزوی خود آن را مورد استفاده قرار داده و در جائی که نفعی ندارد به گوشهای انداخت که امروز همین بلا بر سر دین اسلام آورده شده است. وجود احزاب در میان مسلمانان گرچه باب طبع تکثر گرایان امروزی است ولی همین احزاب ندانسته پیروانشان را به نوعی سر درگمی در اصول اعتقادی و ارزشی خود مبتلا کردهاند که با اصول دین اسلام بسیار فاصله داشته و بجای اینکه خدائی واحد و راهی مشخص به مردم نشان دهند خود خدا و دینی واحد شدهاند که این ظلمی بس گران بر پیکر واحد دین اسلام است. تفکر تکثرگرائی و حقانیت بخشیدن به هر حزب و گروهی مانع از موضع گیری صریح و شفاف مسلمانان واقعی شده است و به دلیل اینکه متهم به جزمیگری و انجماد فکری نشوند در برابر خدا و دین سازیهای جدید سکوت اختیار کردهاند. گر چه نمیتوان یک حزب یا یک گروه را اسلام راستین و واقعی معرفی نمود و دیگران را بر راه ناصواب فرض کرده و از دایره ایمان خارجشان کرد ولی تنها یک حزب با اصول اساسی اسلام مطابقت داشته و به قول قرآن حزب الله است و سایر احزاب یا در این دایره قرار نمیگیرند یا در برخی اصول با آن فاصله دارند و باید همگی این اصل را به دقت مورد توجه قرار دهند که خود را با معیارهای مورد نظر خدا و قرآن و پیامبر بسنجند و اگر با آنها منافات دارند بزودی برگردند تا به گرداب احزاب غیر خدائی نیفتند. شاید پرسیده شود که معیار حزب الله کدام است؟ همانهائی است که در قرآن و سنت و رفتار صحابه کرام و تابعین باحسان نمایان است و نمیتوان از آن اصول تبری جسته و به عنوان یک حزب اسلامی برای خود اصول و شروط نوئی برپا کرد که در آن صورت اصلاً نمیتوان نام حزب اسلامی را بر آنها گذاشت. اما با این برداشت نمیتوانیم اسلام را دینی دگم و جزمی معرفی کرده و از هر گونه تکثر در برداشت و تنوع آراء و اندیشه ممانعت به عمل آورد بلکه منظور آن است که تکثر و تنوعی که امروزه به نام پلورالیسم و تکثرگرائی مطرح است به معنای موافقت با اصول اسلام به معنای یک دین واحد نیست و نمیتوان دین اسلام را به شکل یک دین بیخاصیت و فاقد موضع گیری قاطع و صریح در برابر مخالفان در آورده و هر جا که منفعتی در کار بود قد علم نمود و هر جا که دیگران راه را بر او سد کردند به انتظار فرصت بنشیند و دست روی دست بگذارد و بر خطاهائی که به نام تکثرگرائی دامن جوامع اسلامی را میگیرد چشم بپوشد.
13. خصوصیات دیگری که دکتر سروش برای ایدئولوژیها بر شمرده است عبارتند از مشکل جمع عقل و عشق «عدم تحقیق بردار بودن آنها» جزمیت و دگم اندیشی و عدم روش اندیشی آنها که به حق این اوصاف در هر گروه و جماعتی باشد مهمترین عامل سقوط و نابودی آنان بوده و ادیان الهی هرگز مبتلاء به این بیماریها نبوده و نخواهند شد. نتیجهای که از سخنان آقای دکتر سروش گرفته و در پی نقد آن برآمدهایم این است که ایشان اوصافی را برای ایدئولوژیها برشمرده و همگی را پست و حقیر فرض نمودهاند و چون عشق و علاقهی خاصی به دین اسلام دارند لذا انتساب این صفات به ادیان را برنتافته و در مقام دفاع از تقدس ادیان بر آمده و به واقعیتهائی استناد کرده است که گرچه در جای خود زیبا و محترمند ولی نصوصی غیر قابل چالش و نقد ناپذیر نمیباشند و میتوان آنها را به محک نقد و نظر زده و اعتبارشان را سنجید که ما در این مقاله مقداری این کار را انجام دادیم و فضا را برای انتقادات بیشتر هم از خود و هم از دکتر سروش مهیا نمودیم.
نکته دیگری که از سخنان دکتر سروش بدست میآید آن است که ایشان تعریف خاصی از دین و نحوه استفاده از آنرا برای حل مشکلات اجتماع ارائه نداده است و فقط صفاتی بر شمردهاند که دین اینها نیست. پس دین چیست؟ آیا نمیتوان تصور نمود که دکتر سروش تصویری از دین ارائه میدهد که بخاطر پاکی و قداستی که دارد نمیتواند انسانی و اجتماعی شده و لاَّ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ است و هر کس بخواهد قالبی دنیائی و کارا از دین ارائه دهد متهم به ایدئولوژی کردن دین و اهانت به ساحت آن شده است. این سخنان دکتر سروش تازگی ندارد بلکه در طول تاریخ اسلام کسانی بودهاند که ورود اسلام به جریانات اجتماعی و سیاسی را نوعی جفا و بیمهری به آن دانسته و برای اینکه دامنشان به رذایل دیگران آلوده نشود جلای خانه و کاشانه کرده و کنج عزلت را برگزیدهاند و برای این نوع تفکر خود شروع به ساخت و ساز مکاتب و فلسفههای جدیدی در اسلام نمودهاند که میتوان یکی از عوامل ایجاد برخی از فرق اسلامی از جمله صوفیه را همین نوع برداشت از دین فرض کرد. نکته پایانی اینکه دینی به وسعت و گستردگی اسلام را نمیتوان در یک سری اصول کلی و دست نیافتنی محصور کرده و هر جا نیازی به آن پیدا شد به بهانهای اینکه شاید به دام ایدئولوژی افتاده و آلوده دامن گردد از زیر بار مسئولیت شانه خالی نماید. بلکه فلسفهی وجودی ادیان آسمانی و توحیدی مبارزه با انحرافات اجتماعی بشر و ارائه راهکار اصلاحی برای آنها بوده است و تا جهان پایدار است این خاصیت از دینی چون اسلام زدودنی نیست و هر گاه چنین شد باید اسلام را فاقد قوای ذاتی و بالقوه خود دانست و در پی احیای مجد و عظمت از دست رفته اش برآمد.
نظرات
دوست عزیز جناب آقای غلامی چنانکه بزرگان گفتهاند" من شما را دوست دارم اما حقیقت را از شما بیشتر دوست دارم"<br /> بنده مقالهی آقای دکتر مرادی را خواندم، گرچه با قسمت اعظم نوشتهی ایشان موافق نیستم و عکس آن میاندیشم، معالوصف، از اینکه جرأت به خرج داده و دلیرانه آرای دکتر سروش را به چالش کشیده، به ایشان تبریک میگویم و آن را به فال نیک میگیرم. من به نیکی در تمام جملات مقاله، به دیدهی نقادانه نگریستم؛ اما ادنی اثری از بیادبی یا بیحرمتی نویسنده، نسبت به شخص دکتر سروش نیافتم. لکن لازم است در ادامه به چند نکته توجه فرمایید:<br /> اولا: گرچه رعایت ادب در مقابل بزرگان بل کوچکتران نیز کاری پسندیده است، اما غلامی عزیز نیز خود به همان مسلکی پانهاده که دیگران را از سلوک آن، برحذر میدارد. آقای غلامی -عامداً یا متعمداً - در راستای تحقیر دکتر مرادی قلم فرسوده است و القابی نظیر "حرمتشکنی به خاطر بیشتر از دیگران دانستن" ،" با ادبتر بودن دیگران از دکتر مرادی" ،" مهاجمانه تلقی نمودن آرای دکتر مرادی و ناعاقلانه بودن آنها"، " عدم درک عمیق وی از حوزهی فلسفه"، " عدم استدلال صحیح وی به متون دینی"، " نبود تعمق در ارزیابی و قرائت کتب دکتر سروش" مورد هتک و بیحرمتی قرار داده است؛ لابد در ترمینولوژی جناب غلامی این الفاظ هم نه در دایرهی" سیئات" بل در صدر" حسنات" قرار گرفته و در دایرهی" سیالیت حلیت محرمات" میافتند؟!!، که اینگونه بیمحابا نویسنده را بدانها متهم میکند؟!<br /> ثانیا: دکتر سروش و پروژهی فکری وی یک پروژهی انتقادی – عقلانی است، عقلانیت واقعی محصول نقد و انتقاد عالمانه- حتی بیرحمانه- است؛ سروش از جمله کسانی است که معتقد به " اصل عدم تعین" و " اصل عدم قطعیت" و نوعی " نسبیگری" در اندیشه است و به همین جهت نه تنها نقد را ناپسند نمیداند، بلکه عدم نقد آرای خود و سایر بزرگان را ، نوعی " بیحرمتی" به خود و آنان میداند، پروفسور سروش خود به اسلوبی بسیار دلیرانه آرای اسلاف خود؛ علامه محمد اقبال لاهوری، دکتر علی شریعتی، مرتضی مطهری، مهندس بازرگان، سید جمالالدین اسدآبادی و... را به چالش کشیده است و تفاوت انسان جدید و قدیم را نسبت به جهان هستی در"ناقد بودن" وی در مقایسه با انسان قدیم میداند که از قضا انسان قدیم، بیشتر دربند "تفسیر" آن بود. <br /> ثالثا: نقد اندیشههای یک فرد "مولد اندیشه" از طرف دیگران به معنای همپایگی فرد منتقد با وی نیست، آقای مرادی فقط وجوه تراژیک ایدئولوژیزدایی از دین-به نظر خودش- را که از طرف دکتر سروش طرح و تئوریزه شده است ، نکوهیده است. به باور بنده، مقالهی فوق تنها مصالح و مفاسد آرای استاد سروش را یادآور شده استو بس. <br /> رابعا: پروسهی عقلانیت هرگونه آتوریته، کاریزما و بتسازی(علمی، سنتی و ...) را از بیخ میکند، نه شریعتی، نه حسن البنا، نه سیدقطب و نه دکتر سروش و ... هیچکدام بت نیستند، آنان فرزاندان زمانهی خویشند و واجد برخی آرای صواب و پارهای آرای ناصوابند. دگر باره از دکتر مرادی به خاطر نقد آرای اسلامشناس بزرگ دکتر سروش سپاسگزارم، امیدوارم این فرایند میمون از طرف سایرین نیز تداوم یابد.<br /> م. از کردستان<br />
دوست گرامی سلام<br /> امیدوارم از ابراز نظر و نصایح دوستانه بنده آزرده خاطر نشده باشید. واقعیت این است که در حوزه بازاندیشی و نقد عالمانه که لازمه بازاندیشی است هنوز راهی دراز دریش داریم و به جای گامی به پیش چه بسیار گامی به پس را می پیماییم و به جای تأملی عمیق در حوزه های مورد بحث و بازاندیشی در آنها بر جرأت و جسارت خود سرود پیروزی می خوانیم و همین مرا (در حوزه اندیشه)نگران می سازد.<br /> با سپاس و احترام . آدم
دوست عزیز آقای دکتر مرادی<br /> سلام<br /> حرکت عاقلانه آدمیزادگان آن دیگران را مشوقی است برای نقد عاقلانه. ولی نوشتار مهاجمانه را موضع چه بود نمی دانم. آیا منطقی است که من خواننده حرکت تهاجمی شما را با نقدی علمی پاسخگو باشم. هر چه به عقل رجوع می کنم چنین جوازی نمی دهد. پس گزیری ندیدم جز اینکه دوستانه نصایحی را در قالب سوال خدمت شما دوست گرامی عرض کنم: اول اینکه نمی دانم چرا هنوز که هنوز است عادت نکرده ایم در برابر بزرگان رعایت ادب کنیم و اگر نقدی داریم در عین ادب خدمت آنها عرض کنیم؟ تا جاییکه بنده اطلاع دارم هنوز در بین جناح راستی های تشیع در عالم مطبوعات چنین لحنی به نسبت اندیشه های دکتر ایراد نشده و اینچنین درشت و بی محابا مورد خطاب قرار نگرفته است. <br /> آیا ما بیشتر ازدیگران می دانیم و به همین خاطر حرمت شکنی می کنیم یا خیر دیگران ادب صحبت با بزرگان را آموخته اند؟ <br /> جناب دکتر البته من شما را نکوهش نمی کنم چون این عادت دیرینه ماست که بر دیوار بزرگان بالا رویم و حرمت شکنی کنیم چون دم نخواهند زد.<br /> خدمت شما عرض کردم که در برابر حرکت تهاجمی نقد عالمانه معنی پیدا نمی کند فقط از شما دوست عزیز استدعا دارم اولا مطالب دکتر را با تأملی افزونتر مطالعه فرمایید باشد که محتوای مطالب ایشان را در حوزه فلسفه عمیق تر درک کنید.دوما متون دینی را که بسیار نابجا استدلال نموده اید عمیق تر مورد ارزیابی قرار دهید. امید که از این نصیحت برادر کوچکتر خود رنجیده خاطر نباشید. <br /> غلامی<br />
وهدیاره پێوهری بهڕێز بۆ ههموو شتێ ئاوهز و عهقڵێتی<br /> بهڵام رێزدار غولامی؛ ویژدانهن چهنده ئهم بۆچوونهی جهنابتان عاقڵانهیه؟ زڕاندن و تۆمهتبار کردن تا چ رادهیهک دهتوانێ کردوهیهکی عاقڵانه بێ؟! <br /> ئایا ئهو بۆچوونهتان له" ئیحساسات"و " قینو تووڕهیی" و سهرهنجام له" خۆشهویستێکی بێسنوور بۆ بهڕێز سرووش" ههڵنهقوڵیوه؟<br /> وهمدهزانی، تا ئێستا ههر وشهی" خهڵک" بوو، به خراپ کهڵکیی لێ وهردهگیرا؛بهڵام ئێستا "عهقڵ"یشی پێوه زیاد بووهو ووشهی "خهڵک" به تهنیا بێتاقهت نابێ!!!
با سلام خدمت دست اندر کاران پایگاه اصلاع رسانی اصلاح <br /> راستش من مقاله دکتر مرادی را از اول تا آخر خواندم، از شما چه پنهان انگیزه من برای خواندن این مقاله نقد آقای غلامی به ایشان بود، وبسیار هم دغدغه داشتم تا ببینم در کجای مقاله دکتر مرادی به دکتر سروش بی ادبی کرده اند،ولی در تمام مقاله حتی یک مورد هم مشاهده نکردم، البته من نمی دانم تلقی ایشان از بی ادبی چیست که گفته بودند:"تا جاییکه بنده اطلاع دارم هنوز در بین جناح راستی های تشیع در عالم مطبوعات چنین لحنی به نسبت اندیشه های دکتر ایراد نشده و اینچنین درشت و بی محابا مورد خطاب قرار نگرفته است. "<br /> نکند ایشان آقای دکتر سروش را فرانقد می دانندکه نقد دکتر مرادی را بی ادبی و بی حرمتی به ساحت دکتر سروش تصور کرده اند!؟<br /> اگر آقای غلامی نظری به نقدهای دکتر سروش نسبت به مخالفانی همجون مصباح یزدی واحمد فردید بیندازند، گمان می کنم در تصور خود نسبت به بی حرمتی و بی ادبی تجدید نظر خواهند کرد.<br /> به گمانم شاید لازم بود ایشان برای تبیین جمله آخرشان توضیح بیشتری می دادندکه: متون دینی را که بسیار نابجا استدلال نموده اید عمیق تر مورد ارزیابی قرار دهید" چون طرح مسئله بدین نحوه، کلی گویی بیش نیست.<br /> موفق باشید<br /> هاشمی
برخیها -از جمله این آقای غلامی عزیز بنده؛- خیلی دیر سوار قطار" روشنفکری" میشوند و برای اینکه از دیگران جا نمانند، با سرعت غیر مجاز" سبقت" میگیرند، البته سرعتو سبقت در امور خیر اشکالی ندارد، اما گوی سبقت ربودن در سیئات است که نه پسند عقل است و نه محمود بنا به قول ایشان" درون دینان" است. امیدوارم ادب مناظره و انتقاد را از استاد شهیدمان فرا گیریم که چگونه در مناظره با فرد صوفیمسلک؛ در مقام یک " مستدل" به سؤالات" معترض" پاسخ میدهد، بدون اینکه قصد اثبات برتری علمی خود بر طرف را داشته باشد، از آقای غلامی که خود را مجسمهی عقلانیت بل عقل مجسم میدانند بعید است که چنین بیمحابا فتوا به عدم نقد اندیشهی پویا و سیال انسانی بدهد، غلامی شاید از محدود کسانی باشد که نیک میداند، حتی پیامبر خدا(ص)تنها در رسالتش معصوم است نه در زندگی شخصیاش. و همانطور که اقبال در تبیین خاتمیت میگوید؛ ختم نبوت به معنای آزادی نقد هر کسی است سوای مقام شامخ نبوت.<br /> در پایان فقط میگویم: ای کاش لختی به خویشتن خود باز میگشتیمو دمی با کودک درون خود مدارا مینمودیم.... <br /> به امید آن روز
نمی دانم چرا نصایحی دوستانه برخی از خوانندگان محترم را آشفته کرده است امیدوارم فقط قلمشان را آشفته کرده باشد و به قول یکی از خوانندگان محترم کودک درونی را بیدار کرده باشد و خاطری را مکدر ننموده باشد هر چند که ابراز نظر دوستان برای بنده شیرین و گواراست و عرصه نظرگاههای آنها را چه فراخ باشد چه تنگ و تاریک ارج می نهم و نصایحشان را بر دیده منت می گذارم.<br /> اما دوستان عزیز خود نیک می دانید که هر میدانی را ادبی است و ادب علم و حرکت علمی با ادب در حوزه نظر و اندیشه بسی تفاوت دارد هر چند شما تفاوتی بین این دو ندیده اید و ادب را با مصادیق ذهنی خود معنی نموده اید.<br /> باری به هر جهت بنده هیچگاه ادعای روشنفکری ننموده ام و خود را عقل مجسم ندیده و نخوانده ام و اگر که چنین درک شده از خداوند متعال برای آنچه ناخواسته مرتکب شده ام طلب بخشش دارم و برای شما دوست عزیز که چنین اتهاماتی را بر من رواداشته اید نیز طلب آمرزش می کنم.<br /> آدم<br /> <br />