پاسخی به مصاحبه آقای محمد حسینی با وبلاگ نقد و نظر با عنوان «به سیاست اسلامی معتقدم نه اسلام سیاسی»
بسم الله الرحمن الرحیم
«قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (انعام 162) بگو نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خداست که پروردگار جهانیان است.
مطالعات تاریخی و بررسیهای باستانشناسی به این نکته اذعان دارند که گروههای مختلف بشری (جدا از استثنائات بسیار محدود) در تمام نقاط کرهی زمین از زمانهای بسیار دور در اعتقاد به خدا و زندگی پس از مرگ، مشترکند. هر چند چگونگی و مظاهر این اعتقاد در میان آنها بسیار متفاوت و متنوع بوده است.
این اعتقاد به خالق و زندگی پس از مرگ میتواند برخاسته از رسالت پیامبران الهی و یا برگرفته شده از فطرت و نهاد آدمی باشد. از طرفی انسانها به علت وجود زندگی اجتماعی و گروهی ناچار به ایجاد تنظیم قواعد و قوانینی جهت رتق و فتق امور خود برآمدهاند. این قواعد و مقررات بسیار متنوع و با طول عمرهای بسیار متفاوتی بوده است. از مهمترین دلایل تعویض پیاپی قوانین و احکام بشری و کارگزاران آنها، ناتوانی در شناخت کافی موجود بسیار پیچیدهای به نام انسان و زیادهطلبی طبقهی حاکم و در نتیجه عدم برقراری عدالت میباشد.
اما دین چیست و چه میخواهد؟
دین معارفی است غیر بشری، که خداوند از طریق مأموران خود آنرا بهوسیلهی برگزیدگانی از میان جوامع بشری در اختیار مردمان قرار داده تا بهوسیلهی این معارف دو منظور زیر حاصل گردد:
1- زدودن زنگار خرافات و شرک از باور به خدا و باور به زندگی پس از مرگ در میان انسانها و نمایاندن حقیقت وجودی این دو موضوع (خداوند و آخرت) در حد فهم و ادراک بشری به عنوان یک واقعیت ذاتی.
2- تفهیم این مطلب به انسان که: تنها کسی که حق قانونگذاری در میان کلّ هستی، از کوچکترین ذرات اتم تا بزرگترین کهکشانها و بالاتر را دارد فقط الله تعالی میباشد.
وجود اولیه و نحوهی به هم پیوستگی اجزاء و حرکت و ادامهی بقا و سرانجام و پایان هر ذرهای تحت فرمان و قانون خداوند بزرگ است. اثبات این مطلب با نگاهی به آیات قرآن و تحقیق عالمانه در زمین و موجودات در آن و آسمانها به راحتی امکان پذیر است.
اصلیترین معنای «تعبد» قبول فرمانروائی و قانون گذاری خداوند از طرف مخلوقات و رد فرمان و قانون غیر خدا میباشد. « وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَاجْتَنِبُواْ الْطَّاغُوتَ » (نحل 36)
ما به میان هر ملتی پیغمبری را فرستادهایم که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید.
پس از این مقدمهی کوتاه، به بیان منظور خویش از نوشتن این مقاله میپردازم.
آقای محمد حسینی در مصاحبهای تحت عنوان «به سیاست اسلامی معتقدم نه اسلام سیاسی» که با وبلاگ «نقد و نظر» انجام دادهاند مطالبی را عنوان کردهاند که به نظر اینجانب مغایر با معارف و آموزههای دین اسلام (کتاب و سنت) میباشد از جمله نکاتی که ایشان در آن مصاحبه گفتهاند به موارد زیر اشاره میشود:
- «بنده به نظریهی چهارمی در این میان قائلم و آن پایان پذیری دوران احکام دینی در دنیای مدرن است. بنده بر این باورم که اصول ارزشی و نظام سیاسی در اسلام طرح شده است اما تمام این اصول و تمام این نظامهای سیاسی از عرضیات دین بوده و مربوط به جوامع ابتدائی و بادیه نشین عرب بوده که بر دین تحمیل شده است و دین از روی ناچاری آنها را پذیرفته است».
- «احکام وارده در این زمینه با تغییر و پایان پذیری مواجه هستند و در نهایت عقلِ جمعیِ متخصصین با گذر از عقلِ جمعیِ جامعه برای هر عصری اصول ارزشی و نظام سیاسی را پایه ریزی میکند و دیگر ما نیاز به قال الله و قال رسول الله و سخن فقیه و متاله مستنبط از متون دینی نداریم».
- « احکام عبادی عبارتست از تجربههای باطنی هر پیامبر»
- «به جرأت میتوانم بگویم اگر اصحاب در زمینههای مختلف نمیپرسیدند و وارد جزئیات نمیشدند و پیامبر را تحت فشار سؤال در حوزههای احکام قرار نمیدادند شاید حکم تحریم مشروبات الکلی و بسیاری از احکام صادر نمیشد و آن را به تجربههای عملی و عقلی بشر واگذار میکرد تا خود به مرور زمان به آن برسند».
- «بشر خود امروزه با عقل و درایت و تخصص خود به این نتیجه رسیده است که مشروبات الکلی چیز خوبی نیستند همانگونه که تمام جامعهی بشری سیگار را چیز بدی قلمداد میکنند و آنرا برای سلامتی فرد و جامعه مضر و زیان بار میدانند و حال آنکه هیچ حکم روشن و قطعی و صریحی در کتابهای آسمانی بخاطر عدم موضوعیت آن در این مورد نیامده است».
- «به نظر من به هنگام تعارض احکام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی قرآنی و قوانین برخاسته از تجربههای عملی و عقلی نوین بشری که ناشی از عقل جمعی متخصصین امر باشد و از فیلتر عقل جمعی جامعه گذشته باشد قوانین ناشی از عقل جمعی، مقدم بر قوانین قرآنی میباشد».
- «من با تمام جرأت میگویم که زمان و گذشت زمان میتواند ناسخ کتاب، یعنی قرآن کریم باشد».
البته در متن مصاحبهی آقای محمد حسینی نکات قابل ایراد دیگری نیز موجود میباشد اما فعلاً جهت جلوگیری از تطویل مطلب به همین اندازه بسنده میکنم.
بالا رفتن سطح سواد عمومی و دسترسی آسان به اطلاعات و وسایل ارتباط جمعی در قرن اخیر باعث بوجود آمدن فضائی شده است که تأثیرپذیری ملتها و فرهنگها را از همدیگر بسیار آسان نموده است.
حکمرانان کشورهای اسلامی با پی بردن به تکنولوژی و رفاه موجود در غرب، اقدام به اعزام تعدادی از جوانان مملکت جهت تحصیل علوم مختلف به امید رسیدن به تکنولوژی و رفاه مذکور نمودند. این جوانان ضمن یادگیری علوم تجربی و فنی حامل سوغات دیگری نیز از فرنگ بودند و آن فرهنگ غرب بود. هر چند که در سالهای بعدی اعزام دانشجویان منحصر به علوم تجربی و فنی نشده و تعداد زیادی دانشجو نیز جهت کسب علوم انسانی به غرب رفته و پس از فارغ التحصیلی به کشور برگشتند.
فارغالتحصیلان اولیه در بازگشت به کشورشان مؤسسان و بنیانگذاران دانشگاهها و پایهگذران سیستمهای آموزشی جدید در کشور خود شدند و آموزهها و تأثیرات گرفته شدهی فرهنگی خود را به دانشجویان نسل بعد از خود منتقل کرده و این روند تا کنون ادامه دارد. امروزه وضع به گونهای شده است که بسیاری از دانشگاه رفتههای ما همانند بچه گنجشکهای ناتوان که با دهان باز منتظر غذای تهیه شده توسط مادرشان هستند در انتظار دریافت غذا از مادر معنوی خویش (غرب) هستند. این افراد انگار هیچ وظیفهای ندارند جز اینکه به تبیین و ترویج عقاید منتج از عقل فرد غربی بپردازند.
امروزه دنیا با شدت هر چه تمامتر در معرض بمباران «ایسم»های غرب است. تقسیمبندی جوامع، انسانها، ارزشها، قوانین و فرهنگها همگی باید از کانال «ایسم»های غربی باشد در غیر اینصورت فرد تحصیلکرده در جوامع روشنفکری حرفی برای گفتن نداشته و متهم به ارتجاع و کهنهپرستی میگردد. این عارضه فقط مختص کشورهای مسلمان نیست بلکه امروزه به دلیل حسی بودن و آنی بودن جاذبههای فرهنگ غربی سایر کشورهای آسیایی و آفریقایی را نیز در بر گرفته است.
بنده قویاً معتقدم چیزی که امروزه به نام فرهنگ غرب میشناسیم همان فرهنگ اهل کتاب است که با توجه به وضعیت فعلی دنیا فقط لباس خود را عوض کرده است. بهترین تابلو برای شناخت اهل کتاب، قرآن کریم است اهل کتاب با آزردن پیامبرانشان و تحریف دین الهی عاقبت بدی را برای خود خریدهاند. در زمان پیامبر اسلام محمد مصطفی (ص) نیز بدترین دشمنان ایشان اهل کتاب بودند. جدا از دشمنیهائیکه در 14 قرن گذشته، اهل کتاب با مسلمانان داشتند اگر میخواهید به عمق نفرت دنیای غرب، در قرن حاضر از اسلام پی ببرید کافی است سرگذشت و خاطرات افراد تازه مسلمان (قبلاً اهل کتاب) را در مجموعه کتابهای «بهسوی نور» مطالعه کنید.
مسلمانان دنیا بدانند که پشت کردن به پارهای از احکام و ارزشهای اسلامی و اخذ مقداری از ارزشهای دنیای غرب، اهل کتاب نوین را راضی نمیکند بلکه آنها کل هویت و عقاید شما را میخواهند از بین ببرند تا زمانیکه یکی از آنها شوید.
خداوند در سورهی بقره آیهی 120 میفرماید:
« وَلَنْ تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ» یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خوشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین آنها پیروی کنی بگو تنها هدایت الهی، هدایت است و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود.
همچنین خداوند در آیهی 50 سوره مائده در مقابل اصرار یهود و نصاری برای قبولاندن نظرات و احکام ساخته شدهی خودشان به جامعهی مسلمین، میفرماید:
«أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ» آیا جویای حکم جاهلیت هستند؟ آیا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم میکند؟
و در نهایت خداوند متعال در آیهی 51 سوره مائده برای همیشه تکلیف مسلمانان را با اهل کتاب تعیین مینماید:
« یَـأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَآءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَآءُ بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» ای کسانیکه ایمان آوردهاید یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید ایشان دوستان یکدیگرند هر کس از شما با ایشان دوستی نماید بیگمان او از زمرهی ایشان به شمار میآید و قطعاً خداوند ظالمین را هدایت نمیکند.
امروزه غرب با انواع روشهای نظامی، اقتصادی و تبلیغاتی در جهت تضعیف اسلام به عنوان تنها مکتبی که در حال حاضر قادر به ادامهی حیات در مقابل آنهاست؛ مرتباً از طریق نویسندگان و کانالهای ماهوارهای و مزدبگیرانش عنوان میکند که دین یک امر فردی است و هر کس میتواند در کنج خانهاش، خدای خودش را داشته باشد و با او به راز و نیاز بپردازد و در واقع با این هدف میخواهند نظام کامل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی اسلام را از بین ببرند. متأسفانه در میان مسلمانان نیز عدهای با سادهانگاری طرفدار این نظریه شده و از آن جانبداری کر?
نظرات
اقای صادقی از قلم نقد شما استقبال می کنیم اما بیشتر در مقاله اقای حسینی دقت می کردی خوبتر می توانستی انصاف به خرج دهید
گفتوگو<br /> <br /> گفت و گو با محمد حسینی، کارشناس علوم قرآنی <br /> «تز ولایت فقیه، تز قلیلی از مسلمانان است»<br /> محمدرضا اسکندری: محمد حسینی، کارشناس علوم قرآنی و مجتهد علوم حوزوی اهل سنت است. او در پاسخ به این سوال که کدام یک از مذاهب و ادیان در ایران، در سی سال گذشته، نتوانستند در زمینههای مختلف مسائل خود را حل کنند و جایگاهی داشته باشند، میگوید: «در میان مذاهب اسلامی و غیر اسلامی بهاییها و اهل حق بیشترین صدمه را دیدهاند. کمی که بالاتر بیاییم، دیگر ادیان غیراسلامی، مثل یهودیها، زرتشتیها، مسیحیان در ردهی بعدی قرار میگیرند. در میان مسلمانان هم اهل سنت، کمترین حق را داشتهاند.»<br /> http://www.zamaaneh.com/humanr/2009/04/post_87.html<br />
" آئین پیامبری در عصر جدید " ... از آدم غلامی ( حاشیه نوشتی پیرامون مطالب محمد حسینی و دیگران ) <br /> گفتار زیر شرح مختصری است پیرامون آئین پیامبری و حاوی مطالبی ناپیوسته اما منسجم می باشد ودر صدد پرتو افکندن بر مباحثی است که در این خصوص در جامعه ما عرضه شده است و در برگیرنده کیفیت نزول وحی . وحی محمد.اخلاق عملی . احکام دینی و ذاتی و عرضی در دین می باشد.<br /> <br /> گفتار یکم: سیوطی در جزء اول کتاب "الإتقان فی علوم القرآن" اختلافاتی را که در رابطه با کیفیت نزول وحی وارد شده نقل می کند و در نهایت دیدگاه خود را بیان می دارد. بطور کلی در این رابطه سه حالت وجود دارد :حالت اول:آیا معنی و لفظ قرآن هر دو آسمانی و از جانب خداست؟ حالت دوم:فقط معنی از خداست و لفظ عربی قرآن تعبیرات حضرت از الهامهای قلبی ایشان است؟ حالت سوم: معنی از جانب خداوند است اما وقتی بر محمد نازل شد معنی خاصی به ایشان القا گردید و لفظ تعبیر همان معنی ویژه است. امروزه غالب مومنان از طرفداران نظریه اول هستند و لفظ و معنی را نازل شده از جانب خداوند می دانند و قداست ویژه ای نیز برای لفظ قائل هستند. از دلایلی که در جهت تثبیت و تأیید نظریه اول مورد استناد است موارد زیر است: استفاده از ریشه نزل برای وحی (در بابهای انزال و تنزیل) و مسأله اعجاز در قرآن و نامیده شدن وحی به عنوان کلام خداوند. <br /> در برابر هر کدام از مستندات فوق مختصرا توضیحی ارائه خواهیم داد:آنچنانکه سیوطی نیز در اتقان نقل می کند به نظر می رسد ریشه نزل برای کلام معنی مجازی و غیر حقیقی به خود می گیرد چرا که درکلام پایین و بالا متصور نیست.تصور می کنم بهترین معنی برای مصادر ریشه نزل (در رابطه با نزول وحی) جعل(قرار دادن و خلق کردن و ابداع) باشد و همانطور که در سوره ی حدید"أنزلنا الحدید"به معنای "جعلنا الحدید"می باشد " أنزلنا القرآن" معنای" جعلنا القرآن"را پیدا می کند.بنابراین وحی نیز همچون سایر مخلوقات ابداع خداوند است.<br /> دربرابر نظریه اعجاز و تحدی در قرآن می توان چنین برهانی اقامه کرد:نظر به اینکه هر کلامی طراوت خاص خود را دارد و ترجیح و برتری مطلق متنی ادبی بر متنی دیگرمنطقی نیست قرآن در این گفتارها از ادبیات محاوره بهره گرفته و صرفا جهت سرکوب معاندین رسالت و جهت خلع سلام نمودن آنها چنین ادعا نموده که "نه شما و نه کس دیگری قادر نیست چنین کلامی بیاورد". در چنین نگاهی خود وحی در صدد اثبات موضوع مورد تحدی نبوده و صرفا در مجادله ای خصمانه از این سبک گفتاری استفاده شده است. شاید در چنین آیاتی قرآن در صدد بوده است تا حقانیت وحی را به اثبات برساند و هدایتی اینچنین را مختص محمد بداند.<br /> در رابطه با کلام خداوند نیز می توان چنین تبیین نمود:کلمه و کلام در قرآن معانی متفاوتی را در بردارند می توانیم کلام خداوند را صفت قائم به ذات خداوند بدانیم که در اینصورت قائل به قدیم بودن قرآن شده ایم یا اینکه بگوئیم ترکیب کلام خداوند اضافی بوده و استفاده از کلام خداوند در قرآن یک معنای کلی را در بر می گیرد همچون اراده خداوند.به تعبیر دیگر "قرآن کلام خداوند است" مرادف این است که گفته شود "وحی ابداع خداوند" است.در اینصورت کلام خداوند در ردیف سایر ابداعهای خداوندی است که روزی اراده خلق آنها نموده است و آدمیان از آنها رمز گشایی و کشف اسرار می کنند چنین مفهومی شبیه مفهومی است که در آیه "فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها" عرضه شده که گوهره دین(ماده خام اولیه دین) را به عنوان ابداع خداوند(فطرت الله) مورد توجه قرار داده و آن را غیر قابل تبدیل می داند(لا تبدیل لخلق الله).(0)<br /> به دلیل عادت به ترکیب "کلام خداوند" با عنوان شدن "وحی محمد" اذهان برآشفتند. در حالیکه "وحی محمد" ترکیبی اضافی است که شامل مضاف و مضاف الیه می شود و صفت و موصوف نیست<br /> و معنایی شبیه "منزل محمد" پیدا می کند منزلی که اکنون مالک آن محمد است و ایشان با دخل و تصرف در مواد خام اولیه در زمین آن را ساخته است. ترکیب وحی محمد را می توان به گونه دیگری نیز تعبیر نمود و آن اینکه در یک لحظه قائل به وحدت بین خداوند و محمد باشیم. در احادیث ما نیز چنین مضمونی روایت شده ولی چنین بینشی بیشتر به بینش مسیحی می ماند که در یک لحظه خواست خداوند را همان می داند که مقصود عمل بنده است و خالق و مخلوق برای انجام عملی و یا در مواردی یکی می شوند مثلا گفته می شود آن کسی که شفا می داد عیسی نبود بلکه خداوند بود و عمل عیسی دقیقا عین خواست خدا بود به همین خاطر بیمار و یا مرده شفا می یافت و یا زنده می شد. در احادیث روایت شده: بنده آنچنان مقرب خداوند می شود که دست او دست خدا و چشم او چشم خدا و ... می شود(2) و این قائل شدن به وحدت بین خالق و مخلوق و عبد و معبود است.<br /> در هر صورت در ترکیب اضافی محمد مبدع وحی نیست بلکه این خداوند است که مبدع و خالق وحی است و نگرش ما دینی خواهد بود ولی اگر ترکیب فوق را وصفی و وحی را قائم به ذات محمد بدانیم انگار که گفته ایم محمد خود مبدع وحی است.در این صورت با نگاهی فیزیکی و ماتریالیستی خداوند را به عنوان مقوله ای متافیزیکی به فراموشی می سپاریم و نگرش ما غیر دینی است.<br /> تصور می کنم کیفیت نزول وحی منشأ ایجاد قرائتهای گوناگون در رابطه با وحی نخواهد بود بلکه آنچه منشأ ایجاد نگرشهای گوناگون در رابطه با مکاتب آسمانی شده است برداشتهای متفاوت از متون و مفاهیم دینی است و تا زمانیکه برداشتهای ما از تجربیات و ذهنیات و یافته ها و داشته های ما نشأت می گیرند گریزی از قرائتهای متفاوت به نسبت متون دینی و ادیان آسمانی نخواهد بود. به عبارت دیگر دنیای جدید شیوه جدیدی از پیامبری و آیین آن را به ما می آموزد. تا کنون رسم بر این بود توسط دین دنیا را بسازیم و آموزه های دینی مقدم بر تجربیات ما بودند اما اکنون گفته می شود دین و آموزه های دینی مطابق تجربیات ما خود می نمایند و گریزی از این نخواهد بود و به همین خاطر دنیای جدید در رابطه با آیین پیامبری قرائت جدیدی دارد و بر این باورست که پیامبران خارج از تجارب خود و جدای از آنها آئینهای دینی را پایه گذاری نکرده اند و خداوند نیز در رابطه با پیامبری چنین اراده ننموده است.<br /> آیا قرائتهای جدید از دین خروج از دین است؟معیار ما برای دینی یا غیر دینی بودن نوع نگرشها و قرائتهایمان از دین و متون دینی چیست؟ برای پاسخگویی به این سوال یا باید قرائتی واحد را معیاری برای دین و متن دینی معرفی کنیم و هر آنچه خلاف آن بود غیر دینی بدانیم و یا اینکه به معرفی پارامترهای اصلی دین بپردازیم و در رابطه با قرائتها محدودیتی قائل نشویم. <br /> <br /> گفتار دوم:اکنون با ارائه یک نمونه از اخلاق عملی محدوده های اخلاقی و دینی را در عصر جدید مورد بررسی قرار خواهیم داد.از جمله موارد اخلاقی که امروزه بیشتر مورد توجه قرار می گیرد و از اولویت های اخلاقی در جوامع مسلمان است مسأله بهره جنسی است.با استناد به آیات قرآنی(2)درطول ده سال حکومت مدینه دو نوع بهره جنسی مشروع شمرده شد: اول بهره جنسی از همسران و دوم بهره جنسی از کنیزان. علارغم تمام اختلافاتی که در رابطه با حکم بهره جنسی در زمان حضرت به چشم می خورد وعلارغم نظر کسانی که محدوده بهره جنسی را (خارج از چهارچوب فوق الذکر) چندین مرتبه دچار تحلیل و تحریم می دانند(3) و یا بر این پندارند که حضرت آن را در زمان جنگها جایز و سپس تحریم نموده است(4) و یا حکم تحریم را در خیبر ناسخ حکم جوازمی دانند(5) به نظر می رسد به طور کلی احادیث وارد شده در این رابطه سه دسته هستند:احادیث خیبر . احادیث حنین (یوم اوطاس و فتح مکه ) و احادیث حجه الوداع.(6) در جواب آنها که تحریم روابط نامشروع(خارج از دو فقره فوق الذکر) در خیبر را ناسخ جواز داده شده در حدیث عبدالله بن مسعود می دانند(7) باید گفت که حدیث ابن مسعود مربوط به جنگ حنین است و ناسخ بودن حکم حنین توسط حکم خیبر غیر ممکن است چرا که حنین بعد از خیبر اتفاق افتاده است از طرفی با توجه به شواهد در احادیث خیبر تصحیف و ادراج روی داده است به عبارت دیگر حکم اشاره شده در خیبر همان حکم حنین است و" حنین" در این حدیث اشتباها " خیبر " نوشته شده است و احادیث حجه الوداع نیز دارای شذوذ می باشند.(8)نتیجه اینکه تحلیل و تحریم مورد اشاره در احادیث متعه صرفا در حنین و در رابطه با اسرای جنگی هوازن روی داده است. به عبارت دیگر در زمان حکومت مدنی حضرت تنها حکم مشروع و مؤید از جانب ایشان در رابطه با جواز بهره جنسی دو مورد بوده است: همسران قانونی و کنیزان (برده یا اسیر) که این دو روش مصداق آیات وارد شده در سوره معارج می باشد:"و الذین هم لفروجهم حافظون إلا علی أزواجهم أو ما ملکت أیمانهم فأولئک غیر ملومین".(9)<br /> سوال:آیا پس از حضرت محدوده های مشروع حکومت مدینه از طرف اصحاب و تابعین و رده های بعدی دچار تغییر نشد؟ آیا هر نوع تغییری در محدوده های بهره جنسی به معنای نادیده گرفتن حکم خداوند و انحراف از صراط مستقیم است؟ <br /> پس از رحلت حضرت با وجود صراحتی که در آیات سوره معارج وجود داشت و با وجود حضور اصحاب حضرت که در طول جنگها در رکاب ایشان مجاهده نموده بودند در رابطه با این موضوع اختلاف بوجود آمد. کسانی از اصحاب از جمله علی هر نوع رابطه جنسی خارج از دو مورد فوق الذکر را حرام دانستند و تأکید کردند که حضرت هر نوع بهره جنسی دیگر را تحریم نموده است.(10)ابن عباس با قائل شدن به دستور تحلیل حضرت در جنگها بر این باور قرار گرفتند که حضرت در جنگها و در شرایط اضطراری خارج از این دو روش جواز بهره جنسی را اعلام نموده و چنین جوازی را مختص زمان حضرت ندانستند و به آن فتوا دادند.(11)عمر نیز همچون علی بر این باور بود که پیامبر در این رابطه هر نوع رابطه جنسی را خارج از دو فقره فوق الذکر در یکی از جنگها حرام اعلام نموده اند.(12)<br /> سوال: اگر حدود تعیین شده در رابطه با بهره جنسی از احکام خداست و لا یتغیر و خداوند در قرآن فقط دو روش را مورد حلیت قرار داده و حضرت نیز خارج از این دو روش اقدام به تحلیل ننموده اند چرا خود اصحاب رسول بر سر آن توافق نداشتند؟ و چرا در طول تاریخ و امروزه بر سر این موضوع همچنان اختلاف وجود دارد؟ آیا برداشتها و تفاسیر قدیم و جدید می توانند حدود را بشکنند و مرزهای جدیدی را تعیین و تعریف کنند؟ آیا روی آوردن اصحاب به چنین برداشتهایی تخلف و انحراف از کتاب خدا و سنت پیامبر بود؟<br /> به نظر می رسد نه کار اصحاب انحراف از مشی نبوی بود و نه اخلاق عملی و احکام اجرایی چهارچوبهایی غیر قابل انعطاف هستند. با وجود وحدت نظر در خوبی یا بدی برخی موارد اخلاقی از نظر تئوری و ذاتی و با وجود اتفاق و وحدت کامل در رابطه با خوب بودن مادر اخلاق(عدالت ) به نظر می رسد محدوده های عملی اخلاق مورد اتفاق نبوده و بلکه نسبی ارزیابی می شوند.اگر اجرای احکام و حدود را در جهت عدالت خواهی بدانیم و منشأ اجرای قانون را در جامعه رسیدن به عدالت و اجرای آن بدانیم ارزیابی احکام عدالتخواهانه نیز از نظر اجرایی و عملی هیچگاه مورد اتفاق نخواهد بود. به عنوان نمونه سری که بر بالای دار می رود از نظر آنها که دست به این کار زده اند اجرای عدالت است اما الزاما ارزیابی بینندگان ماجرا و قضاوت آنها چنین نخواهد بود. بنابراین در زمینه اخلاق عملی ناگزیر از پذیرش نسبیت هستیم هر چند که در موارد ذاتی اخلاق صدور حکم نسبیت مطلق چندان واقع بینانه به نظر نخواهد رسید. عنوان نسبیت در اخلاق عملی حرکتی در جهت گریز از نظم و رهایی از محدوده های اخلاقی نخواهد بود چرا که در هر صورت باید های اخلاق در زیر چتر قوانین حاکم بر جامعه بنا به مصلحت های اجتماعی یا دینی مورد توجه قرار خواهند گرفت بلکه سخن این است که با پذیرش چنین نگاهی محدوده های اخلاقی قابل تغییرخواهند بود و همواره نسبیتی جمعی یا فردی در رابطه با ارزیابی اخلاق عملی حاکم است و گریزی از آن نیست. شاید جمله عدالت کور مصداق نسبیت در اخلاق عملی باشد و اجرای عدالت از طرف انسانها همواره متهم به بی عدالتی و یا ظلم است.این ارزیابی ها همواره منبعث از دو عامل مهم هستند: اول اینکه انسانها در شرایط یکسان رقابتی نیستند تا یکسان مورد مجازات قرار گیرند و مجریان احکام نیز هیچگاه فراغ بال از اهواء و غرایز و احساسات و پیش زمینه های فکری نیستند.اما با این وجود نمی توان به این دلایل از عدالت و اجرای آن شانه خالی کرد همچنین نمی توان به بهانه عدالت فریادهای عدالت خواه را نادیده گرفت بلکه باید تلفیقی از نظم و فریاد را جستجو کرد. شاید همین موارد است که در طول تاریخ حکما و قضات را از صدور احکام در بسیاری موارد بازداشته و منصرف نموده است.گفته می شود خلیفه دوم موردی از دزدی را مشاهده نمود اما در رابطه با مجرم حکمی صادر نکردند پر واضح است که چنین مواردی بخاطر تعطیل کردن احکام نیست. به نظر می رسد با پذیرش عدالت به عنوان مادر اخلاق و قانون احکام و چهارچوبهای ما تماما در راستای عدالتخواهی و قابل ارزیابی هستند و اگر عواطف و احساسات و علل و دلایل قابلیت ایجاد تعلل در احکام جاری را دارند چنین مواردی به طور اولی قابلیت تغییر و جایگزینی در احکام را خواهند داشت.<br /> <br /> گفتار سوم:اگر بپذیریم ادیان منبعث از معنویت انبیا و ابداع خداوندی هستند از آنجا که در قالب عمل در آمده و مجسم می گردند مورد ارزیابی قرار خواهند گرفت و از نگاه مردم خوب یا بد جلوه خواهند کرد واگر غیر از این بود ظهور و بروز و یا افول و سقوطی برای ادیان و پیروان آنها متصور نبود.در چنین صورتی قائل به ذاتی و عرضی در دین خواهیم بود و تجارب باطنی و الهامهای قلبی که از مصادیق معنویت انبیاست قابل ارزیابی می باشند و خود ذاتیات نیز پیش فرضهایی هستند که امکان تغییر خواهند داشت و در قالب عمل نیز در زمره عرضیات قرار می گیرند مگر اینکه عرف را بر منطق و قاعده را بر عقل حاکم گردانیم. به نظر می رسد صاحب تئوری ذاتی و عرضی در دین چاره ای نداشته باشد جز اینکه در این خصوص نیز با پایه گذاری اصلی فرا دینی ماجرا را فیصله دهد و در این خصوص نیز چنین حکم کند: "ذاتیات ثابتند و عرضیات متغییر". در چنین قانونی معنویات عارفانه پیامبران در زمره ذاتیات قرار می گیرند و مصادیق و ثمرات چنین معنویتی تماما در رده ی عرضیات قرار می گیرند و قابل تغییر مگر اینکه بخاطر مصلحت اندیشی مواردی عملی را ثابت و لا یتغیر فرض کنیم. به عبارت دیگر در این نگاه تمامی مصادیق عینی معنویت قابل تغییرند اما خود معنویت به عنوان یک امر خوب ذاتی ارج نهاده می شود. آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ذاتی و عرضی در دین مطابق برداشتهای ما از دین و متون دینی معرفی می گردند و مقصود ما از ذاتی در چنین مواردی همان ابداع خداوندی نیست که غیر قابل تبدیل است و اگر ذاتی و عرضی در دینداری را منظور بداریم باور به خدا و پیامبری از ذاتیات هستند و لازمه دیندار بودن می باشند به عبارت دیگر باور به خدا و پیامبری عامل تفاوت و تمایز بین دیندار و غیر دیندار خواهند بود.<br /> با چنین تقسیم بندیهایی عبادات در لیست عرضیات دینی قرار می گیرند اما به نظر می رسد صاحب نظریه ذاتی و عرضی در دین تمایل دارد تا عبادات و مواردی از این قبیل را بخاطر مصلحت اندیشی در لیست ذاتیات بگنجاند چرا که عبادات را عامل معنویت می داند و وسیله کسب ذاتیات پس ناگزیر باید ثابت باشند اما از طرف دیگر خود عبادات در حوزه دین هستند و از ثمرات معنویت می باشند و در رده ی عرضیات قرار می گیرند و این تناقض است و برای رهایی از این تناقض ناگزیر باید اصلی فرا دینی بنیان نهاد آنچنانکه گفتیم.<br /> آیا می توان آیه "و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون" را حجتی برای تکلیف عبادی دانست؟ آیا این آیه در حوزه تکالیف است یا در جهت تبیین رابطه انسان و خداوند؟ دیدگاه رایج بر این باور است که این آیه در صدد معرفی وظیفه انسان در این دنیاست و آن نیز عبادت است. تصور می کنم آیه مذکور نه در صدد مشخص نمودن وظیفه انسان است و نه در صدد مشخص کردن هدف از زندگی و حیات. بلکه این آیه می رساند که انسان فقط از یک طریق می تواند با خداوند رابطه برقرار کند و این رابطه خارج از دیالوگ زبانی و ستایش خداوند نخواهد بود و خداوند فراتر از این انتظاری از انسان ندارد و اگر هم انتظاری باشد انسان قادر به برآورده کردن آن نخواهد بود و این آیه به تنهایی نمی تواند حجتی برای تکالیف عبادی باشد. شاید چنین مطلبی نیاز به بحثهای عمیق فلسفی داشته باشد و شاید الزام چنین تکلیفی برای انسان و در برابر خداوند غیر منطقی است و شاید بتوان گفت که باورهای دینی همواره با دیدگاه منطقی شکل نمی گیرند و تکالیف عبادی نیز از زمره باورهای الزام آور بخاطر مصلحت اندیشی و از موارد فرا دینی هستند که مرز نگرش دینی و غیر دینی را معین می کنند. اما اگر این مرز را به عنوان مرز دینی و غیر دینی بپذیریم باید بر این باور باشیم که هر کسی تکالیف را انجام ندهد به وظیفه خود در رابطه با معبود عمل نکرده و ناگزیر باید در قیامت مجازات گردد و راهی جهنم شود در حالیکه دیدگاههای مختلف دینی متفقا چنین باوری ندارند و ادای تکالیف را مصداق بهشتی یا جهنمی بودن نمی دانند. نظر به اهمیت معنویت برای ایجاد دین چه در قالب تکالیف و چه در قالب وسیله ای برای رابطه ی بین انسان و خدا مسائل عبادی حائز اهمیتند و تمامی نگرشهای دینی توجه ویژه ای به آنها دارند.همچنانکه قبلا گفتیم یاد آوری این نکته ضرورت دارد که ذاتی و عرضی در دین در رده ابداع خداوند نیست چرا که مشخص نمودن حوضه آنها توسط ما صورت گرفته و قابلیت تغییر یا جایگزینی خواهد داشت و در واقع عرضه کردن ذاتی و عرضی در دین تعبیری دیگر از بیان بنیان حیات دینی از نگاه صاحبان این نظریه است و اگر جامعه شناسان در تبیین بنیان حیات دینی جان پرستی و یا طبیعت پرستی و یا توتم پرستی را بنیان حیات دینی می دانند در این نگاه معنویت نبی سرچشمه و بنیان حیات دینی را تشکیل می دهد که ریشه حیات دینی را نه امری اجتماعی بلکه فردی می داند و آنگاه که آدم از بهشت رانده شد الهامهای قلبی از طرف خداوند بر او تابیدن گرفت:"فتلقی آدم من ربه کلمات...". در هر صورت نباید از این نکته غافل ماند که بررسی بنیان صورتهای مختلف حیات دینی حاصل تحقیقات و تأملات ماست و قابل تغییربطور مثال می توان گفت:اگر حاصل فکر دینی در عصر جدید بر این قرار می گرفت که دین حرکتی اصلاحی است و مدنیت و شهروندی و احترام به قانون از اولویت های آن بلکه گوهره آن است تأکید بر قانون در اولویت قرار می گرفت و قانون و احترام به آن در رده ذاتیات دین و عبادات و غیره در رده عرضیات قرار می گرفتند.<br /> در پایان می توان خلاصه ای از گفتارها را چنین ارائه داد:نگاه جدید بر این باورست امروزه حوزه های مختلف دینی توسط عقلانیت بشری فتح شده و در چنین شرایطی حوزه ی دین لاغر شده و صرفا در مواردی نظریه پردازی می کند که توسط عقل گشوده نشده باشد؟سؤال:آیا حوزه ای وجود دارد که توسط عقل گشوده نشده باشد؟ و آیا تفکیک دین به ذاتیات و عرضیات بر چه مبنایی صورت گرفته است؟آیا چنین تفکری ریشه در سکولاریسم دارد یا در صدد بنیان نهادن آیین پیامبری مطابق تجربیات بشر در عصر جدید است؟ به نظر می رسد تفکیک حوزه های دین به ذاتی و عرضی از نظر عقلانیتی رها و پسا مدرن قابل توجیه نیست اما از نظر دنیای سکولار و یا عقلانیت مدرن قابل توجیه است چرا که عقلانیت مدرن مرز پذیر است و مرزگذار. در کشورهای غربی معامله ای بین نمایندگان عقلانیت مدرن و مقامات کلیسا انجام شد و حوزه ی دین را به داخل کلیسا و مسائل فردی محدود کردند و مقامات کلیسا نیز پذیرفتند. به نظر می رسد که ذاتی و عرضی در دین از یکطرف در پی چنین معامله ای با متولیان دین در کشورهای اسلامی و از طرف دیگر در صدد بنیانگذاری آیین پیامبری در عصر جدید و معرفی صورتی دیگر از بنیان حیات دینی است. <br /> <br /> نویسنده: مهندس آدم غلامی/ فروردین 88<br /> <br /> مراجع:<br /> (0).رک.بازشناسی مفاهیم قرآنی.آدم <br /> (1).رک.اربعین نووی.<br /> (2).رک.سوره معارج آیه/<br /> (3).رک.اختلاف الحدیث.امام شافعی.<br /> (4).رک.مقدمه علم حدیث.آدم.<br /> (5).رک.اختلاف الحدیث امام شافعی.<br /> (6).رک.مقدمه علم حدیث.آدم.<br /> (7).رک.اختلاف الحدیث.امام شافعی.<br /> (8).رک.مقدمه علم حدیث.<br /> (9).رک.همان<br /> (10).رک.همان.<br /> (11).رک.همان.<br /> (12).رک.موطا.امام مالک.
بدوننام
29 شهریور 1391 - 04:40سلام نمیدانم از کجا از آیه 25 حدید فهمیده اند برقراری قسط وظیفه پیامبر است در حالیکه در جمله " لیقوم الناس بالقسط " ناس فاعل یقوم است با حرکت ضمه ، و این یعنی اینکه وظیفه پیامبر تربیت فرهنگی ، اخلاقی جامعه بوده تا مردم خود به اقتضای ظرفیت های جامعه ، قابلیتها فردی و جمعی ، ابزارهای موجود و .. با رعیت اصول اخلاقی مذکور ، قسط را اقامه کنند .
سلاو به ریز گیان خاسنی؟ وا دیارن کاکه حمه حوسینی به راستی تیکه لش که ردن ویش خاس مه زانو ....ویش ماموست بین ..سمیلش تاشنان تا روشنفکر بوو...خوا ره حم به گریدمان کرو آمین.. کا حمه ئازاد گیان وشنی؟ کا باقر وه شن؟سلاوی کاکه جه لالی بیاوونه...براتان جه مه هابادوه
امید است بجای برخورد احساسی با مطالب فکری وعلمی برخوردی عالمانه و مستدل داشته باشید و ار تکرار کلمات مکرر و کلیشه ای در مورد غرب وغرب ستیزی که پروژه ناکام بوده و هم چنین از توصیه های کدخدامنشانه و دعوت بحق که به نوعی همان مفهوم همیشگی ارتداد را القاء می کند پرهیز نموده ، در صدد بسط و توسعه نظری وفکری برایید تا بتوانید بطور منطقی با مسائل برخورد نمایید.
سلام این روزها بازار نقد ونقادی وبسط نظرات اقای حسینی خیلی داغ شده اقای مهندس غلامی در بسط مصاحبه ی اقای حسینی واقای عبدالعزیز سلیمی در رد مصاحبه در وبلاگ نقد ونظر از ازاد جلالی زاده مطالبی را به رشته ی تحریر داورده اند لطف کنید اگر مایلید انها را در وبلاگتان قرار دهید تا تحلیل در این زمینه به اوج خود برسد البته تنور این اندازه داغ باشد مطمئنا با مقالات دیگر داغتر می شود امید داغی برجگر کسی نیفتد جناب .... مصاحبه ای دیگر از رادیو زمانه با اقای حسینی روی سایت رادیو زمانه است الحق شنیدنی ودیدنی است سری به انجا هم بزن اگه دوست داشتی ان را نیز بر روی وبلاگتان قرار دهید برای دست یابی سریع به ان در گوگل کلمات-حقوق+ولایت+محمد حسینی-را به ان بدهید وسرچ کنید اولین گزینه را کلیک نمایید/ به امید بسط وگسترش فضای تضارب ارا’ وجریان سازی فکر دینی در حوزه ی اندیشه
گرچه نقد آقای صادقی نقدی قوی بر مطلب محمدحسینی نیست اما از سکوت اصلاحیون و اخوانیها نیز بهتر است. گویا آقای مصطفی حسینی طباطبایی نقدی بر مطلب آقای حسینی در قالب یک سیدی نمودهاند.
نقدی بر مقاله آقای امید صادقی <br /> به نام خداند بی همتا<br /> عذر تقصیر می خواهم که چنین شروع می کنم <br /> خواندن دگر آموز ، نوشتن دگر آموز <br /> ضمن عرض خسته نباشید خدمت شما برادر گرامی آقای امید صادقی <br /> درخصوص نقد شما از مصاحبه اخیر استاد محمد حسینی لازم دانستم چند مطلبی را دراین خصوص به حضور عرض نمایم.<br /> در تعریف دین شما معتقدید که دین معارفی است غیر بشری . ولی بنده بر این باورم که <br /> الف : دین متعلق به انسان است نه خدا یعنی انسان به دین نیاز دارد نه خدای تبارک و تعالی <br /> ب : دین برآمده از دردها و نیازهای آدمی از یک طرف و تجربه های دینی و باطنی انسان نیازمند و دردمند از طرفی دیگر است تا او شفا یابد .<br /> ج : اینکه قایل باشیم دین مجموعه ای علوم و احکام الهی و غیبی و فوق عقل انسانی است که از سوی خداوند برای انسانها آمده بدین معنی است که انسان باید هرچه را دارد با آن عامل غیبی بسنجد و هر چه را با آن نمی سازد کنار بگذارد . به نظر بنده این نوع تلقی از دین میان انسان و خدا شکافی عمیق وارد میکند چرا که این نوع دین از عالم غیب وارد شده و عالم مارا دگرگون میسازد و هر نوع معرفت دیگری را فاقد اعتبار میداند مگر اینکه این دین غیبی آن را بپذیرد به تعبیری دیگر معرفت ها ساقط شده و انسان متلاشی می شود و سرمایه هایش به هدر میروند.<br /> د : این دین که از غیب وارد می شود اصلا چگونه درک می شود چرا که فوق بشری است ؟و انسانها با کدام معیار خود آن را برای خود قابل فهم کنند .؟<br /> هـ : به نظر شما آیا با چنین تلقی ای از دین نمی توان گفت که به نام دین هر حکم و معیاری بدون هیچ گونه لحاظ انسانی بر انسانها تحمیل می شود ؟<br /> ما جز با مفاهیم انسانی نمی توانیم درباره خدا و دین و .... صحبت کنیم.و با نا مفهوم کردن دین برای دیگران فقط زمینه زوال آنرا فراهم کرده ایم .<br /> در مورد واژه حکم و... آنجا که می فرمایید خداوند تکلیف مسلمانان را به خوبی روشن نموده ودر آیه 59 سوره نساء فرموده اند که ( یَا اَیُّهَا الَّذیِنَ ءَامَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم فَاِن تَنازَعتُم فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ اِن کُنتُم .......) بنده بسیاری از مسایل دنیای امروز را سراغ دارم که مورد تنازع علمای اسلامی میباشند و وقتی که مسئله را نیز به خدای متعال و رسولش (ص) ارجاع می دهیم هیچ جوابی دریافت نمی کنیم مثلا در مورد دو جنسی ها ، شماخودتان نحوه تعامل و رفتارتان با چنین انسانهایی چگونه است ؟ این فرد زن است یا مرد ؟ چه احکامی در مورد او مصداق واقعی دارند ؟ و ..... <br /> بنده بر این باورم که در این موارد و موارد بسیار دیگر نه تنها تکلیف مسلمانان به خوبی روشن نشده است بلکه اصلا موضوعی مطرح نشده است والله اعلم<br /> در مورد نظر شما در باره حکومت دینی<br /> راستی نظر شما کدام نوع از حکومت دینی است حکومت دینی تسنن یا تشیع ؟ حکومت دینی اخوانی یا سلفی ؟ حکومت دینی حنفی یا حنبلی ؟ حکومت دینی ..... ببینید این مسایل را بدین خاطر مطرح می کنم چون با توجه به شناخت خود از مذاهب و فرقه و احزاب معتقدم که بسیاری از آنها حتی در اصول نیز با هم در تضادند حتی در نوع توحید و پرستش و تلقی شان از خداوند تبارک و تعالی . <br /> این نکته را یادآور شوم که با توجه به مطالب و مصاحبه های قبلی استاد محمد حسینی ایشان هیچ نوع نظری در مورد نسخ شدن و ابطال احکام عبادی شامل نماز، روزه ، زکات ، حج و جهاد و ... بیان نکرده اند که شما به بررسی جایگاه آنها در قرآن کریم پرداخته اید بلکه منظور ایشان احکام سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی بوده است ، بدین خاطرمجددا عرض می نمایم خواندن دگر آموز ، نوشتن دگر آموز.<br /> در آن جمله ای که می فرمایید «انسان مسلمان با این دید به جامعه نمی نگرد و او خود را به قانونی می سپارد که تضمین سلامت و صحت آن ابدی است» به نظر شما قطع دست دزد و از این نوع احکام در دنیای امروز چه جایگاهی میتوانند داشته باشند ؟ آیا اعمالی غیراخلاقی محسوب می شوند که تحقیق و تفحص روانشناسان و جامعه شناسان و اخلاق شناسان (جهت یافتن دلایل دست زدن به چنین اعمالی) را می طلبد یا عملی انسانی و به حق درجهت مجازات مجرمان ؟ <br /> ما تاکنون نقد افکار ، نقد آراء و حتی نقد افراد را شنیده بودیم ولی نقد نام افراد را نشنیده بودیم و ندیده بودیم نام کسی را شایسته آن فرد ندانند و از این حرفها ..... <br /> راستی تاکنون فکر کرده اید زمانی که عمر بن خطاب (رض) ایمان آورد به قول شما می بایست نامش را تغییر می داد چون دیگر ایشان به دین مبین اسلام شرفیاب شده بودند و نام عمر دیگر شایسته و وارسته ایشان نبود ایشان تازه عمر دیگری شده بود و .... <br /> بیاییم از این نوع نقد ها دست بکشیم و فکر ها را به چالش بکشیم تا افراد و نامهایشان را . نا سلامتی شما مشغول دعوت دینی هستید . داعیان را چه به این نوع رفتارها ؟ آنان که امین و عیب پوشان مردمانند تا طبل زنان ....<br /> <br />
مسعود احمدی از کرماشا٠... سلام این روزها بازار نقد ونقادی وبسط نظرات اقای حسینی خیلی داغ شده اقای مهندس غلامی واقای رامین محمدی در بسط مصاحبه ی اقای حسینی واقای عبدالعزیز سلیمی در رد مصاحبه ی وی در وبلاگ نقد ونظر از ازاد جلالی زاده مطالبی را به رشته ی تحریر داورده اند لطف کنید اگر مایلید انها را درسایتتان قرار دهید تا تحلیل در این زمینه به اوج خود برسد البته تنور این اندازه داغ باشد مطمئنا با مقالات دیگر داغتر می شود امید داغی برجگر کسی نیفتد همچنین مصاحبه ای دیگر از رادیو زمانه با اقای حسینی روی سایت رادیو زمانه است الحق شنیدنی ودیدنی است سری به انجا هم بزنید اگه دوست داشتید ان را نیز بر روی سایت قرار دهید برای دست یابی سریع به ان در گوگل کلمات-حقوق+ولایت+محمد حسینی-را به ان بدهید وسرچ کنید اولین گزینه را کلیک نمایید/ به امید بسط وگسترش فضای تضارب ارا’ وجریان سازی فکر دینی در حوزه ی اندیشه<br /> <br />
ایاانصاف استکه مقاله حسینی را با عینک دودی هم تحمل نمی کنید چرا ان رادرمقابل نقد درسایت قرار نداده اید بلکه نقدی را که ازاحساسات درونی سنت گرا یانه بیرون امد ه است به نمایش گذاشته اید اگرفردای راصاحب اختیا رات در دولتی شو ید همچنین باید عمل کرد
باعرض سلام شما چرا متن مصاحبه آقای محمد حسینی رانیاورده ایدتاقضاوت کنیم که آقای حسینی چه گفته است؟
بابا شما را به خدا اینقدر سانسور نکنید بگذارید نظرات نوشته شده در ذیل مقا له نمایش داده شود تا قضاوت خوانندگان رانیز ببینیم ممکن است نگاه یک خواننده گاه مسیر یک مقاله را دگرگون کند ویا در روشن نگری ان نقش بارزی ایفا نماید
با سپاس و احترام برای تمامی دست اندرکاران سایت اصلاح و تمامی کاربرانی که در حوزه نقد و نظر حضور دارند.<br /> دوستان عزیز درد دلی دوستانه را از این برادر کمین خود بشنوید.<br /> نمی دانم چرا عادت کرده ایم که یا کسی را در حد پرستش تقدیس کنیم و او را به عرش اعلی برسانیم و در شخصیت دیگری تاخت و تاز کنیم .گاه می بینیم شخصیت کسی لگد مال می شود و دیگری بر تخت نشانده می شود و آن دومی تا زمانیکه بخت یار او باشد سرور است و صاحب اما همینکه بخت از او برگشت و بد اقبال شد ذلیل می شود و این سلسله همچنان ادامه خواهد داشت.شاید به این خاطر است که بازی های زبانی و مفاهیم مراد از زبان را نه در قالب فلسفه و مرتبط با اندیشیدن بلکه در قالب سیاست یا در حد باورها می بینیم که یا آن را به نفع خود و در جهت آمال فکری خود می بینیم یا آن را گردبادی می بینیم که اگر سر بر آورد دودمان ما را نیست و نابود می کند آیا واقعا چنین است؟چرا برادرانه در گفته ها و بیانات همدیگر تأمل نمی کنیم و هر آنچه در این بساط عرضه می شود را به فال نیک نمی گیریم. در این 14 نظری که ایراد شده همه به نحوی پیروان فکری عمیق و ریشه دار را مورد تاخت و تاز قرار داده اند و آنها را متهم به سانسور حزبی گرایی و خود برتر بینی کرده اند و انگار خود و دسته خود آنها و فکر آنها مبرا از تمام عیوب و کعبه آمال آدمیان است. به سهم خودم از این بابت متأسفم و قلبا متألم هستم . <br /> البته گاه ورق نظرات برمی گردد و شخصی نوعی متهم می گردد. <br /> نمی دانم چرا حوضه فکر و اندیشه را اینچنین می بینم و آن را لوس می کنیم و کسی یا حزبی را علم می کنیم و به قد و بالایش می خوانیم و دیگران را به جهل نادانی و تعصب وگمراهی و ... می کنیم باز هم متأسفم.
سلام<br /> تا جاییکه من مقالات را خوانده ام مقالات آقایان غلامی و محمدی در بسط مقاله آقای حسینی نوشته نشده است و موضوعات آنها بطور کلی حوضه های تفکر مدرن را بطور در بر می گیرد و انتساب مقالات آنها به مقاله آقای حسینی فقط دسته بازی و باند درست کردن است.انشاءالله خداوند از همه ما درگذرد و این عزیزانی را که از باند بازی لذت می برند بیامرزد .
دوست عزیز سلام اینکه فرموده اید مقا له ی اقای غلامی و اقای محمدی دربسط مقا له ی اقای حسینی نیست شدیدا در اشتباه هستید چون خود انان در تیتر مقا له ی خود اذعان کرده اند مقاله ی انان بسطی بر مقاله ی اقای حسینی است ثانیا اقای محمدی صریحا از مطالب اقای حسینی در مقا له ی خود دفاع می کند انجا که اقای محمدی می فر مایند:چندی قبل مصاحبهی آقای « محمد حسینی» با آقای«جلالی زاده» برروی سایت آقای جلالی زاده نظرم را به خود جلب کرد ،ایشان با نگاهی جدید به دین ، به بررسی رابطهی دین و سیاست پرداخته بود ، برآن شدم تا با اشاراتی بیشتر در صدد بسط موضوع برآیم .ثالثا:اقای غلامی خود تیتر مقاله اش راچنین اورده است:Thursday، April 16، 2009<br /> " آئین پیامبری در عصر جدید " ... از آدم غلامی ( حاشیه نوشتی پیرامون مطالب محمد حسینی و دیگران ) <br /> وتمام مطالب او اعم از وحی .اخلاق واحکام دینی در بسط وشرح مطالب اقای حسینی است شگفتا یا مطالب را نخواند ه اید ویا دور از جان مبارکت خدای ناکرده به هر علت تجا هل میکنید باشد برای بار دیگر مصاحبه ی اقای حسینی ومقالات اقایان محمدی وغلامی را به دقت مرور فر مایید با تشکر از بیان نظرت
با عرض سلام و خسته نباشید از اینکه قسمت نظرات را به تریبونی تقریبا آزاد تبدیل فرمودید متشکریم و این عمل را به فال نیکی می گیریم که در جهت ازدیاد تقوا و انسجام اعمال گام بر می دارد . جمال
خرده ای بر مصاحبه جناب آقای حسینی با نقد و نظر <br /> هر چند چنان می پندارم که ساحت فلسفی دین چونان ساحه ای گشته که دو نفر با هم هماوردی می کنند و دیگر ان در کنار گود جز زورآزمایی نبینند و یکی را با سلام و صلوات بدرقه کنند و دیگری را با زخم زبان. باری به هر جهت امید بر آن دارم تا قلمفرسایی این بنده کمین در این خصوص چنین مجالی ندهد و ساحه را بوستانی گرداند که حضار از آن گل برچینند و دوستی بینند و خشم و کین مجال حضور نیابد. <br /> خوش دارم تا در ابتدا احساسم را در خصوص مصاحبه مذکور بازگویم سپس علت چنین احساسی را بیان کنم. این بود احساس من و این است احساس من:" مطالب در هم آمیخته اند". <br /> تصور می کنم بار سنگین مطالب بر دوش مفهوم کلی "ذاتی و عرضی در دین" است اما در این خصوص کمترین هزینه ها صرف شده و نه تنها چنین مفهوم وزینی مورد تفقد قرار نگرفته بلکه مصادیق آن در هم آمیخته اند به همین خاطر اندام ظریف ذاتی و عرضی در دین به چشم نمی آید و روند مطالب ذاتی و عرضی را در هم می آمیزد.تصور می کنم لب گشودن در خصوص ذاتی و عرضی نه چندان سهل است بلکه آنچنان صعب و گرانبهاست که بنیان حیات دینی بر روی شانه های همین کلمات به ظاهر ساده نهاده می شود که اگر در خصوص عرضه آنها اهمالی صورت پذیرد هم بنیان ما نابجا و پادرهواست و هم بنای ما در معرض هلاکت. <br /> ابتدا مقصود خود را از ذاتی و عرضی بیان می دارم و سپس به آنچه در مصاحبه آمده است خاطر کاربران را معطوف می دارم و آنگاست که علت احساس من هویدا شود.<br /> مقصود از عرضه مفهوم ذاتی در دین نه صرف بیان مغزه دین و مقصود دین بلکه مراد عرضه ریشه و ماهیت دین است اینکه آیا دین اساسا ماهیتی ناسوتی دارد یا لاهوتی واگر لاهوتی است از کجا نشأت گرفته و اگر ناسوتی است از کجا. از اینجاست که باید بین این دو مقوله تمایز قائل شد که مراد از ذاتی در دین نه مقصود دین است و ذاتی و عرضی در دین مرادف ثوابت و متغییرات نیستند کما اینکه هم ذاتیات قادرند در لیست ثوابت قرار گیرند و هم عرضیات. در خصوص ذاتی و عرضی بنا بر فرضیات داریم اما نه فرضیاتی نا آزموده به عبارت دیگر ذاتی و عرضی در دین قبل از آنکه تئوری و مصادیقی عینی پیدا کنند مباحثی فلسفی هستند که مورد پرسشگری قرار می گیرند.<br /> در این مصاحبه ذاتی مصداق مقصود دین و عرضی مصداق پوسته و بلکه مسائلی پایان پذیر است ومغز گردو ذاتی دین است و پوسته عرضی در دین. اساس مغز است و پوسته حاشیه. به فرض پذیرش این مثال سوال این است اگر که پوسته می تواند عوض شود( چرا که پوسته ای بیش نیست) بطور اولی می توان مغزه ای بهتر از مغز گردو ساخت که از هر نظر برای بدن انسان مفیدتر باشد پس در این صورت چه تفاوتی بین مغزه و پوسته وجود دارد نه اینکه مغزه نیز در ردیف پوسته قرار می گیرد و هر دو چون یک می شوند و در منزلتی برابر قرار می گیرند.تصور می کنم خود این مثال ناقص و ناتمام است و بهتر است ذاتیات را چون درخت بدانیم و عرضیات را ثمره آن. از این منظر لاجرم ذاتیات مشخص عرضیاتی مشخص ببار خواهند آورد و بر مبنای ذاتیات عرضیات نیز خودنمایی می کنند به عبارت دیگر عرضیات نه طفیلی بلکه زاییده ذاتیات هستند و مطلوب و ذاتیات خود مخدوم عرضیات می گردند چرا که زاینده عرضیات خواهند شد و پس از ثمر آنچه عرضه می گردد عرضیاتند و ای بسا ذاتیات هم فراموش گردند و هم مورد بی مهری قرار گیرند. مطابق آنچه ارائه شد ادعای پایان پذیری احکام دینی به بهانه عرضیات خطایی است محرز و چنین مفهومی عدول از عرضیات است. در مصاحبه از سویی فرایندی درونی برای دین ترسیم شده و از دیگر سو ذات دین توحید معرفی شده است و در جایی دیگر گفته شده "دین شامل خدا.قیامت و انسان است" و از دیگر سو توحید خود به دو بخش تقسیم شده و بخشی از آن ذاتی عنوان شده است. در ظاهر عبارات تعارض محرض است و در باطن نیز حکایت این است: فرایند دین را درونی دانستن مانعی ندارد اما همین واژه کوچک می تواند معانی متفاوتی داشته باشد که در باب بنیان حیات دینی مورد توجه قرار می گیرد که در اینجا مفهوم آن چهار میخ نگشته و رها و آزاد گهی در بوستان بنیان حیات دینی می خرامد و گاه در گلستان مقاصد و ثوابت و چنین واژه وزینی همچنان سرگشته در اعراف است و از سوی دیگر مقصودی دینی همچون توحید در رده ذاتیات دین معرفی می گردد در حالی که چنین بلبلی جا در گلستان دارد نه در بوستان. تصور می کنم پاشنه آشیل در این گفتار همان مفهوم ذاتی و عرضی در دین بود که شمه ای از آن بیان گردید شاید خالی از لطف نباشد مورد دیگری را یادآور شوم: مراد از دین در این مصاحبه یا نوشتار الزاما دین اسلام بوده است و در حالیکه در روی این کره خاکی صدها و بلکه هزاران و بلکه میلیونها دین وجود دارد هیچکدام مقصود استاد نبوده اند اما در این خصوص اشارتی ننموده است.<br /> امید که غرض از وضع این حکایات و مراد از بیان این اشارات بر عاقل مشتبه نگردد.<br /> با سپاس و احترام - آدم غلامی .فروردین 88<br /> <br /> <br />
جناب غلامی<br /> از دقت شما ممنونم . اما:<br /> 1- اگر مقصود از"ذات" دین هر آنچه باشد که عرض نیست و مقصود از" عرض" هر آنچه باشد که می تواند مصادیق متفاوتی داشته باشد چه اشکالی دارد ؟ <br /> 2- جمله " ذاتیات مشخص عرضیات مشخص ببار خواهند آورد " صحیح نیست . از مقدمات شما باید نتیجه گرفت : از ذاتیات مشخص عرضیاتی مشخص ببار خواهد نشست که این عرضیات اگر چه در ماهیت مشترکند اما در ظاهر مشترک نیستند . مثلا شاید بادام های یک درخت یکی تلخ باشد و دیگری شیرین اما هر دو در بادام بودن مشترکند . <br /> 3- گمان می کنم برداشت آقای محمد حسینی از دین نه تنها یک پاشنه اشیل ندارد . که اساسا دیدگاه ایشان " دیدگاههی آشیلی" نیست که با ماده ای عجیب و قدرتی مرموز اسیب پذیر نباشد و هیچ تیر نقدی بر آن کارگر نشود ! اساسا هیچ دیدگاهی شایسته این گونه بودن نیست . بر عکس محمد حسینی با جسارتی خاص و با پشتوانه تحقیق و اندیشه تیرهای نقدی را بر پاشنه اشیل دین قدرت مدار وارد کرده است . <br /> <br /> باز هم ممنون از نگاهتان . حق نگهدارتان باد .
Tuesday، April 21، 2009<br /> نقد اخلاقی یک نقد ( نقد اخلاقی پاسخ امید صادقی به محمد حسینی) ... امیر فیضی <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> بسم الله الرحمن الرحیم<br /> <br /> برادرارجمندم کاک امید صادقی در پاسخی که به کاک محمد حسینی نوشته بودند، نکاتی را حائز یادآوری دیدم که امیدوارم برای همگان ،مفید فایده واقع گردد.<br /> گشودن باب گفتگو در این مباحث را به فال نیک می گیرم ، اما بررسی صحت و سقم و یا وزن کشی نظرات هیچ یک از طرفین بحث موضوع این مقال نیست.<br /> در نقد( جدا کردن دانه از کاه) پرداختن به حاشیه به جای متن و انگیزه به جای انگیخته ، مسیر نقد را به بیراهه می کشاند و گاهی چنان می شود که نقد " گفته" جای خود را به عیب جویی از "گوینده " می دهد، که خود کاری مذموم است( .. و لا تلمزوا انفسکم ... ) <br /> در شروع پاسخ به آقای حسینی ، پرداختن به مسئله ی غرب، هرچند شاید به خاطر خاستگاه این گونه افکار مطرح شده باشد، به نظرم نوعی نگاه ایدئولوژیک به مسئله است که می خواهد آن را به دشمنی غرب با جهان اسلام نسبت دهد و با این پیش فرض به نقد آرا ی ایشان می پردازد (چرا باور نکنیم که یک خودی طرحی نو در اندخته !) ، دشمن تراشی ، توهم توطئه و دایی جان ناپلئون سازی هایی که غالبا در گروهها و دیدگاههای ایدئولوژیک به چشم می خورد. این نگاه می خواهد ذهن خواننده را به جهتی سوق دهد که چون خاستگاه آنها غرب بوده و با اوصافی که از غرب و تفکر غربی ( بی بند و باری و افسار گسیختگی و اسلام ستیزی ) می شود بنابراین جایگاه چنین افکاری و افرادی مشخص است. ( با الهام از این دیدگاه، با بی تقوایی شخص را به نوعی علاقمند به بی بند و باری و اسلام ستیزی متهم و حتی تهمت هایی دون شان،نثار صاحب ان مطالب نموده اند .) <br /> در قسمت دیگری از پاسخ به آقای حسینی، اشاره به نام ایشان و اظهار ناهمگونی و ناهمخوانی این نام با او و افکارش، تامل برانگیز است. مگر شخصیت هرکدام از ما انسانها با نام هایی که داریم چقدر متناسب است و اساسا تا چه اندازه از لحاظ روانشناسی نام یک شخص می تواند در شخصیت وی موثر افتد؟ وانگهی چند در صد می توان اطمینان داشت که ایشان در این خصوص به بی راهه رفته و موجب تنزل شخصیت شخیص پیامبر شده " جایگاهی قدسی و دست نیافتنی برای وی قایل نشده "که باید لایق این نام نباشد. حتی با اطمینانی قریب به یقین هم ، شایسته نیست که این نام را شایسته ایشان ندانید.<br /> آوردن آیه ی ارتداد (یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه ...) در پایان پاسخ به آقای حسینی ، از آن نقدهایی است که میتواند موجب نقض و حتی حذف فیزیکی شخص شود.<br /> چرا که ممکن است افرادی به این گفته ی شما ایمان داشته و با شخص مرتد چنان رفتار کنند که در مذاهب اسلامی حکم آن معلوم شده است. اگر گفته شود در غیاب حکومت اسلامی کسی حق اجرای احکامی این چنینی را ندارد ؛باید گفت با وجود گروههای مختلف در جامعه و گاها اجرای احکام توسط آنها، امکان چنین امری بعید به نظر نمی رسد. آن وقت با این داوری، در فردای قیامت جواب چه خواهد بود؟ با چه یقینی می توان شخصی را مرتد نامید و افکار او را عدول از دین اسلام تلقی کرد در حالی که آنچه امروز، همه مذاهب و گروهها بیان می کنند ،برداشتی از دین است نه عین دین. در داوری و صدور حکم جانب احتیاط بهتر است رعایت شود . به قول اکبر گنجی " ایران به اندازه ی کافی فقیه برای تکفیر دارد. مشکل ما کمبود روشنفکر در حوزه ی عمومی است تا با آرای نو،گفت و گوی انتقادی مستدل،ارئه ی مدل های بدیل و رقیب یک قلمرو عمومی رها از سلطه ی ایدئولوژی و دولت و سرمایه پدید آورد."<br /> در پایان ضمن آرزوی عاقبت به خیری برای تمامی دوستان و برادران دلسوز،استدعا دارد در عرصه ی فکر و اندیشه ،پرداختن به نظریه و نقد نظر را بیشتر از عیب جویی های شخصی مورد عنایت قرار داده تا در فضایی سالم و به دور از تهمت و افترا و داوری به جای خدا ،تمامی اندیشه ها بتوانند آزادانه طرح و خود را در ترازوی نقد قرار دهند.<br /> <br />
نگارنده آورده است: "دین معارفی است غیر بشری، که خداوند از طریق مأموران خود آنرا بهوسیلهی برگزیدگانی از میان جوامع بشری در اختیار مردمان قرار داده تا.... "<br /> <br /> سوال : اگر دین معارف غیر بشری است : <br /> <br /> 1- چگونه حقانیت "دین" بر " بشر " آشکار می شود ؟ <br /> 2- معرفت چیست ؟ <br /> 3- بشر به چه چیزهایی می تواند معرفت داشته باشد ؟<br /> 4- معرفت غیر بشری ؟؟؟ یعنی چه و حاوی چه چیزهایی می شود ؟<br /> 5- نگارنده از چه جایگاهی در خصوص "معارف غیر بشری " سخن می گوید ؟<br /> 6- جسارت است اما لطفا نگارنده بفرمایند از دیدگاه ایشان" خدا و بشر " چه تفاوتی با هم دارند ؟<br /> با احترام
زبانی که از بیان خود عاجز است ... <br /> این قلم به دفاع از کلماتی بر میخیزند که در پیشگاه تئوری توطئه خرقه میسوزانند ، تطهیری است بر حرمت کلماتی که در پیشگاه یک پاسخ به گناه تهمت آلودهاند. <br /> جدال قدیم و جدید ، جدالی سادهتر و پیچیدهتر از آنی است که بررسی شود ؛ ساده از این جهت که مرز بین آنها دستور زبانی است که سیالیتش تنها اصل ثابت آن است و پیچیده از آن سو که فهم این تطور رابطه مستقیم دارد با فهم وجودی که تطور میپذیرد و این خود منظری وجودی است که بیشتر از آنکه به صورتی عقلانی جلوهگر شود در لفافهای از احساسات و تعصب ظهور میکند و لایههای وجودی – معرفتی انسان را شکل میدهد تا آدمی از آن منظر به دنیای خود – که تمثیلی روانی از خود اوست – بنگرد. <br /> از اینرو گلایه من نه بر موضوعی است که شاید ضمناً و با پارهای جرح و تعدیل با آن همنوا باشم بلکه از روندی است که جزء لاینفک دستور زبانی است که در نوشتهها محرز است . تاختن بر فلسفه آنهم نه در حد علمی آن و نه در بعد معرفتی و لزوم روش شناختی اش بلکه با تأکید بر پارههای زندگی نامهای گاهاً نامعتبر و نسبی که بیشتر حجم نقد موجود در نوشتهها را اشغال کرده است . <br /> مسئله مهم زبان است ، آنجا که زمانی فلسفه قابل قسمت بر جبریون و دهریون بود اکنون بر سه مسئله ذهن و زبان و اخلاق تکیه دارد . فهم دنیای مدرن ؛ فهم زبان مدرن و فهم کارکردهای مدرن زبان است ، نه تکیه بر اصولی که پیشینه دینی آن شاید چندان قابل دفاع نباشد . <br /> اگر واقعاً برترین بینش و منش و روش از ویژگیهای ایدئولوژی و تفکری است که از آن دفاع میکنید پس چرا کوچکترین اثری از آن را نمیتوان در ممالک اسلامی مشاهده کرد؟<br /> باز تکرار میکنم که اصلاً دغدغه بنده در این سطور بعد موضوعی و تم نوشته ها نیست ، صرفاً پلی است که میخواهد موسی و فرعون را با هم آشتی دهد. <br /> آنچه که دو تفکر یا دو دیدگاه را از هم متمایز میکند علاوه بر مسئله روش شناختی – که خود ربط مستقیم دارد با نتیجه حاصله – مسئله دستو زبان (پارادایمی) است که افراد بدان متعلقاند چه ؛ این دستور زبان است که حتی نحوه اندیشیدن – که همان روش میباشد – را هم تعیین میکند و لذا آنچه از پس میآید نتیجه همان انتخابی است که از پیش شده است . <br /> مگر فلسفه چیزی غیر از تفکر محض است که میخواهید آنرا از انسان و یا ادیان جدا بحساب آورید ؟ شما در هر صورت چه له فلسفه و چه علیه آن باز در حال فلسفه هستید . <br /> دین زبانی است که از بیان خود عاجز است ، مؤمن زبانی است که دین با آن ابراز میشود، از اینرو خُلق پیامبر قرآن است . عجز دین از بیان خود نه عجزی عادی که عجزی ذاتی است ، یعنی آنچه دین میگوید ، گفته نمیشود و این دلیل اعجاز قرآن است . مسئله مهم ارائه روشی از فهم است که این کلام را با آن چارچوب (واقعیت مدرن ) تطابق دهد کهنه از شأن دین بکاهد و نه دست به قتل واقعیت برد. <br /> در جهانی که زندگیش میکنیم بیشتر از تکفیر به معنای کفر و بیشتر از هدایت به محتوایش نیازمندیم ، دنیایی متفاوت از دنیای نزول وحی با پیشفرضهایی متفاوت و ابزارهای معرفتی دگرگونه . <br /> فاصلهای که از زبان وحی داریم با متدها و پیشفرضهای معرفتی پر میشود نه با بیان همان که در زمان وحی مینمود کار مؤمن ترجمه زبان دینی برای تفهیم تجربه دینی است و این کار کسی است که هم زبان زمان وحی – یا گفتمان و پارادایمهای معرفتی انسان آن زمان - را فهمیده باشد و هم زبان جهان معاصر را . <br /> حال، آنکه فکر میکند با قلم زنی در راستای آنچه که تا کنون گفته شده از اسلام ناب دفاع میکند و در به روی فهمی متعارف با زندگی مدرن بر انسان میبندد به همان اندازه اصول گراست که نقد شونده ؛ هر دو از اصولی انسانی پیروی میکنند که میتواند هم بر قرآن و هم بر هر کتاب مقدس دیگری صدق کند ، ما دعوای عنب و انگور میکنیم . <br /> حال تو پیشفرضهایی دیگر از سر گیر تا تمام آنچه خواندهای فرو ریزد .<br /> www.1ba1mishe3.blogfa.com<br /> <br /> صلاح الدین بهرامی
سلام و خداحافظی خدمت سایت اصلاح <br /> ظاهرا کمر همت بسته اید تا هیچ مطلبی که خاطرتان را خوش نمی آید و بلکه آن را مکدر می کند در صفحه اصلی قرار ندهید و پیرو سیاست "بهش توجه نکن تا فک نکنه چیز مهمی نوشته"گشته اید اگر که چنین است ما نیز با سایت شما خداحافظی می کنیم و تک صداییو محیطی غبار گرفته و سوت و کور رو برای شما عزیزان به ارمغان می گذاریم باشد که محیط بی رقیب و درد تنهایی تلنگری باشد برای بازنگری و بازاندیشی در این سیاستی که در پیش گرفته اید.
سلام بر تمام دوستانی که در باب موضوع فوق قلم فرسایی کردند (چه موافق چه مخالف )<br /> راستش من به نوبه خودم از آقای حسینی که هر از چند گاهی زلزله ای بر قلمهای خفته میاندازدکمال تشکر را دارم .<br /> مطلب را ازینجا شروع کنیم <br /> کدامیک از سخنان موافق نظر پروردگار است <br /> هیچکس بیقین نمیداند چون هیچکس از نزد پروردگار بر نگشته که چیز تازه ای با خودش بیاورد هر چه هست همگی داریم (قرآن سنت و... ) پس همدیگر را هول ندهیم<br /> آیا اگر اقای حسینی و اقای غلامی و آقای فیضی و آقای بهرامی و... را به 10 سال پیش ببریم واین سخنان را مطرح کنیم آنها چه عکس العملی خواهند داشت ؟<br /> چرا قبول نکنیم که دوستان مخالف در فضای پیشین موافقان گرفتارند .؟؟<br /> محبتی که آقای صادقی به پیامبر دارد ستودنیست اما موافقان ندیدند.<br /> اقای صادقی با خواندن آیه .... من یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ ... حکم ارتداد صادر نکردند بلکه سخنان عالیجنابان خاکستری را به زبان راندند چون آقای صادقی در مقامی نیستند که برای جامعه حکمی صادر کنند لذا دوستان موافق هوای مخالفان را داشته باشند که بتوانند درآینده در کابینه موافقان حضور به هم رسانند.<br /> آقای سلیمی اگر چه بر فیلسوفان تاختند (که نمیبایست چنین میکرد )ولی آقای بهرامی تمام دین فکر کردن نیست دل را فراموش کرده ای آنجا که مکان حب ذات لا یتناهیست که انتهایی ندارد .<br /> شاید رابطه افکار را تجربه کرده باشی اما رابطه دلها چطور ؟<br /> و اما در ادامه <br /> ذات باری تعالی فکر نیست خیال نیست ماده نیست روح نیست و به طور کلی لیس کمثله شئ<br /> و شئ تعریفی ندارد وبرای تمام عالمیان هست پس خدا را فقط مال خود ندانیم و فقط یک راه برای رسیدن به حق متصور نشویم که آنوقت پرورگار را محدود نمودیم .<br /> پروردگار آنچه نیست ما تعریف میکنیم پس دوستان بگذارید انسانها همه چیزشان بینهایت باشد.<br /> در باره موضوع آقای حسینی من به چند نکته اشاره میکنم <br /> 1- بفرض صحیح بودن حدیث تعداد پیامبران الهی این موضوع انسان را به این فکرمیاندازد که <br /> پروردگار هزاران پیامبر و پیامبر اسلام را با تمام مشکلات که در تاریخ هست میفرستد که اسلام بدست من چوپان من رییس جمهور و... برسد پس من نزد پروردگار به اندازه پیام رسان عزیزم .که اینچنین هزاران نفر را به زحمت میاندازد.<br /> 2-اگر بالقوه در وجود ما توانایی شناخت آنچه بدستمان رسیده به اندازه شناخت پیام رسان نباشد این کار عبث از حضرت حق بخاطر چیست؟ <br /> (خوش بحال کسی که آنرا بالفعل در میاورد ) <br /> 3- اگر شناخت انسانها از دین و دینداری یک نوع است باز هم خدا را محدود کرده ایم واگر میگوییم این راه بهترین راه است باز هم خدا را محدود کرده ایم . و اگر بگوییم در حال حاضر ممکن ترین راه است آنوقت <br /> بهترین حرف را زده ایم پس میتوان از نو احکام ساخت .<br /> لذاازانسانها افکار خداگونه بخواهیم.که همیشه به سمت بینهایت ورشداست.<br /> <br />
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه <br /> ( پیرامون مصاحبه محمد حسینی و .... )<br /> <br /> طرفداران پاپ فکر میکردند که اگر پاپ بگوید زمین ثابت است، زمین ثابت است و طرفداران گالیله فکر میکردند که اگر گالیله توبه کند دیگر زمین نخواهد گشت. <br /> اردلان عطاپور<br /> <br /> جناب امید صادقی <br /> با سلام و احترام <br /> پاسخ شما را به مصاحبه اخیر آقای محمد حسینی با وبلاگ نقد و نظر خواندم . اختلاف در نگاه به دین ، به حدی بود که مجبور به بازخوانی مصاحبه آقای حسینی و پاسخ شما نیز شدم . به زعم بنده شما هم باید یک بار دیگر متن مصاحبه آقای حسینی را بخوانید . <br /> آقای صادقی ! آقای محمد حسینی از دینی سخن گفته است که "در بر گیرنده پرستش و گرایش به محوری معنوی است از سر عشق و ولع به امید نیل به مقصود" و اما شما از دینی که " مجموعه ای از معارف غیر بشری است که از طریق خداوند بوسیله برگزیدگان در اختیار مردم قرار می گیرند " . آقای حسینی دین را یک کلی واحد می داند که "حاوی خدا و قیامت و انسان است " و شما از دینی سخن می گوئید که "حاوی قوه ی عدلیه و بسیج و جهاد و قتال و زکات و اجرای حدود و تامین امنیت و ایجاد عمران و آبادانی است " . زهی اشتراک ! راستی که : دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه ، هر دو جان سوزند لیکن این کجا و آن کجا !<br /> جناب صادقی ! اگر در عنوان مقاله و در ضمن آن اشاره ای به اسم محمد حسینی نداشتید گلایه ای نبود . شما نیز از گونه ای از دین سخن گفته اید اما این بی اشتراکی گلایه ای است که بر پاسخ های شما می رود و تا آخر مقاله جاری است . <br /> از گلایه ها که بگذریم ، تعاریف و نحوه بر خورد شما در موضوعات و تعاریف مورد نظر اقای حسینی یک شکاف دیرین را آشکار کرده است . شکافی میان دین موروثی و دین غیر موروثی . اقای حسینی می تواند مدعی باشد که این گونه دینی را با تحقیق در معارف و تجارب بشری و به قوت عقل و به همت اندیشه یافته است و اما منبع معارف غیر بشری شما (که از دل آن همه چیز غیر از خدا وبشر و قیامت بیرون آمده است !) نقلی است در نهایت متواتر ! نقلی که در جاهای دیگر و وارثان دیگری آن را به گونه ای دیگر نقل می کنند . شاید اگر احزابی دیگر و نهادهای دیگری و شاید هم پدر و مادری دیگر متولیان آن بودند ، نقلی دیگر از آن را از شما می شنیدیم . منصفانه به اطراف بنگرید . <br /> جناب صادقی ! نقد و بررسی بسیاری از گزاره های غیر بشری که در نوشته شما می آید محال است ! اما به رسم همدلی و هم زیانی و به قوت آنچه مجال است ، چند گزاره بشری از نوشته شما را بازخوانی می کنم و البته این خوانش نتایجی هم دارد . <br /> آورده اید " دین معارفی است غیر بشری، که خداوند از طریق مأموران خود آنرا بهوسیلهی برگزیدگانی از میان جوامع بشری در اختیار مردمان قرار داده " <br /> اگر "معارف " جمع "معرفت" باشد و اگر معرفت همان " باور صادق موجهی " باشد که در میان ابناء بشر رایج است پس مجموعه معارف غیر بشری حاوی هیچ عضوی نخواهد بود . باید اندکی آن را اصلاح کنیم و به جای معارف غیر بشری از "گزاره های غیر بشری" سخن بگوئیم . گزاره هایی که بواسطه غیر بشری بودن توسط بشر قابل اثبات نیستند و دفاع عقلانی و منطقی از آن ها ممکن نیست . واضح است این مجموعه گزاره ها از نسل های قبلی به نسل های فعلی رسیده است و از این نسل نیز برای نسل های بعدی باقی می ماند . به بیانی دیگر اگر دین مجموعه ای از "معرفت" هاست است که بشری است و اگر مجموعه ای از معرفت ها نیست ، پس هر چه هست مجموعه ای از گزاره هایی است که بوسیله برگزیدگانی از میان جوامع بشر در اختیار مردمان قرارگرفته است .<br /> با این وصف و با اندکی مسامحه و به خاطر آن که هم زبانی خود را از دست ندهیم از همان ترکیب معارف غیر بشری به جای گزاره های غیر بشری استفاده می کنیم آن را کمی بسط دهیم و به نتایج آن هم بنگریم . پس : دین معارفی است غیر بشری که خداوند از طریق برگزیدگانی از میان جوامع بشری در اختیار مردمان قرار داده است و از طریق نسل های پیشین ( بخوانید پدر و مادر) به میراث مانده اند . این معارف غیر بشری بواسطه غیر بشری بودن توسط بشر ایجاد نشده اند و تنها توسط پدر و مادر برای او به ارث مانده اند . این معارف غیر بشری بواسطه غیر بشری بودن توسط بشر قابل اثبات و قابل دفاع عقلانی و منطقی نیستند .<br /> فرد وارث می تواند توسط این معارف غیر بشری ، معارف بشری و غیر بشری دیگر را محکوم و منکوب نماید . به منظور راحتی کار فرد وارث می تواند جمیع معارف بشری را" غرب" بنامد و به راحتی هر چه را در مخالفت با این معارف غیر بشری بشنود به این غرب نسبت می دهد .زیرا فرد وارث با شنیدن معارف بشری مخالف قلبش به درد می آید و از صاحب گفتار نیز بیزار می شود و حتی نام صاحب گفتار نیز می تواند او را آزار دهد . <br /> فرد وارث سوالی در خصوص معارف غیر بشری نمی بیند . اصولا تنها در خصوص معارف بشری می تواند سوال پرسید و در خصوص معارف غیر بشری هر چه هست یا شک است یا شبهه و البته "شبهه سوالی است که هنوز خواص آن کشف نشده است !" فرد وارث گاه گاهی مرحمت می کند و شک های دیگران ! و شبهات غربی ها را بر طرف می کند . <br /> و ...البته فرد وارث می تواند به حکم معارف غیر بشری در جوامع بشری نیز حکم براند و مخالفان را نیز مرتد بنامد و به حکم معارف موروثی خویش معارف موروثی و غیر موروثی دیگران را صاحب شود ! اصولا همه معارف بشری باید روزی به نفع معارف غیر بشری تغییر کنند یا مرگشان باد . معارف بشری باید خود را به معارف غیر بشری عرضه کنند و به خدمت آنها در آیند . یعنی بهترین دانشمندان آنانند که به خدمت امیران درمیآیند. ( مقایسه کنید با گفتاری از پیامبر اسلام که بدترین دانشمندان آنهایی هستند که به خدمت امیران در می آیند ! ) <br /> فرد وارث اگر گاه گاهی معارف بشری را هم بپذیرد به سبب آن نیست که فرد وارث تغییر کرده است بلکه به سبب آن است که آن معارف بشری تغییر کرده اند . <br /> (جناب صادقی ! از نتیجه ابایی نیست .نگران هم نباشید . مروری بر گفتار جنابعالی کافی است تا به درستی این نتایج پی ببرید .) <br /> آورده اید : " یک انسان فهیم چگونه می تواند به عقل جمعی بشر اعتماد کرده و خود را در قضیه ای به آن بسپارد در حالی که هر لحظه احتمال ابطال آن قضیه توسط همان عقل جمعی می رود ؟ " <br /> جواب واضح است . جواب در خود سوال است . یعنی : مادامی که هر لحظه احتمال ابطال قضیه ای وجود دارد یک انسان فهیم به عقل جمعی اعتماد می کند و خود را به آن می سپرد . اگر باور ندارید به اطراف خود نگاه کنید :انسان های فهیمی را ببینید که به حکم عقل جمعی هر روز سوار هواپیما می شوند و ماشین سواری می کنند و نگران سرعت و ارتفاع نیستند . انسان هایی را ببینید که به حکم عقل جمعی از چراغ قرمز رد نمی شوند و به قانون احترام می گذارند . <br /> <br /> آورده اید : " عقل بشر امروزی غافل از اثرات مصرف روحی و روانی این مواد است تنها به این نکته اشاره میکنم که در خوک با هر انزال بیش از نیم لیتر اسپرماتوزوئید خارج میشود وخوردن گوشت آن قوای شهوانی انسان را خارج از حد طبیعی تقویت میکند"<br /> آقای صادقی ! اگر عقل بشر امروزی غافل از اثر ات روحی و روانی ! این مواد است شما از کجا فهمیده اید و باور کرده اید و معرفت دارید! که " در هر خوک با هر انزال نیم لیتر اسپرو ماتوزوئید خارج می شود ؟" راستی اگر اعراب چارده قرن پیش هم نتیجه این تقویت غیر طبیعی را می دانستند حاصل چه می شد ؟ <br /> آقای صادقی خارج از ناسازگار بودن این گزاره که خویشتن خویش را نفی می کند ، بفرمائید این همه استدلال برای چه ؟ مگر دامن معارف غیر بشری را بخواهیم به معرفت بشری آلوده سازیم ! مگر خدای ناکرده شما نیز "مزد بگیر غرب" هستید ؟! <br /> آقای صادقی . من چون شما نگران دین خود نیستم و با نگرانی به دیگران نمی نگرم و می کوشم نسبت به مومنان نرم و فروتن باشم و به همین خاطر از خواندن گزار ه ها و احکام غیر بشری شما قلبم به درد نمی آید و البته" امید"م را به "صداقت" شما نیز از دست نداده ام . راستش را بخواهید مشکل از کسی نیست . نه از شما و نه از بنده و نه حتی آقای حسینی ! به قول غربی ها :" تمام مشکلات جهان از آن جاست که نادانان کاملاً به خود مطمئن و عاقلان در شک و تردیدند" .<br /> <br /> سر افراز و بختیار باشید <br /> طا ها شریفی <br /> اردیبهشت 88 - تهران<br /> <br />
Admin
04 اردیبهشت 1388 - 06:13کاربر گرامی، جناب کاک هیوا! اگر به پایان مطلب رجوع فرمایید، لینک مقاله نقد شده را مییابید. این شیوه ارجاع در روزنامهنگاری دیجیتال کاملا مرسوم است.<br /> از شما و دیگر عزیزانی که وقت ارزشمندشان را به بازدید از وبسایت ما اختصاص دادند، متشکریم
رامین محمدی<br /> <br /> در این رابطه، مقالهی «رابطهی دین و سیاست» محمد حسینی را در وبلاگ نقد و نظر نیز مطالعه فرمایید.<br /> <br /> چندی قبل مصاحبهی آقای «محمد حسینی» با آقای«جلالیزاده» برروی سایت آقای جلالیزاده نظرم را به خود جلب کرد،ایشان با نگاهی جدید به دین، به بررسی رابطهی دین و سیاست پرداخته بود، برآن شدم تا با اشاراتی بیشتر در صدد بسط موضوع برآیم. البته گستردگی موضوعات و مفاهیم این مسأله خود نیازمند بحث تخصصی ویژه است که در خور توان این مختصر نیست ودر اینجا به موجزی از مسائل اکتفاء گردیده است امید است که مقدمهای برای بحث و بررسی های دقیق و موشکافانهی دیگر افراد باشد. <br /> با نگاهی سطحی به آثاری که دربارهی علم سیاست نوشته شده، فرد علاقهمند به مسائل علوم سیاسی با تعاریف و تعابیر متفاوتی از این علم روبرو میشود. بسیاری سیاست را فرایند تصمیم گیری، توسط ابزار همگانی تعریف می کنند برخی آن را توزیع آمرانهی ارزشها به شمار می آورند و برخی آن را تلاشی برای رسیدن به قدرت می دانند. از آنجا که مفهوم سیاست بستگی تام و تمام به جهان بینی، ایدئولوژی یا نگرش افراد دارد، به دست دادن پاسخی جهان شمول برای این مفهوم تقریباً غیر ممکن به نظر می رسد. تعریف یک مارکسیست با تعریف یک لیبرال می تواند تفاوتی آشکار داشته باشد، برای بسیاری" سیاست هم ردیف پدیدهی قدرت" و برای بسیاری دیگر "سیاست وسیله ای است برای نائل شدن به پایان اخلاقی" و برای برخی دیگر، "سیاست وسیله ای است برای بدست آوردن منافع آنی". آنچه در این نوشتار از اصطلاح سیاست مدّ نظر ماست دانش بکار گیری روشها و متدهای قبل و بعد از استقرار حکومت و روش ادارهی قدرت می باشد.برسرتعریف دین نیز اختلافات زیادی رفته است هربرت اسپنسر دین را اعتراف انسان به این حقیقت می داند که "کلیهی موجودات تجلیات نیرویی هستند که فراتر از دانش ماست"(1) و کانت در تعریف دین می گوید: "دین عبارت است از شناخت تکالیف ما به عنوان احکام الهی " (2) واژهی « دین » در کلام عرب در معانی متعددی بکار رفته است از جملهی متداولترین آنها استیلا، اطاعت کردن، قانون و قضاوت کردن می باشد بعد از نزول قرآن، درکاربرد این واژه در میان مسلمانان معنای خاصی مدّ نظر بوده که عبارت است از: « نظام تدوین یافتهی منسجم فکری و عملی اسلام ».<br /> در اروپا دین مسیحیت، بعد از سپری نمودن دوران قرون وسطی با شروع رنسانس و قدم نهادن به دوران مدرنیته با چالشهای گوناگونی روبرو گردید، با توسعهی مدرنیته به سایر جاها این سرنوشت، کم کم دامنگیر دیگرادیان نیز شد حتّی در جوامعی که به لحاظ فرهنگی کم وبیش همگناند اقدام به صورت بندی مجدد و بازاندیشانهی سنتهای جزمی رایج هرروز بیشتر از پیش اجتناب ناپذیر می شود. این آگاهی که باید حقایق دینی خود را با دانش غیر دینی که به وسعت پذیرفته شده است تطبیق داد و در برابر دعاوی حقایق دینهای دیگر باید در سپهر یک گفتمان واحد از آن دفاع کرد بیش از همه در میان روشنفکران، هرروز بیشتر گسترش می یابد. این فشارانعطاف بخش زندگی مدرن، دامنگیر اسلام و مسلمان نیز شده است. بحث بر سر« اسلام سیاسی » یا « سیاست اسلامی »، دخالت یا عدم دخالت دین در سیاست » از جمله موضوعاتی است که تاکنون هاله ای از ابهام پیرامون آنرا فراگرفته و قرائت های متفاوت هردسته وگروهی ازدین و رابطهی آن با سیاست سبب پیچیدگی موضوع گشته است. <br /> <br /> نگرشها و آثار متداول در گذشته و امروز درباب رابطهی دین وسیاست در یک تقسیم بندی کلی به دودسته:<br /> 1- معتقدان به دخالت دین در سیاست <br /> 2- معتقدان به عدم دخالت دین در سیاست <br /> قابل تقسیم است که البته هر دسته دربرگیرنده ی زیرگروههایی خواهد بود که با گذری سریع به بیان دیدگاه و برخی آثار مشهور درزمینهی هر کدام خواهیم پرداخت.<br /> * 1- قائلین به دخالت دین در سیاست<br /> این دسته خود به دو گروه تقسیم می شوند: الف- متقدمین ب – متأخرین<br /> الف- متقدمین <br /> منظوراز متقدمین آثار به جای مانده از علماء در دوران حکومتهای اسلامی در گذشته در زمینهی سیاست می باشد که برخی از مشهورترین آنها عبارتند از:<br /> - «غیاث الأمم فی التیاث الظلم » مشهور به «الغیاثی »اثر امام الحرمین جوینی <br /> - « السیاسةالشرعیة » اثر ابن تیمیه<br /> - «الأحکام السلطانیة» اثر ماوردی<br /> از آنجا که این بزرگواران در دوران حکومت اسلامی در طی سدههای گذشته به سر برده اند در آثار خود اغلب به بررسی روابط نظام حاکم با تودهی تحت سلطهی خود و وظایف متقابل هردسته نسبت به دیگری، بررسی سلسله مراتب سازمانی در دستگاه حکومت اسلامی، احکام مربوط به گماردن فرمانرواها، احکام جنگ، غنیمت، جزیه و خراج و...از دیدگاه فقه اسلامی برگرفته از کتاب و سنّت پرداخته اند. در تئوری ایده آل این گروه «تشکیل حکومتی برخواسته از فقه مبتنی برکتاب و سنت » قابل مشاهده است.<br /> ب- متأخرین<br /> منظور از« متأخرین» گروههای دیندار قائل به دخالت دین در سیاست و آثار مکتوب بعد از فروپاشی حکومت عثمانی بوده که در صورتها و قالبهای گوناگون با ارائه راهکارهای خود و عمل نمودن بدانها جهت رسیدن به حکومت در تلاشند برای تسهیل تمایز آن را به دوگروه تقسیم می کنیم:<br /> گروه اول: قائلین به دموکراسی اسلامی <br /> گروه دوم: بنیادگرایان، این گروه در دو صورت مجزای زیر به لحاظ شیوهی عمل جهت دستیابی به حکومت اسلامی تبلور یافته است:<br /> الف (بنیادگرایان طرفدار شیوههای سخت (سلفی جهادی) <br /> ب) بنیادگرایان طرفدار شیوههای نرم (سلفی تبلیغی)<br /> <br /> <br /> <br /> گروه اول: قائلین به دموکراسی اسلامی<br /> این مجموعه از میان سیستم های متداول در عصر حاضر دموکراسی را قرین و مشابه خواستگاه خود پنداشته و با استفادهی ابزاری از دموکراسی سعی در برپایی حکومت مدّ نظر خود در جوامع را دارند. از جملهی آثار نوشته شده در این زمینه می توان به چند اثر مشهور زیر اشاره کرد: <br /> - « دورنمای جامعه اسلامی»، « فقه سیاسی » اثر دکتر یوسف قرضاوی<br /> - «احیاء فقه الدعوه » اثر محمد احمد راشد<br /> - « خصائص التشریع الاسلامی فی السیاسه و الحکم» دکتر فتحی درینی<br /> در این نگرش « دموکراسی » به عنوان یک وسیله نه یک هدف یا آرمانی اخلاقی، مدّ نظر بوده و طرفداران این دیدگاه با اعلام پایبندی خود به برخی از مبانی دموکراسی و تغییردر برخی دیگر، در انتخاباتهای پارلمانی شرکت کرده و در صدد نفوذ در قدرتهای حاکم برآمده اند. این سیستم با تغییر در بنیادیترین رکن دموکراسی که رأی اکثریت در تمامی زمینه ها از جمله مرجعیت قانون تعیین کننده می باشد ؛ تحت نام «دموکراسی اسلامی » ظاهر گردیده است.دکتر یوسف قرضاوی از جمله طرفداران این نگرش در عصر حاضر دربارهی این موضوع می گوید: « قوانینی که در نظام دموکراسی تدوین می نماییم باید جنبهی تأکیدی یا اکتشافی شریعت را داشته باشد نه تأسیسی و اختراعی »(3) ایشان در مقابل کسانی که می گویند: اساس دموکراسی بر حاکمیت و رأی اکثریت استواراست و تعیین رهبر یا رئیس جمهور و ادارهی امور در موارد اختلاف ترجیح و تصمیم گیری، تنها از طریق اکثریت است و تنها اکثریت را صاحب حق و اختیار دانسته و حاکمیت و مرجعیت را صندوق های آراء تعیین می کنند و هرجریان و حزبی که به اکثریت مطلق یا گاهی مقید دست یافت، رأی و تصمیم آنان هرچند خطا و اشتباه باشد قابل اجرا است و همچنین راجع به عدول « دموکراسی اسلامی » از این مبانی می گوید: « اسلام به چنین وسیلهای تنها به سبب طرفداری اکثریت تن نمی دهد و یک رأی را بررأی دیگرترجیح نمی دهد، بلکه فقط به منظورخطا یا صواب بودنش، آن را مورد بررسی قرار می دهد. چنان چه اسلام نظریه ای را صحیح و صواب تلقی نماید اگرچه در رفراندم و شورا یک رأی را هم به خود اختصاص دهد،آن نظریه را معتبر و نافذ می شمارد و از طرف دیگر اگراسلام نظریه ای را مطابق شریعت باطل بداند اگرچه نودو نه در صد مردم به آن رأی مثبت داده باشند، باز مردود و فاقد اعتبار است»(3)در جایی دیگر از همین اثر هرگونه تغییری در حکم قطعی و ثابت اسلامی که از ضروریات و اموراساسی دین باشد را، از عوامل کفر وارتداد برشمرده و میگوید: « اصل حاکمیت خداوندیک اصل اصیل اسلامی است وتمام عالمان اصول فقه در مبحث حکم شرعی آن را مورد بحث قرارداده اند و دراین مورد که حق حاکمیت از آن خداوند است اتفاق نظردارند و پیامبر(ص) پیام آوراست وتنها خداوند است که حق امر ونهی و تشریع حلال وحرام و قانونگذاری رادارد»(4) <br /> احمدراشد در کتاب احیاء فقه دعوه به بیان ضرورت مشارکت درانتخابات و پارلمان و مطلوبیت نفوذ در قدرت سیاسی حاکم برجامعه برآمده اما همین که به بررسی قضیهی تطبیق احکام و مشمول رأی اکثریت قرارگرفتن آنها در سیستم دموکراسی می رسد باز تحت تأثیر قداست ساخته شده به دور احکام اسلامی قرار گرفته و هرگونه تغییری را کفر به حساب می آورد. وی پس از نقل قولی از فخررازی در تفسیر آیه های 61 و 65 سورهی نساء می گوید:« اگرکسی یکی از اوامر خدا یا رسول راکنار بگذارد یا در عمل به آن دچارشک و تردید گردد یا از سرتمرّد از قبول آن سرباز زند اینکار وی سبب خروجش از دایرهی اسلام می شود» و درارتباط با کیفیت جامعهی دینی در مرحلهی استقرار، پس از ذکر اقوالی از سایر علماء می گوید: « همهی علماء برسراینکه اگرحاکم یکی از احکام خداوندرا ازسرانکار کنار بگذارد و یا به خاطر خفیف شمردن حکم خداوند، حکمی بشری را جایگزین آن نموده و آن را برتر بشمارد، کافر است توافق دارند»(5) <br /> چنین به نظر می رسد این دسته ضرورت تغییر وتجدد را درک کرده اند ولی در انجام این مهم (تغییر وتجدد) با زیر بنای معرفت دینی یعنی مبانی فلسفی و معرفت شناسی کاری نداشته و اصلاح و نوکردن روبنا را کافی دانسته اند. گروه اخوان المسلمین که در اکثر ممالک اسلامی و در کشور خودمان تحت عنوان " جماعت دعوت و اصلاح " فعالیت دارند جزو این دسته اند. درمجموع می توان گفت: این گروه با استفادهی ابزاری از دموکراسی در نهایت خواهان رسیدن به حکومت فقه مدار منبعث از کتاب وسنّت پیامبر می باشند. <br /> در میان اهل تشیع از زمان مشروطیت به بعد، معتقدین به اصلاحگرایی دینی در گونه های متفاوتی ظاهر گشته اند یک دسته از آنها فقها و علمائی هستند که آنان نیز با اخذ" دموکراسی " به عنوان روش و با تکیه بر علم اصول و برهان های عقلی سعی در پویا کردن فقه و منطبق نمودن آن با نیازهای زمان داشته اند، از این میان می توان به استاد محمد تقی شریعتی، محمد باقر صدر و مرتضی مطهری و آیت الله منتظری و... اشاره کرد. <br /> محمد مجتهد شبستری از روشنفکران معاصرکشورمان معتقد است بیرون کشیدن ارزشهای جهان مدرن همچون دموکراسی و حقوق بشر و تسامح، از دلِ سنّت دینی امری ناممکن وغیرعملی است وی اصطلاحاتی مانند دموکراسی اسلامی، حقوق بشراسلامی وجامعه مدنی اسلامی را نمی پذیرد و افزودن پسوند اسلامی را به این مفاهیم مدرن کاری نادرست می داند و معتقد است که این مفاهیم دستاوردهای مدرنیته هستند و مسلمانان باید آن را بپذیرند».(6) وی همچنین معتقداست: «حکومت دموکراسی ازآن نظر که یک حکومت است، هیچ تفسیری از جهان، انسان وعقیده و آیینی را برتر ازدیگری نمیشمارد و هیچ فلسفه ای رامقدم برفلسفهی دیگر نمیدارد». (7) واز آنجا که اعتقاد دارد «دموکراسی در سرزمینهای مختلف با آداب و رسوم و عقاید و فلسفههای ویژهی هر قوم و ملّت، انطباق پیدا می کند و در صدد تغییر آن برنمیآید » دموکراسی را تأیید میکند، اما با دموکراسیای که از حد یک شکل و روش برای حکومت پا را فراتر نهاده و در محتوای حکومت هم بخواهد دخل وتصرف کند و حکم خدا را نقض نماید مخالفند، و تلویحاً این تعریف از دموکراسی را تأیید میکند که «دموکراسی یعنی مقدم داشتن قانون انسان بر قانون خداوند »، به همین دلیل بعضی وی را از مخالفین دموکراسی نام نهادهاند.<br /> گروه دوم: بنیاد گرایان<br /> این جنبش در یک قرن ونیم پیش هنگامی که حکومت عثمانیها در سراشیبی سقوط افتاد، فعالیتش را آغاز کرد. هدف جنبش احیاء و بازگشت به اصل، خرافه زدایی از دین و زدودن گرد غفلت و فراموشی از وجدان مؤمنان و تجدید دوران عزّت، و برگرداندن سیادت و عظمت پیشین به مسلمانان بود، بعداً این جنبش درعرصهی سیاسی در دو شیوهی متفاوت 1- سخت 2- نرم از لحاظ انتخاب روش برای رسیدن به دوران استقرار جامعهی دینی تبلور یافته است. <br /> الف ) بنیادگرایان طرفدار شیوه های سخت (جهادی سلفی)<br /> برخی از مهم ترین آثار تأثیرگذار براین عده عبارتند از:<br /> - « فی ظلال القرآن »، « معالم فی الطریق»، « اسلام وصلح جهانی»، « عدالت اجتماعی دراسلام » اثر سید قطب <br /> - « الجامع فی طلب علم الشریف » و « العمدة فی اعداد العدة » اثر دکترعبدالقادرعبدالعزیز<br /> - حکم الدمقراطیة فی الاسلام عبدالمنعم مصطفی حلیمه « ابوبصیر»<br /> در میان جنبشهای معاصر برخوردار از این نگرش می توان به جنبش طالبان و القاعده در افغانستان، زرقاوی در عراق، قائد خطاب درچچن و... اشاره کرد از دیدگاه این عدهی تقدیسگر خشونت، اعتقاد و اقرار به مبانی دموکراسی به منزلهی پذیرش حکم غیرخدا بوده و کفراکبر محسوب می گردد. طرفداران این نگرش با قرائتی فاشیستی از دین وحکومت، جهاد کردن را نشانهی برخورداری از بالاترین نقطهی ایمانداری دانسته وآنرا بهترین راه برای رسیدن به حکومت اسلامی معرفی می کنند. متاسفانه به علت وسعت دایرهی کفر نزد این عده که مجتمع های اسلامی را نیز دربرمی گیرد درمبارزات خود اعتنایی به کشته شدن شهروندان بی گناه نداشته و ضرورت ادامهی جهاد را بالاتراز اعتنا به این مسائل می دانند. ایدهی حکومت مطلوب مدّ نظر این دسته، حکومتی قاطع در سرکوبگری مخالفین اسلام و دارای خصیصهی بارز فقه مداری درتمامی شئون بوده، که درآن اغلب احکام، خصوصیت ثبوت و تغییرناپذیری را دارا می باشند.<br /> <br /> ب ) بنیادگرایان طرفدار شیوه های نرم (تبلیغی سلفی ) <br /> این گروه به علت نابرابری جنگهای برپا شده و کافی نبودن امکانات نظامی مسلمانان، راهکار مبارزه مسلحانه را رد کرده و از آنجا که اعتقاد به دموکراسی را کفراکبر به حساب می آورند لذا مناسب ترین راه را سازش با حاکمان ممالک اسلامی دانسته و درصدد نشر، تبلیغ و اشاعهی ایدهی خود از طریق مدارس و دانشگاهها و رسانه های عمومی این دولتها برآمده اند و این عده که غالباً در ممالک اسلامی عربی سکونت دارند ایده حکومت اسلامی مدّ نظرشان، حکومتی فقه مدار مأخوذ از کتاب و سنّتِ صحیح با فهم صحابه و کاملا مشابه آنچه دردوران پیامبر بدان عمل شده بدون هیچ گونه اعمال تغییری می باشد. از علمای مشهور و صاحب نام این گروه می توان به ناصرالدین آلبانی (محدث معاصر) و شیخ محمد بن صالح عثیمین (فقیه عربستانی) و عبدالعزیز بن باز و ربیع بن هادی مدخلی و شیخ مقبل بن هادی وادعی و... اشاره کرد.<br /> اگرچه هر دودیدگاه(الف و ب) مبانی فکری مشترک فراوانی دارند و در نقطه حکومت با همدیگر تلاقی می کنند اما در مرحلهی ابتدایی طریق(قبل از استقرار) با همدیگر راجع به انتخاب روش برای رسیدن به مرحله استقرار، اختلاف نظرهای زیادی دارند. جهادی ها ازآنجا که گروه بنیادگرای تبلیغی از سرسازگاری با حکام درآمده و ازکفرو انحراف عملی آنان چشم پوشی می کنند آنان را « مرجئه » به حساب می آورند، درمقابل بنیادگرایان تبلیغی هم از آنجا که سلفیهای جهادی در اعمال جهادی خود ازتکفیر وکشتن مردم مسلمان بی گناه ابایی ندارند آنان را گروه «خوارج » می نامند.<br /> <br /> بدین ترتیب قائلیین به دخالت دین درسیاست:<br /> - طرفداران دموکراسی اسلامی <br /> - بنیادگرایان طرفدار شیوهی سخت(سلفی جهادی) <br /> - بنیادگرایان طرفدار شیوهی نرم(تبلیغی سلفی) <br /> درواقع سه روش متفاوت از هم (دموکراسی – جهاد – تبلیغ ) را، برای حصول یک نتیجه واحد که برپایی حکومت اسلامی فقه مدار است، تئوریزه کرده اند. در تئوری حکومت این عده، هرگونه تغییری در احکام اجرایی از قبیل تفاوت حقوقی مابین کافر و مسلمان، زن ومرد، آزاده و برده و احکام عملی از قبیل سنگسار زن ومرد زناکارمتأهل و بریدن دست دزد واحکام میراث و.. اگرچه با منشورجهانی حقوق بشر ناسازگار است را، به منزلهی کفر دانسته و آنرا مسبب خروج از دایرهی اسلام ومسلمانی برمی شمارند.آنان معتقدند مبانی شریعت احتیاجی به تجدیدنظرنداشته و با اجتهاد می توان به تمامی مسائل پاسخ مناسب داد. <br /> دکتر حبیب الله پیمان در شرحی بر حال این عده می گوید « به نظر آنان اگر آموزه های دینی به همان گونه که در عصر بعثت و دورهی خلفای راشدین بود ملاک و مبنای عمل قرار گیرد همان نتایج را به بارخواهدآورد به همین دلیل به احیای دوباره مقولات ایدئولوژیک صدر اسلام پرداختند غافل از آنکه زمان تغییر کرده و همه چیز را تغییر داده است و بدون نو کردن مبادی ومبانی نظری و سپس طرح ریزی روش ها و مدلهای نوین سنّت سلف صالح به همان صورت قابل اجرا نبوده و چاره ساز معضلات امروز نخواهد بود»(8).<br /> مصطفی ملکیان دیگر روشنفکر ایرانی براین عقیده است که «بزرگترین نقدی که برطرز تفکّر و نحوهی معیشت سنتّی می توان داشت این است که تعبّدی و طالب تسلیم وتقلید و به همین جهت استدلال گریز و حتی استدلال ستیز است... شخص متعبّد نیروی پرسشگر و دلیل جدی خود را در جایی، یعنی در همان جا که با موجودی مقدّس و سخنی چون و چرا ناپذیر مواجه می بیند قربانی و ذبح می کند، ناگفته نگذارم که اگر خود تعبّد مدلّل به دلیل قاطع عقلی باشد باکی نیست ولی در اغلب موارد چنین نیست »(9) <br /> <br /> 2- طرفداران جدایی دین از سیاست<br /> در قرن نوزدهم، همزمان بودن انحطاط و سقوط مسلمانان و زوال فزایندهی خلافت اسلامی با رستاخیز فکری و صنعتی اروپا، اشغال کشورهای اسلامی و مستعمره شدن آنها باعث بوجودآمدن بحران هویتی درجامعهی اسلامی شده بود در چنین شرایطی سیدجمال الدین اسدآبادی دربرابر هرآنچه که هویت ملّی - دینی مسلمانان را تهدید می کرد واکنش نشان داد.<br /> بسیاری از روشنفکران و نویسندگان مصری و سوری در این دوره به طور مستقیم و غیر مستقیم از آراء و افکار و عقاید او تأثیرپذیرفتند که از میان آنها می توان از دو تن از زبده ترین شاگردانش «شیخ محمدد عبده» پیشوای تجدد خواهی و « سعد زغلول » بنیانگذار حزب وفد و رهبر پیکار مصریان در راه استقلال ملّی، نام برد. سیدجمال در زندگی خود پرچمدار دو جریان عظیم بود که مرگ او باعث جدا شدن آنها از همدیگر شد که عبارتند از:<br /> 1- جریان عقلگرا 2- جریان نصوص گرا<br /> <br /> <br /> 1- جریان عقلگرا<br /> شیخ عبده مصلحی دینی، اجتماعی، ادبی، دارای تفکرات عمیق وبرجستهی سیاسی بود. او مسلمانان را به تعقل فرا خواند،در نظر وی عقل نیزمانند دین، حاکم و فرمانروا و احکامش مطاع است و حتّی دین به وسیلهی عقل شناخته می شود وی همچنین قائل به " اجتهاد " متکی بر عقل ودین بود.<br /> در نظر او چشم انداز موفقیت هرگونه اصلاح طلبی مربوط میشد به بازگشت به آزادی اندیشهی مسلمانان با بازگشایی درهای اجتهاد و همچنین غلبه بر غرب سلطه جو. اندیشهی سیاسی وی که قائل به عدم دخالت دین در سیاست بود، باعث شد که جناح پیکارجوی ملّی مصر، عبده را به جانبداری از ارتجاع متهم کند. اگرچه دعوت تجددخواهانه عبده دشمنان گوناگونی را برای وی پدید آورد اما پس از مرگ وی درسال 1905 میلادی، مکتبی اجتماعی در مصر شکل گرفت که آراء و افکار وی را شامل می شد این مکتب که قاسم امین نماینده و مفسر آن بود اثر نیرومندی از خود بر جای گذاشت. برای اثبات این مدعا کافی است بدانیم اکثر کسان پس از عبده تا به الان مانند: امین الخولی، علی عبدالرزاق، اقبال لاهوری، نصر حامد ابوزید و... که داعیه دار اصلاحات دینی یا اجتماعی بوده اند تحت تأثیر آراء و افکار او قرار گرفته اند.<br /> 2- جریان نصوص گرا<br /> رشید رضا اهل سوریه که مستقیماً شاگردد عبده بود شخصیتی فعال و خستگی ناپذیر بود وی با الهام از عبده بر لزوم تفسیر مجدد دین برپایهی منابع اصیل قرآن و سنّت نبوی تأکید داشت. رشید رضا در اندیشهی سیاسی خود تحت تأثیر آراء سیدجمال الدین بود. تأکید بیش از اندازهی رشید رضا بر مرجعیت نصوص و اعتقادش به دخالت دین در سیاست بعداً درشکل گیری ایدئولوژی فعال اخوان المسلمین و بنیادگرایی سلفی (شیوهی سخت و نرم) مؤثر واقع شد.<br /> انسانی کردن دین و زدودن قداست ساخته شده به دور احکام با تعبیرات متفاوت، نگرش دنیوی، تجدد خواهی و نواندیشی بیان می شود. شریعتی قبل از انقلاب با الهام گیری از ایدئولوژی مارکسیست ها در صدد بازخوانی دین به منظور تبدیل کردن آن به ایدئولوژی انقلابی بود با از هم پاشی نظام حاکم برشوروی و کل اردوگاههای سوسیالیستی در پایان قرن بیستم، جهان دچار دگرگونی شد و ایمان به انقلاب و رهایی و رستگاری این جهانی بشریت به خاک سپرده شد. بسیاری از مارکسیست های وطنی و مسلمانان انقلابی با پی بردن به واقعیتهای نظام سوسیالیستی از ایدئولوژیها و آرمان های تمامیت خواه خود دست کشیدند و به دفاع از ارزشهای دموکراتیک برخاستند. امروز روشنفکران اهل دین می کوشند تا با تفسیر دوبارهی دین؛ گریبان آن را از بند سیاست و انقلاب و ایدئولوژی رها کنند و ضایعاتی را که، ایدئولوگهایی مانند شریعتی در دین به بارآورده اند، ترمیم کنند. <br /> طرفداران این تلقی از دین وحکومت در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته:1- نواندیشان 2- تجددخواهان تقسیم می شود. <br /> از جمله آثار مشهور این دسته می توان به موارد زیر اشاره کرد:<br /> - اسلام ومبانی قدرت اثر علی عبدالرزاق<br /> - احیاء تفکردینی در اسلام اثر اقبال لاهوری<br /> - «فربه تر از ایدئولوژی» و « آیین شهریاری و دینداری » اثر دکتر عبدالکریم سروش<br /> - «نقدی بر قرائت رسمی از دین » محمد مجتهد شبستری <br /> - « راهی به رهایی » مصطفی ملکیان <br /> <br /> الف ) نواندیشان <br /> جنبش نواندیشی و نوزایی در دوران معاصر با کوشش های محمد اقبال لاهوری آغازگشت. هدف جنبش همانطورکه از نام کتاب وی (احیای تفکر دینی در اسلام ) پیداست، احیاء گری در دین می باشد. البته نه احیاء سادهی سنّت سلف و نه اصلاح دین به معنای افزودن عناصری از تجدد به سنّت یا ارائهی تصویری عقلانی و علمی از مذهب و تلفیق مکانیکی این دو مقوله و در نتیجه به روزکردن دین وآشتی دادن آن با مدرنیسم، بلکه بازآفرینی یا تجدید بنای تعالیم اساسی معرفت وحیانی جهت پاسخگویی به پرسشهای عصرجدید و رفع نیازهای بوجود آمدهی حاصل از دستاوردهای فرهنگ و دانش نوین به کمک مقوله ای به نام "اجتهاد". <br /> تلاش اقبال درکتاب احیای تفکر دینی براین است با نگاهی تازه بر پدیدهی وحی به عنوان تجربهای باطنی و عقلانی و بشری در رویارویی با خدا، با بازسازی و احیاگری مفاهیم بنیادین دین از نو و هماهنگ ساختن آن با بستر خود، وحدت از دست رفتهی میان طبیعت وماورای طبیعت، حقیقت و واقعیت، دنیا و آخرت را به مردمانش بازگرداند و کالبد بی رمق و واماندهی دین را حیات تازه ای ببخشد. وی در ضمن این تلاش برای برون رفت از این مشکلات و پویا نمودن فقه، احیای مقولهی "اجتهاد" را لازم دانسته و در صدد تبیین ضرورت احیای این مقوله برمی آید.<br /> ب- تجدد خواهان <br /> از دیدگاه این عده جوامع امروزی با گذر از دنیای سنّتی به دوران مدرنیته، شاهد تغییرات عظیم وگستردهای در زمینه تخصصی شدن هریک از شاخه های علوم انسانی و تجربی بوده است. این علوم که از روز اول با یکدیگر درتمایزذاتی بودند فقط بنا به ضرورت درکنارهم قرارگرفته و امروز با تخصصی شدن هریک ازآنها و رفع ضرورتی که در گذشته مطرح بوده، حوزه عملکرد هرکدام ازدیگری جدا گردیده است. این گروه که اغلب مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر آموزه های کانت قرار دارند با الهام از این اندیشمند بزرگ حوزه پردازشگری عقل و علم بشری را از دین جدا کرده و قائل به توانایی عقل در امور محسوس و تجربه پذیر بوده و دخالت در امور نامحسوس و غیر مادی را به دین سپرده اند. دراین نگرش عقل به دنیا و امورذهنی می پردازد و دین به آخرت و امورمعنوی و آسمانی، موطن عقل زمین و زندگی بشری است اما دین برآمده از عالم قدسی و بیرون از خرد انسان و وطن، در عالم بالا و ملکوت اعلی قراردارد. دنیا و متعلقات آن را باید به عقل بشر وفرمانروایان زمینی سپرد و آسمان و آخرت و متعلقات آن را در ید قدرت موجودات عالم قدسی دید. <br /> تجدد خواهان معمولاً افرادی آشنا با علوم و فرهنگ غرب هستند که سالهایی از عمر خود را در اروپا به تحصیل و تحقیق گذراندهاند و در همان حال در مفاهیم و معانی آیات قرآن به تفحص می پردازند.آنان دستاوردهای علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی عصرجدید غرب را مبنا و معیار بازنگری در دین قرار می دهند. دکتر سروش از چهره های سرشناس این دیدگاه در کشورمان، درآیین شهریاری وشهرداری راجع به اختلافاتیکه در جامعهی ما، برسراین مباحث میرود می گوید: « وقتی به منظومه معرفتی وپارادایم فکری وگفتمان حاکم نظر کنیم و نسبت خویشاوندی مفاهیم را با یکدیگربسنجیم دیگر دچار این اشتباه نخواهیم شد که بخواهیم یکی از گفتمان ها را برگفتمان دیگری تحمیل وتطبیق کنیم. البته بی دلیل نیست که گاه دچار چنین خطایی می شویم ما در دوران گذار به سر می بریم » (10) سروش در نوشته هایی که به مسأله حکومت و قدرت پرداخته، دموکراسی را روشی برای اداره جامعه می داند و سخن گفتن از دینی بودن و دینی نبودن آن را جایز نمی شمارد. <br /> در تفکر سروش با دوبرداشت از دین روبرو هستیم 1- دین حداکثری 2- دین حداقلی، وی می گوید:« من این بینش راکه معتقد است تمام تدبیرات و اطلاعات و قواعد لازم و کافی برای اقتصاد، تجارت، قانون، اخلاق، خداشناسی وغیره برای هرنوع ذهن و زندگی اعم از ساده و پیچیده درشرع وارد شده و لذا مؤمنان به هیچ منبع دیگری (برای نیل به سعادت دنیا وآخرت) غیر ازدین نیاز ندارند را بینش اکثری یا انتظار اکثری می نامم درکنار بینش اکثری بینش دیگری وجود داردکه معتقد است شرع دراین موارد (یعنی در مواردی که داخل در دایرهی رسالت شرع است)حداقل لازم را به ما آموخته نه بیش از آن را»(11) در واقع سروش می خواهد با نگاهی حداقلی بر دین، دین را از دست فقه و حکومت و قدرت آزاد کند تا بتواند به غنای مسلمانان یاری برساند.<br /> محسن کدیور در بررسی جامعه مدنی به سه تلقی از آن اشاره می کند و می نویسد: « تلقی اول: جامعه مدنی به مثابه فرهنگ تلقی دوم: جامعه مدنی به مثابه ایدئولوژی تلقی سوم: جامعه مدنی در مقام روش برای اداره حکومت »، آنچه مورد پسند اوست جامعهی مدنی در مقام روش ادارهی کشور است وبه عنوان روش افزودن صفت دینی و غیر دینی را برآن نمی پذیرد.(12)<br /> جریان تجددخواهی که در بسیاری زمینه های فکری خود، وامگیر جنبش نواندیشی است، این جنبش بعد از اقبال لاهوری، تا مدتی در کشورمان پیشرفتی نداشت اما بعد از انقلاب کم کم مورد توجه، روشنفکران قرار گرفت وگمان می رود نظرات آقای حسینی در مصاحبهی اخیرشان در همین راستا قرار دارد. در گونههای پیشین جریان نواندیشی و تجدد خواهی، روشنفکران ما ابتداً قائل به بازنگری در مفاهیم بنیادین دین بوده و سپس بعد از توسیع و تداوم دایرهی "اجتهاد" قائل به دخالت دین در کلیهی زمینه ها میشوند، دکتر سروش در فربه تر از ایدئولوژی در نهایت امر،کار دین را نه دخالت مستقیم بلکه داوری کردن می داند امّا آقای حسینی از آنجا که عقل استقرایی بشرِ امروز به بلوغ نهایی خود (دورهی علمانیت احکام ) رسیده، کار سیاست را به دست عقل جمعی متخصصین در زمینهی سیاست سپرده و با بیان پایان پذیری دوران احکام دینی قائل به جدایی کامل حوزهی دین از سیاست می باشند.ایشان معتقدند مقتضیات زمان و تخصصی شدن علوم به دوران فقاهت احکام پایان داده و عملاً زمان و مقتضیات آن ناسخ احکام مقدس دینی شده اند. در نگرش وی تسلیم جای خود را به تصمیم، وابستگی به استقلال، جزم اندیشی به نقّادی و حجیت دینی به تخصص، می بخشد.در این نگرش تکلیف دین، نه دخالت مستقیم یا داوری کردن در سیاست، بلکه رها کردن و سپردن آن به دست عقل جمعی متخصصین می باشد تا با بهره گیری از تجربیات علمی و عقلی نوین بشر به راهکارمطلوب دست یافته و با گذران آن از فیلتر عقل جمعی جامعه، قانون مناسب خود را انتخاب کنند. وی معتقد است فلسفهی ختم نبوت در نهایت منجر به رهایی کامل انسان از قید تعیین تکلیف آسمان شده و بلاخره اینکه بازگشت به احکام برخواسته از جامعهی 1400 سال پیش بازگشت به قهقراست. <br /> جا دارد در اینجا به عملکرد مرحوم احمد مفتی زاده در کردستان ایران هم نگاهی گذرا داشته باشیم. مفتی زاده استراتژی جریان مکتب قرآن را براساس پرورش نیروهای توانا و تزکیهی افراد به دور از هرگونه فعالیت – به ویژه بروز ونمود اجتماعی و سیاسی – بنا نهاد. با شروع انقلاب، به گفتهی خود مفتی زاده به « حکم ثانویه » و جلوگیری از بیراهه رفتن انقلاب با نیروهای نیمه پرورش یافته، خود را به عرصهی سیاست کشانید. جریان مکتب قرآن در سال 1356 توسط احمد مفتی زاده شکل گرفت و با ایجاد کلاسهای قرآن و تدریس زبان کردی به طور آشکار فعالیت خود را اعلام نمود. مفتی زاده در سال 1362 یک سال بعد از تشکیل شورای شمس دستگیر وتا سال 1371 زندانی شد، ایشان درآثار قبل از زندانش به تبیین ویژگیهای خاص حکومت اسلامی می پردازد اما مدتی قبل از آزادی از زندان، به پیروان خود سفارش نمود:" شرایط بالفعل ما در حد اوائل مرحلهی «دعوت » است پس وظیفهی ما «تزکیه» خود و دعوت وهدایت دیگران است بدون فعالیتهای سیاسی"(13) در بند دیگری(ج) از همین نامه متذکر می گردد: « در دنیای پر پیچ و خم سیاست امروز، و پر از خطوط ورابطه های مرموز و تأثیر و تأثرهای مبهم وغیره، اظهار نظر در اکثر مسایل سیاسی، برای ملتزم به موازین دین بسیار دشوار است و برای کسی که وظیفه اش اقتضا نمی کند، نامشروع " دربند (د) تکلیف نهایی پیروانش را کاملاً مشخص نموده و با تصریح بیشتر میگوید: " تکلیف مطمئن شما این است که به طورکلی از « سیاست » کنار بکشید ".<br /> قرآن به تفصیل در شرح حال پیامبران بخصوص پیامبران اولواالعزم قبل از استقرار جامعهی دینی، سخن گفته است اما در تمامی آنها به استثنای حکومت پیامبر، از کیفیت حکومت و شیوهی اداره کردن آن بجز ارائه دو اصل عدل وتوحید مدار بودن سخنی نمیگوید، گویا این پیامبران راستین (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی) اصلاً به تشکیل حکومتی دست نیازیده اند در سرگذشت سلیمان به سپاه جن وانس و پرنده در حکومتش اشاره شده اما از مبانی قدرت و شیوهی ادارهی امور حکومتی وی بیانی نمیرود در سرگذشت یوسف فقط به دخالت وی در اقتصاد مملکت اشاره گردیده است. گویا آنچه در بررسی متون دینی قابل دسترسی است تئوری قبل از رسیدن به حکومت است و در ارتباط با حکومت فقط به عادلانه و توحید مدار بودن حکومت توصیه شده است و چگونگی تشکیل وادارهی آن ربطی به دین نداشته و این خود انسانها هستند که با درنظرداشتن دو اصل مذکور و بهره گیری از دانششان به تشکیل و ادارهی آن دست می زنند. در مورد پیامبر گرامی نیز به نظر میرسد احکامی که در زمینه قضایای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در مدینه بر وی نازل شده اند راهکار برون رفت از مشکلات دورانی خاص با شرایط زمانی و مکانی و امکانات خاص بوده و از آنجا که هنوز حوزهی این علوم،هنوز تخصصی نشده بود پیامبر به کمک وحی و بنا به ضرورت، در صدد پاسخگویی به مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن زمان برآمده اند. بدون شک اگر پیامبر هم اکنون زنده بود و می خواست در سیاست دخالت کند از تخصص و دانش دکترین های سیاسی و اقتصادی و جامعه شناسان و روانشناسان بهره می جست. پیامبری که مخاطب آیات «و شاورهم فی الامر»(14)، «فاسألوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون » (15) قرار گرفت، آیا اگر امروز درمیان ما حضورداشتند به دانش بشر و متخصصین و دکترینهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنگونه که فقیهان ما بیاعتنا هستند، بی اعتنایی می کرد ؟ آیا معقول است فاکتورهای زمان و مکان و استطاعه، بر تغییر حکم دراحکام عبادی مانند نماز و روزه وحج و...که غالباً توقیفی هستند مفید و مؤثر باشند و مشمول اجتهاد گردند، امّا وقتی نوبت به سیاست و جامعه و اقتصاد و حقوق میرسد گفته شود این احکام لایتغیر و ثبوتی هستند؟ آیا جایگاه جامعه شناسان و دکترین های سیاسی و اقتصادی در فقه سیاسی واقتصادی ما کجاست ؟ چرا در حوزهی علوم سیاسی و اقتصادی امروز با وجود آن همه گستردگی، به جز چند نظریهی سادهی اسلامی، چیزی در دست نیست ؟ چرا باید پیامبر در توصیههایش به فرستادگان خود به دیگر ممالک، رعایت عرف جوامع را که اغلب ریشه در جهل انسانها دارد توصیه گر باشد، امّا فقهای ما به تخصص جامعه شناسان و روانشناسان و دکترین های سیاسی و اقتصادی دنیای امروز،که تخصصشان ریشه در علم دارد وقعی ننهند و خواهان تشکیل حکومتی با غلبهی فقهی غیر پویا بر تار و پود اجزای آن بوده و راهکار نجات از معضلات جامعه را تنها در فقهی کردن هرچه بیشتر قوانین آن بدانند ؟ اکبرگنجی در بیان حال این جماعت، مثال جالبی دارد می گوید: « شما یک بچه را درنظر بگیرید، بچه ای که به دنیا آمده و سال به سال قدش بلند می شود، هرچه به طرف بلوغ می رود، بزرگتر می شود، لباس 5 سالگی با 20 سالگی او فرق دارد. بحث تغییر جوامع هم همین است، جوامع جدید بسیار بزرگ شده اند. عده ای فکر می کنند می توانند لباس آن بچهی 1 ساله ای را که الآن بزرگ شده و 50 ساله شده است، تنش کنند ؛ خوب نمی شود این لباس پاره می شود. لباس 5 سالگی را نمی توان تن انسان 50 ساله کرد... ایدئولوژی همین است و می خواهد یک لباس خاص را به زور تن جامعه کند، می گوییم نمی شود، پاره می شود، قبول نمی کند، بلکه می گوید جامعه را باید کوچک کنیم، چون لباس را نمی توان بزرگ کرد، پس جامعه را فشار می دهد تا کوچکش کند، چگونه می شود جامعه را کوچک کرد ؟ فقط به زور ؛ هیچ راه دیگری وجود ندارد. با خشونت و ارعاب می توان آدمها را کوچک وخوار کرد، اما نمی توان جامعه را تغییر ماهیت داد »(16).<br /> <br />
هیوا از کرماشان با سلام به مدیر سایت لطف کنید مقاله اقای حسینی را به نمایش بگذارید تا بازدید کنندگان بدانند مقاله نقد شده کدام است مطمین باشید خداوندی ر ا که تصور می کنید ارحم راحمین است مرتد یا کافر گمرا ه نمی شوید نتر سید پای دینداری را از زنجیر حزبی بیرون اورید و دین را در جامعه جریانمند کنید تا فرا گیرتر شود
آفرین بر این قلم ها و نوشته ها .<br /> ...تا دیگر کسی ادعای خدایی نکند و بهشت و جهنم را تقسیم نکند .<br /> امیدوارم آقای صادقی بیدار شوند و به خود بیایند .
دست اندر کاران سایت اصلاح سلام /در مو رد کاربر محترم هیوا از کرماشان فرموده اید:اگر به پایان مطلب رجوع فرمایید، لینک مقاله نقد شده را مییابید. این شیوه ارجاع در روزنامهنگاری دیجیتال کاملا مرسوم است./ببینید شیوه ی برخورد شما با مسئله اندکی فرق می کند به چند دلیل :1-مصاحبه ی نقد ونظر با اقای حسینی در اوایل اسفند ماه سال گذشته روی سایتها ووبلاگ های مختلف امد اما شما انگار ان را ندیدید ونادیده آن را تلقی کردید شاید بقول بعضیها تا بزرگ نشود ودر بسط ان دو مقاله از اقایان رامین محمدی ومهندس غلامی روی اینترنت قرار گرفت باز ان را ندیدید اما همین که نقد اقای سلیمی واقای صادقی با ان همه تکفیر وتحقیر افتابی شدند فوری ان را روی صفحه ی اول سایتتان قرار دادید وبه هیچ عنوان حتی در لینک هم به مصاحبه ی اقای حسینی -که از دوستان دیرین وزحمتکشان دعوت دینی در حرکت بودند-شاید بخاطر زبان نقاد اواشاره ای نرفت تااینکه زنگ زدیم وبا مسئولین سایت صحبت کردیم واز منافی بودن این شیوه با اخلاق مطبوعاتی سخن بمیان امد وبعد از جدالی چند قبول فرمودند که متن اقای حسینی را نیز قرار دهند وزیر نویس کاربران را سانسور نکنند حال سوال این است دست اندرکاران سایتی با ادعایی وزین دعوت واصلاح چرا باید چنین عمل کنند؟؟2-همانگونه از اقای حسینی شنیده شده است فکر می کنم این اولین بار نیست که در مورد اوچنین عمل می کنید بار دیگر ایشان مقاله ی -تنویری بر تکفیر - رانوشتند اما چون با افکار شما سازگار نبود وریشه وبن تکفیر را می سوزاند ان را نیز نادیده گرفتید ولی تا اقای دلیر عباسی ان را نقد کرد نقد اقای عباسی را روی سایتتان در صفحه ی اول گذاشتید تا اینکه گویا صدای اقای حسینی بالا می اید وبه دوستان خود در سایت زنگ می زند وانان را به انصاف واخلاق مطبوعاتی فرا می خواند وشما باخطی بسیار ریز ان را به لینک ارجاع می دهید تا نقد اقای حسینی تحت عنوان -خاتمیت پایان تکفیر-برایتان ارسال می شود اما باز ان را در دل مقاله ی اقای عباسی قرار می دهید تا دست هیچ خواننده ایی مگر خوانندگان جستجو گر و پر تلاش بدان نرسد باز برای بار دگر صدای حسینی در می اید وانان را به انصاف فرا می خواند ونهایتا بعد از جدالی دوستانه مقاله روی سایت قرار می گیرد ودوباره مقاله ی خاتمیت توسط اقای عباسی نقد می شود ودر صفحه ی اول قرار می گیرد وبخاطر اینکه مقاله ی دیگری از اقای حسینی منتشر نشود سایت مسئله را پایان یافته اعلان کرد ایا این روشی که حالا در پیش گرفته اید همانا روش پشین نیست؟؟؟؟چرا؟؟؟3-آیایاداشتهای اقایان شریفی_ _بهرامی _فیضی_رضایی-که مستقلا به نقد مقاله ی اقایان سلیمی وصادقی پرداخته بودند جای ان را نداشت که در صفحه ی اول سایت قرار بگیرند وانها را تحت عنوان بی نام در قسمت کاربران قرار نمی دادیدباور کنیدعزیزان اینگونه از اثار ان مقالات نمی کاهید وماه درپشت ابر نمی ماند وافکار اقای حسینی در اذهان افتابی می شوند اری شاید اگر مقالات این دوستان را روی صفحه ی اول قرار می دادید صفحه ی اول سایتتان از ان اقای حسینی میشد واین تلنگری بود بر بسیاری از اذهان که حسینی کیست ؟وچه میگوید؟وانگاه برای شما شاید گران می امد 4-با چنین وضعیتی از خود بپر سیده ایدکه چرا اقای هیوا متوجه نمی شود که مطلب حسینی در لینک قرار گرفته است استدعا دارم یک بار هم خود را نیز محاسبه کنید وبه نقد خود همت گما رید وگر نه موجب راندن مراجعین خود میشوید /با تشکر مریوانی<br />